پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.
بسم الله الرحمن الرحیم

لاحَولَ وَلاقُوَّه اِلّا بِالله العَلیِ العَظیم ، نَحمَدُهُ وَ نَستَعینُه وَ نَستَغفِرُه وَ نَشکُرُه ، اَنا تَوَسلُ اِلَیه وَ انا تَوَکَّلُ عَلَیه وَ نُسَلّی وَ نُسَلِّمُ عَلی خِیَرَتِه فی خَلقِه ،حافِظ سِرِّه وَ مُبَلِّغِ رِسالاتِه ، سَیِّدَنا وَ نَبیِّنا اَبِی القاسِمِ مُحمد وَ عَلی آله الطّیِّبینَ الطّاهِرین سیما بَقیهَ اللهِ فِی الاَرضین وَ الَّعنُ عَلی اَعدائِهِم اَعداءِ اللهِ الاَجمَعین.

 

توفیقی شد این شب ها ، بحثی را تحت عنوان امید و امیدواری به عنوان یک درسی از کربلا محضر شما مطرح کردیم. گفتیم اگر به ظاهر به کربلا نگاه کنید ، همه چیز تنگی و سختی و صعوبت است ، آب بسته است ، لشکر اباعبدالله محاصره است ، تعداد دشمن صدها برابر تعدادیاران امام حسین است و عوامل دیگری که شما ملاحظه می فرمایید ، اما در این حال امام حسین صبح عاشورا به خدا عرض می کند ، " اَللّهُمَّ اَنتَ الرَّجائی فی کُلِّ حال "،امید من تویی، با این حال عصر عاشورا به خانواد ی شان می فرماید نگران نباشید " اِنَّ الله حافِظَکُم وَ حامیکُم "، خدا حافظ و حامی شما است،

جوانان عزیز هرچه در کربلا می گردید ، در حرف های امام حسین ، اصحاب ، زینب کبری ، یک کلمه ی مایوس کننده پیدا نمی کنید! حالا ما الان متاسفانه در جامعه این طور شده است ناامیدی و یاس مخصوصا بین جوانان ، خیلی بد است، اصلا شرایط ما با شرایط کربلا قابل مقایسه نیست! با این همه صعوبت و سختی اباعبدالله همه اش امید می دهد، زینب کبری صبح یازدهم امید می دهد ، در مجلس دشمن ، دروازه ی کوفه امید می دهد ، من این بحث را به این دلیل امسال انتخاب کردم که می بینم در جامعه گاهی این یاس و ناامیدی را به دلایل مختلف ، آقا یک مسئولی یک جا خیانت کرده است ، تحریمی صورت گرفته است ، یا کالایی گران شده، یا آمار طلاق یا ازدواج کم و زیاد شده است یا نه! در جامعه بیماری زیاد شده است ، دلایلش را شب های قبل گفتیم ، ده دوازده دلیل گفتیم ، گناهی ، شکستی ، سرخوردگی ، امید قطب نمای حرکت انسان است.

امید ، موتور محرکه ی یک انسان است، اگر به یاس تبدیل شود، آدم خاموش می شود ، لذا خیلی جالب است من این آیه را برایتان بخوانم حالا اگر فرصت کردیم، امشب مراجعه کنید ، سوره ی هود ، جزو سوره های اول قران است ، ایه ی دهم و یازدهم. قران کریم ، چهار ویژگی انسان را ذکر می کند ، در واقع به نوعی گله می کند ، چهار ویژگی انسان را ذکر می کند به نوعی گله می کند ،

چهار ویژگی انسان

یک ، یاس!

دو، کفران!

سوم ، شادی بی مورد

چهارم فخر فروشی.

بگذارید آیاتش را برایتان بخوانم ، ببینید ، خیلی زیبا است ، " وَلَاِن اَذَقنَا الاِنسانَ مِنّا رَحمَه "، وقتی ما به انسان یک رحمتی می کنیم امکاناتی می دهیم " ثُمَّ نَزَعناهُ مِنه "، بعد از او می گیریم ، آقا سالم است ، مریض می شود ، اولاد دارد ، داغ اولاد می بیند ، ثروتی دارد ، ماشینی دارد از دست می دهد ، وقتی یک محبت و لطفی را شامل انسان می کنیم بعد هم خودمان صلاح می بینیم به عنوان امتحان ، ازمون ، به دلایل مختلفی از او بگیریم ، قران می فرماید " اِنَّه لَیَئوسُُ کَفور "،یئوس یعنی مایوس! کفور یعنی ناسپاس ، داد می زند ، مایوس می شود ، دیدید چه شد اولادم رفت ، بچه ام رفت ، ماشینم رفت ، خودش را می بازد ، پس چه شد؟ وقتی یک امکاناتی را می دهیم ، بعد می گیریم ، برعکسش " وَ لَاِن اَذَقناهُ نَعماءَ بَعدَ ضَرّاءَ" "،انسان در سختی بوده است،

بعد یک نعمتی به او می دهیم ، آقا همسر می گیرد ، اولاد دار می شود ،خانه می خرد ، همه اش خلاصه رویکرد است ، هم اش وضعش خوب می شود ، قران می فرماید " لَیَقولَنَّ ذَهَبَ السِّیئاتُ عَنّی "، تمام شد ، دوران سختی ما گذشت ، " اِنَّه لَفَرِحُُ فَخور " فرح و فخور می شود ، یعنی ، شادی عیب ندارد ، این شادی منفی است یعنی غرور اورا می گیرد، دیگر خودش را گم می کند، چهار صفت شد ، یک بار به شما بگویم، یئوس ، کفور ، فرح ، فخور! یئوس و کفور وقتی است که بعد از نعمت سختی می آید ، فرح و فخور وقتی است که بعد از سختی نعمت می آید ، در واقع قران می خواهد بفرماید هیچ کدام از این ها رویکرد یا از دست دادن ها نباید موجب ایجاد این حس در انسان شود ، این خیلی مهم است امید ، جوانان ، آقایان ، حالا خیلی از شما سن و سالی ندارید ، اول زندگی تان است ، حالا جلو می آیید و برخورد می کنید ، کم کم در زندگی با شکست مواجه می شوید ، با سختی مواجه می شوید، اتفاقات پیش می ایند حوادث پیش می آیند ،

عبدالله بن عامر ، یک روز هفت پسرش در اثر جذام از دنیا رفتند، هفت پسرش جلویش بال بال زدند ، این را شهید ثانی در کتاب مسکن الفعادش ، کتاب بسیار خوبی است ، انجا اورد ، یک روز هفت پسر، ما الان هم دازیم در تصادفات ، در وقایع ، در حوادث ، عرض کردم بعضی ها یک وقت باگناه ناامید می شوند ، بگردید ،

حالا بحثم این شب ها این است ریشه های ناامیدی را برایتان بگویم بحث کنم ، منتها ، اجازه بدهید سه چهارتا روایت را بخوانم منتها به یک شرط می خوانم ، مغرور نشویم ، خودمان را نگیریم، گم نکنیم. من این سه چهارتا روایت را می خوانم برای اینکه بدانید چقدر باید امیدداشته باشید ، خوب گوش بدهید ، شاید بعضی هایشان را نشنیده باشید.

یک روز ، پیغمبر در مسجد آمد در مقابل اصحاب ، خوب دقت بفرمایید. روایت خیلی قشنگی است. آقا شروع کرد حضرت از مثلا جهنم و این ها گفتن. بعد رو کرد به مردم ، فرمود ، " لَو تَعلَمونَ ما اَعلَم "، شما اگر می دانستید ، آن چیزهایی را که من می دانم خب پیغمبر می بیند ، عذاب را می بیند جهنم را می بیند ، جهنمیان را می بیند ، ما نمیبینیم ، ما شنیده ایم غیبت فشار قبردارد ، ما نمی دانیم فشار قبر چیست ، ما شنیده این مثلا جهنم سختی دارد ، فرمود اگر می دانستید ان هایی را که من می دانم ، " لَضَحِکتُم قَلیلا وَلَبَکَیتُم کَثیرا"، همه اش گریه می کردید ، کم تر می خندیدید، آقا جبرئیل امد ، یا رسول الله ، " اِنَّ رَبَّکَ یَقولُ لِمَ تَقنُت؟"، پیغمبر خدا می گوید چرا مردم را مایوس می کنی؟ بلافاصله دارد " فَخَرِجَ فَرَحََا وَ بَشَّرَهُم "، پیغمبر کانال را عوض کرد ،

لذا می گویند حضرت یحیی ، پسر حضرت زکریا است دیگر ، خیلی از جهنم می ترسید ، هروقت اسم جهنم می آمد ضجه می زد ، پدرش نگاه می کرد ، اگر پای منبر است از حورالعین و بهشت و قصر و.. همه اش از این ها می گفت ، اصلا از جهنم حرف نمی زد. بک روز فهمید که پدرش ملاحظه ی اورا می کند ، رفت پشت ستون نشست ، پدرش دید امروز نیست ، شروع کرد از جهنم گفتن ، یک مرتبه فریادش بلند شد.

خدا به پیغمبر ، روایت است فرمود ، چرا ، ببینید این یک ، روایت دوم عرض کردم شاید بعضی از عزیزان نشنیده باشید، خیلی جالب است ، درروایت دارد که یک شخصی را دارند در جهنم عذاب می کنند ، جهنم را ادم ها دو جور می روند ، ان کسی که خالد در جهنم است کافر محض است ، یعنی تا لحظه ی آخر مثل ابوجهل کافر ماند . ان کسی که کافر محض نیست در جهنم خلود ندارد ، ولو یک لااله الا الله گفته باشد، مسلمان باشد ، خلود ندارد ، منتها خب به میزان گناهش عذاب دارد ، یکی این ها که دارد در جهنم عذاب می شود خب جایش هم خیلی سخت است فریاد می زند ، " یا حنان ، یا حنان ، یا حنان "، حنان یکی ز صفات خداست دیگر ، دعای جوشن هم است ، یا حنان و یا منان ، خدا می گوید چه شده این اینقدر شلوغ کرده است ؟ اورا بیرون بیاورید ببینیم چه کار دارد.

اورا بیرون می آورند که ملائکه می گویند چیست ؟ می گوید آخش! چه جای سختی بود! آخر می گویند یک کسی را داشتند اعدام می کردند ، این طناب این جایش بود گفتند وصیت نداری؟ گفت چرا! چرا! باز کردند گفت داشتم خفه می شدم! خوب شد آن را باز کردید! می گوید خدایا ، " اَنا فی شَرِّ مَکان"، این هم جا بود مرا فرستادی؟ سخت است.خدا می فرماید که همین؟ برش گردانید.

آقا باید بالاخره یک چیزی برایش بردیدند دیگر ! صد سال ! پنجاه سال، نمی دانم حکمی دارد دیگر ، همین طور که برش می گردانند ، بر می گردد پشت سرش را نگاه می کند ، می گوید چیست؟ می گوید " لَقَد رَجَعتُ اَن لا تُعیدَنی اِلَیها بَعدَ اِذ اَخرَجتَنی "، من امیدم این بود ، حال که آوردید حرفم را گوش بدهید ببینید مشکلم چیست دیگر بر نگردانید ، خدا می فرماید " اُدخُلوهُ الجَنَّه "، اورا به بهشت ببرید ، چون به ما حسن ظن دارد ، خب ببینید این ها امید است ، این ها امید است ، عرض کردم مغرور نمی شویم ،

من جمع بندی می کنم الان ، ولی چیزهای عجیبی است آقا رسول خدا نشسته است یک آقایی آمد با عجله ، این ها که زود هم جواب سوال را می خواهند ، خیلی هم ، دیروز بود یک جایی در ماشین بودم ، ترافیک بود حالا مثلا ترافیک های قم که طولانی نیست به ترافیک اتوبان همت نیست دو ساعت در ماشین باشید ، دو دقیقه سه دقیقه ، پنج دقیقه است یک آقایی کنار ماشین آمد ، آقا این نفس ناطقه نوعه ، بله شخصی است یا نوعی است؟ حالا ماشین هم دارد می رود ، گفتم آقا ، نفس آقا نفس ناطقه نوعی است یا شخصی است؟ یک سوال به این سنگینی که ده ساعت کلاس می خواهد ، در ترافیک و در ماشینی که دارد بوق می زند ، پشت سری می گوید برو ، اصلا بعضی ها موقعیت شناس نیستند ،آخر این جای این سوال نیست که!

آقا این هم آمد با عجله در مسجد، یا رسول الله ،"مَن یَلی حِسابَ الخلق یَوم القیامَه "، چه کسی روز قیامت حساب مردم را بررسی می کند؟ من می خواهم بدانم حساب مردم را چه کسی بررسی می کند؟ مثل اینکه شما مثلا خب در مدرسه گاهی معلم سعی می کند ، گاهی به دانش اموزان قوی تر می دهد گاهی نه از دست معلم ها خارج است مثل سوالات کنکور و امتحانات نهایی سربرگ هایش را هم می کنند و اداره صحیح می کند ، آقا روز قیامت چه کسی به حساب ما می رسد؟ پیغمبر فرمود " هُو نفسه "، خود خدا! چون هستی خودش است. اسرع الحاسبین است.

اتفاقا یک وقتی یک کسی به امام صادق گفت آقا این همه آدم ، چطور خدا می خواهد صحیح کند؟ خیلی آدم است. الان چقدر مرده اند ، چقدر هم بعدا می آیند میلیارد ها آدم اند، آقا فرمود خدا الان چطور به همه روزی می دهد؟ الان همه ی مردم روی کره ی زمین شام خورده اند یا می خورند! چند میلیارد. فردا صبحانه می خورند. حالا تازه ما انسان ها هستیم! حالا حیوانات ، پرندگان ، چرندگان ،میلیارد ها موجود یک لحظه دارند در عالم ، خدا اسرع الحاسبین است. زود بررسی می کند. گفت آقا چه کسی حساب رسی می کند؟

آقا فرمودند که خدا! " هو تفسه ". گفت آقا خیالم راحت شد. " فَتَبسَّم "، یک خنده ای از ته دلش کرد. یک خنده ای کرد! آقا صدایی زد " لِمَ تَضحَک ؟"، چرا می خندی؟ گفت خیالم راحت شد.برای اینکه خدا کریم است. " الکَریم اذا قَدَرَ عَفو"، کریم می گذرد! کریم قدرت پیدا کند می گذرد" و اذا حاسَبَ صافَحَ"، وقتی حساب رسی می کند ، سخت گیری نمی کند.

اشک در چشم های پیغمبر ، ببینید چه امیدی به خدا دارد ، آقا به خدا حسن ظن داشته باشید ، حسن ظن داشته باشید ، در دعا داریم وقتی دعا می کنیم فکر کنید این الان جوابش جلویتان است. در هرحاجتی! " ماهکَذا الظن". بدترین صفت بدگمانی به خدا است. فکر نکنم مارا ببخشد! گمان نکنم ما بهشت برویم! آقا این حرف ها چیست! پیغمبر اکرم اشک در چشم هایش حلقه زد، فرمود نه کریم است " اکرم الاکرمین "، است ، " یا اَکرَم الاَکرَمین"، " یا اَرحَمَ الرّاحِمین "، این ها چندتایش را اشاره کردم برای اینکه بدانید که چقدر مهم است و چقدر در واقع لطف و عنایت خدا است ،

خدا آقای انصاریان را حفظ کند ، آقا شیخ حسین انصاریان که از منبری ها است اورا می شناسید بالاخره ،ترجمه ی نهج البلاغه دارند ، ترجمه ی قران دارند ، ادم فاضلی است ، من هم خیلی به ایشان ارادت دارم ، ما یک بار رفتیم دیدن ایشان در منزل بیمار بودند با چند نفر از رفقا ، گفت حاج آقا یک خاطراتی ، شما بالاخره چهل سال است برای امام حسین منبر می روی ، روضه می خوانی ایشان فرمودند زمان طاغوت، خب تهران زندگی می کند ایشان ، سرکوچه ی ما یک کاباره بود ، زمان طاغوت ، سال پنجاه و شش و این ها، خدا رحمت کند امام را ، رهبر کبیر انقلاب، بالاخره این انقلاب ، جوان ها شما ندیدید حالا یک دوتا بد حجاب می بینید ناراحت می شوید ، خیلی اوضاع خراب بود ، پنجاه و شش، الان که نود و هشت شده بود که من نمی دانم چه اتفاقی می افتاد ،

من از مقام معظم رهبری یک سخنرانی گوش دادن البته این سخنرانی پخش نشد یک جایی فرموده بودند در جلسات خصوصی منتها من گوش کردم ، فرمودند اگر اینجا امور رها شود به مراتب از بعضی از کشورهای اطرافمان بدتر خواهد شد ، در بعضی ها زمینه زیاد است ، کسی نگوید چرا به حجاب گیر می دهی ، چرا تذکر می دهی ، فردا صبح اعلام کنید هرکسی هرجور می خواهد بیرون بیاید ، من مذهبی را نمی گویم ، متدین ، گاهی زمینه، بالاخره آن رضاشاه خبیث سال ها روی این بی حجابی کار کرده است ، تلاش کرده است ، من یادم است ، عرض کردم ما سنی نداشتیم اوضاع تهران اصلا شما تهران نمیتوانستید تهران بروید ، سینما نمی توانستید بروید ؛

در همین قم ، خیابان امام مقابل گنبد حضرت معصومه فیلم های مبتذلی در این سینمایی که الان مدرسه شده است الحمدالله ، مدرسه ی مرعشیه شده است ، مرحوم ایت الله عظمی مرعشی خدا رحمتشان کند ، یک اقایی هم اینجارا وقف کرد ، خرید ، وقف کرد مدرسه شد ، من عرض کردم من نه به آن سینما رفته ام و نه فیلم هایش را دیده ام چون من نه سالم بوده است ولی عبور می کردم عکس هایی که گاهی پدر ما می گفت نایستید نگاه کنید ، مبتذل! ایشان می فرمودند سرکوچه ی ما یک کاباره ای بود ، در آن خب مشروب خوری و رقص و آواز و همه چیز ! نه که الان در کشور های دیگه هم هست. ایشان فرمودند من یک روز توکل به خدا کردم با عبا و عمامه از پله های کاباره پایین رفتم ، یک هفت هشت پله که پایین رفتم یک عده داشتند مشروب می خوردند و رقص تماشا می کردند ، آقا اشتباه آمده ای ، اینجا مسجد نیست که! گفتم مگر کاباره نیست؟ گفتم اتفاقا همین جا آمده ام، درست آمده ام، پایین امدم میگفت آن صاحب کاباره دوید ، حاج اقا شما گفتم کار دارم با شما ، یک پیغامی برای شما دارم ، گفت بفرمایید در دفتر ، اینجا که زشت است ، گفت در دفتر نشستیم یک آقایی بود می گفت من ایشان را می شناختم ، پدرش را هم می شناختم ، گفت پیغامت از کیست؟

گفتم از یک شخصیت بسیار مهم! بالا! گفت وزیری ، وکیلی ، شاهی ، گفتم نه! برو بالا، خیلی بالاتر! از خدا برایت پیغام اورده ام! فرمود یک کمی این اقا ریش هایش سفید شده بود ، گفتم پروردگار می فرماید وقتی موی سپید در صورت یک کسی می زند ، من دیگر خجالت می کشم عذابش کنم ، وقتی صورت سپید می شود ، چند تا مو، که وقار یک انسان است خجالت می کشم ، شما با این سنت این خجالت نمی کشی که این کاباره را اداره می کنی؟

من امده ام این را به تو بگویم و بروم. می گوید به گریه افتاد! خب اقای انصاریان الان مشهور است ان موقع یک طلبه ی عادی بودند ، گفت حاج شیخ به خدا قسم خودم هم ناراحتم این از پدرم به من ارث رسیده است ، من هم دارم به هرحال الان اداره اش می کنم ، گفتم الان چند لیتر مشروب خالی کرده ای؟ مثلا گفت دویست لیتر ! گفتم من یک جا می خرم ، پولش را می دهم ، برو به این هایی که دارند می خورند ، بگو این عاشق همه را خریده ! همه را بیرون کن! آمد گفت آقایان هرکه خورده است و نخورده است زمین بگذارد این ها همه یک جا خریداری شده است حالا منظورم شاید نمی خواهم مسئله ی شرعی بگویم که آقا خرید مشروب جایز است ،آقا اگر دور بریزد که اشکال ندارد

،عرض می کنم که امدم می گفت به او گفتم هزینه ی تغییر کاربری این جارا من می دهم ، تبدیل به چلوکبابی کن! حتی می گفت تا نمک دانش، بشقابش، بشقاب سبزی خوری اش، میزش ، تمامش را می گفت با بعضی از این طلبه ها کمک کردیم ، با بعضی از این آقایان، این جارا تبدیل کردیم به چلو کبابی ، می گفت به او گفتم مشتری هم خودم برایت می فرستم ، می گفت ان زمان علمای تهران خب گاهی مراسم داشتند ، مرحوم اقای حق شناس و دیگران به این ها سفارش کردند ، برای حوزه غذا می خواهید ، ایشان می گفت الان هم است ، من هرچه اصرار کردم نه ادرسش را داد و نه جایش را ! منتها فرمودند که الان الان ان اقا فوت کرده است و بچه هایش دارند اداره می کنند خب ببینید این یک تغییر است، یک تحول است

من روایتش را برایتان بخوانم ، خیلی این روایت قشنگ است ، خدا به حضرت داوود فرمود ، داوود، ببینید جقدر قشنگ است ، " اَوحَی الله اِلی داوود"، داوود می دانید پیغمبر خدا است ، خوش صوت هم بود، " یا داوود "، جوانان خوب گوش یداید ، انشاءالله در جمع شما اصلا خطاکار نیست ولی اگربا نماز مشکل دارید، اگر در زندگیتان رابطه نادرست دارید، اگر دستتان گاهی موقع ها در این سایت های مبتذل می رود ، این شب ها شب تغییر است ، شب تحول است ، این شب ها شب وعده دادن است، والله الان در مسجد اعظم کفتم ، دین داری فصلی و سطحی و شعاری به درد نمی خورد ، یعنی دهه محرم تمام شد و دین هم تمام! این دین فصلی و سطحی می شود ، سطحی ،سینه بزنیم ، عرض می کنم ، قران روی سر بگذارید ، اما عملا قران زیر پایمان باشد ، دین داری باید عمیق باشد، دین داری اگر سطحی شد ، امام حسین را هم به اسم دین می کشند ،

دین داری اگر سطحی شد می شود ان حرفی که مرجعه می زدند ، می گفتند دلت پاک باشد، مهم نیست عملت چه باشد! این همه ائمه ی ما تاکید کردند دین سه چیز است ، دل ، زبان ، عمل! " قول مقول "، به زبانت بگو ! پس زبانی که فحش می دهد دین ندارد ! به دلت هم قبول داشته باش، به عملت هم نشان بده! گفت داوود خدا فرمود ، سه تا کار بنده بکند ، من از او می گذرم ، گناه کاران ، خطاکار ها، هرکسی که صدای مرا می شنود ، این برنامه را هم رادیو پخش می کند ، تلویزیون پخش می کند ، هم عزیزان ما در سایت می گذارند ، بالاخره ده ها برابر این جمعیت جاهای دیگر منعکس می شود ،

این سخن را امشب از من به عنوان یادگار بگیرید ، فرمود داوود " اِن عَبدیَ المُومِن اِذا اَذنَ بِذَنباََ"، اگر بنده گناهی کرد یک " ثم رجع"، برگشت ، فیلم بازی نکرد ، اخر بعضی ها می خواهند با خدا و دین بازی کنند ، ان استهزا می شود ، ان استغفار بدون رجعت استهزا می شود ، برگشت از گناه ، خدایا دیگر من کنار گذاشتم ،

دو، " وَ تابَ "، توبه هم کرد " واستحیا عند للذکره "، کلیدش این جا است ، کلیدش این جا است ، هروقت اسم ان گناه امد خجالت کشید ، اخ ، اخ ، من بودم این کار را کردم؟ من این مشروب را نوشیدنم،من این رابطه را برقرار کرد؟ من این دروغ را گفتم ؟ اخر بعضی ها وقتی اسم گناه می اید توبه هم کرده است ، می گوید عجب کاری کردم ، چه کیفی داشت ، خدا از این بدش می اید ، اینکه به خودش می بالد ، سه کار ، ببین، سه کلمه را حفظ کنید ، " رجع "، " تاب "، " والستحیاء"، برگردد ، توبه کند ،حیا کند ، الله اکبر ، من قربان این خدای مهربان بروم ، ترو خدا شما ببینید از این قشنگ تر می شود؟

یک ، " غفرت له "، می امرزم اورا ،

دو ، " اَنسَیته الحفظه "، به این کرام کاتبین ، به این ملائکه یک کاری می کنم از ذهنشان برود ، یعنی روز قیامت وقتی اورا می اوردند به صحرای محشر ملائکه تگویند ، ما نوشته ایم، نوشته ی شان را پاک می کنم ، اخر بعضی اوقات ممکن است شما مثلا یک کاری را بنده شمارا بخشیدم و تمام شد و بعد یکی بگوید نه این دوربینش است ، فیلمش است ، نه فیلمش را هم پاک می کنم ،

سه ، " ابدلته الحسنه "، جایش هم حسنه می کذارم ، جایش هم کار نیک می گذارم ، " وانا ارحم الراحمین

خاطرات یک شهید را می خواندم ، برای شما بخوانم ، خیلی جالب است ، یکی از روحانیون که هست در فضای مجازی هم هست ، می گوید جبهه بودم ، یک اقایی بود به او می گفتند عذر می خواهم حالا انشاءالله ا شهید با رسول الله محشور شود ، می گفتند حسن لات! به حسن لات معروف بود! خیلی بچه ی مومن، متدین ، نماز شب خوان ، رزمنده ، می گفت من نمی دانم چرا به این حسن لات می گفتند! می گوید یک شب در عملیاتی که قرار بود انجام شود گفت حاج اقا من با شما کار دارم ، گفت نه اینجا نمی شود ، در سنگر دو به دو! گفتم باشد! رفتیم در سنگر نشستیم! گفت می دانی چرا به من حسن لات می گویند؟

من از ادم های مشهور محله ی جنوب شهر تهران هستم ، بپرسید به شما می گویند چقدر جاقو زدم ، چقدر خلاف کردم ، یک روز در اوج ، اخر این گناه کار ها گاهی خودشان هم از خودشان بدشان می اید ، خسته می شوند ، گناه ادم را خسته می کند، عبادت ادم را خسته نمی کند ، دین ادم را خسته نمی کند ، من اقا پانصد نگاه کرد ، گفت باز هم همین است دیگر ! ول کن دیگر! پانصد فحشا کردی ! همین است ، خسته نی کند ادم را ! گناه سیاه می کند ، گناه یک حالت زدگی ایجاد می کند ، می گوید اقا یک روز رد می شدم در کنار مسجد محله ی مان صف ، همه بچه های شانزده ؛ هفده ، هجده که شناسنامه هم دستشان است ، اخر ان نوقع ها کوپنی هم زیاد نی دادند ، کفتم جیزی اینجا نی دهند ، گفت نه ، این ها دارند ثبت نام می کنند جبهه بروند ،

حاح اقا ما رفتیم و ثبت نام کردیم و بالاخره جبهه امدیم و توبه کردیم و گذشت! حالا شمارا برای این خواستم ! دین من می ماند ، می گوید این میراهنش را باز کرد دیدم ای وای ! عکس هایی روی سینه اش خالکوب شده است که شرم می شود ادم به اننگاه کند، عکس های زن عریان ، عکس های بسیار زننده حالا من دیگر نگویم چه بوده است ، چه عکس هایی که ادم در حالت عادی ، این ها جست ، گفت این بدن من است ، حاج اقا من دارم در این عملیات می روم ، اگر من شهید شوم این بدن را بیاورند در غسال خانه ، بالاخره بدن شهید را می اورند ، بدن را باز می کنند ، می بینند ، این چه طور شهیدی است ، اقا شما یک کارب کن، کفتم برایت دعا می کنم فقط یک چیزی را به تو بگویم خدا ستار العیوب است حاج اقا می گوید خودم هم نفهمیدم این حرف یعنی چه؟

خدا ستار العیوب است این که خالکوب شده است جه کارش کنیم ، فرمودند این رفت و من چند روزی از او خبر نداشتم گفتند حسن شهید شد. کجاست بدنش؟ در معراج شهدا خودم را به انجا رساندم ، تابوت را باز کردم می کفت جنازه سوخته بود ، هرچه نگاه کردم یک اثر شهید که شده بود ، تمام این بدن سوختگی موجب شده بود حتی یک اثر از یکی از این عکس ها نماند ، این است ببینید ، حتی در همین دنیا هم دلش می خواهد این خالکوب بدنش دیده نشود ، این خدا است ، ان وقت حالا این ها موجب می شود انسان در زندگی اش مایوس شود؟ نه! به خدا نه! جوانان ، شنیدید این ایه را که سر امام حسین بالای نیزه می خواند ، " ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم "، رفیم یعنی چه؟ اصحاب کهف که نعلوم است ، اصحاب کهف چند نفر بودند سیصد و خورده ای سال هم خوابیدند و بعد زنده شدند ، رقیم چیست؟

بیشتر مفسرین گفته اند اصحاب کهف همان رقیم هستند ، این ها دو اسم برای یک تفر است یک گروه است ، چون این ها اسم هایشان را روی کاغذ رقم زده بودند ، رقم می گویند زدیم ، نوشته بودند، به ان ها اصحاب رقیم می گویند ، ولی خدا رحمت کند شیخ صدوق را یک روایت دارد ، این روایت ذیل این ایه است ، خوب گوش بدهید ، ایشان می گوید اصحاب رقیم سه نفر بودند، سه جوان بودند ، سه ادم بودند، در بیابان می رفتند و طوفان شد. از ترس در یک غاری رفتند ، انقدر باد و طوفان د سیل شدید بود جلوی غار بسته شد ، دیگر بیرون نمی شد بیایی، هوا کم شد ، کم شد ، دارند خفه می شوند ، ناراحت ، سه تایی رو به هم کردتد ، اقا دعا کنید، ان گقت من بدبخت که وضعم خراب است ، ان یکی گفت من هم گناه کارم ، ان یکی گفت من هم معصیت ، بابا، یک کار خوب در زندگیتان نکرده اید؟

یک چیزی اش را بگویید! یکی شان گفت صبر کنید! من یک وقتی برنج کاری داشتم یک کارگری داشتم می امد برای ما کار می کرد ، شبی مثلا یک کیلو برنج به او مزد می دادم، یک روزی مزدش را کنار گذاشتم نیامد ، این یک کیلو برنج دوکیلو برنج نیامد. فصل کاشت برنج شد و این را کاشتیم. خب ، برنج ، شما یک کیلو برنج که بکارید من بلد نیستم شالیکاری ، نمی دانم جقدر می شود ، خیلی می شود ، این را برداشت کردیم ، مثلا دو گونی برنج شد، فروختیم و یک گاوی خریدیم. بعد از مدتی این اقا امد ما دیدیم اورا گفتیم فلانی یک کیلو مثلا برنج مزد هر شبت بود ان شب از ما نگرفتی ؟ گفت ازه خب الان به ما بده! گفتم حالا یک گاو شده! برای اینکه کاشتم شد گونی برنج ، فروختم و گاو را به او دادم کم برایش نگذاشتمگ حقه به او نزدم. ان یکی گفت که اها راستی من هم یک کار خوب کردم !

من پدرم یک شب گفت برو شیر بگیر! الان که بیشتر پدر ها برای بچه ها شیر تهیه می کنند ، اقا برو شیر بگیر! رفتیم خلاصه یک ظرف شیر را گرفتیم و کارهایمان را کردیم و امیدم برای این پدر و مادر میر شیر را بیاوریم دیدیم جفتشان خواب اند هم دلم نیامد بیدارشان کنم ، هم نخواستم که خلاصه این ها بدون این شیر ، گفتم می نشیتم تا بیدار شوند ، می گویم پدر بفرمایید شیر ، ان شب خانه نرفتم ، حالا مگر این ها بیدار می شوند ،خواب ، پیرمرد و پیرزن تا خود صبح خوابیدند! ما هم نشستیم ، صبح که پا شدند ، گفتم پدر ، مادر ، این شیر ، مرا دعا کردند ، جوانان پدر و مادرتان را احترام کنید، دعای پدر و مادر در زندگیتان برکت می اورد، دلگیری پدر و مادر! پدر و مادر شمارا نفرین نمی کنند اما دلگیری پدر و مادر در زندگیتان تاریکی می اورد ، شاید هیچی هم نگویدد، من دیدم بعضی از پدر ها می گویند خدایا تو نبین ! من از او ناراحتم ولی اثر وضعی می گذارد! نگذرید ، ولو پدر و مادر مقصر، در بعضی روایات داریم " ولو ظالمان"، ولو کوتاهی کردتد ، من هم این کار خیر را کردم، ان یکی گفت خب حالا شما که می گویید من هم بگویم ، من هم یک دختری بود، زیبا بود ، چنین بود ،چنان بود ، عاشقش شدم بالاخره رفتم ، دیدم نیاز مالی دارد، نیاز مالی اش را برطرف کردم ، کمک مالی کردم اما دست به گناه نزدم.

خودم را به کناه الوده نکردم ، با اینکه زمینه اش فراهم یود ، به او کمک مالی کرده بودم ، به من دین بدهکار بود ، آقا مسیر غار باز شد هرسه بیرون امدند، این را شیخ صدوق نوشت یعنی این طور است ، خدا اخر پیغمبر اکرم جنازه را گذاشته بود نماز بخواند هرکیی شروع کرد بدی گفتن از این جنازه ، یکی گفت سر محله می ایستاد ، یکی گفت فلان بوده ، اینقدر جو سنگین بود نگذاشتند پیغمبر نماز میت بخواند ، اقا برگشت گفت اقا یکی هم از او کار خوب بگوید یکی گفت یا رسول الله من یک شب پست می دادم ، امد رد شود دید من خابم می اید ،گفت بخاب من جایت مست می دهم، یک شب جای من نگهبانی کرد ، فرمو گد کافی است ، الصلاه ، الصلاه ، این خدای مهربان است یعنی بلد هستید دیگر شما، جرا من بگویم ،

یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح و لم یواخذ بالجریره "، امده بود پیغمبر دیدند یک جوانی داشت جان می داد ، خب اوضاعش خوب نبود ، اوضاعش خوب نبود حضرت به او فرمود این دعا را بخوان ، گاهی در قنوتتان در رکعت اخرتان ، بگویید" یا من یقبل الیسیر "، ای خدایی که کم هم از ما ثبول می کنی ، این سه جوان سه تا کار خوب کرده بودند غار درش باز شد ،" یا من یقبل الیسیر "، یسبر یعنی کم! " و یعف عن کثیر "، از زیاد هم می گذری ، بابا حر فرمانده ی لشکر دشمن بوده است راه امام جسین را بسته ، تمام شد ، یک لحظه! یا من یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر "، اقبل من الیسیر "، از ما هم کم را قبول کن و اعف عن الکثیر "، حالا من قول دادن راه های امیدواری را بگویم دیشب گفتم چهار شناخت برای امیدواری نیاز داریم یکی شناخت خدا، دیگر خدارا تا اینجا گفتیم ، مهربانی اش را ، صفاتش را ، دوم شناخت خودمان ، استعداد ها، سوم شناخت دنیا ، چهارم شناخت قیامت ، سه تایش مانده است ، دیگر من یادداشت هم کرده بودم راجب شناخت خود ، خود شناسی و استعداد و این ها صحبت کتن انشاءالله فردا شب موضوع سخنم شناخت استعداد ها و توان هایمان در راه برخورد با یاس انشاءالله خدمتتان عرض خواهم کرد. خدایا عاقبت مارا ختم بخیر بفرما!

شب پنجم ماه محرم است، مرسوم است که یک شب را از امام مجتبی و بچه های او با اینکه حضرت قاسم را ما فردا شب می خوانیم ولی به شما عرض کنم شب های سال های قبل هم گفتم امام مجتبی حداقل سه تا بچه ی شهید در کربلا دارد ، یک جانباز! یعنی پدر سه شهید و یک یک جانباز است. امام مجتبی (ع)! چون ما حضرت ابالفضل را چهار برادر ذکر می کنیم حضرت امام حسین چهار شهید را هم گفته اند منتها خب یکی اش منابع متاخر نقل کردند انی که در کهن ترین منابع امده است یکی از فرزندان امام حسین که متاسفانه از او کم هم یاد می شود ، جوان مومن ، متدین ، از پدر و مادر یکی با حضرت قاسم، رجز های معروف ، شجاع ،

امام زمان به او سلام داده است در زیارت ناحیه ی مقدسه ،جناب ابو بکر بن حسن است که فرزند امام مجتبی (ع) است ، از قاسم بزرگتر بوده است. شاید قریب به سی سالش بوده است. ایشان بعد از قاسم بن الحسن اجازه گرفت میدان رفت ، رجز خواند و به درجه ی رفیع شهادت رسید ، مادرش هم کربلا بود ، این یک شهید عرض می کنم که فرزند امام مجتبی (ع) ، شهید دوم که خب قاسم بن الحسن است که روضه اش را انشاءالله فردا شب می خوانیم ، جانباز حسن مثنی است. ایشان یک پسری دارد به اسم خودش کذاشته است ، حسن مثنی ، حسم دوم. ایشان کربلا جانباز شد ، مجروح شد ، میان شهدا افتاده بود فکر می کردند کشته شده است ، منتها بعد دیگر اورا پشت جبهه اوردند ، مدت تقریبا طولانی مداوا شد و داماد امام حسین (ع) است که نسل سادات حسنی بعضی هایشان از ایشان است ، او هم فرزند جانبازش است ،

پس شهدای امام حسن در کربلا ابوبکربن حسن ، قاسم بن حسن ،عبدالله بن حسن و حسن مثنی که این ها فرزندانش هستند. خب یکی از ان ها عبدالله حسن است. عبدالله بن خسن که طفل شیرخواری بوده است که دیگر کربلا تقریبا ده سالش است ، ظاهرا شهادت ایشان بعد از علی اصغر است ، حالا اینکه می گویند اخرین شهید علی اصغر ، ایشان بعداز علی اصغر چون علی اصغر را امام حسین اورد اما وقتی ابیدعبدالله در گودی قالگاه روی زمین افتاد ، لحظاتی که دور تا دور قتلگاه را محاصره کرده بودند ، عده ای با شمشیر ؛ عده ای با نیزه ، عدهای با سنگ ، در این لحظه این اقا زاده از خیمه ی عموجانش دید، عموجان چه عرض کنم پدرش ایت ، بزرگش کرده است ، از کودکی با او رشد کرده است،

هرچه حضرت زینب سعی کرد این بچه را بگیرد هرچه ابی عبدالله فریاد زد " احبسی "، نتوانست! خودش را رساند به بدن ابی عبدالله تا ان نانجیب شمشیر را بالا اورد خودش را روی بدن ابی عبدالله انداخت. بمیرم برایت یا ابی عبدالله ، موقع جان دادنت هم باید داغ ببینی ! مگر کم از صبح داغ دیده بود؟ داغ عباس ندیده بود؟ داغ علی اکبر ندیده بود؟ داغ قاسم ندیده بود؟ بابا هنوز خیلی نگذشته است از جان دادن بچه ی شش ماهه اش زوی دستش ، حداقل در گودی قتلگاه دیگر بی داغ از دنیا رود ؛ نه ، نه، انجا هم دست بن حسن را از بدن قطع کردند. همان هایی که بازوی مادرش زهرا را شکستند! شاید می خواهد بگوید عمو جان همان هایی که بازوی مادرم را شکستند دست از بدن او قطع کردتد ، ان ها بدن عموی افتاد و جان به جان افریت تسلیم کرد، می خواهم عرض کنم عبدالله بن حسن این صحنه برای تو پیش امد؟ روی بدن اربابت بازویت را شکستند؟ یک روز هم در مدینه جلوی چشم امام حسین تیر به بدن برادرش امام حسن! نمی شود این را از امام حسن نگوییم جون امام حسین را امام حسین برایش اشک ریخته است ، امام حسیندر قبرستان بفیع نشست تیر از بدن برادر بیرون امد ، برادر ** نیست که مالش را می بردند غارت زده من هستم که با دست خودم برادرم را میان قبر !
احول ولا قوه الا بالله العلی العظیم
به ابروی این سپتین ، امام حسن و امام حسین قسمت می دهم در ظهور اقایمان تعجیل بفرما!
موانع فرج را برطرف بگردان!
کشور ما، تمامیت عرضی ما ، رهبر جانباز ما سلامت و صحت عنایت بفرما!
اموات ، گذشتگان ، شهدا ، شهدای این گلزار ، شهدای مدافع حرم ، امام عزیزمان ، روحشان را از این جلسه شاد بگردان.
خدایا خائنین به این نظام در هر لباسی هستند را رسوا کن!
خادمین به این نظام یاری بفرما!
بیماران ، جانبازان ، لباس عافیت بپوشان.
به نبی و اله صلواتی عنایت بفرمایید.

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group