دعا - رمضان ۱۳۹۰ - جلسه ۲۵
أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين
وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم أجمَعِين.
بِسمِ اللهِ الرّحمَن الرّحِیم؛ اللّهم صَلِّ عَلَی محَمّدٍ وَ آلِ محمَّدٍ و اسمَع نِدائی إذا نادَیتُک و اسمَع دُعائی إذا دَعَوتُک و أقبِل عَلَیَّ إذا ناجَیتُک فَقَد هَرَبتُ إلیکَ وَ وَقَفتُ بَینَ یَدَیک.[1]
مروری بر مباحث گذشته
ماه مبارک رمضان ماه تلاوت کلام الهی است که از مصدر وحی نازل شده است و ماه راز و نیاز با خداوند است؛ در این ماه عبد با ربّ خود راز و نیاز میکند و حوائجش را از او تقاضا میکند؛ لذا گفته میشود ماه مبارک رمضان ماه تلاوت قرآن و ماه دعا است. بحث ما راجع به مضامین دعا، اعمّ از ادعیه مأثوره و غیر مأثوره بود.
حوائج انسان بر دو گونه است؛ یکی معنوی و دیگری مادّی. در باب حوائج مادّی، عرض کردم که انسان باید برای حاجتهای مادّیاش سقفی قرار دهد و آن سقف بر اساس روایات، «کفاف» و «بلاغ» است. سپس بیان کردم که اگر انسان میخواهد از خدا کفاف بخواهد باید بینشش را در سه زمینه «خلقت خودش»، «خلقت دنیا» و «خلقت خودش در ارتباط با دنیا» تصحیح کند. انسان باید برای تصحیح بینش خود دعا کند تا اسیر تخیّلات و توهّمات خود در امور مادّی نشود.
همچنین گفتم که یکی از راهکارهایی که در جهت تصحیح بینش انسان پیرامون امور مادّی- علاوه بر دعا- توصیه میگردد، این است که انسان اثرات سوء زیادهطلبی در امور مادّی را ببیند و اگر به این آثار سوء دقت کند، بیگمان از این زیادهخواهیها گریزان میشود و در نتیجه به طرف مقابل که درخواست کفاف است روی میآورد.
اعتنا به دنیا؛ بیاعتنایی خدا نسبت به عبد و گرفتاری در دنیا
روایات بسیاری پیرامون دو موضوع آثار سوء مترتّب بر دنیاخواهی ـکه زیادهطلبی را به همراه داردـ و تعلّقات قلبی نسبت به دنیا و اصالت قائل شدن برای دنیا وارد شده است. روایتی از پیغمبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل شده که حضرت فرمودند: «مَن أصبَحَ وَ الدُّنيَا أكبَرُ هَمِّهِ فَلَيسَ مِنَ اللهِ فِي شَيءٍ»؛ کسی که شب را به روز آورد، در حالیکه بیشترین و بزرگترین هدفش دنیا باشد، خدا به او اعتنا نمیکند. خدا به کسی اعتنا میکند که خدا را بزرگتر ببیند، نه درهم و دینار را. اگر خدا را بزرگترین هدف دانستی، آنوقت خدا به تو اعتنا میکند؛ ولی اگر بزرگترین هدفت پول باشد، خدا به تو اعتنایی نمیکند.
حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ ألزَمَ قَلبَه أربَعُ خِصَالٍ»؛ چنین فردی دلش به چهار خصلت گره خواهد خورد؛ «هَمّاً لَا يَنقَطِعُ عَنهُ أبَداً وَ شُغلاً لَا يَنفَرِجُ مِنهُ أبداً وَ فَقراً لَا يَبلُغُ غِنَاهُ أبَداً وَ أمَلاً لَا يَبلُغُ مُنتَهَاهُ أبَداً».[2] اوّل آنکه همیشه اندوهگین است. دوم آنکه هیچگاه از گرفتاریاش خلاص نمیشود. سوم آنکه همیشه احساس کمبود میکند و این احساس هیچگاه از او جدا نمیشود. چهارم آنکه هیچگاه به امید و آرزوی دنیویاش هم نخواهد رسید.
روایت دیگری را ابن ابییعفور از امام صادق(صلواتاللهعلیه) نقل میکند که حضرت فرمودند: «مَنْ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِالدُّنْيَا تَعَلَّقَ مِنْهَا بِثَلَاثِ خِصَالٍ هَمٍّ لَا يَفْنَى وَ أَمَلٍ لَا يُدْرَكُ وَ رَجَاءٍ لَا يُنَالُ».[3] کسی که به دنیا تعلّق قلبی پیدا کند، قلبش به سه امر گره میخورد؛ اوّل، غصهای که بیزوال است؛ دوم، آرزویی که به آن نمیرسد؛ و سوم، امیدی که به آن نائل نمیشود.
هدف انسان در قلب انسان جای میگیرد
در روایت اوّل، صحبت از «همّ» بود و در روایت دوم، از «قلب» و تعلّق قلبی صحبت شد؛ آیا این دو مسأله با یکدیگر فرق دارند؟ نخیر، اگر چیزی هدف من شود، از دل من هم جدا نمیشود. وقتی بزرگترین هدف من دنیا باشد، دل من با دنیا گره میخورد. گره خوردن دل با دنیا به این خاطر است که دنیا بزرگترین هدف من شده است. کسی که همیشه غصهدار است چون به هدفش نرسیده است، همیشه گرفتار است و احساس کمبود میکند. کسی که مبتلا به این درد است، از آنچه که در اختیارش هست نمیتواند استفاده کند. بدبختتر از چنین فردی در عالم وجود ندارد!
اُنس با دنیا، ریشه تعلّق قلبی به دنیا
اگر انسان با هر شیئی اُنس پیدا کند، به آن تعلّق قلبی پیدا میکند و هر چه اُنس بیشتر شود، تعلّق شدّت پیدا میکند. کسانی که با دنیا اُنس دارند، تعلّقات قلبیشان نسبت به دنیا شدید است؛ لذا هنگام عبور از این نشئه به نشئه دیگر سختیهای بسیاری را تحمّل میکنند. اگر انسان این آثار سوء را در نظر بگیرد، در درون خود از دنیا جدا شده و به کفاف و آنچه که دارد اکتفا کرده و از آن لذّت میبرد.
تفاوت بین در اختیار داشتن دنیا و انس به دنیا
البته باید به این نکته توجه داشت که فرق است بین اینکه انسان امور دنیایی را در اختیار داشته باشد و اینکه به دنیا تعلّق قلبی داشته باشد. ممکن است فردی امکانات زیادی از امور دنیایی در اختیارش باشد، امّا هیچ تعلّقی به آنها نداشته باشد، که البته این مربوط به اولیای خاصّ خدا است. در معارف اسلامی گفته میشود که دنیا نباید هدف و دلبستگی تو باشد. نسبت به متوسطین از مؤمنین گفته میشود که نباید بیش از اندازه نیاز مال دنیا را در اختیار بگیرند؛ البته حساب اولیای خدا جدا است.
حضرت ابراهیم(علیهالسلام) ثروتمندترینِ افراد زمان خود بود؛ چندین هزار گوسفند داشت. روزی حضرت ابراهیم(علیهالسلام) دنبال رمهاش در بیابان بود که صدای فردی را شنید که میگفت: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوح». به صاحب صدا گفت اگر یک بار دیگر تکرار کنی، نصف رمهام را به تو میدهم. او دوباره تکرار کرد؛ ابراهیم گفت اگر یک بار دیگر بگویی، همه گوسفندانم را میدهم! حضرت ابراهیم(علیهالسلام) دنیا را در اختیار داشت، ولی پاکباخته بود. پس کار نیکان را قیاس از خود مگیر! تو کجا و حضرت ابراهیم کجا؟! آیا میخواهی هواهای نفسانی و ثروتاندوزی خود را توجیه کنی؟!
حضرت سلیمان آخرین پیامبری که به بهشت میرود
حضرت سلیمان(علیهالسلام) خَدَم و حَشَم بسیاری داشت، امّا قلبش تعلّقی به دنیا نداشت. در روایت آمده است که حضرت سلیمان(سلاماللهعلیه) سلطنت و حکومت در اختیارش بود و با اینکه به این دنیا تعلّق نداشت، ولی خداوند در یک مورد حظّ او را کم میکند. امام صادق(علیهالسلام) میفرمایند: «آخِرُ نَبِيٍّ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُدَ وَ ذَلِكَ لِمَا أُعْطِيَ فِي الدُّنْيَا».[4] آخرین پیغمبری که به بهشت میرود، سلیمان بنداود است؛ به خاطر خَدَم و حَشَمی که داشت.
در اینجا بحث تعلّق قلبی است و مردم به طور غالب اینگونه هستند که اُنسشان با دنیا موجب تعلّق قلبی ایشان نسبت به دنیا میگردد؛ هرچه اُنس بیشتر شود، تعلّق بیشتر میشود. یکی از آثار سوئی که انسان باید در دعاهایش در نظر بگیرد، مسأله تعلّق قلبی است.
در امور مادی به مادون خود نگاه کنید
مسأله دیگری که در معارف ما مطرح شده، این است که میگویند در امور مادّی به کسانی نگاه کنید که پایینتر از شما هستند؛ چرا که اگر انسان به زندگی کسی که پایینتر از او قرار دارد نگاه کند، هیچگاه حسّ زیادهطلبی در او زنده نمیشود؛ بلکه حسّ قناعت در او زنده میگردد. اگر انسان در امور دنیایی و مادّی به مافوق خود نگاه کند، حسّ زیادهطلبی در او زنده میشود.
خداوند در قرآن کریم میفرماید: «وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى».[5] و مبادا که به خاطر دنیا چشمت به همسران ایشان باشد، زیرا روزیِ پروردگارت بهترین روزی و همیشگی است. در ذیل این آیه روایتی از امام باقر(علیهالسلام) نقل شده که حضرت فرمودند: «إِيَّاكَ أَنْ تُطْمِحَ بَصَرَكَ إِلَى مَنْ فَوْقَكَ»؛ بپرهیز از اینکه نگاهت را به کسی بیفکنی که از نظر امور مادّی برتر از تو است. «فَكَفَى بِمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِيِّهِ فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ وَ قَالَ وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا».[6] همین آیهای که خطاب به پیغمبر نازل شده، برای تو کافی است.
پیغمبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) میفرمایند: «طُوبَى لِمَنْ هُدِيَ لِلْإِسْلَامِ وَ كَانَ عَيْشُهُ كَفَافاً وَ قَنِعَ».[7] خوشا به حال کسی که از لحاظ معنوی به اسلام راهنمایی شده و از نظر مادّی نیز معیشتی به مقدار کفاف دارد و به آن قانع شده است.
روایت مفصّلی در بحارالانوار آمده است که ابوذر از پیغمبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) تقاضا میکند که حضرت به او سفارشی بفرمایند؛ پیغمبر میفرمایند: «انْظُرْ إِلَى مَنْ هُوَ تَحْتَكَ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَى مَنْ هُوَ فَوْقَكَ».[8] از نظر مادّی به کسی نگاه کن که پایینتر از تو است و به مافوقت نگاه نکن. اگر به پایینتر از خود نگاه کنی، جنبه سازندگی دارد و اگر به مافوق خود نگاه کنی، نقش تخریبی و سوء اثر دارد. لذا این یکی از راههایی است که جهت پدید آمدن بینش کفافخواهی در انسان توصیه میشود.
توسل به حضرت رقیه(سلاماللهعلیها)
امشب، آخرین شب جمعه ماه مبارک رمضان است. میخواهم به کودکی توسّل پیدا کنم که کوچک است، اما گرههای بزرگی را باز میکند. در مقاتل مینویسند اهل بیت حسین(علیهالسلام) را در شام به محلی بردند که امام زینالعابدین(علیهالسلام) میفرمایند شبها در آن مکان از سرما خوابمان نمیبرد و روزها از گرما ناراحت بودیم.
در دل شب صدای طفلی سکوت شب را میشکند؛ کودک پشت سر هم میگوید: «أینَ أبِیَ الحُسَینُ»؛ پدرم حسین کجا است؟ «رَأیتُه السَّاعَةَ فِی المَنَامِ». الآن در خواب پدرم حسین را دیدم. هر چه خواستند که این بچه را آرام کنند، نشد؛ صدای ضجّه خانمها بلند شد. فضای شهر ساکت بود، این همهمه سکوت را شکست. آن خبیث خبردار شد و پرسید چه شده است؟ به او گفتند حسین بچه کوچکی دارد که از خواب بیدار شده و بهانه پدر را گرفته است. آن خبیث دستور داد سر حسین را نزد کودک ببرند...
سر را در طبَقی گذاشتند و پوششی روی آن کشیدند و جلوی این بچه گذاشتند. پوشش را برداشت و گفت: «مَا هَذَا الرَّّأسُ»؛ این سر کیست؟ به او گفتند: «هَذا رَأسُ أبِیکَ الحُسَینِ»؛ این سر پدرت حسین است. مینویسند: «وَ رَفَعَتْهُ مِنَ الطَّشْتِ حَاذِنَتاً لَهُ»؛ دستهای کوچکش را آورد و این سر را بلند کرد، در حالیکه مراقب است این سر از دستش نیفتد؛ بعد شروع میکند این جملات را میگوید: «یَا أبَتَاهُ مَنْ ذَالَّذِی قَطَعَ وَریدَک». پدر! چه کسی رگ گردنت را بریده است؟ «مَنْ ذَا الَّذِی خَضَّبَکَ بِدِمَائِکَ یَا أبَتَاهُ». ای پدر! چه کسی تو را به خون سرت آغشته کرده است؟...
[1]. بحارالأنوار، ج 91، ص 96
[2]. مجموعةورام 1 130
[3]. بحارالأنوار 70 91
[4]. بحارالأنوار 14 74
[5]. سوره مبارکه طه، آیه 131
[6]. الكافي 2 137
[7]. مستدركالوسائل 15 231
[8]. بحارالأنوار 74 74