دعا - رمضان ۱۳۹۰ - جلسه ۸
اعوذ بالله من الشیطان الرّجیم؛ بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ و الحمد لله ربّ العالمین
و صلّی الله علی محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین.
بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ اللّهم صَلِّ عَلَی محَمّدٍ وَ آلِ محمَّدٍ و اسمَع نِدائی إذا نادَیتُک و اسمَع دُعائی إذا دَعَوتُک و أقبِل عَلَیَّ إذا ناجَیتُک فَقَد هَرَبتُ إلیکَ وَ وَقَفتُ بَینَ یَدَیک.
مروری بر مباحث گذشته
گفته شد که ماه مبارک رمضان، ماه تلاوت کلام الهی است که از مصدر وحی نازل شده است و همچنین ماه دعا است، یعنی راز و نیاز و سخن گفتن عبد با ربّ و مطرح کردن احتیاجاتش، چه دعای مأثور و چه دعای غیر مأثور باشد. از افضل اعمال این ماه تلاوت قرآن و دعا کردن است.
بحث ما نسبت به روش دعا در دعای مأثور و همچنین در آیات شریفه قرآن بود. جلسه گذشته به اینجا رسیدم که انسان باید در دعاها و تقاضاهایش از خداوند آنچه را که برای خود میخواهد، همان را برای برادران ایمانیاش هم بخواهد. این مسأله در آیات قرآن خیلی روشن بود: «رَبَّنَا اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنين».[1] این یک روش دعا است که همان چیزی که انسان برای خودش میخواهد، برای دیگران هم بخواهد. جلسه گذشته روایاتی را هم در ارتباط با دعاهای پیغمبر اکرم نسبت به خودشان و امیرالمؤمنین(علیهالسلام) مطرح کردم.
دعا برای غیر، نشانه کمال و فضیلت ایمان
حالا میخواهم بهطور کلّی به بحثی اشاره کنم که در دعا کردن برای دیگران مطرح است. ما در باب ایمان و مؤمن مطلبی داریم که جزء معارف اساسی ما است. آنجا میگوییم مؤمن آنگاه به کمال ایمان میرسد که آنچه را که برای خود میخواهد، برای برادرهای ایمانیاش هم بخواهد. بعضی روایات این مطلب را به عنوان کمال ایمان و بعضی دیگر به عنوان افضل ایمان مطرح میکنند. در آینده اشاره میکنم که منشأ این مسأله چیست.
دو روایت مطرح میکنم که هر دو از پیغمبر اکرم است. در روایت اوّل دارد که حضرت فرمودند: «لَا يَسْتَكْمِلُ الْمَرْءُ الْإِيمَانَ حَتَّى يُحِبَّ لِأَخِيهِ مَا يُحِبُّ لِنَفْسِه».[2] بنده به کمال ایمانی نمیرسد و به آن دست پیدا نمیکند، مگر اینکه به چنین حالت روحی برسد که آنچه را که برای خود میخواهد، برای برادر مؤمنش هم دوست بدارد. هر چه برای خود میخواهد برای او هم بخواهد، آنچه که برای خودش دوست دارد، برای او هم بخواهد. این یک روایت که تعبیر «استکمال ایمان» را مطرح میفرماید.
حضرت در روایت دوم میفرماید: «أفضل الإیمان أن تحبّ لله و تبغض لله و تعمل لسانک فی ذکر الله عزّوجلّ»؛ با فضیلتترین ایمان این است که انسان حبّ و بغضش بر محور خدا باشد و همیشه بر زبانش ذکر الهی را جاری کند. «و أن تحبّ للنّاس ما تحبّ لنفسک»؛ و آنچه را که برای خود میخواهد، برای برادر مؤمنش هم بخواهد.
تا اینجا با آن روایت اول مشترک بود، امّا در ادامه دارد: «و تکره لهم ما تکره لنفسک». و آنچه را که برای خود مکروه میدارد، برای دیگران هم مکروه بدارد. اصلاً در باب ایمان، این موضوع یکی از اساسیترین مباحث معرفتی ما است که مؤمن آنچه را که از خوبیها برای خود میخواهد، برای برادران ایمانیاش هم بخواهد و آنچه را که از بدیها و شرور برای خود نمیخواهد، برای دیگران هم نخواهد. این مسأله هم در مورد جلب منفعت و هم در مورد دفع ضرر مطرح است.
بینش مادّی، عامل کوتاهی در دعا برای غیر
در دعا و خواستن و تقاضا است که معلوم میشود انسان در چه پایهای از درجه ایمانی قرار گرفته است. آیا در آن اموری که از خدا برای خودش میخواهد، بین خود و دیگری فرق میگذارد یا فرق نمیگذارد؟ من تقریباً بحث را ریشهای کردم. اصلاً دعا یکی از مصادیق خیلی بارز و روشن این روایات است. چون در این روایات تقاضا مطرح است؛ یا تقاضای جلب منفعت است و یا تقاضای دفع ضرر است. در اینجا این بحث مطرح است که ـنعوذباللهـ چه میشود که انسان در دعا کردن بین خودش و دیگری تفاوت قائل میشود؟ معارف ما میگوید نباید تفاوت قائل شوی، چرا تفاوت قائل میشوی؟
حالا من سِرّش را میگویم. سِرّ این تفاوت قائل شدن، بینش غلطی است که داعی ـیعنی درخواست کنندهـ نسبت به مدعوّ ـیعنی آن موجودی که دارد از او درخواست میکندـ دارد. سِرّش بینش این داعی است. ما موجودات مادّی هستیم که مادیّت، روی روح ما اثر گذاشته و سبک بینشها و تفکّرات ما را مادّی کرده است، تا جایی که حتی بینش ما نسبت به خدا هم به سبک مادّی شده است.
حالا یک مثال میزنم که روشن شود، مثلاً من به پول احتیاج دارم، رفیقی دارم که او هم به پول احتیاج دارد، حالا میخواهم بروم سراغ کسی و از او تقاضا کنم که بیا گره کار ما را باز کن؛ وقتی سراغ او رفتم، اوّل حاجت خودم را میگویم، چون میترسم اگر اوّل حاجت دوستم را بگویم و حاجت او را بدهد، کم بیاورد و بعد گره من باز نشود! چون دیدگاهم مادّی است؛ چون میدانم که پول او لایتناهی نیست و سقف دارد. لذا نگرانم که نکند اگر حاجت دوستم را داد، به من بگوید دیگر حاجت تو را نمیتوانم بدهم.
این سیستم تفکر مادّی در باب دعا و خواستههایمان از خدا هم مطرح است. اگر این سیستم فکری و بینشی که رنگ مادیّت گرفته است، در بحث دعا و درخواست از خدا هم مطرح شود، نتیجهاش این میشود که انسان اوّل حاجت خودش را مطرح میکند و بعد حاجت دوستش را میگوید. چون سبک تفکرش مادّی است. یعنی هنوز خدا را آنطور که باید بشناسد، نشناخته است. نمیداند که اعطای خدا از خزائن نعمت و کرم و رحمتش نمیکاهد. به همین جهت است که در دعا خودم را بر دیگران مقدّم میدارم.
اینها تقدیم و تأخیر بود، حالا میآییم سراغ اینکه آنچه که برای خود میخواهم، برای او هم بخواهم. چرا عین آنچه که برای خودم میخواهم، برای دیگری نمیخواهم؟ چون میترسم اگر برای او بخواهم دیگر نوبت به من نرسد! دو روایت از پیغمبر اکرم خواندم که هر دو مربوط به ایمان بود. میگوید استکمال ایمان به این است که آنچه برای خود میخواهی، برای دیگری هم بخواهی. معنای روایت این است که من به آن موجودی که قادر مطلق است و نعَمَش، رحمتش و کرمش بینهایت است، ایمان دارم. این کمال ایمان و افضل ایمان است. حالا ببین بینشت نسبت به خدا چگونه است؟
در همه حاجات غیر از غفران، دیگران را مقدّم کن
در روایاتی که جلسه گذشته مطرح کردم، داشتیم آنچه که برای خود میخواهی برای غیر هم بخواه و کم و کسر نگذار. پیغمبر اکرم هم نسبت به علی(علیهالسلام) اینچنین بودند؛ فقط یک مورد استثنا بود که آن هم نشدنی بود و آن نبوّت بود. این کمال ایمان است. خزائن الهی انتها ندارد. من و تو هستیم که در این عالم هرچه میبینیم، همه را محدود میبینیم. او بینهایت و نامحدود است. لذا من عرض کردم که این تنگنظری در دعا در ارتباط با بینش غلط و مادّی انسان است.
امّا مسأله تقدیم و مقدّم داشتن غیر در دعا؛ در باب استغفار گفتم که قرآن به ما آموخته است که اوّل برای خودت و بعد برای دیگران آمرزش بخواه. جهتش را هم گفتم و دیگر تکرار نمیکنم. امّا نسبت به غیر آمرزش چهطور؟ در آنجا غیر را بر خودت مقدّم بدار! میخواهی راجع به حاجات دنیوی دعا کنی، هم تو گرفتاری و هم دیگری گرفتار است، هم تو مریضی و هم او مریض است؛ اینجا او را مقدّم بدار. بهطور کلّی در همه حاجات، به جز بحث طلب غفران، غیر را مقدّم کن.
وجوه تقدیم غیر در دعا
راجع به تقدیم غیر، چند وجه وجود دارد. یکوقت هست او را مقدّم میدارم و مؤخراً بعد از او برای خودم دعا میکنم؛ البته این خودش خوب است و کاشف از یک حُسن باطنی است، امّا به نظر من این زیاد مهم نیست. وجه دوم این است که فقط برای او دعا میکنم؛ با اینکه خودم هم همان مشکل را دارم، ولی برای خودم دعا نمیکنم و فقط برای او دعا میکنم. این وجه نسبت به وجه قبل، یک سطح بالاتر است. من در گذشته این بحث را کردم و روایتش را هم آوردم که چرا این کار بالاتر است.
ما در روایات متعدّدی داریم که اگر کسی برای غیر دعا کند، خداوند هزار برابر به او میدهد. افرادی را هم از اصحاب ائمه(علیهمالسلام)، مثل ابراهیم بنشعیب، عبدالله بنجندب، عیسی بناعین و معاویه بنوهب را در تاریخ داریم که اینها عدّهای بودند که به خصوص در حساسترین موقعیّتها ـمثل عرفات در روز عرفه که میگویند آنجا از زوال شمس تا غروب، دعا مستجاب استـ فقط برای دیگران دعا میکردند و برای خودشان اصلاً دعا نمیکردند.
ضمانتنامه هزار دعای مقبول!
ابراهیم بنهاشم نقل میکند که عبدالله بنجندب را در موقف عرفات دیدم که دعا میکرد و هر چه بود، برای دیگران میگفت تا این که مردم از عرفات خروج کردند. گفتم این چه روش عجیب و غریبی بود؟! او هم در جواب به من گفت: «وَ اللَّهِ مَا دَعَوْتُ إِلَّا لِإِخْوَانِي»؛ به خدا قسم من دعا نکردم مگر برای برادرهایم؛ بعد علّتش را میگوید: «وَ ذَلِكَ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ أَخْبَرَنِي أَنَّهُ مَنْ دَعَا لِأَخِيهِ بِظَهْرِ الْغَيْبِ نُودِيَ مِنَ الْعَرْشِ هَا وَ لَكَ مِائَةُ أَلْفِ ضِعْفِ مِثْلِهِ»؛ امام هفتم(علیهالسلام) من را آگاه کرد که هرکسی پشت سر برادر مؤمنش دعا کند، از عرش ندا میرسد هزار برابرش برای تو! «فَكَرِهْتُ أَنْ أَدَعَ مِائَةَ أَلْفِ ضِعْفٍ مَضْمُونَةً لِوَاحِدٍ لَا أَدْرِي يُسْتَجَابُ أَمْ لَا».[3] و من خوشم نمیآید که هزار دعای ضمانتشده را به خاطر دعایی که نمیدانم مستجاب میشود یا نه، رها کنم!
ما به این میگوییم سوداگری! روایات متعددی داریم که من قبلاً اینها را بحث کردهام و فقط به یک روایت اشاره کردم. این سوداگری است که میدانم اگر برای دیگری دعا کنم، خدا هزار برابر به من میدهد و میدانم که این هزار برابر شدن ضمانتشده است؛ ولی اگر برای خودم دعا کنم معلوم نیست که اجابت شود.
ما بالاتر از این هم داریم. یکوقت هست که اوّل برای غیر دعا میکنم که خدایا او را شفا بده، بعد برای خودم میخواهم که من را شفا دهد. مثلاً اوّل میگویم: «اللّهم اشفِ کُلَّ مَریض»، بعد میگویم: «اللّهم اشفِنِی»؛ یعنی خودم را وسط میکشم. این صورت اوّل بود. امّا یکوقت میگویم: «اللّهم اشفِ مَریضَ کذا»؛ یعنی راجع به خودم چیزی نمیگویم. چون میدانم که خدا هزار برابر میکند؛ که این صورت دوم بود. و امّا یکوقت هست که نه آن است و نه این که این را بعد بحث میکنم.
توسّل به حضرت علی اصغر(علیهالسلام)
امشب به ذهنم آمد که به بابالحوائجی توسّل داشته باشم که اینطور که در نقلها داریم به دَم او، یعنی به خون او قسم میخورند؛ امّا خونی که از یک محل مخصوص جاری شده است. مینویسند روز عاشورا وقتی که حسین(علیهالسلام) خواست خودش به میدان برود، دید دیگر کسی از اصحاب و جوانها باقی نمانده است؛ «فَتَقَدَّمَ إِلَى بَابِ الْخَيْمَة»؛ آمد کنار درِ خیمه، «قالَ یا اختاه»؛ خواهرش را صدا کرد؛ گفت: «ایتینی بولدی الرضیع حتی اودّعه»؛ بچه شیرخواره من را بیاور، میخواهم با او وداع کنم.
اینجا دو تا نقل وارد شده است؛ یکی از آنها را که مجلسی نقل کرده، بیان میکنم. حضرت لباس رزم از تن خود در آورد و این بچه را گرفت؛ در بعضی از نقلها آمده است که عمامه پیغمبر را به سر بست که به آنها بفهماند من نیامدهام با شما بجنگم. آمد در مقابل دشمن قرار گرفت. این بچه را روی دست گرفت و شروع کرد این جملات را گفتن: «ان لم ترحمونی فارحموا هذا الرضیع»؛ اگر به من رحم نمیکنید، به این طفل شیرخواره رحم کنید. «أما ترونه کیف یتلظّی عطشا»؛ آیا نمیبینید چگونه از تشنگی دارد بیتابی میکند؟
حالا میخواهم آن خون مقدّس را بگویم که به آن قسم میخورند؛ آن خون گلوی علی اصغر است. «الهی بدم المظلوم»... مینویسند: «اذ رماه حرمله بن کاهل الاسدی بسهم له ثلاث شعب»؛ حرمله تیر سه شعبهای را رها کرد... «فذبح الطفل من الاذن الی الاذن»....
[1]. سوره ابراهیم، آیه 41
[2]. بحارالأنوار، ج69، ص257
[3]. بحارالأنوار، ج48، ص171