بسم الله الرحمن الرحیم
ولایت با سعادت سبط اکبر رسول خدا (صلى الله علیه و آله) حضرت امام حسن مجتبى (سلام الله علیه) را به عموم شیعیان خصوصا حضار محترم تبریک و تهنیت عرض میکنم و سخنان امروزم را در خصوص فضایل و احوال آن بزرگوار قرار مى دهم چون بى انصافى است اگر یک جلسه کامل به آن حضرت اختصاص ندهم .
شمه اى از فضایل امام حسن مجتبى علیه السلام
نیمه ماه رمضان مصادف است با ولادت با سعادت امام حسن مجتبى علیه السلام به همین جهت ، درباره فضایل آن حضرت مطالبى را عرض مى کنیم . مشهور آن است که ولادت آن حضرت در شب نیمه ماه رمضان سال سوم یا دوم هجرت در مدینه در خانه امیرالمؤ منین - متصل به مسجد النبى - واقع گردید. بعضى در سوم شعبان گفته اند که ظاهرا با امام حسین علیه السلام اشتباه شده است .
مرحوم حاج شیخ عباس در سفینة البحار از ارشاد شیخ مفید همان قول اول را نقل مى کند: ولد ابومحمد الحسن (صلى الله علیه و آله) بالمدینة لیلة النصف من شهر رمضان سنة ثلاث من الهجرة .
و در کشفه الغمه نیز مى فرماید:اصح ما قیل فى ولادته ، انه ولد بالمدینة فى النصف من شهر رمضان سنة ثلاث من الهجرة .
در بحارالانوار، از عیون چنین نقل شده است :
عن الرضا عن آبائه عن على بن الحسین (علیه السلام) عن اسماء بنت عمیس قالت قبلت جدتک فاطمة علیها السلام بالحسن و الحسین علیهم السلام فلما ولد الحسن علیه السلام جاء النبى صلى الله علیه و آله و قال یا اسماء هاتى ابنى فدفعته الیه فى خرقة صفراء فرمى بهاالنبى صلى الله علیه و آله و قال یا اسماء الم اعهد الیکم ان لاتلفوا المولود فى خرقة صفراء فلففته فى خرقة بیضاء فدفعته الیه فاذن فى اذنه الیمنى و اقام فى الیسرى ثم قال لعلى علیه السلام باى شى ء سمیت ابنى هذا قال على علیه السلام ما کنت لاسبقک باسمه یا رسول الله وقد کنت احب ان اسمیة حربا فقال النبى صلى الله علیه و آله وانا لااسبق باسمه ربى عزوجل فهبط جبرئیل و قال العلى الاعلى یقرئک السلام و یقول على منک بمنزلة هارون من موسى و لانبى بعدک فسم ابنک هذا باسم ابن هارون فقال النبى صلى الله علیه و آله و ما اسم ابن هارون یا جبرئیل قال شبر فقال النبى صلى الله علیه و آله لسانى عربى قال جبرئیل علیه السلام سمه الحسن قالت اسماء فسماء الحسن فلما کان یوم سابعه عق عنه النبى صلى الله علیه و آله بکبشین املحین فاعطى القابلة فخذ کبش و دینارا و حلق راءسه و تصدق بوزن الشعر ورقا و طلى راءسه بالخلوق .
امام زین العابدین علیه السلام از اسماء بن عمیس(این زن سعادتمند که اول زن جعفر بن ابیطالب بوده ، و از او سه پسر آورد: عبدالله بن جعفر - شوهر حضرت زینب علیها السلام - و عون و محمد، اسماء پس از شهادت جعفر در جنگ موته ، با ابوبکر ازدواج کرد که محمد بن ابوبکر را آورد و بعد از ابوبکر با امیرالمؤ مین ازدواج کرد و از او یک پسر به نام یحیى آورد)) نقل مى کند که مى گوید: من قابله جده ات حضرت زهرا علیها السلام بودم ، هنگام ولادت امام حسن و امام حسین پس هنگامى که امام حسن متولد شد رسول خدا صلى الله علیه و آله تشریف آورد و فرمود: اسماء! پسرم را بیاور! پس آن حضرت را به دستش دادم در حالى که در پارچه زردى پیچیده بودم . پس حضرت آن پارچه را انداخت و فرمود: اسماء! مگر من سفارش نکرده بودم که تازه مولود را در پارچه زرد نپوشانید؟! پس او را در پارچه سفیدى پیچاندم و تقدیم نمودم . پس در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه خواندند. سپس به على علیه السلام فرمود: او را چه نامیده اید؟ عرض کرد: بدون مشورت با شما اسمش را نمى گذاریم ! ولى دوست داشتم اسم او را حرب بگذارم . رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: من هم بر پروردگارم در نامگذارى این طفل سبقت نمى گیرم بعد از آن ، جبرئیل - فرشته وحى - نازل شد و عرضه داشت : اى محمد! على اعلى به شما سلام مى رساند و مى گوید: على نسبت به شما مثل هارون است است نسبت به موسى ، گرچه بعد از تو پیغمبرى نخواهد آمد این پسرت را به نام پسر هارون نام گذارى کن ! پرسید: اسم پسر هارون چه بود؟ جبرئیل گفت : شبر حضرت فرمود: زبان من عربى است جبرئیل گفت : او را حسن نام بگذارید. اسماء مى گوید: پس او را حسن نامید. بعد از آن چون روز هفتم شد، رسول خدا دو گوسفند فربه براى او عقیقه کرد و یک ران با یک دینار به قابله داد و سر او را تراشید و هم وزن موى او نقره صدقه داد و سر او را خوش بو کرد.
از این روایت چندین استفاده مى کنیم : یکى این که لباس زرد مناسب نیست ، شاید چون مثل لباس مشکى چرک و کثافت را به خود مى گیرد و پیدا نیست برخلاف لباس سفید؛ دوم اینکه مستحب است در گوش تازه مولود اذان و اقامه بگویند؛ زیرا اول کلامى که مى شنود؛ نام خدا و پیغمبر باشد؛ سوم اینکه نامگذارى طفل مهم است و باید اسم مناسبى را انتخاب کرد. بنابراین امیرالمؤ منین بدون نظرخواهى از رسول خدا و نیز حضرت رسول نیز بدون کسب اجازه از طرف خداوند، نام تازه مولود را انتخاب نکردند. یکى از حقوق که فرزند به گردن پدر و مادر دارد انتخاب نام نیک است . وقتى بزرگ شد صاحب هر شغل و منصبى بشود مناسب است مثل حسن و حسین و جعفر و باقر و نقى و تقى ... و اگر نا ماءنوس باشد چه بسا سبب حقارت و توهین شود، مثل اسم بعضى از شاهان که اواخر سلطنت پهلوى اول مردم از طرف ادارى آمار مجبور به انتخاب این اسماء بودند یا اسم خارجى مثلا.
چهارمین موردى که از روایت استفاده مى شود، استحباب عقیقع در روز هفتم تولد است که در روایات بر آن تاءکید شده و آن را باعث سلامتى طفل دانسته اند؛ پنجم ، استحباب تراشیدن سر است (که البته توجه دارید حلق به معنى تراشیدن با تیغ است نه ماشین کردن ) و ششم صدقه دادن نقره هم وزن مو، به فقرا است (ورق در روایت به معنى نقره است ) و هفتم خوش بو نمودن فرزند؛
امام حسن علیه السلام در حدود یک سالگى
علامه مجلسى در بحارالانوار از کتاب ابن البیع و از زمخشرى نقل مى کند:
وکانت فاطمة علیهماالسلام ترقص ابنها حسنا علیه السلام و تقول : اشبه اباک یا حسن و اخلع عن الحق الرسن و اعبد الها ذامنن و لاتوال ذاالاحن
حضرت زهرا علیها السلام با امام حسن بازى مى کرد و او را بالا و پایین مى انداخت و مى گرفت مى چرخانید و مى گفت : عزیزم حسن ! تو باید مثل پدرت امیرالمومنین شوى و باید از دست و پاى حق ، ریسمان را باز کنى (یعنى آزادانه حق را اعمال کنى ) باید فقط خدا را عبادت کنى ؛ زیرا او صاحب نعمت هاست و نباید با کسى که اهل کینه و خشم باشد دوست شوى .
از این روایت نتیجه مى گیریم که باید به کودک سخنان پر معنى و کلمات آموزنده یاد دهیم نه سرودها و آوازهاى بى معنا.
همچنین بحارالانوار، در همان صفحه از تفسیر ابى یوسف نقل مى کند از شخصى به نام مرزد:
قال : سمعت اباهریرة یقول سمع اذناى هاتان و بصر عیناى هاتان رسول الله صلى الله علیه و آله و هو آخذ بیدیده جمیعا بکتفى الحسن و الحسین و قدما هما على قدم رسول الله صلى الله علیه و آله و یقول ترق عین بقه (و از کتاب ابن البیع و زمخشرى قال حزقه حزقه ترق عین بقه ) قال : فرقا الغلام ، حتى وضع قدمیه على صدر رسول الله صلى الله علیه و آله ثم قال : افتح فاک ثم قبله ثم قال : اللهم احبه فانى احبه یا اللهم انى احبه فاحبه و احب من یحبه - الحرقه ، القصیر الصغیر الخطا، و عین بقه اصغر العین و قال اراده بالبقه فاطمة علیهاالسلام
من از ابوهریره ، شنیدم که گفت : با این دو گوش خود شنیدم و با این دو چشم خود دیدم ؛ رسولخدا صلى الله علیه و آله را در حالى که با هر دو دست بازوهاى حسن و حسین را گرفته بود و پاهاى ایشان روى پاى رسول خدا بود و مى فرمود: عزیزم ! فرزند کوچک ! برو بالا نور چشم زهرا! در این هنگام پسر بچه ، کم کم بالا رفت ، تا پاهاى خود را روى سینه رسول الله صلى الله علیه و آله گذاشت . بعد فرمود: حسنم دهن باز کن ، سپس دهنش را بوسید و فرمود، خدایا من او را دوست دارم ، تو هم او را دوست بدار و دوست بدار هر کس که او را دوست داشته باشد. برادران من از زبان خودم و شما در حال روزه عرض مى کنم خدایا شاهد باش ما از صمیم قلب حسن و حسین و پدر و مادر آن بزرگواران را دوست داریم .
امام حسن علیه السلام در هفت سالگى
در بحارالانوار از ابوالسعادات فى الفضائل نقل مى کند که :
امام حسن علیه السلام در هفت سالگى در مجلس رسول خدا صلى الله علیه و آله حاضر مى شد و به آیاتى که نازل شده بود، گوش مى داد و آنها را حفظ مى کرد. سپس مى آمد خدمت مادرش زهرا علیها السلام و آنچه یاد گرفته بود براى مادر مى خواند، وقتى حضرت امیرالمومنین علیه السلام به منزل مى آمد مى دید که حضرت زهرا، از آیات نازل شده خبر دارد از او سوال میکرد: که شما از کجا شنیده اید؟ حضرت عرض مى کرد: از فرزندت حسن یک روز حضرت زود از مسجد آمد و پشت پرده قرار گرفت . امام حسن هم آمد و خواست شروع به خواندن کند، نتوانست و لکنت زبان پیدا کرده ، از این رو عرض کرد:
یا اما لاتعجبین فان کبیرا یسمعنى فاسماعه قد اوقفنى
(و در یک روایت دیگر آمده است که گفت : یااماه قل بیانى و کل لسانى لعل سیدا یرعانى ؛
مادر زبانم کند شد و بیانم گرفت ؛ شاید شخص بزرگى مرا زیر نظر دارد و از تاءثیر او این چنین شدم ) امیرالمؤ منین علیه السلام از پشت پرده بیرون آمد و او را بغل کرد و بوسید؛
فخرج على علیه السلام فقبله .
عبادت حضرت
در مناقب از روضة الواعظین چنین نقل شده که :
ان الحسن بن على علیه السلام کان اذا توضاء ارتعدت مفاصله و اصفر لونه فقیل له فى ذلک فقال حتى على کل من وقف بین یدى رب العرش ان یصر لونه و ترتعد مفاصله و کان علیه السلام اذا بلغ باب المسجد رفع راءسه و یقول الهى ضیفک ببابک یا محسن قد اتاک المسى ء فتجاوز عن قبیح ما عندى بجمیل ما عندک یا کریم ؛ .
هنگامى که امام حسن علیه السلام وضو مى گرفت اعضا و جوارح حضرت به لرزه مى افتاد و رنگ مبارکش زرد مى شد، و چون از حضرتش سبب آن را مى پرسیدند مى فرمود: به جا است که هنگامى هر بنده در نزد پروردگار عرش قرار گیرد، رنگش زرد شود، و جوارحش بلرزد. همچنین وقتى حضرت بر در مسجد مى رسید، سر را به طرف آسمان بلند مى کرد و مى گفت : بار خدایا! مهمانت به در خانه ات آمده است ؛ اى خداى کریم ! بنده گنه کارت نزد تو آمده ، پس به خوبى و بزرگوارى خود از بدى هاى او صرفنظر کن ! یا کریم !
وقال الصادق علیه السلام : ان الحسن بن على علیهماالسلام حج خمسة و عشرین حجة ما شیا و قاسم الله تعالى ماله مرتین .
امام حسن علیه السلام بیست و پنج مرتبه پیاده حج به جا آورد و تمام مالش را دو مرتبه با خدا تقسیم نمود.
ابونعیم در حلیة الاولیاء از امام باقر علیه السلام نقل مى کند:
قال الحسن علیه السلام : انى لاستحیى من ربى ان القاه و لم امش بیته فمشى عشرین مرة من المدینة على رجلیه ؛
حضرت فرمود: به درستى که من از پروردگارم خجالت مى کشم که به ملاقات او بروم و پیاده به طرف خانه او نروم . لذا حضرتش بیست سفر از مدینه با پاى پیاده رفت تا مکه .
از معجزات امام مجتبى علیه السلام
در بحارالانوار از کتاب خزائج از مندل بن اسامه (و ظاهرا صحیح ، مندل از ابى اسامه باشد که زید شحام است از اصحاب امام صادق علیه السلام ) از امام صادق ع از پدرانش نقل مى کند که :
امام حسن علیه السلام در یک سفر، پیاده از مکه در بازگشت به مدینه مى رفت (از این حدیث استفاده مى شود، حضرت در هنگام برگشتن از حج هم پیاده مى رفت ) پس پاهاى حضرت ورم کرد؛ بعضى عرض کردند: خوب است سوار شوید تا ورم پاهایتان خوب شود حضرت فرمود: هرگز ولیکن، هنگامى که منزل نزدیک مى رسیم یک نفر سیاه را مى بینیم که روغنى هماره دارد و براى این ورم مفید است . پس از او بخرید. وبا او چانه نزنید بعضى اصحاب عرض کردند: در جلوى ما منزلى نیست که کسى در آن باشد و این دوا را بفروشد! حضرت فرمود: چرا هست.
پس کمى راه رفتند، ناگهان همان سیاه را که امام فرموده بود، دیدند که در رو به رو مى آید حضرت فرمود: اینک آن سیاه آمد پس روغن را به قیمتش از او بگیرید، آن سیاه گفت : روغن براى کیست ؟ گفتند: براى حسن بن على بن ابیطالب . گفت : مرا نزد حضرت ببرید. عرضه داشت : یابن رسول الله ! من از دوستان شما هستم ، پولى براى دوا نمى گیرم ، ولیکن براى من دعا کنید تا خداوند پسر سالمى به من مرحمت کند و از دوستان اهل بیت شما شود؛ زیرا هنگامى که مى آمدم ، زنم درد زایمان داشت . حضرت فرمود: به طرف خانه ات برگرد. به درستى که خداوند تعالى فرزند پسر سالمى به تو عطا فرموده است پس فورا مرد سیاه برخواست و رفت و دید که زنش وضع حمل نموده و فرزند پسر سالمى آورده است . مجددا خدمت حضرت برگشت و از حضرت تشکر و سپاسگزارى نمود و حضرت نیز آن دوا را به پاى مبارک مالید و هنوز از جا بلند نشده بود که درد پا و ورمش برطرف گردید.
معجزه دیگر از بصائر الدرجات به سند متصل از عبدالله الکناسى از امام صادق علیه السلام چنین نقل شده است که :
قال خرج الحسن بن على علیه السلام فى بعض عمره و معه رجل من ولد الزبیر کان یقول بامامته قال فنزلوا فى منهل من تلک المناهل تحت نخل یابس قد یبس من العطش ففرش للحسن علیه السلام تحت نخلة و فرش للزبیرى بحذاه تحت نخلة اخرى قال فقال الزبیرى و رفع راءسه لو کان فى هذا النخل رطب لاکلنا منه فقال له الحسن و انک لتشتهى الرطب فقال الزبیرى نعم قال فرفع الحسن علیه السلام یده الى السماء فدعا بکلام لم یفهمه الزبیرى فاخضرت النخلة ثم صارت الى حالها فاورقت و حملت رطبا فقال له الجمال الذى اکتروا منه ، سحر و الله قال فقال له الحسن علیه السلام ویلک لیس بسحر و لکن دعوة ابن نبى مجابة قال فصعدوا الى النخلة حتى صرموا مما کان فیما ما کفاهم بیان المنهل عین الماء قوله الى حالها الى قبل الیبس
امام صادق علیه السلام فرمود: در یک سفر عمره که امام حسن علیه السلام به طرف مکه مى رفت مردى از اولاد زبیر که قائل به امامت او بود، همراه حضرت بود پس در یکى از منازل بین راه - که نخل هاى آن از تشنگى خشک شده بود - توقف کردند. سپس زیر درخت نخل خشکیده اى ، فرشى براى حضرت گستردند و رو به روى آن ، زیر نخل دیگرى براى زبیرى . پس مرد زبیرى سر را بلند نمود و گفت : اگر این درختهاى نخل ، رطف (خرماى تازه ) داشتند مى خوردیم . پس حضرت به او فرمود: آیا میل به رطب دارى ؟ عرض کرد: آرى ، پس حضرت دست ها را به طرف آسمان بلند کرد و دعایى خواند که زبیرى معناى آن را نفهمید. پس از دعاى حضرت آن درخت خرما سبز شد، مثل آنکه اصلا خشک نشده بود و برگ و رطب تازه پیدا کرد. پس شتربانى که از او شتر کرایه کرده بودند، گفت : به خدا قسم این سحر و جادو است . حضرت به او فرمود: واى بر تو! این جادو نیست و لیکن دعاى فرزند پیغمبر مستجاب شده است . پس بالاى آن درخت رفتند و هرچه رطف داشت چیدند و براى همه آنها کافى بود و سیر شدند.
ذکر توسل به امام حسن مجتبى علیه السلام
السلام علیک یا ابامحمد یا حسن بن على ! ایهاالمجتبى یابن رسول الله انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الى الله و قدمناک بین یدى حاجاتنا یا وجهیا عندالله اشفع لنا عندالله
اى دل ! بیا که ماه نماز و دعا رسید ماهى که با خدا کندت آشنا رسید
عمر گران ما همه ارزان زدست رفت سالى دگر به مصرف دار فنا رسید
داند خدا و بس که به هر گام و هر نفس بر قلب زار ما زهوس ها بچه ها رسید
غافل مشو ز کشتى امید رحمتش اى غرقه در گناه که ماه خدا رسید
دست دعا برآور، و پر اشک دیده کن اکنون که فصل توبه و اشک و دعا رسید
آن معنوى سپر که ز آتش امان دهد در کسوت صیام ز خالق به ما رسید
با این همه گنه همگى غرق رحمتیم بنگر که موج بحر کرامت کجا رسید
دانى چه شد که عفو عموم است و بار عام عید ولادت حسن مجتبى رسید
ماه خدا دو نیمه شد و از میان آن آیینه بزرگ محمد صلى الله علیه و آله نما رسید
بعد از نبى خلیفه بر حق دومین هم چون على ولى همه ما سوار رسید
در بین اهل بیت کریمش لقب بود غافل مباش مظهر وجود و سخا رسید
سر رشته دار نهضت خونین کربلا قانون گذار عالم صلح و صفا رسید
در سنگر متانت و حسن سیاستش دین از خطر گذشت و کمک از قفا رسید
یک عمر در حفاظت قرآن تلاش کرد تا نوبت قیام حسینى فرا رسید
خون شد دل طبیب و جگر پاره پاره شد تا امت مریض به دارالشفا رسید
از فیض روح پاک و دل تابناک اوست قاسم بدان مقام که در کربلا رسید
مدح حسن سزد که حسانا خدا کند با شعر کى توان به حدیث کسا رسید (179).
لاحول ولاقوة الابالله العلى العظیم