آفاق نیایش- تفسیر دعای سحر / آفاق نیایش - تفسیر دعای سحر
بخش نهم
تفسير اسم
آفاق نيايش تفسيردعاى سحر، ص: 95
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ اسْمآئِكَ بِاكْبَرِها
وَ كُلُّ اسْمآئِكَ كَبيرَةً؛
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِاسْمآئِكَ كُلِّها.
تفسير ادبى
از نظر لغت «اسم» به معناى علامت و نشانه است. لكن در عرف، غلبه پيدا كرده و به آن چيزى كه «اسم» براى چيزى بگذارند اصطلاح شده است؛ يعنى علم براى چيزى است كه به آن «اسم» مىگويند.
يك حرف مشهور در ميان اصحاب است كه مىگويند: «اسماءُ اللَّه توقيفى است.» اين صحيح است؛ يعنى پروردگار عالم اسماى حسنايى دارد و اين اسما را خود خدا بايد براى خود انتخاب كند و اينكه ما به طور علمى براى خدا چيزى وضع كنيم جايز نيست، اما عرف، ذوق و دقت اين را مىپسندد، لذا اين كه مىگويند اسماء الله توقيفى است؛ يعنى مثلًا اگر بخواهيم به خدا «عِلَّةُ الْعِلَلْ» بگوييم و اين عِلَّةُ العلل يكى از اسماى خدا باشد، جايز نيست. اما اگر صفتى براى خدا بياورم، نه از باب عَلَميّت؛ براى مثال بگويم پروردگار عالم واجب الوجود، عِلّتُ العِلل و اسْطقسُّ فَوْقَ اسْطُقُسات[1] است، مانعى ندارد، چون صفت آوردن براى خدا- هر صفتى كه لايق
آفاق نيايش تفسيردعاى سحر، ص: 96
ذات مقدسش باشد- اشكالى ندارد؛ لذا بين اسما و صفات به اين اعتبار تفاوتى نيست چنان كه بين اسما و كلمات هم تفاوتى نيست، و براى اين كه در جملات تكرار لازم نيايد از اين اسما كه در اين جاست عَلَمهايى را كه براى ذات مقدس خداست، اراده مىكنيم؛ يعنى آن اسمهايى كه خود پروردگار عالم براى خود انتخاب كرده و به واسطه اهلبيت به اطلاع ما رسيدهاست.
«فيض مقدس» از اسماى خداست؛ يعنى علامت خداست، و عَلَم براى ذات مقدس خدا نيست؛ بنابراين مراد از اسما در
«اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ اسْمائِكَ»،
«رحمان»، «رحيم»، «قيّوم»، «قدّوس»، «سلام» و اسمهايى است كه در دعاها و قرآن شريف ديده مىشود. و صفات خدا در قرآن گاهى به طور علميت گفته شده، چنان كه در دعاها هم فراوان است:
«يا اللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحيمُ.»
اسمهاى يادشده، عَلَم است و خدا را به اين اسمها كه از طرف ذات مقدس براى خودش گذاشته شده، مىخوانيم. گاهى هم به طور وصفى است:
«بسم اللَّه الرحمن الرحيم.»
در اين جا رحمان و رحيم، وصف براى اللَّه است، نه اسم.
شرح عرفانى
عارف، يعنى كسى كه به در خانه خدايش رفته است، گاهى به اسماى پروردگار عالم و صفات او توجه پيدا مىكند و مىبيند كه در ميان اسما اسمى به نام «اسم اعظم» و «اسم اكبر» داريم، لذا مىگويد:
«اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ اسْمائكَ بِاكْبَرِها؛
اى خدا! به درخانه تو آمدهام، توجهم به اسماى توست به بزرگترين اسمهايت تو را قسم مىدهم.»
آفاق نيايش تفسيردعاى سحر، ص: 97
در همين حال توجه پيدا مىكند كه همه اسما و صفات عين ذات او هستند، لذا مىگويد:
«وَ كُلُّ اسْمآئكَ كَبيرَةً
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِاسْمائكَ كُلِّها؛
اى خدا! همه اسمائت بزرگاند، به در خانه تو آمدهام، و تو را به همه اسمائت قسم مىدهم؛ يعنى تو را به ذات مقدست قسم مىدهم.»
گاهى هم توجه مىكند كه فيض مقدس از اسماى خداست؛ بنابراين مىگويد:
«اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ اسْمائكَ بِاكْبَرِها؛
خدايا! به درخانه تو آمدهام، نظرم به رحمت واسعه توست. خدايا! تو را به آن اسمى كه بزرگترين اسمهاى تو در اسماى افعال است و به حقيقت محمد صلى الله عليه و آله قسم مىدهم.»
گاهى توجه پيدا مىكند كه فيض مقدس بسيط است، در اين حال مىگويد:
«وَ كُلُّ اسْمآئكَ كَبيرَةً
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِاسْمائكَ كُلِّها؛
اى خدا! به در خانه تو آمدهام، تو را به رحمت واسعهات كه يك چيز بيشتر نيست، قسم مىدهم.»
درس ولايى
عارف گاهى توجه به اهلبيت دارد و اين كه اهلبيت اسماى حسناى خدا هستند، وى در حال كثرت است و چهارده نفر را مىبيند، لذا مىگويد:
«اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ اسْمائكَ بِاكْبَرِها؛
اى خدا! به در خانهات آمدهام، تو را به حقيقت محمد صلى الله عليه و آله كه بزرگترين اسماى توست قسم مىدهم.»
آفاق نيايش تفسيردعاى سحر، ص: 98
وى در همان حال توجه پيدا مىكند كه اهلبيت نور واحد، اسم واحد و كمال واحدند، در اين حال مىگويد:
«وَ كُلُّ اسْمآئكَ كَبيرَةً
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِاسْمائكَ كُلِّها؛
اى خدا، به درخانهات آمدهام، نظرم به چهارده معصوم است، چهارده معصوم را به در خانهات شفيع آوردهام. اى خدا! تو را به اين چهارده معصومى كه نور واحدند، قسم مىدهم.»
تذكر اخلاقى
وقتى كه عارف در خانه خدا برود و بگويد:
«اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ اسْمائكَ؛
اى خدا! به درخانهات آمدهام، توجهم به اسماى توست.» اگر دل و زبان او هم بگويد:
«اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ اسْمائكَ.»
و دل او مظهر صفت جلال و جمال خدا باشد، خواه ناخواه به جايى مىرسد كه صفات و اسماى جمال و جلال خدا بر دلش حكومت پيدا مىكند: «يَدْعَونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً.»[2] عارف در اين حال به مقامى مىرسد كه جز وى نمىتواند آن را درك كند و گاهى اسما و صفات پروردگار عالم در دل رسوخ مىكند، و بالاتر از اين، گاهى پروردگار عالم بر دل انسان حكومت پيدا مىكند: «لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ و لابَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ.»[3]
حكومت خدا بر دل
حكومت خدا بر دل، موجب مىشود كه ديگر هيچ چيز و هيچ كسى انسان را مشغول نكند و دل به كسى جز خدا نبندد.
آفاق نيايش تفسيردعاى سحر، ص: 99
در اين حالت در خلوت و جلوت با خداست:
«الَذّينَ يَذْكُرونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنوبُهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَالارْض رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ»؛[4] آنان كه خدا را [در همه احوال] ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مىكنند، و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند [و مىگويند كه] پروردگارا، اينها را بيهوده نيافريدهاى، منزهى تو، پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار.
- اين حالت از كجا پيدا مىشود؟
- برهان؟ نمىتواند.
- عقل؟ پايش لنگ است.
پاى استدلاليان چوبين بود
پاى چوبين سخت بى تمكين بود[5]
- چه چيزى مىتواند اين حالت را به انسان بدهد؟ چه وقت انسان مىتواند مصداق اين آيه شريفه بشود كه: «اللَّهُ وَلِىُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الِىَ النُّورِ»؛[6] «ولىّ» در اين جا به معناى «سرپرست» است. وقتى خدا بر دل مؤمنين حكومت مىكند، تمام ظلمتها و طاغوتها از دل مىرود، و نور مىآيد: «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظّلُماتِ الِىَ النُّورِ»؛- چه وقت خدا بر دل حكومت مىكند؟
- وقتى كه دل لياقت حكومت خدا را داشته باشد.
«ديو چو بيرون رود فرشته در آيد.»[7]- هر وقت كه صفات رذيله و قساوتها از دل برود و رابطه با خدا محكم شود.
آفاق نيايش تفسيردعاى سحر، ص: 100
روزه ماه مبارك رمضان، روزههاى مستحبى، شب زندهدارى، راز و نياز با خدا، نماز، بهخصوص نماز اول وقت و از همه بهتر اجتناب از گناه، زمينه ساز حكومت خدا بر دل هستند. اينها موجب مىشوند تا نور خدا و اسما و صفات وى تجلى پيدا كرده و ذات مقدسش بر دل حكومت كند.
يك تقاضا
در زندگىتان اگر «اجتناب از گناه» باشد به يقين نور خدا بر دل مىتابد. قرآن مىفرمايد: «هُدىً لِلْمُتَّقينَ.»[8] دست عنايت خدا بر سرآدم با تقواست. اما در آيات فراوانى مىفرمايد:
«انَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمينَ.»[9]، «انَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقينَ.»[10] و «انَّ اللَّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الكافِرينَ.»[11] خدا بر دل گنهكار حكومت ندارد و دست عنايتش روى سر ظالم نيست. اگر خدا نباشد طاغوت و طاغوتها و شيطانها بر دل حكومت مىكند، و صفات رذيله يكى پس از ديگرى بر دل هجوم مىآورند: «والَّذينَ كَفَرُوا اوْلِيائُهُمُ الطَّاغُوُتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ الِىَ الظُّلُماتِ.»[12] اگر نور خدا نباشد ظلمتها بر دل فرود مىآيد: «اوْ كَظُلْماتٍ فىبَحْرٍلُجّىٍ يَغْشهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ.»[13]
[1]. از تعبيرات مختص به فيلسوف مشهور ميرداماد- عليه الرحمه- است؛ به معناى مادة المواد، اصل عناصر.
[2]. سجده، آيه 16.
[3]. نور، آيه 37.
[4]. آل عمران، آيه 191.
[5]. مثنوى معنوى، دفتر اول« ناليدن ستون حنانه چون براى پيغامبر صلى الله عليه و آله ...» بيت 16.
[6]. بقره، آيه 257.
[7]. حافظ، ديوان اشعار، غزليات، شماره 232.
خلوت دل نيست جاى صحبت اضداد
ديو چو بيرون رود فرشته درآيد
[8]. بقره، آيه 2.
[9]. قصص، آيه 50.
[10]. منافقون، آيه 6.
[11]. مائده، آيه 67.
[12]. بقره، آيه 257.
[13]. نور، آيه 40.