آفاق نیایش- تفسیر دعای سحر / آفاق نیایش - تفسیر دعای سحر
بخش هفدهم
تفسير سلطنت
آفاق نيايش تفسيردعاى سحر، ص: 157
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ سُلْطانِكَ بِادْوَمِه
وَ كُلُّ سُلْطانِكَ دائِمٌ؛
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِسُلْطانِكَكُلِّهِ.
تفسير ادبى
«سلطنت» از «تسلّط» به معناى غلبه است. پروردگار عالم در قرآن از قول ابليس نقل مىكند كه در روز قيامت به تابعينش كه جهنمى شدهاند اين طور خواهد گفت:
«وَ ما كانَ لى عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ الّا انْ دَعَوْتُكمُ فَاسْتَجَبْتُمْ لى فَلا تَلوُمُونى وَ لوُمُوا انفُسَكُمْ»؛[1] من سلطنت و غلبهاى بر شما نداشتم فقط شما را وسوسه كردم و به بدى خواندم و شما استجابت كرديد؛ بنابراين مرا ملامت نكنيد، بلكه خودتان را ملامت كنيد.
موارد استعمال كلمه سلطنت
استعمال كلمه سلطنت، بيشتر در تسلط ظاهرى است، اما بيشتر استعمال عزّت- كه به معناى غلبه است و سابقاً به آن اشاره شد- در تسلط معنوى است.
پروردگار عالم به حسب ذات، سلطانِ عَلَى الاطلاق است، زيرا چيزى جز او مستقل نيست و بلكه چيزى در اين عالم هستى جز او وجود ندارد.
آفاق نيايش تفسيردعاى سحر، ص: 158
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بارها مىفرمودند: اين شعر لبيدبن ربيعه[2] شعر خوبى است:
هر چه غير خداست حتماً باطل است، و تمامى نعمتها به ناچار زايل مىشود.»
قرآن مىفرمايد:
«كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمانُ ماءً»؛[3] كافران كارهايشان چون سرابى در زمينى هموار است كه انسان تشنه، آن را آب مىپندارد.
«الا الَى اللَّهِ تَصيرُ الامُورُ»؛[4] برگشت همه چيز به خدا و وابسته به اوست.
«كُلُّ شَىْءٍ هالِكٌ الّا وَجْهَهُ»؛[5]
همه چيز جز ذاتِ حضرت حق، فنا شدنى است.
بنابراين، سلطانِ على الاطلاق فقط و فقط خداست. خدا به حسب صفات جمال و جلال، سلطنت مطلقه دارد، زيرا جمالى جز جمال او و جلال و عظمتى جز جلال و عظمت او نيست، و او قيوم مطلق است.
خدا به حسب فيض مقدس، يعنى موجودات، به حسب «كن رحمانى» و به حسب فعلش، سلطنت مطلقه دارد، زيرا همه ماهيات و قوابل به واسطه آن فيض مقدس است، و چيزى جز به واسطه فعل خدا، «كن رحمانى» و فيض مقدس، وجود ندارد.
«اگر نازى كند در هم فرو ريزند قالبها»[6]
آفاق نيايش تفسيردعاى سحر، ص: 159
هر سلطنتى كه براى غير خدا تخيل شود، گمان و خيالى بيش نيست. قرآن مىفرمايد:
«انْ هِىَ الّااسْماءٌ سَمَّيْتُموُها انْتُم وَ آباءُكُمْ ما انْزَلَ اللَّهُ بِها مِن سُلْطانٍ»؛[7] [اين بتان] جز نامهايى بيش نيستند كه شما و پدرانتان نامگذارى كردهايد و خدا بر حقانيت آنها هيچ دليلى نفرستاده [و هيچ سلطنتى به آنها نداده] است.
شرح عرفانى
عارف، يعنى كسى كه به درخانه خدا مىرود، وقتى كه به سلطنت مطلقه دائمى حق تبارك و تعالى من حيث الذات و من حيث الصفات و من حيث الافعال، توجه داشته باشد و اين كه آن سلطنت گاهى به اعتبار «مُسَلَّطٌ عَلَيْه» زائل مىشود؛ يعنى چون پروردگار عالم بر كسى مسلط شود، فنا مىپذيرد و چون فانى شد ديگر خدا بر او سلطنت ندارد؛ لذا در اين حال خواهد گفت:
«اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ سُلْطانِكَ بِادْوَمِه؛
اى خدا به درخانهات آمدهام، نظرم به سلطنت توست، و تو را به بادوامترين سلطنتهايت قسم مىدهم؛ يعنى تو را به ذات مقدس و به صفات عاليهات قسم مىدهم.»
عارف وقتى توجه كند به اين كه ذات حق دائمى است، و اگر زوالى هست به اعتبار «مُسَلَّطٌ عَلَيه» و قوابل است و سلطنت و فيض او هميشگى است، مىگويد:
«وَ كُلُّ سُلْطانِكَ دائِمٌ
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِسُلْطانِكَكُلِّهِ؛
خدايا! به درخانهات آمدهام، و تو را به همه سلطنتهايت قسم مىدهم.»
آفاق نيايش تفسيردعاى سحر، ص: 160
درس ولايى
عارف وقتى كه به واسطه فيض توجه كند و اين كه زوال فيض به اعتبار قوابل است؛ يعنى فيض مقدس به شخص فانى نخواهد رسيد و اين نرسيدن، تقصير فيض نيست، تقصير اوست كه از بين رفته است، لذا به اين اعتبار مىگويد:
«اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ سُلْطانِكَ بِادْوَمِه؛
اى خدا! به درخانهات آمدهام، و تو را به آن سلطنت دائمىات قسم مىدهم؛ يعنى تو را به حقيقت اهلبيت در اين عالم هستى كه سلطنت على الدوام بر عالم هستى دارند قسم مىدهم.»
اما وقتى توجه كند به اين كه زوال فيض به سبب فيض مقدس نيست، بلكه به سبب «مُسَلَّطٌ عَلَيه» است، مىگويد:
«وَ كُلُّ سُلْطانِكَ دائِمٌ
اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِسُلْطانِكَ كُلِّهِ؛
خدايا! فيضات هميشگى است و تو فياض على الاطلاقى. اى خدا! به درخانهات آمدهام، و تو را به سلطنت مطلقهات در اين عالم هستى قسم مىدهم.»
تذكر اخلاقى
از جمله سفاهتها و حماقتها اين است كه انسان به اين دنيا و ذخائرش، به غلبهها و سلطنتهاى ظاهرى آن، به مال و مكنتهاى آن و حتى به تمكنهاى معنوى، مثل علم و عقل دلبستگى پيدا كند. مرحوم ملاصدرا مىگويد:
«كُلُّ ما فِى الْكَوْنِ وَهْمٌ او خَيالٌ[8]
؛ در اين عالم هستى هر چه هست وهم و تخيلى بيش نيست.»
آفاق نيايش تفسيردعاى سحر، ص: 161
قرآن مىفرمايد: كسى كه به پول، تمكن، و قدرت و سلطنت دلبستگى دارد، در هنگام مرگ، برزخ و قيامت مىگويد:
«ما اغْنى عَنّى مالِيَهْ هَلَكَ عَنّى سُلْطانِيَّهْ»؛[9] مال، سلطنت و قدرتم براى من فايدهاى نداشت، بلكه مرا نابود كرد.
نيز مىفرمايد:
«ويلُ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ الَّذى جَمَعَ مالًا وَعَدَّدَهُ»؛[10] واى بر كسى كه عيبجو، هرزه زبان و بدگو باشد و واى به كسى كه مال جمع كند و بدان دلبستگى پيدا كند.
گاهى خدا به بعضى از بندگان سلطنت مىدهد. اين سلطنت دائمى و موجب افتخار است، و مرتبه، تجلى و افاضهاى از حق تعالى است. سلطنتى كه خدا به انسان مىدهد به وسيله رابطه پيدا مىشود. اگر در زندگى گناه نباشد و رابطه با خدا محكم باشد و به مستحبات اهميت داده شود سلطنت به وجود مىآيد. پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله در روايتى مىفرمايد:
«وَ انَّهُ لَيَتَقَرَّبُ الَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى احِبَّهُ فَاذا احْبَبْتُهُ كُنْتُ اذاً سَمْعَهُ الَّذى يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسانَهُ يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتى يَبْطِشُ بِها ان دَعاني اجَبْتُهُ وَ انْ سَأَلَني اعْطَيْتُهُ؛ وَ ما تَقَرَّبَ الىَّ عَبْدٌ بَشَىْءٍ احَبَّ الىَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ؛[11]
بندهام با نافله به من نزديك مىشود تا اين كه من او را دوست مىدارم، وقتى كه او را دوست داشتم گوشِ او مىشوم كه با آن مىشنود و چشم او مىشوم كه با آن مىبيند و زبانش مىگردم كه بدان
آفاق نيايش تفسيردعاى سحر، ص: 162
سخن مىگويد و دستش مىشوم كه با آن قدرت و نيرو مىگيرد و هنگامى كه دعا كند استجابت مىنمايم و اگر از من بخواهد بدو عطا مىكنم؛ بندهام به من نزديك نمىشود به چيزى جز با انجام كارهايى كه در نزد من دوست داشتنى است و بر او آنها را واجب كردهام.»
سلطان المحققين مرحوم خواجه رحمه الله در شرح اشارات روايت را نقل مىكند و شرح مفصلى براى آن دارد، چنان كه علامه مجلسى؛ هم در مِرْآت العقول اين روايت را نقل مىكند.
خلاصه اين كه اگر كسى در دنيا و آخرت سلطنت حقيقى را مىخواهد، بايد در زندگىاش گناه نباشد و به واجبات و مستحبات اهميت بدهد.
[1]. ابراهيم، آيه 22.
[2].« لبيدبن مغيره» نيز وارد شده است، ر. ك: بحارالأنوار، ج 22، ص 267،( باب 5- احوال عشائره ...)، ح 12.
[3]. نور، آيه 39.
[4]. شورى، آيه 53.
[5]. قصص، آيه 88.
[6]. ميرزا محمدتقى حجةالاسلام، لئالى منظومه، مدايح فارسى« قصيده در مدح حضرت اميرالمؤمنين ...» بيت 12: اگر ناز كند از هم بريزد جمله قالبها نياز جمله عالم را به پيش ذوالمنن بينى.
[7]. نجم، آيه 23.
[8]. الأسفار الأربعه، ج 1، ص 47،( فصل 5، فى أن تخصص الوجود بماذا)
[9]. حاقة، آيه 29.
[10]. همزه، آيه 2 و 1.
[11]. كافى، ج 2، ص 352،( باب من آذى المسلمين و احتقرهم)، ح 7 و 8.