حضرت رقیه در خرابه شام
دختر بچه علاقهش به بابا خیلی زیاده، نوشتند: حضرت رقیه سجاده بابا رو پهن میکرد تا بابا بیاد نماز بخواند، خودش هم کنار میایستاد. وقت خواب گونهش رو روی بازوی امام حسین میگذاشت و میخوابید، اما شب یازدهم کجا گذاشت؟!
سید بن طاووس: خرابه شام نه سقف داشت، نه در و نه فرش، علویات خاکها رو جمع کرده بودند و سرشان را روی خاک، از شدت سرمای شب و آفتاب روز، گونهها و پشت دستهاشان ترکیده بود.
نیمه شب بابا رو در خواب دید، شکایت مسیر راه رو خدمت بابا عرض کرد، حضرت فرمود: غصه نخور به همین زودی میای پیش خودم. شاید گفت: بابا؛ وقتی میخواستند ما رو بزنند، عمهمان زینب خودش را سپر…
از خواب بیدار شد دید کسی نیست، خرابه تاریک، سراغ بابا رو گرفت، زین العابدین خواهر رو در آغوش گرفت، زینب کبری بغل کرد… نتیجه نداد. سر مطهر رو آوردند، صدای گریه اهل بیت بلند شد، (اف بر این مردم، کجا دیدید بخوان بچه رو ساکت کنند، سر باباش رو بیارن؟!)، با دست کوچکش پارچه رو کنار زد، سر رو به دامن، بابا…
روضه حضرت رقیه برای پدر
یا ابتاه! من ذا الذی خضبک بدمائک؟!
پدر جان، چه کسی محاسن شریفت را به خون سرت خضاب کرده؟
یا ابتاه! من ذا الذی قطع وریدیک؟!
پدرم جان، چه کسی رگهای گردنت را بریده؟
یا ابتاه! من الذی ایتمنی علی صغر سنی؟!
پدرم جان، چه کسی مرا در کودکی یتیم کرده؟
یا ابتاه! من للیتیمه حتی تکبر؟!
پدرم جان، چه کسی سرپرستی رقیه را بهعهده میگیرد تا بزرگ شود؟
یا ابتاه! من للنساء الحاسرات؟!
یا ابتاه! من بعدک وا خیبتاه؟!
یا ابتاه! من بعدک وا غربتاه؟!
یا ابتاه! لیتنی کنت لک الفداء؟!
یا ابتاه! لیتنی کنت قبل هذا الیوم اعمی؟!
پدرم جان، ای کاش قبل از امروز کور بودم… زیر خاک بودم
بابا، لب و دندان تو خونی، من سالم، آنقدر به لب و صورت زد، دیدند خون از کنار لب رقیه جاری.
یک وقت هم دیدند گل یک طرف، بلبل هم یک طرف، عمه سادات خم شد دید رقیه نفس نمیکشد.
… فغشی علیها غشوه لم تفق بعدها، فحرّکوها فاذا هی قد فارقت روحها الدنیا …
بیبی تا چشمش به رقیه افتاد فریاد زد «وا اماه، وا فاطمه الزهراء» نه پدرش، نه جدّش، نه برادرش، بی بی مگه چه دیدی؟ شاید تا صورت کبود رقیه رو دید، به یاد …
یتیمی درد بی درمان یتیمی *** یتیمی خاری دوران یتیمی
خدایا طفل بی بابا نباشد *** اگر باشد در این دنیا نباشد
ام کلثوم خیلی بیتابی میکرد، زینب کبری آمد خواهر رو آرام کند، خواهرم ما داغ عزیزانمان رو دیدیم صبر کردیم، چرا اینقدر بیتابی میکنی؟ گریه من از این جهت هست که دیشب سر شب رقیه آمد پیش من، گفت عمه نان داریم؟ گفتم: نه عزیزم، امشب نه نان دادند نه آب! گریهام برای اینه که رقیه با شکم گرسنه و تشنه از دنیا رفت.