راوی میگه هنگام ورود به کربلا تا پای مبارک امام حسین(ع) رو به این سرزمین نهاد، خاک به زردی گرایید! غباری بلند شد و بر سر و روی حضرت نشست.
حضرت اسم این زمین رو پرسیدند! برخی گفتند غاضریه، برخی نینوا، بعضی شاطئ الفرات، بعضی هم گفتند: یقال لها کربلا.
حضرت فرمود: اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلا! خیّموا، إنّ بهذا الارض بلغ العسکرین.
اول خیمه حضرت زینب(س) رو وسط خیمهها برپا کردند! جوانهای بنیهاشم کوچه دادند تا در خیمه! در اینجا خود سیدالشهدا زانو را بهعنوان رکاب قرار داد.
تا پای زینب کبری به زمین رسید آهی کشید و گفت: برادر، اینجا کجاست؟ گویا غمهای عالم بر دلم نشست!
اباالفضل العباس با یک حالت خاصی به دوروبر نگاه کرد، اصحاب متوجه شدند، پراکنده شدند، دختر امیرالمؤمنین میخواهد پیاده شود.
گریز: هنگام ورود به کربلا اینطور، اما عصر یازدهم، امکلثوم: همه را سوار شتر کردیم، من ماندم و خواهرم زینب! مرا هم سوار کرد، یک وقت دیدیم شمر آمده بیبی را کمک کند! حضرت تشر زد: برو، سایۀ ما را نامحرم ندیده!
فنظرت یمیناً و شمالاً، به چپ و راست نگاه کرد، هیچکس نیست! بدنهای بیسر روی زمین! شتر زانو زد، بیبی سوار شد.
نگاهی کرد بهسمت گودی قتلگاه، خطاب کرد: و الله لو خیّرونی بین المقام عندک و الرحیل، لاخترت المقام عندک، داداش حسین، اگر اختیار دست خودم بود هرگز از پیش تو نمیرفتم، و لکن الامر کما تری… چون چاره نیست میروم و میگذارمت *** ای پارهپاره تن به خدا میسپارمت…
یه نگاه هم کرد سمت علقمه: عباس، خواهرت را به اسیری بردند!
سه مرتبه بهقصد فرج: «یا حسین، یا حسین، یا حسین». السلام علیکم یا اهل بیت النبوة
استاد بندانی نیشابوری