ناراحت نباش، تو اولین نفری که به من ملحق میشود
امشب شب یتیمی امت اسلام، شب یتیمی زهرای اطهر، شب تنهایی امیرالمؤمنین…
بعد رحلت پیامبر، کینهها و دستبستن شروع میشود، آتش زدن در و سیلیزدن و پهلو شکستن شروع میشود.
این روزها مدینه دو بیمار و دو پرستار، یک بیمار رسول خدا و پرستارش فاطمه، یک بیمار امام مجتبی و پرستارش زینب
زهرای اطهر کنار بستر بابا نشسته، به صورت بابا نگاه میکند و اشک میریزد، رسول خدا وقتی دید زهرایش خیلی بیتابی و گریه میکند، فرمود: زهرا جان نزدیک بیا، لا تبکی، فداک ابوک، فأنت اول من تلحقین بی مظلومه مغصوبه؛ فاطمه خندان شد.
بعدها از فاطمه پرسیدند: در آن لحظات آخر، پدرتان به شما چه فرمود که مسرور شدید؟
حضرت فرمود: پدرم گفتند: غم مخور که تو زودتر از همه اهل بیت به من ملحق میشوی!
دیگه کسی بعد از رحلت پیغمبر لبخند زهرا رو ندید، شب و روز گریه میکرد؛ اما روزهای آخر عمرش یک تبسم زد که دل شیعه رو آتش زد.
فضه: روزهای آخر عمر فاطمه دیدم خیلی ناراحت، عرضه داشتم: بیبیجان چرا ناراحتید؟ فرمود: وقتی میمیرم، بدنم رو بلند میکنند، حجم بدن نمایان، نگاه نامحرم به پیکرم میافتد!
فضه: عرض کردم در عجم رسم است وقتی بزرگی میمیرد، او رو داخل تابوتی میگذارند که بدنش معلوم نمیشه؛ حضرت تبسمی کرد و خوشحال شد.
اجازهگرفتن عزرائیل برای قبض روح پیامبر
ابنعباس: در خانه کوبیده شد، پیامبر فرمود: زهرا جان ببین کیه در میزند؛ دختر پیامبر آمد پشت در، کیستی؟ مرد غریبی هستم، آمدهام از رسول خدا سؤالی بپرسم، اجازه ورود میدهید؟! فاطمه: خدا تو را بیامرزد، پیامبر بیمار است، برو.
بعد از لحظاتی دوباره در رو کوبیدند، حضرت زهرا آمد پشت در، کیستی؟ مرد غریبی هستم، از راه دور آمدهام، پیغامی دارم. فاطمه: مگر نمیدانی حال بابایم خوب نیست! برگرد.
مرتبه سوم در رو کوبیدند، پیامبر چشم باز کرد: فاطمه جان میدانی کوبنده در کیست؟ او پراکنده کننده جمعیتهاست، شکننده لذتهاست، او عزرائیل، فرشته مرگ است! به خدا سوگند قبل از من از کسی اجازه نگرفته و بعد از من هم اجازه نمیگیرد، به او اجازه ورود بده!
فاطمه به او فرمود: داخل شو خدا تو را بیامرزد، عرضه داشت: السلام علی اهل بیت رسول الله.
یا رسول الله؛ اینجا زهرا کنار بستر تو بود و اشک میریخت؛ یک روزی هم زینب کنار بستر امام مجتبی اشک میریخت؛ اما اونجا امام حسن صدا میزد خواهرم برو طشتی بیاور، تا طشت رو در مقابل برادر، یک وقت دید، طشت پر از خون…
روضه شهادت پیامبر | حسنین روی سینه رسول خدا
ای عاشقان مدینه، بیاید دستجمع برویم عیادت پیامبر. امیرالمؤمنین کنار بستر رسول الله نشسته اشک میریزه، زهرای اطهر اشک میریزه، یک وقت در باز شد، امام حسن و امام حسین با دیده گریان وارد خانه، خودشان رو روی سینه پیامبر، امیرالمؤمنین خواستند ایشان رو از روی سینه پیامبر بلند کنند (دستور اینه که سینه محتضر سنگین نباشه)، پیامبر چشم باز کرد و فرمود: علی جان؛ بگذار آنها رو ببویم و آخرین توشه رو از دیدار آنها بگیرم.
علی جان؛ حسن و حسینم بعد از من ستمها خواهند دید، سه مرتبه فرمود: خدا لعنت کند کسانی را که به این دو تن ظلم کنند.
یا رسول الله؛ لحظات آخر سینهات سنگین شد، چشمت رو باز کردی، حسنین رو دیدی که خودشان رو روی سینهات انداختند؛ اما به قربان آن حسینی که دید سینهاش سنگینی میکنه، تا چشم باز کرد، و الشمر جالس علی صدره…
دختر بدر الدجی، امشب سهجا دارد عزا
گاه میگوید پدر، گاهی پسر، گاهی رضا
گاه او اندر مدینه، روی قبر مصطفی
گاه او اندر بقیع بر روی قبر مجتبی
گاه میگوید حسن ای کشته زهر جفا
گاه او اندر خراسان، بر سر قبر رضا