شهادت امام حسین علیه السلام
عصر تاسوعا، هنگام غروب، امام حسین علیه السلام همه را جمع کرد. وقت عصر و نزدیک غروب، لحظاتی است که دلش می گیرد. در همان لحظه دلگیری و دم غروب، امام علیه السلام اتفاقات و جریانات واقعه عاشورا را به طور واضح و روشن تشریح کرد. البته حضرت قبلا هم، یکی دو منزل به کربلا مانده، مسائل را بیان فرموده و اتمام حجت کرده بودند که این قوم با شما کاری ندارد و هدف و مقصد آن ها، من هستمک و بسیاری نیز در آن منزل، شبانه از اردوگاه امام علیه السلام فرار کرده بودند؛ ولی چون دوباره چندین هزار نفر به سپاهیان عمر سعد افزوده شده بود و حلقه محاصره هر لحظه تنگ تر و تنگ تر می شد، دوباره در این غروب دلگیر تاسوعا، حجت اتمام کرد که دست زن و بچه و دوستان تان را بگیرید و بروید. قرار بود که جنگ و درگیری در روز تاسوعا اتفاق بیفتد؛ ولی حضرت یک شب هم مهلت خواستند تا عبادت کنند. تقریبا سه روز بود که آب اردوگاه اهل بیت علیهم السلام تمام شده بود و فریاد العطش بچه ها و فرزندان از گوشه و کنار به گوش می رسید. حضرت خطبه ای خوانده و فرمودند: کوفیانی که برای دعوت ما نامه نوشته بودند، اینک بر ضد ما و برای جنگ با ما،سپاهیانی روانه اردوگاه دشمن کرده اند. خلاصه در یک کلام بگویم: فردا، روز مرگ است و هدف این سی هزار نفر، فقط من هستم. « ولیس علیکم منّی ذمام، هذا اللیل قد غشیکم، فاتّخذوه جملا»؛(1) از طرف من نگران نباشید که گرفتاری نخواهید داشت. از بیعتم دست برداشته ام و با طیب نفس، اجازه مرخصی به همه شماها می دهم که از تاریکی شب استفاده کنید و بروید. شخصی می گفت: تنها فرمانده لشگری که شب عملیات، به سربازان خود مرخصی داد، امام حسین علیه السلام است. مجلس را غم و اندوه بزرگی گرفته بود؛ به طوری که کسی نمی توانست حرفی بزند. عظمت و ابهت امام علیه السلام از یک طرف، و تشریح قضایای روز عاشورا از طرف دیگر، مجلس را بهت زده کرده بود و تنها کسی که سکوت را شکست، حضرت اباالفضل علیه السلام (2) بود که با قامت تمام ایستاد و عرض کرد: آقا! کجا برویم؟ و چه بگوییم؟ و به چه عنوان و دلیلی برویم؟ بگوییم: آقای مان را در میان دشمن تنها گذاشتیم و فرار کردیم؟ خدا چنین روزی را نیاورد. حضرت اباالفضل علیه السلام در حالی آغاز به سخن کرد که برای او و برادرانش دو مرتبه امان نامه آمده بود؛ امان نامه اول را عبدالله بن ابی المحل، دایی حضرت اباالفضل، از ابن زیاد گرفت که جواب او را محترمانه و با ادب دادند و امان نامه دوم را هم شمر، دایی دیگر فرزندان امّ البنین، این طور بیان کرد که: برای شما از ابن زیاد امان گرفتم؛ از لشکر حسین خارج شوید. فرزندان امّ البنین پاسخ او را با تندی دادند که: خدا تو و امان نامه ات را لعنت کند. چرا باید ما امان داشته باشیم؛ ولی پسر دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله امان نداشته باشد؟(3) بعد از حضرت ابوالفضل علیه السلام، دیگران هم جرأت پیدا کردند. حبیب بن مظاهر بلند شد و سخن گفت. دقت کنید! حبیب نگفت که ما فردا شهید می شویم و به بهشت می رویم؛ بلکه گفت: ما شما را ترک نمی کنیم و در اردوگاه شما می مانیم. فردا از شما دفاع می کنیم و در رکاب شما می میریم؛ فقط به امید این که رسول خدا صلی الله علیه و آله در حق ما شفاعت بکند. حبیب نگفت: حتما، بلکه گفت: به امید این که رسول خدا صلی الله علیه و آله در حق ما شفاعت کند. بنی هاشم و اولاد حضرت مسلم نیز سخن گفتند؛ چنان که حضرت ابوالفضل علیه السلام حرف زدو تا آخرش هم ایستاد. نقل کرده اند که: حضرت ابوالفضل علیه السلام آخرین یار و کمک حضرت امام حسین علیه السلام بوده و آخرین شهید، قبل از امام حسین علیه السلام بود. البته بعد از او، کودکانی از آل ابی طالب هم سلاح نداشتند، شهید شدند. مرحوم محدث قمی(4) چنین نقل می کند: عباس، چون تنهایی امام علیه السلام را دید، آمد خدمت برادر و عرض کرد: برادر! مرا رخصت میدان رفتن می دهی؟ امام حسین علیه السلام سخت متأثر شد، گریه کرد و به او اجازه نداد و فرمود: ای برادر! تو صاحب پرچم و علم دار من هستی. حضرت اباالفضل علیه السلام عرض کرد: برادر! دلم تنگ شده و از زندگی خسته شده ام؛ اجازه بدهید تا انتقام خون عزیزان مان را بگیرم. اما حضرت فرمودند: برای کودکان قدری آب تهیه کن. حضرت ابوالفضل علیه السلام به همراه سه برادرش برای آوردن آب حرکت کرد که هر چهار برادر، در هنگام آوردن آب شهید شدند.(5) اما مرحوم شیخ مفید، چیز دیگری نقل کرده است. او می گوید: حضرت ابوالفضل علیه السلام به همراه امام حسین علیه السلام به میدان رفت و پشت به پشت هم پیش می رفتند و از یکدیگر حمایت می کردند؛ تا این که سپاه دشمن بین دو برادر، جدایی انداخت و حضرت ابوالفضل علیه السلام را محاصره کردند. « و احاط القوم بالعباس فاقتطعوه عنه فجعل یقاتلهم وحده؛(6) لشگر، عباس را محاصره و از حضرت جدا کرد و او نیز به تنهایی با آن ها شروع به جنگیدن کرد.» ................................................................. پی نوشت: 1- شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج2، ص91؛ ابن شهرآشوب، المناقب، ج4، ص107. 2- شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج2، ص91. 3- ابن اثیر، محمد بن محمد بن عبدالکریم، الکامل فی التاریخ، ج4، ص56. 4- قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص336. 5- همان،ص325. 6- شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج2، ص109. منبع: روضه های آیت الله احمدی میانجی قدس سره، ص93.