امروز كربلا زینب روضه گرفته،مجلس ختم برای حسین برپا كرده،همه هركدوم یه گوشه ای ایستاده بودند،هر كی یه صورت قبر رو بغل می كرد،هر كی یه جور ناله می زد،نوحه ها فرق می كرد،یكی میگفت: جوانان بنی هاشم بیایید،یكی اون طرف تر میگفت،صدا میزد:گلم تاب ندارد،حرم آب ندارد،یكی اون طرفتر میگفت:سقای دشت كربلا اباالفضل،اباالفضل،اما همه ی این روضه هارو زینب جمع كرد،یه مرتبه دیدند یه خواهری داره ناله میزنه،همه روضه خونها ساكت شدند،گفتند بشنویم زینب چی میگه:آخ، اگر كشتند چرا آبت ندادند...حسین...صدا نمونه تو سینه،معلوم نیست اربعین سال دیگه زنده باشیم یا نه،حسین.....هی خاكهارو میریخت رو سرش،هی میگفت،بیچاره زینب،الان برم مدینه سراغ حسین رو از من بگیرن،جواب چی بدم،بگم حسین و تو گودال جا گذاشتم،ای حسین........زبون حال میگم،تصورم اینه،میشه زینب كنار قبر برادر قرآن نخونده باشه،آخه از باباش علی یاد گرفت،باباشم میرفت سر قبر مادر میخواست آروم بشه،آخه خود فاطمه وصیت كرد،كجا رفتم،یازهرا،كجا رفتم روز اربعین،قربون دل سوخته ات برم زینب،شاید دلت برا روضه ی مادر تنگ شده،علی فاطمه شو دفن كرد،خودش با دست خودش خاك ریخت،سنگ لحد گذاشت،دستاشو به هم زد نشست رو قبر،شروع كرد قرآن خوندن،آخه زهرا فرموده بود،علی جان نكنه منو دفن كنی زود بری،تنهام نذار،بشین بالا قبرم قرآن بخون،شاید میخواست بگه،وقتی بهم گفتن امامت كیه؟میخوام بگم این آقای غریب بالای قبر،این كه داره گریه میكنه...