روضه شهادت حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها
لا زالت بعد النبی معصبة الرأس!
روی: أَنَّ فَاطِمَةَ ع لَا زَالَتْ بَعْدَ النَّبِيِّ مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ نَاحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ مِنَ الْمُصِيبَةِ بِمَوْتِ النَّبِيِّ(ص)
بستن پارچه محکم به سر، حکایت از سردردهای شدید و پیاپی دارد! جسم نحیف شده بود، نای راهرفتن نداشت از مصیبت شهادت پیامبر!
وَ هِيَ مَهْمُومَةٌ مَغْمُومَةٌ مَحْزُونَةٌ مَكْرُوبَةٌ كَئِيبَةٌ حَزِينَةٌ بَاكِيَةُ الْعَيْنِ مُحْتَرِقَةُ الْقَلْبِ يُغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ…
مکروب یعنی حزن دل، کئیب یعنی حزنش در ظاهر نیز آشکار بود! هر لحظه که به یاد آن مصیبتها میافتاد این حالات حزن او شدت مییافت و او را فرا میگرفت.
امام حسن و امام حسین پیش روی ایشان بودند و حضرت به این دو نگاه میکردند و میفرمود: پدر مهربانتان کجاست که شما را در آغوش بکشد و روی دوش بگذارد! انا لله و انا الیه راجعون! به خدا قسم حبیب دلم را از دست دادم و دیگر او را نمیبینم که این در را باز کند.
وقتی زمان جاندادنش رسید امایمن را صدا زد و اسماءبنتعمیس را دنبال علی(ع) فرستاد و به حضرت عرض کرد:
علی جان، میدانم دارم جان میدهم! با وجود این بیماریهایی که به جانم افتاده شکّ ندارم که بهزودی به پدرم ملحق میشوم! من وصیتهای داخل دلم را به تو میگویم.
حضرت: أَوْصِينِي بِمَا أَحْبَبْتِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه
هرچه میخواهی وصیت کن دختر پیغمبر. پس کنار سر فاطمه(ع) نشست و همه را بیرون کرد.
بیبی: «يَا ابْنَ عَمِّ مَا عَهِدْتَنِي كَاذِبَةً وَ لَا خَائِنَةً وَ لَا خَالَفْتُكَ مُنْذُ عَاشَرْتَنِي»
علی جان، هیچ دروغی به تو نگفتم، در مسئولیتی که نسبت به تو داشتم هیچ خیانتی کردم، از زمانی که همسرت هستم هیچ مخالفتی با تو نکردم!
حضرت: «مَعَاذَ اللَّهِ أَنْتِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ وَ أَبَرُّ وَ أَتْقَى وَ أَكْرَمُ وَ أَشَدُّ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ أَنْ أُوَبِّخَكِ غَداً بِمُخَالَفَتِي»
پناه بر خدا، این چه حرفی است، تو خداترستر از اینکه قرار باشد بهخاطر مخالفت با من توبیخ شوی.
مفارقت و جدایی از تو برای علی سخت است! وفات تو بر من عظیم است.
«هَذِهِ وَ اللَّهِ مُصِيبَةٌ لَا عَزَاءَ عَنْهَا»
این مصیبتی است که هیچ مابازائی ندارد که جبران شود. هر دو گریه کردند مفصل. امیرالمؤمنین سر فاطمه را به سینه چسباند و گفت: هرچه میخواهی وصیت کن، مرا باوفا به آن خواهی یافت، هر امری کنی من آن را انجام خواهم داد.
یا علی، … وصیت میکنم تابوتی برایم فراهم کنی، کسانی که به منِ زهرا ظلم کردند در تشییع من نیایند، بر من نماز هم نخوانند، از دارودستهشان هم کسی نباشد.
یا علی، شب مرا دفن کن وقتی چشمها بسته و همۀ دیدهها خاموش است.
«غَسِّلْنِي وَ كَفِّنِّي بِاللَّيْلِ وَ صَلِّ عَلَيَّ وَ ادْفِنِّي بِاللَّيْلِ وَ لَا تُعْلِمْ أَحَداً»
وقتی وفات کرد همه شهر سراپا صیحه و شیون شد. همه منتظر بودند که بدن را برای نماز دفن بیاورند، ابوذر بیرون آمد به مردم گفت: به خانههایتان بروید، تشییع جنازه به تأخیر افتاده! …
روضة الواعظین فتال نیشابوری؛ بحار الانوار
لمّا حضرتها الوفاة
وقتی لحظههای وفاتش نزدیک شد اسماء بنت عمیس را صدا زد و باقیماندۀ حنوط رسولالله را طلب کرد سپس فرمود: «انْتَظِرِينِي هُنَيْهَةً وَ ادْعِينِي» چند لحظه منتظر من باش و منو صدا بزن!
«فَإِنْ أَجَبْتُكِ وَ إِلَّا فَاعْلَمِي أَنِّي قَدْ قَدِمْتُ عَلَى أَبِي» اگر جوابتو دادم که هیچ، اگه جوابت رو ندادم بدان که من دیگه از دنیا رفتم و بر پدرم وارد شدم.
اسماء میگه: منتظر ماندم، پس صدا کردم، جوابی نداد! صدا زد: «يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى» جوابی نداد! «يَا بِنْتَ أَكْرَمِ مَنْ حَمَلَتْهُ النِّسَاءُ» جوابی نداد!
«فَكَشَفَتِ الثَّوْبَ عَنْ وَجْهِهَا» پارچهای که روی صورتش کشیده بود کنار زد، «فَإِذَا بِهَا قَدْ فَارَقَتِ الدُّنْيَا» دید بیبی از دنیا رفته! خودش رو روی سینه مجروح حضرت انداخت، زهرای اطهر رو میبوسید و میگفت: فاطمه جان، بر پدرت که وارد شدی سلام اسماء رو هم برسان.
در همین حیثوبیث بود «إِذْ دَخَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ» …
از زبان سلمان
خبر به مردم مدینه رسید که فاطمه از دنیا رفت. مردم جمع شدند برای نمازخواندن و تشییع حضرت. ابوذر بیرون آمد خطاب به مردم گفت: بروید، تشییع جنازه به تأخیر افتاده، همه رفتند.
سلمان میگه: داخل خانه بودم، برای غربت زهرا اشک میریختم، نیمه شب بود، خواب خواب به چشمانم نمیآمد، باورم نمیشد که دیگه فاطمه رو نمیبینم. مشغول نافله بودم، یک وقت دیدم در خانه به صدا در آمد، خدایا کی این وقت شب کار داره؟ رفتم در رو باز کردم، دیدم میوه دل زهرا، امام مجتبی است اشک میریزد. آقازاده این وقت شب اینجا چهکار دارید؟
فرمود: سلمان؛ اگه میخوای در تشییعجنازه مادرمان فاطمه شرکت کنی، بیا.
خودم رو رساندم، صحنه عجیبی بود! امیرالمؤمنین کنار بدن بیجان زهرا داره اشک میریزه. تابوت آماده شد، بدن فاطمه توسط امیرالمؤمنین و حسنین و عمار و مقداد و عقیل و زبیر و ابوذر و سلمان و برخی یاران خاص، تشییع شد. حضرت در کنار قبر زهرا، هفت صورت قبر دیگر ایجاد کرد تا کسی جایگاه حقیقی قبر ایشان را نداند.
امیرالمؤمنین میخواد با دستان خودش عزیزش رو داخل قبر بگذاره، توان دفن فاطمه رو نداشت، متوسل شد به نماز «استعینوا…» دو رکعت نماز خواند، تا آمد بدن فاطمه را وارد قبر کند، ناگهان دید دو دست شبیه دستان رسول الله…
غسل و کفن حضرت زهرا توسط امیرالمؤمنین
حضرت امیر(ع) میفرماید: به خداوند سوگند من متصدی امر آن بانو شدم و بدن وی را از زیر پیراهن غسل دادم، به خداوند سوگند که بدن فاطمه زهرا پاک و مطهّر بود! آنگاه بدن مقدس او را از باقیمانده حنوط پیامبر اسلام(ص) حنوط کردم، سپس پیکر مبارکش را در میان کفنهایش جای دادم.
چون تصمیم گرفتم کفن او را گره بزنم، صدا زدم: ای امّ کلثوم، زینب، سکینه، فضّه، حسن و حسین! بیایید و مادر خود را برای آخرین بار ببینید، روز فراق آمد و ملاقات شما در بهشت خواهد بود.
حسن و حسین(ع) در حالی آمدند که فریاد میزدند: آه از این حسرتی که هیچوقت به علّت ازدستدادن جدّمان، پیامبر خدا(ص) و مادرمان، فاطمه زهرا(س) از بین نخواهد رفت.
ای مادر حسن و حسین! هنگامی که جدّ ما حضرت محمّد مصطفی را ملاقات کردی سلام ما را به آن حضرت برسان و به آن بزرگوار بگو: ما بعد از تو در دار دنیا یتیم ماندیم!
امیرالمؤمنین میفرماید: من خداوند را شاهد میگیرم که فاطمه زهرا(س) آه و ناله کرد، دستهای خود را دراز نمود و حسنین را چند لحظهای به سینه خود چسبانید.
ناگاه هاتفی از آسمان ندا داد: یا اباالحسن! حسنین را از روی سینه فاطمه بردار، به خداوند سوگند که ملائکه آسمانها را گریان کردند.