روضه شام شهادت امام علی(ع)؛ حجت الاسلام میرزامحمدی
تا قیامت براش گریه کنی بازم اول مظلومه
و یا اول من غصب حقه
حیف مولا مردم عالم تو را نشناختند
دم زدند از تو ولی یک دم تو را نشناختند
شام غریبانه، باورت میشه امشب کسی نیامد شام غریبان برای علی بگیره؟!
رهبر افلاکی و از خاکیان خاکی تری
هم ملائک هم بنی آدم تو را نشناختند
انبیاء بودند از آدم همه در سایه ات
لیک جز پیغمبر خاتم تو را نشناختند
در کنار خانه ات بر همسرت سیلی زدند
ای فدای غربتت گردم تو را نشناختند
با دو دست بسته می بردند سوی مسجدت
عجب شام غریبانی شد خونۀ علی، یه بستر غرق خون بچه ها دورش حلقه زدند، اما هر چی باشه همه محرمند کسی به اینا جسارت نکرد، کسی دیگه گوشواره هاشونو نکشید، کسی دیگه به اینا ناسزا نگفت، خونشون را کسی آتیش نزد، این یه شام غریبانه اما من دلم جای دیگه ست، این شام غریبان کجا؟! امام مجتبی دونه دونشون رو داره ساکت میکنه، هم زینب، هم قمربنی هاشم، هم ابی عبدالله(ع)، اما دلا بسوزه برای ابی عبدالله و شام غریبانش، فقط من شعرشو میخونم ببینم حالت شام غریبانی هست یا نه
غروب بود و زنی بی قرار تنها بود
هنوز که نگفتم این زن کیه
زنی زداغ برادر، فکار، تنها بود
غروب بود و علمدار خفته و زینب
میان خیمۀ بی پاسدار تنها بود
غروب بود و به مقتل برادرو زینب
هزار و نهصدو پنجاه بار تنها بود
می ترسم این یه بیتو بگم، اماسفره، سفرۀعلی علیه السلامه، کربلا هم اگر میرید همین سفره پهن باشه
غروب بود و رباب و صدای لالایی
کنار تربت یک شیرخوار، تنها بود
حسین حسین
غروب بود و طناب و اسیری و زینب
بذار از این روضه دربیام
خلاصه این همه غم بود و زینب کبری
میان لشگری از نیزه دار تنها بود
محمل درست در وسط نیزه دارها
یک ذره رحم در دل خود ساربان نداشت
این یه شام غریبان تو خیمۀ نیم سوخته، یه شام غریبانم کنار گودال برپا شد، پیغمبر و انبیاء و اولوالعزم آمدن؛ فاطمه و چهار زن بهشتی هم آمدند بماند؛ چون قصۀ ربودن انگشتره، اما شام غریبان سوم رو بگم زن خولی میگه نیمۀ دل شب دیدم تنور خونم روشنه یا للعجب! من که تنور را اول شب خاموش کردم، وارد اتاق شدم دیدم بانوان مجلله ای کنار تنورند، همه زیر بغل یه خانمی رو گرفتن، خدایا این ها کین کنار تنور خانۀمن؟! دیدم این بانو خم شد یه چیزی رو از تنور خونم بیرون آورد؛ اول شروع کرد این خاکسترا رو از سر او پاک کردن، اینها کین؟ اونی که دست اون بانو هست چیه؟! با یه سلام این بانو جوابمو گرفتم، من تا حالا تو روضه هیچ جا ندیدم فاطمه به حسینش این جوری خطاب کنه، فقط مال تنور خولیه، یه لحظه تصور کن این تنور خونه ها که روشن بود تا صبح خاکسترش داغ میموند، اون رگ های بریده و محاسن رو این خاکسترا، بانو سر رو به سینه چسباند یه جمله گفت و غش کرد، صدا زد: السلام علیک یا شهید