روضه شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام؛ آیت الله احمدی میانجی
شاید اوایل امشب (شب 21 رمضان) بوده که امیرمؤمنان علیه السلام امر کرد همه بچه ها بیایند. حضرت دختر و پسر بسیاری داشت، همه، دور حضرت جمع شدند. روی پیشانی مبارکش، عرق سرد جاری بود. وقتی ام کلثوم گریه کرد، حضرت فرمود: دخترم! مرگ من گریه ندارد؛ یعنی از این زحمت ها و گرفتاری ها خلاص می شوم. رسول خدا صلی الله علیه و آله را می بینم که به من اشاره می کند: بیا![1] روایات فراوانی هست که می گوید: هر کدام از شما از دنیا برود، ما به سراغش می آییم.[2]
ان شاء الله خداوند این وعده را در حق ما نیز عملی کند. به ما فرموده اند: ما سراغ شما می آییم و شما را تنها نمی گذاریم: یا حارث همدان من یمت یرنی من مؤمن أو منافق قبلا[3] حارث، یکی از جانبازها بوده که یک چشمش را در جنگ از دست می دهد، در تشکیلات حضرت امیر علیه السلام، جانبازها نیز حضور داشتند؛ چنان که مالک اشتر هم جانباز بود، یک شب، حارث بعد از این که پاسی از شب گذشته بود، خدمت حضرت رسید. حضرت فرمود: حارث! چرا این وقت آمدی؟ حارث عرض کرد: محبت شما مرا به این جا کشیده است. خواستم شما را زیارت کنم. دلم تنگ شده بود، آمدم این جا، حضرت فرمود: اگر راست بگویی، مرا وقت مرگ می بینی.[4] همه مرا وقت مرگ خواهند دید.
طبق روایات، وقتی امیرمؤمنان علیه السلام از دنیا می رود، رسول خدا همراه حضرت زهرا علیها السلام حتما آن جا هستند. امیرمؤمنان علیه السلام از بچه هایش جدا می شود؛ اما به رسول خدا صلی الله علیه و آله و جعفر و حمزه ملحق می شود. رسول اکرم صلی الله علیه و آله وقتی که از دنیا می رفت، این ناراحتی ها آزارش می داد؛ حتی نقل شده است که حضرت امیر علیه السلام وارد مجلس شد، مردم هم بودند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بیا نزدیک! دست حضرت را گرفت، بعد فاطمه زهرا سلام الله علیها را صدا زد، آن بانوی بزرگوار نیز آمد. پیامبر دست او را گرفت. آن گاه در منظر مردم دستش را روی دست علی علیه السلام گذاشت و فرمود: ای علی! فاطمه امانت من است، از این امانت خوب نگهداری کن[5])
همین طور که رسول خدا صلی الله علیه و آله تا آن دم آخر زندگی، مصائب بچه هایش جلوی چشمش بود و به جهت آن، قلبش می سوخت. امیرمؤمنان علیه السلام هم وقتی به سوی شام می رفت، از کربلا عبور کرد. در کربلا دیدند که حضرت با خودش حرف می زند و به جایی اشاره می کند و می فرماید: «ههنا مناخ رکابهم و موضع رحالهم؛[6] شترهای شان در این جا می ایستد و در این جا خیمه می زنند.» بعد فرمود: «ههنا مهراق دمائهم؛ [7] این جا هم خونشان را می ریزند. » از حضرت پرسیدند: ای امیرمؤمنان! چه فرمودی؟ فرمود: در این جا یک عده شهید می شوند که با شفاعت آن ها، عده ای به بهشت می روند. سپس حضرت، خواب بسیار کوتاهی کرد و بیدار شد. دیدند که حضرت به شدت گریه می کند و می فرماید: «صبرا یا أبا عبدالله. »[8] عرض کردند: ای امیر مؤمنان چه شده؟ فرمود: الان خواب دیدم که این جا پر از خون است و حسین من، در میان خون دست و پا می زند. در شب 21 رمضان، همه در مقابل چشم امیرمؤمنان علیه السلام نشسته اند. زینبش را می بیند، پسرش را می بیند، قطع شدن دستش را می بیند.
در این لحظه، حضرت نگاهی به همه انداخت و برای همیشه چشم هایش را بست؛ اما چه ناگه پر محتوایی به بچه هایش کرد. حضرت از دنیا رفت، بچه هایش شروع کردند به گریه کردن. وصیت کرده بود که شبانه مرا غسل بدهید، شبانه مرا دفن کنید، قبرم هم مخفی باشد. آن موقع، فاطمه زهرا علیها السلام وصیت کرده بود که قبرش مخفی باشد؛ الان نیز امیرمؤمنان علیه السلام وصیت می کند که قبرش مخفی باشد. اما چند نفر برای تشییع جنازه امیر مؤمنان علیه السلام آمده بودند؟ فاطمه زهرا سلام الله علیها تشییع جنازه نداشت. پنج – شش نفر بیشتر در تشییع او حاضر نبودند.
امیرمؤمنان علیه السلام هم همین طور بود. امام حسن علیه السلام تشییع داشت اما تیر بارانش کردند. در تشییع امیرمؤمنان علیه السلام، پنج یا شش نفر دنبال جنازه بودند. نوشته اند که وصیتش نیز همین بود و فرموده بود: با جلوی تابوت کاری نداشته باشید. من نمی دانم که آیا جلوی تابوت را رسول خدا صلی الله علیه و آله برمی دارد، جبرئیل برمی دارد با میکائیل برمی دارد؟ نمی دانم. فرمود: با جلوی تابوت کار نداشته باشید. شما عقب تابوت را بردارید، هر کجا رفت، شما هم بروید و هر کجا تابوت به زمین آمد، مرا همان جا دفن کنید. فرمود: خاک را این طرف و آن طرف بکنید، قبر آماده است و برای شما آشکار می شود. جنازه را حرکت دادند، پنج، شش نفر هم بیشتر نبودند که یکی از آن ها حجر بن عدی بود. بدن را امام حسن و امام حسین علیهما السلام می شستند. با کافوری که از بهشت آمده بود، او را حنوط کردند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه زهرا سلام الله علیها با آن کافور حنوط شدند و بقیه حنوط را برای حضرت امیر علیه السلام مصرف کردند. دو پسر عزیزش، پدر را کفن کردند و جنازه را برداشتند. خانم ها در خانه نشستند و آقایان جنازه را تشییع کردند. گفته اند که تا زمان امام صادق علیه السلام قبر حضرت مخفی بود؛ تا این که امام صادق قبر ایشان را نشان داد. [9] زیارت « امین الله» را هم امام سجاد علیه السلام در کنار قبر حضرت خوانده است. [10] وقتی تابوت به زمین آمد، خاک را کنار زدند و یک قبری پیدا شد. دیدند که در درون قبر، کتیبه ای است که روی آن این طور نوشته شده: این قبر را نوح پیغمبر، برای علی ساخته است. آن گاه دو عزیزش با فرزندان دیگر، بابا را داخل قبر گذاشتند. [11]
پی نوشت ها:
[1] مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج42، ص202و206.
[2] ر. ک: الکلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، ج3، ص134تا .127
[3] مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج6، ص180 و ج39، ص245- شعر از سید حمیری بر اساس مضمون روایت حارث همدانی: «ای حارث! هر مؤمن و منافقی در هنگام مرگ مرا خواهد دید.»
[4] همان، ص181.
[5] همان، ج22، ص484.
[6] الاربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، ج2، ص54؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج32، ص420.
[7] همان.
[8] مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج44، ص252.
[9] همان، ج 42، ص200.
[10] همان، ج97، ص264.
[11] همان، ج42، ص216و218.