روضه ضربت خوردن امیرمؤمنان(ع)؛ آیت الله احمدی میانجی
رسول خدا صلی الله علیه و آله مصایب اهل بیت علیه السلام را در آینده می دید و ار این قضایا یاد می کرد. امیرمؤمنان علیه السلام نیز همین طور بود. می گویند صبح روز نوزدهم ماه رمضان، حضرت امیر علیه السلام را از مسجد به خانه منتقل می کردند، در حالی که سر مبارکش را بسته بودند؛ اما خون بند نمی آمد. بعضی نوشته اند: حضرت را روی گلیمی حمل می کردند. وقتی به درب خانه رسید، فرمود: مرا زمین بگذارید. بعد فرمود: زیر بغلم را بگیرید تا خودم با پای خودم وارد خانه بشوم. دخترها و عزیزانش دورش را گرفتند. رختخواب را آماده کرده بودند. اصحابی هم که در مسجد یا خارج مسجد بودند و این خبر را شنیده بودند، همه ناراحت بودند. دوستان حضرت امیر علیه السلام دور خانه گریه می کردند و ناراحت بودند.
اصبغ بن نباته[1] می گوید: دیدم امام حسن علیه السلام بیرون آمد و فرمود: «ای مردم! من از طرف پدرم می گویم که به دنبال کار و کاسبی تان بروید؛ همه رفتند و من ماندم، زیرا دیدم که نمی توانم بروم. ناگاه شنیدم که صدای گریه از خانه امیرمؤمنان علیه السلام بلند شد. من هم بلند بلند گریه کردم. در این لحظه، امام مجتبی علیه السلام بیرون آمد و فرمود: ای اصبغ! هنوز نرفته ای؟ گفتم: نه، آقا نتوانستم بروم، پای من یارای رفتن ندارد. اگر اجازه بدهید، من آقا را یک بار ملاقات کنم. امام مجتبی علیه السلام رفت داخل و برگشت و اجازه داد که من به داخل بروم. خانم ها رفتند پشت پرده و من به داخل خانه رفتم. دیدم بر سر مبارک امیرمؤمنان علیه السلام دستمال زردی بسته اند؛ اما رنگ حضرت آن چنان زرد شده بود که من نتوانستم تشخیص بدهم که دستمال زردتر است، یا رنگ حضرت! هم زهر اثر کرده بود و هم خونریزی زیاد شده بود. حضرت نگاهی به من کرد. عرض کردم: ای امیرمؤمنان! پایم یاری نکرد که بروم. می خواستم بروم، اما نتوانستم.
آن وقت حضرت حدیثی را از پیامبر صلی الله علیه و آله برای اصبغ نقل فرمود. بعد از آن که أصبغ از منزل بیرون آمد، خانم ها دور حضرت را گرفتند؛ زینبش، ام کلثومش. نوشته اند: بی بی زینب سلام الله علیها کنار بستر بابا آمد، نشست و عرض کرد: بابا! ام ایمن حدیثی را از جدم رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل کرده که ما یک سفر دیگر کوفه خواهیم داشت؛ یعنی ما کربلا داریم، اسیر شدن داریم و این جا می آییم. آیا این حق است؟ حضرت فرمود: آری، دخترم؛ همان طور است که ام ایمن نقل کرده. حضرت به بچه هایش نگاه می کرد و به یاد اسارت و آن مصایب می افتاد.
«اللهم العن اوّل ظالم ظلم حقّ محمدّ وآل محمّد و آخر تابع له علی ذلک. اللهم العن العصابة التی جاهدت الحسین علیه السلام و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعا.[2] اللهم العن قتلة امیر المؤمنین علیه السلام[3] اللهم العن أعداء أمیر المؤمنین علیه السلام»
پی نوشت ها:
[1] مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 40، ص 44.
[2] همان، ج 98، ص 293؛ الشیخ الطوسی، ابی جعفرمحمدبن حسن، مصباح المتهجد، ص 776؛ قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، بخشی از زیارت عاشورا.
[3] مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 30، ص 393.