عفو در محراب شهادت
“بله امیرالمومنین نور است، متصل به غیب است، حالا روزگار آمده یك مشت اوباش آمدند جلویش ایستادند میگویند كه ما خون فلان كس را می خواهیم. حالا وقتی كه آقا را آوردند در بستر انداختند می دانید كه حالش دگرگون شد. بعد حالش یک قدری به حال معمولی برگشت جمله ای دارد كه جگر انسان آتش می گیرد شنیدنی است. می گوید: حارب به كسی می گویند كه شب در بیابان تشنگی بر او غلبه كرده، دوم اینكه خطرهایی كه شب آدم را تهدید می كند در روز تهدید نمی كند. به هر سمتی كه برود مردد است كه كجا برود این آدم امید از زندگی بریده، یتیمی فرزندان را مجسم كرده است، یك مرتبه می بیند صدای آب گوش او را نوازش می دهد. این چه حالی پیدا می كند.
امیر المومنین می گوید: وقتی پسرم آمد آنقدر شاد شدم مثل تشنه سر گشته بیابان كه یك دفعه به چشمه برسد. از این زیباتر نمی شود. وقتی ضربه به فرق مباركش آمد یك دفعه چشمش را باز كرد دید ابن ملجم این جنایت را مرتكب شده است. فرمود: نگذارید این فرار كند و بالاخره گرفتند آوردند نگاهش به سمتش بود. گفت: من امام بودم برای تو این چه جنایتی بود. اما ببینید اسم رحمان و رحیم اینجا مجسم شده است. نگاه كرد به صورت حضرت مجتبی گفت: فرزندم اگر این قاتل من است با او مدارا كن. در محراب شهادت به خاك افتاده دارد سفارش قاتل را می كند. چقدر كریم هستند این خاندان!
می گویند: شب در منزل دخترش افطار مهمان بود. یك افطار خیلی مختصر. خلاصه تا اینكه آمد عازم مسجد شود، دید مرغابی های منزل دخترش جلویش را گرفتند همانجا ایستاد و گفت: دخترم اینها را یا آزاد كنید یا اگر بنا است كه نگه دارید سیرشان كنید. آقا اینها آمدند جلوی آقا را گرفتند شروع كردند به سر و صدا كردن. آمدند یک عده اینها را از دور آقا دور كردن، فرمود: اینها را رها كنید. بردند آقا را در بستر قرار دادند مصیبت تو بر ما خیلی سنگین است اما من اینجا یك جمله ای می خواستم اجازه بگیرم از خود شما. می گویند اینجا سفارش دشمن را می كنی سفارش حیوانات را می كنید. شما فكر ترك این دشمن را می كنید اما در كربلا ترس و وحشت نازدانه های حسینت را نكردند.
«السلام علیك یا امیرالمومنین».
حجه الاسلام و المسلمین فاطمی نیا”