شب ضربت خوردن امیرالمؤمنین علی علیه السلام
” السلام علیک یا ابا الحسن یا امیرالمؤمنین یا علی بن ابی طالب
خوشا به حال آنهایی که در کنار قبر ارباب از نزدیک (در نجف اشرف) عرض ادب می کنند. خوشا به حال آن هایی که دیشب نماز شب شان را در مسجد کوفه خواندند و در محراب به یاد مولایشان علی اشک ریختند.
دیشب به امیرالمؤمنین چه گذشت؟ خانه ی دخترش «ام کلثوم» بود[دختر به پدر خیلی علاقه مند است] بعضی از نقل ها دارد، دیشب آقا لحظاتی خوابیدند بعد بیدار شدند. اشک در چشم های مولا حلقه زد. مگر دختر می تواند اشک بابا را ببیند. سؤال کرد: بابا چرا گریه می کنی؟ فرمود: رسول خدا را در خواب دیدم، فرمود: هلمّ الینا؛ علی جان! پیش ما بیا، ما مشتاق و منتظریم.
فرمود: بابا چه عرض کردی؟ عرض کردم: یا رسول الله، و انا مشتاق الیه؛ من هم مشتاقم. من هم از این بی مهری ها، از این سختی ها، ازاین رنج ها و از آن غصب ها خسته شده ام.(1)
مگر می شود کسی بیست و پنج سال نگاهش به نگاه قاتلان همسرش بیفتد و برای خدا صبر کند؟! امیرالمؤمنین خیلی سختی کشید.
از امام صادق علیه السلام پرسیدند: ما اصبر الصابرین؟ آقا جان، صبور ترین صابرین کیست؟ [ صبر امام حسین علیه السلام بی نظیر بود، روز عاشورا فرشته ها از صبرش تعجب کردند.] امام صادق علیه السلام فرمود: اصبر الصابرین، جدّم امیرالمؤمنین علیه السلام است. از همه صبور تر او بود. از همه بردبارتر او بود.
سی سال انتظار شب نوزدهم را می کشید. آن شبی که فاطمه اش را در قبر گذاشت، گفت: فاطمه جان، کاش علی، جان می داد. فاطمه جان، کاش مرگ علی هم می رسید. مبادا عمر علی بعد از تو طولانی شود!
سی سال گذشت، مثل دیشبی دیشبی در محراب عبادت صدا زد: فزت و رب الکعبه هذا ما وعدالله و رسوله و صدق الله و رسوله؛(2) این همان وعده ی پیغمبر است. این همان وعده ی خدا است به خدای کعبه رستگار شدم.
من نمی دانم چه شد؟ اما همین قدر می دانم بعد از نماز صبح دو فریاد بلند شد،یک فریاد می گفت: وا اماما! یک فریاد می گفت: وا ابتاه! یک فریاد می کفت: وا محمداه! یک فریاد می گفت: وا سیداه! یک فریاد از زینب بود که می گفت: بابای خوبم. یک فریاد از هجر یاران بود که می گفت: آقای خوبم، ارباب خوبم، امام خوبم.
صدای وا سیداه، وا اماماه، در کوفه پیچید. بچه های علی آمدند مسجد، بابا را به منزل آوردند.(3) امام حسن رو به پدر کرد و گفت: بابا، وانطع ظهری؛(4) بابا کمرم شکست. بابا کاش مرده بودم؛ لیت الموت اعدمنی الحیاة.(5)
اباعبدالله رو به بابا کرد و گفت: یا ابتاه، من لنا بعدک لا کیومک الّا یوم رسول الله؛(6) بابا روزی به سختی امروز نیست مگر آن روز که پیامبر از دنیا رفت. فرمود: حسین، روز سخت، روز تو است؛لا یوم کیومک یا اباعبدالله.(7)حسینم،توگریه نکن هر که گریه می کند، تو گریه نکن. چون گریه کنان عالم باید برای تو گریه کنند. من اجلک تعلمت البکاء؛(8)
بابا، من گریه را برای امروز یاد گرفتم. بابا اگر برای تو گره نکنم برای که گریه کنم؟
نزدیک خانه فرمود: حسنم، حسینم، مرا زمین بگذارید. بابا، نگذارید زینبم مرا روی دست شما ببیند! نگذارید صورتم را خون آلود ببیند!
یا اباالحسن، این یک جریان و یک صحنه بود، این یک دختر و یک بابا بود. یک دختر هم کربلا بود. آن جا کسی نبود که بدن را بپوشاند! آن جا کسی نبود سر را از بالای نی بگیرد! در قتلگاه یک نگاه به سر بابا می کرد و یک نگاه به بدن بابا؛ عمه، این سری که قرآن می خواند چرا به او چوب می زنند؟1 چرا سر را بالای نی کرده اند؟!(9) عمه، این بدن قطعه قطعه مال این سر است؟! چه کرده ان کخ دختر، بابا را نشناخت؟!.
پی نوشت:
1. سوگنامه آل محمد، ص46.
2. بحارالانوار،ج42، ص280.
3. سوگنامه آل محمد، ص42؛ منتهی الآمال،ص244.
4. بحارالانوار،ج43، ص74.
5. بحارالانوار،ج42، ص283.
6. بحارالانوار،ج42، ص288.
7. بحارالانوار،ج45، ص218.
8. بحارالانوار،ج42، ص288.
9. سوگنامه آل محمد، ص418.
منبع:روضه های استاد رفیعی.”