اصبغ و شنیدن خبر شهادت امام علی علیه السلام
” السلام علیک یا ابالحسن یا امیر المؤمنین یا علی بن ابی طالب علیه السلام
آفتاب عمر امیرالمؤمنین مثل امشبی غروب کرد. آفتاب عمر کسی که 63 سال همه ی تلاشش را در راه هدایت جامعه، در راه تربیت جامعه، و در راه پیش رفت و تعالی اسلام گذاشت. خداوند قسمت کند نجف اشرف کنار ضریح مطهرش زیارت نامه اش را بخوانیم. آن جا بگوییم: السّلام علیک یا ابا الائمه الهادی المهدی؛ سلام بر تو ای کسی که خدا تو را دوست داشت و تو هم خدا را دوست داشتی. سلام بر تو ای کسی که جهاد و تلاش داشتی.
امام سجاد علیه السلام مخفیانه می آمد کنار قبر امیرالمؤمنین علیه السلام؛ آن زمان قبری نبود، خاک بود و بیابان بود. دست امام باقر علیه السلام را می گرفت می آمدند کنار قبر می ایستادند، عرضه می داشتند: السّلام علیک یا امین الله فی ارضه و حجة الله علی عباده. این زیارت« امین الله» از امام سجاد است. این زیارت امین الله را در بیابان های نجف، کنار قبر امیرالمؤمنین مخفیانه می خواند و اشک می ریخت.
این ها راه ارتباط با این بزرگان را به ما یاد داده اند و آموخته اند.
امروز خانه ی امیرالمؤمنین چه خبر بود؟ این دل ها را ببریم کوفه پیش بچه های امیرالمؤمنین. امروز آقا ملاقات هایی داشتند، افرادی دیدنش آمدند، تقریبا می دانستند شورای پزشکی،امیرالمؤمنین را جواب کرده است. تقریبا خود بچه ها هم می دانستند. خود حضرت هم فرموده بود: امشب پیامبر مرا دعوت کرده. لذا فرمود: حسن جان، هلمّ الینا؛ بیا به سوی من، پیغمبر از من خواسته به ملاقاتش بروم.[ وقتی کسی با خبر شود عزیزش یک شب دیگر پیش ا. نیست بیشتر می سوزد.]
خیلی ها آمدند، التماس دعا کردند، اصرار کردند که داخل خانه بیایند. چون اتاق کوچک بود همه ی آن ها نمی توانستند داخل شوند، چند نفر می آمدند و چند نفر می رفتند. در همین حال حضرت می فرمود: اگر سؤال دارید از علی بپرسید، اما سؤالتان را کوتاه کنید.
امیرالمؤمنین نمی تواند جواب مفصل بدهد چون حالش این قدر مساعد نیست که بتواند طولانی جواب بدهد، حتی گاهی اوقات حضرت از هوش می رفت.
حجر بن عدی آمد شعر خواند، گریه کردند. گفت: افسوس که امام هدایت از دست رفت، پیشوای امامت از دست رفت. همین طور شعر می خواند. آقا چشمانش را باز کرد از امام حسن علیه السلام سؤال کرد: چه کسی شعر می خواند؟ گفت: آقا جان حجر است، فدایی شماست. فرمود: بگو جلو بیاید. چند قدم جلو آمد. فرمود: حجر اگر یک روز بگویند از علی جدا شو جدا می شوی؟ حجر، اگر روزی بگویند از علی برائت بجوی برائت می جویی؟ گفت: آقا اگر آتشم بزنند، قطعه قطعه ام بکنند از شما جدا نمی شوم. به شما پشت نمی کنم. [ به آقایش قول داد، خود و جوانش را فدا کرد، اما حاضر نشد از امیرالمؤمنین برائت بجوید.]
آقا فرمود: حجر، می دانستم. اما اگر جانتان در خطر بود، و از شما خواستند که به علی ناسزا بگویید، بگویید. جان تان را نجات دهید. اما اگر گفتند از علی برائت بجویید، علی را کافر بخوانید یا علی را کافر بدانید، این کار را نکنید. چون از اول زندگی ام یک لحظه شرک در زندگی ام نبود. من روزی پشت سر پیغمبر نماز خواندم که هیچ کس به پیغمبر ایمان نیاورده بود. اشک در چشمان حجر حلقه زد.
یکی یکی می آمدند با مولا وداع می کردند. یکی از کسانی که آمد اصبغ بن نباته است.[ این روضه خیلی دلم را می سوزاند.] اصبغ بن نباته از شرطة الخمیس است؛ یعنی از اصحاب سرّ آقاست؛ یعنی از افرادی که مورد اعتماد آقاست. شرطة الخمیس به کسانی می گویند که تا پای خونشان با امیرالمؤمنین بیعت کرده بودند.
اصبغ پشت در نشسته بود، اشک می ریخت. امام حسن گفت: چرا نمی روی؟ بابام علی حالش خوب نیست. عرضه داشت: هر چه می خواهم بروم زانو هایم یاری نمی کند. هر چه می خواهم بروم این پا مرا نمی کشاند، کجا بروم؟! درخانه ی علی را رها کنم؟! من که شب و. روز با علی بودم.
[ اصبغ در نخلستان ها دنبال علی می آمد. آقا بر می گشت می فرمود: کجا می آیی؟ می گفت: آقا دورت بگردم، بگذار دنبالتان بیایم، می ترسم به شما ضربه بزنند. مولا می فرمود: خیالت راحت باشد.
گاهی می آمد می دید علی سر در چاه کرده. آقا چه می کنی؟ چه می گویی؟ مگر چاه صدای شما را نمی شنود؟ می فرمود: اصبغ درون این سینه درد است. با که بگویم؟ می روم با چاه سخن بگویم که سینه ام را خالی کنم.
اصبغ کنار چاه با امیرالمؤمنین بود، زمانی که مولا درد دل می کرد. اصبغ در نخلستان ها در نماز شب با علی بود. مگر طاقت می آورد؟!]
اصبغ گفت: اجازه بده یک بار دیگر آقا و مولایم را ببینم.اجازه گرفت و وارد شد. می گوید: وارد شدم، دیدم آقا یک دستمال زردی به پیشانی بسته، رنگ آقا زرد است اما رنگ آقا از رنگ دستمال زردتر است.آقا به بالشتی تکیه کرده بود همین که وارد شد، نتوانست طاقت بیاورد، خودش را روی پاهای آقا انداخت. مولای من! آقای من! آقا چشمانش را باز کرد. شاید فرموده باشد: اصبغ زینبم صدایت را می شنود. اصبغ، زینبم به اندازه ی کافی امروز درد دارد. اصبغ صدایت را آرام تر کن.
اصبغ سؤال کرد: چه شده؟ فرمود: دیگر برای علی گریه نکن، علی از این درد ها و سختی ها راحت شد. گفت: آقا، می دانم شما راحت شدی اما من برای غریبی خودم گریه می کنم. من برای بی مولایی خودم گریه می کنم. مولا، دیدی قدرت را ندانستیم. دیدی توجه نکردیم. دیدی جایگاه شما را نشناختند.
یا امیرالمؤمنین، یا علی بن ابی طالب! امشب جلوی چشم بچه ها نفس علی به شماره افتاده، اشک در چشمان زینب حلقه زده، امیرالمؤمنین یک وقت چشمش را به در اتاق دوخت؛ جبرئیل خوش آمدی. عزرائیل خوش آمدی. حبیبم رسول الله، خوش آمدی جلوی چشم بچه ها نفس علی حبس شد و ضربان قلب دیگر نزد!
منبع: روضه های استاد رفیعی، ص38.”