روضه امام حسن مجتبی علیه السلام؛ حجت الاسلام کافی
امشب دلم می خواهد همه شما را در خانه امام حسن مجتبی(ع) فرزند بزرگ زهرا(س) ببرم.
امام دوم و سبط رسول و پور بتول
که ذولجلال بنامید از ازل حسنش
چه حرفها که شنید از زبان دشمن و دوست
که بود سخت تر از زخم نیزه بر بدنش
عقیده من این است هر کس که می خواهد روضه امام حسن(ع) بخواند، باید در ماه رمضان بخواند. چرا؟ چون امام حسن(ع) روزه بود. چندین مرتبه امام حسن(ع) را زهر دادند. هر دفعه می آمد به حرم پیغمبر(ص) متوسل می شد و خدا شفایش می داد. معاویه به تنگ آمد. به پادشاه روم نوشت: من یک دشمن سرسخت دارم. چند مرتبه تا حالا زهرش دادم، ولی کارگر نشده، می خواهم او را از پا در بیاورم، یک زهری برایم آماده کن تا از زندگی قطع امید کند و کشته شود.
پادشاه روم زهری آماده کرد، و برای معاویه فرستاد و پیغام داد: مبادا این زهر را به یک خدا پرست و مومن و مسلمانی بدهی، معاویه با چند واسطه با زن امام حسن (ع) جعده تماس گرفت و این زن خبیثه و ملعونه را فریب داد. معاویه صد هزار درهم پول برای جعده فرستاد و پیغام داد: فقط این زهر را به شوهرت بده تا بخورد. ممکن است به من بگویی پول به من دادی اما شوهرم را از من گرفتی چه کنم؟
تو شوهرت را بکش من تو را برای پسرم، یزید می گیرم. این زن فریب خورد. آی بمیرم، امام حسن (ع) روزه بود. هوا بسیار گرم بود، این زن نا نجیب یک ظرف شیر مخلوط با عسل که در آن زهر ریخته بود برای آقا آورد. آقا تشنه اش بود، تا این شربت از گلوی آقا پایین رفت اثر زهر را احساس کرد. شاید داد زده و ناله می کرده است: آه جگرم! آه جگرم!
هر مردی در زندگی هر دردی داشته باشد اول به زنش می گوید. آی بمیرم برایت امام حسن! که در خانه ات هم غریب بودی، زنت دشمنت بود. تا آب از گلویش پایین رفت عوض اینکه زنش جعده را صدا بزند صدا زد: کنیزها! بروید زینیم بگویید بیایید، خواهرم بیاید، این بلاکش دوران باید. بی بی را خبر کردند، آمد. صدا زد: حسنم! داداش چه شده؟
صدا زد: خواهرم! حالم منقلب است، برو زود حسینم را خبر کن. امشب چراغها را خاموش کنید. چرا؟ چون کنار قبر امام حسن(ع) تاریک است. همه کنار بستر امام حسن (ع) آمدند. صدا زد: برادرم! چه شده داداش؟ فرمود: حسینم! هر چه به سرم آمد از همین کوزه بود. صدا زد: حسینم! دلم می خواهد مرا به سوی قبر جدم پیغمبر (ص) ببری تا با او تجدید عهد کنم. آنگاه مرا به جانب قبر مادرم فاطمه(س) برگردان. سپس مرا به بقیع ببر و در آنجا دفن کن. راضی نیستم خونریزی شود.
یک وقت سرش را بلند کرد حالش منقلب شد صدا زد: زینبم! برو برایم یک تشت بیار! آی غریب آقا! رفتند یک تشت آوردند. آقا سرش را میان تشت کرد، همه نگاه می کنند یک وقت لخته های خون را میان تشت دیدند. جنازه امام حسن(ع) را به طرف حرم پیغمبر(ص) آوردند. یک وقت عایشه دختر ابی بکر سوار بر استر آمد و جلوی جنازه را گرفت. گفت: نمی گذارم جنازه حسن را کنار قبر شوهرم، پیغمبر دفن کنید. گفت: پیغمبر(ص) شوهر من است، پیغمبر(ص) را در خانه اش دفن کردید و خانه پیغمبر(ص) مال من است. آی بمیرم جنازه امام حسن (ع) را تیر باران کردند. «اللهم صل علی محمد و آل محمد بحق الحسن المجتبی و أخیه الحسین سید الشهداء یا الله»