روضه امام حسن علیه السلام
جناده می گوید: همین طور که حضرت داشت صحبت می کرد، یک وقت دیدم نفس امام حسن علیه السلام قطع شد. رنگ چهره اش را دیدم که زرد شد؛ دیگر نمی تواند صحبت کند.
جناده می گوید وقتی من وارد شدم، تشتی جلوی امام حسن علیه السلام بود. دیدم که حضرت سرش را در این تشت آورد و لخته های خون بود که از دهان امام حسن می ریخت. گفتم: یابن رسول الله! خودتان را معالجه کنید. گفت: ای جناده! مرگ را چگونه می شود معالجه کرد؟
می گوید: در این حین بود که دیدم برادرش حسین وارد شد و همراه او اسود بن اسود بود، می گوید تا چشم حسین به برادر افتاد، دست به گردن هم انداختند و همدیگر را می بوسیدند. امام حسین بین دو دیده های امام حسن را شروع کرد بوسیدن و امام حسن گریه می کرد.
لحظات آخر امام حسن علیه السلام بود، یک وقت امام حسین علیه السلام شروع کرد به گریه کردن. امام حسن گفت: چرا گریه می کنی؟ امام حسین علیه السلام گفت: برادر! برای این که حال تو را این طور می بینم. امام حسن پاسخ داد: «لا یوم کیومک یا اباعبدالله»، امام حسن به امام حسین گفت: این چیزی نیست، من در بستر هستم و شما کنار من هستید. اما روزی اطراف تو را می گیرند، شمشیردار با شمشیر می زند، نیزه دار با نیزه می زند، آن هایی که اسلحه نداشتند، دامن ها را پر از سنگ.