كارشناس:حجت الاسلام والمسلمين عالي
تاريخ پخش: 11/12/92
بسم الله الرحمن الرحیم
و صل الله علی محمدٍ و آله الطاهرین
گمان مبر كه همين جان سپردهام بي تو *** قسم به جان عزيزت، كه مردهام بي تو
اگرچه دست خيالم به دامنت نرسيد *** خوشم كه دل به خيالت سپردهام بيتو
چه جاي غير تو حتي وجود خود را نيست*** كنار ياد تو از ياد بردهام بيتو
ز اشك مردم در خون نشستهام پيداست *** كه پارههاي جگر را فشردهام بيتو
نميرسند به اشكم ستارههاي سپهر *** كه يك به يك همه شب را سپردهام بيتو
من آن شكوفهي نشكفتهي خزان زدهام*** كه گل نكرده جنونم، فسردهام بيتو
بيا و هستي پروانه را نسوز اي گل *** كه پيش از آنكه بسوزيم مردهام بيتو
اللهم عجل لولیک الفرج
آقای شریعتی: سلام میگویم به همهی بینندههای خوبمان، خانم ها و آقایان، دوستان خوب و گرانقدر. خیلی خیلی خوش آمدید به سمت خدای امروز ما. آرزو میکنم در هرکجا که هستید، انشاء الله خداوند متعال پشت و پناهتان باشد و در همهي لحظات زندگي انشاءالله موفق و مؤيد باشيد. حاج آقای عالي، سلام علیکم و رحمة الله. خیلی خوش آمدید.
حاج آقای عالي: سلام عليكم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همهي دوستان سلام و عرض ادب دارم و در خدمت شما هستم.
آقای شریعتی: سلامت باشيد. ما خیلی خوشحال هستیم كه روزهاي يكشنبه، مزين و منور اين به حضرت ولي عصر(عج). قرار شد كه در مسير اضطرار به حضرت حجت گام برداريم و الحمدلله مباحث خوبي را در جلسات گذشته شنيديم و بازتاب خيلي خوبي هم خدارو شكر داشت. هفتهي گذشته انواع مختلف اضطرار را شما بيان كرديد، يك قسم آن طلب بينندههاي خوبمان شد كه اين جلسه بشنوند. ما خدمت شما هستيم و بحث امروز را ميشنويم.
حاج آقای عالي: بسم الله الرحمن الرحیم. بله جناب آقاي شريعتي همينطور كه فرموديد ما اضطرار به حجت و وجود مقدس ولي اعظم خدا را سه قسمت كرديم كه انشاءالله بتوانيم در اين جلسهي امروز اين بحث را كه در واقع ديگر اتمام يك بحث مقدماتي اين مباحث اضطرار بود، و ترسيم آن چشمانداز آيندهمان بود، انشاءالله اين را بتوانيم در اين جلسهي امروز تمام كنيم و ديگر وارد مباحث اصليتري شويم كه حالا در رابطه با وجود مقدس ولي عصر(ع)، به خصوص در روايات ما يا احياناً در تعبير بعضي از آيات وجود دارد. ما عرض كرديم كه دردمندي و اضطرار به خحجت خدا و ولي خدا كه باب خدا و راه ورود به خدا هست، اين در سه صورت هست. اولين صورت اين هست كه گرفتاريها و مشكلات و حوائج دنيا آدم را دردمند ميكند.
به عقيدهي ما آدمهاي معمولي اينطوري هستيم كه در زماني كه به صورت عادي زندگي روزمرهي ما ميگذرد، آن نيازهايي كه داريم معمولاً رفع آن نيازها را با همان اسباب و وسايلي كه به طور عادي باز فراهم است، ميبينيم. و از اين جهت خيلي دردي حس نميكنيم. سوزشي كه از نيازها در ما هست، به وسيلهي همين اسباب معمولي برطرف ميشود. اگر كسي فرض كنيد نياز به غذا دارد، خوب غذا هست كه رفع نياز را كند. اگر نياز به خواب دارد، خستگي برايش كه خودش يك نياز است، خوب خواب هست كه برطرف كند، اگر نياز به فرض كنيد، همهاش مريضي پيش آيد و اين نياز فراهم شود، دكتر و دوا برايش هست. اگر سرگرمي و تفريحاتي نياز دارد، وسايل مورد نيازش هست. براي اين طرف و آن طرف رفتن ما، وسايل نقليه هست. براي رفع به هر حال نيازهاي عاطفي و غريزي ما ازدواج و تشكيل خانواده و زندگي ميتواند رفع آن غرض را بكند. نيازهاي غريزي و عاطفي را. به هر حال نيازهاي مختلفي را آن پول و درآمدي كه احياناً داريم، اين وسيله ميشود براي اينكه اين نيازها برطرف شود. لذا خيلي دردي در خودمان آنچنان كه باشد حس نميكنيم. مگر اينكه اوضاع غير عادي شود، و بعضي از اين اسباب از كار بيفتد. آن نياز ما باشد ولي به سبب ظاهري نباشد كه رفع نياز كند. تشنگي باشد، ولي آب نباشد. درد و بيماري باشد، ولي علاج نباشد. دوا و دكتري نباشد. ديگر جواب ندهد.
به طور مثال فرض كنيد نيازهاي عاطفي و غريزي باشد ولي ازدواجي فراهم نباشد، خانه و زندگي فراهم نباشد. يا نيازهاي روزمرهي زندگي باشد، ولي پول و درآمدي به اندازهي كفاف نباشد. در اينطور جاها ببينيد نياز هست، درد هست ولي اسباب ديگر از كار افتاده است.
آقاي شريعتي: نمونهي بارزش حاج آقا همين مريضيها و گرفتاريهايي كه اتفاق ميافتد،كه ديگر پزشكان ميگويند: كاري از دست ما برنميآيد، اوج اضطرار كاملاً محسوس است.
حاج آقاي عالي: خوب در اينطور جاها آدم احتياج پيدا ميكند به يك جايي كه فراتر از اين اسباب ظاهري ميتواند كار كند، و فطرت ما به هر حال آنچه كه عقل ما، ما را راهنمايي كرده است، خداوند متعال، آنچه را كه واسطهي خدا هست، طبيعتاً ما را نيازمند و دردمند ميكند به در خانهي ولي خدا را رفتن. اينجا ديگر از سر سيري دعا نميكنيم. اينجا ديگر واقعاً دردي است. اينجا ديگر گرفتاري و بلا و مشكل و همان چيزي كه شما فرموديد، مرض و قرض و امثال اينطور چيزها يك طور ديگري، چون راه ديگري نيست. اين همان اضطرار است. بيچاره شدن است. خدا آيت الله احمدي ميانجي را رحمت كند. ايشان در قم بودند، از خوبان قم و بزرگان اخلاقي قم بودند و به هر حال قميها و مؤمنين ايشان را ميشناسند، كه در مسجد بازار قم، ايشان آنجا به هر حال نزديك بازار قم صحبت ميكردند و معمولاً با اينكه مسجد كوچكي بود، هميشه جمعيت داشت. ايشان يك موقعي ميگفت: ما استادي داشتيم، كه به ما ميگفت: اگر دعا ميكنيد، دعاي مضطر كنيد كه او از سر درد دعا ميكند، نه از سر سيري. بعد آن استاد ما ميگفت، ايشان ميفرمود: اگر باور نداري، دعا ميكنم مضطر شوي تا ببيني دعاي مضطر چطور است؟ دعاي مضطر واقعاً دعاست و از صميم قلب چيزي را ميخواهد.
خوب ما آدمهاي معمولي معمولاً اينطور هستيم كه در هنگام گرفتاريها هست كه آن درد براي ما به وجود ميآيد. البته آن آدمهايي كه رشد يافته هستند، آدمهايي كه با خودشان كار كردند، به يك در جات بلندتري از ايمان رسيدند، آنها فقط اينطور نيست كه در بلا اضطرار پيدا كنند، نخير! در حالت نعمت و عافيت و راحتي آنجا هم خودشان را مضطر خدا ميبينند. يعني هميشه ميدانند كه آن رفع نيازكن واقعي، آن كسي كه همهي اسباب به دست اوست و فوق اين اسباب دارد كار ميكند، خداست و بايد از طريق ولي خدا از خدا بگيرند، در همهجا. به اين مقام رسيدند كه هميشه مضطر هستند.
اميرالمؤمنين (ع) در دعاي يستشير، اين دعا در مفاتيح است. پيغمبر اكرم به حضرت امير توصيه كرد، و فرمود: گنجي از گنجهاي عرش است و واقعاً هم دعاي ارزنده و فوق العادهاي است. آنجا اين تعبير را دارد كه حضرت ميفرمايد كه، به خداي متعال خطاب ميكند كه «انت المجير، و أنا المضطر» خدايا تو اجابت ميكني، من مضطر هستم. اين من مضطر هستم، اين نه فقط در بلا و گرفتاري مضطر هستم، يعني هميشه مضطر هستم. و واقعاً هم همين است. عرض كردم انسانهاي رشد يافته هميشه خودشان را مضطر خدا، هميشه نيازمند و فقير به خدا و ولي خدا ميدانند و حجت خدا ميدانند.
يك روايت خيلي زيبايي از امام صادق(ع) است كه مرحوم مجلسي در بحار اين را نقل كردند، خيلي راحت و قابل توجه است از حضرت امير(ع) هست كه فرمود: «مَا الْمُبْتَلَى الَّذِي اسْتَدَرَّ بِهِ الْبَلَاءُ بِأَحْوَجَ إِلَى الدُّعَاءِ مِنَ الْمُعَافَى» (بحارالانوار/ج90/ص301) كسي كه در گرفتاري مبتلا است، و گرفتار بلا و مشكلات هست، اينطور نيست كه نيازش بيشتر باشد به دعا كردن از آن كسي كه در راحتي و عافيت است. آن كسي كه فقير است، فكر نكنيم بيشتر احتياج به دعا دارد نسبت به غني. اگر به قول سعدي نگوييم: آنان كه غنيترند، محتاجترند. ولي حداقل هردو نياز دارند. هردو مضطر هستند. چرا؟ حضرت ميفرمايد: به خاطر اينكه آن كسي كه در عافيت و راحتي و سلامتي است، «الَّذِي لَا يَأْمَنُ الْبَلَاءَ» بدانيد كه به هر حال او هم در امان نيست. اين نيست كه در عالم دنيا كسي نسبت به بلاها، امنيت داشته باشد. كسي نسبت به بلاها و گرفتاريها مصون باشد و تضمين داشته باشد كه برايش هيچ مريضي پيش نميآيد. هيچ مشكلي پيش نميآيد. هيچ فقري پيش نميآيد. كسي تضمين ندارد. بلكه اگر با يك ديد ديگري ببينيم، گاهي اوقات اصلاً آدم دچار بلا هست و نميداند. چه بسا همان فردي كه در سلامتي هست، يكي مثل همان بيماريهايي دارد كه پنهان است. چه بسا آن كسي كه حس ميكند عمر طولاني دارد، نيم ساعت بعد ديگر در اين دنيا نيست. و عجل در كمين اوست. ميخواهم عرض كنم ببينيد انسان اينطور است. امواج بلا اطرافش را گرفته است.
يكي از بزرگان ميگفت: هر روز صدقه زياد بدهيد. هر روز صدقه يادتان نرود بدهيد. اگر بدانيد چه امواج بلايي اطراف شما است. اينطور نيست كه آدمي كه در راحتي است، فكر بكند كه واقعاً هيچ موجي اطرافش نيست. خطري در كميناش نيست. پس بنابراين همه بايد خودشان را مضطر بدانند. همه بايد خودشان را نيازمند بدانند. ولي خوب عرض كردم، معمولاً ما انسانهاي عادي در موقع گرفتاريها و بلاها هست كه حواسمان را جمع ميكنيم. همينطور كه در جلسات قبل گفتيم، اين اضطرار اشكالي ندارد. بالاخره آدم دردمند ميشود در خانهي خدا ميرود. در خانهي باب الله ميرود كه ولي خداست. شما بسياري از تشرفات را آقاي شريعتي ببينيد. در بحارالانوار در جلد 53 ، يا در كتاب نجم الثاقب، كه من به دوستان بزرگوار توصيه ميكنم. حالا بحارالانوار شايد عربي باشد، ترجمه هم شده است. ولي كتاب نجمالثاقب يكي از كتابهاي بسيار ارزنده در باب مهدويت است كه ما بعدها از آن خيلي استفاده خواهيم كرد. اين كتاب فارسي است. «نجم الثاقب» ستارهي درخشان! نجم الثاقب كه در واقع مقصود امام زمان(ع) هست. و اين كتاب را مرحوم محدث نوري، استاد محدث قمي صاحب مفاتيح فرمود: محدث نوري كه از علماي بزرگوار ما بوده، يك چيز حدود 120، 130 سال پيش و به هر حال فردي حديث شناس و خبرهاي بوده است. اين كتاب را نوشته است. انصافاً كتاب ارزندهاي است چون احادث بسياري در اين كتاب در بابهاي مختلف آن آمده است.
آنوقت يكي از بابهاي اين كتاب «نجمالثاقب» تشرفاتي است كه يك عده از مؤمنين خدمت حضرت ولي عصر(ع) رسيدند. سه تشرف را آنجا نقل كرده است. خوب شما ميبينيد در اين كتابهايي كه بعضاً تشرفات را نقل كرده است، خيلي از اينهايي كه خدمت حضرت رسيدند، به واسطهي همين گرفتاريهايشان بوده است. همين مشكلاتشان بوده است. يك مريضي داشتند كه احياناً لاعلاج بوده است. يك فقر سنگيني داشتند، يك قرض سنگيني داشتند. فرض كنيد قضيهي اسماعيل هرقِلي كه در زمان سيد بن طاووس بود. قضيهي شيخ حسين آل رحيم، كه در زمان نزديك خود مرحوم محدث قمي بود. كه مثلاً چهل هفته مسجد كوفه ميرفت، شبهاي چهارشنبه به مسجد كوفه ميرفت، تا اينكه بعد از چهل هفته خدمت حضرت ولي عصر(ع) رسيد، مشكلي كه داشت يكي مريضي بود كه داشت، مريضي ريوي بود كه سرفه زياد ميكرد و خون از سينه و گلويش ميآمد و فقر شديدي داشت و نياز به ازدواج كه به خاطر فقر به هر حال كسي به او همسر نميداد. اين سه نياز باعث شده بود، اين سه گرفتاري باعث شده بود كه چهل هفته رفته بود و به حضرت ولي عصر(ع) توسل كرده بود و آخر هم توانست تشرف خدمت حضرت پيدا كند. حضرت يك مقداري از قهوهاي كه او درست كرده بود، از فنجان قهوهاش يك لب زد و فرمود: تو بخور. بعد حضرت فرمود: مريضيات خوب ميشود. يعني ببينيد حضرت توبيخش نكرد كه چرا در خانهي ما آمدي؟ چرا براي گرفتاريهاي دنياييات آمدي؟ نه! در خانهي ولي خدا آمده است كه باب الله است. حضرت فرمود: مريضيات را خوب ميشود. ازدواجت هم درست ميشود. ولي آن فقرت به صلاحت است. آن فقر با تو هست. به صلاح تو است. خوب ببينيد خيلي از تشرفات اينطور بوده است.
نه فقط در رابطه با حضرت ولي عصر(ع)، زمان ائمه را شما ببينيد، خيلي از مردم كه به حضور ائمه ميرسيدند، مشكلات مادي و گرفتاريهاي دنياييشان بوده است. حوائجشان بوده است كه ميرفتند. به خصوص خدمت امام جواد(ع) كه ميدانيد در زمان امام جواد(ع) به خاطر اينكه اولين امامي بود كه در خردسالي به امامت رسيد، و اين امتحان، امتحان سنگيني بود كه از شيعيان گرفته شد در آن زمان كه اين امام را با اين سن بپذيرند، كرامات زيادي به دست ايشان صادر شد كه به هر حال اين جا بيفتد. كرامات زيادي براي حضرت جواد(ع) بود، كه به هر حال امامت او را بپذيرند، اصلاً امام جواد به بابالمراد معروف شد. كه مراد ميدهد. به باب المراد معروف شد. حالا ببينيد اين يك قسم اضطرار است كه اين قسم با وجود اينكه اشكالي ندارد، ولي اگر آدم فقط به همين اكتفا كند كه هنگام حاجتها در خانهي آنها برود، هنگام ناخوشيها در خانهي آنها برود، و هدفش فقط حاجات باشد، گفتيم عيبش اين است كه اگر حاجت آدم را دادند، چهار سال آدم كارش راه ميافتد ديگر، او را فراموش كند. و اگر حاجت آدم را ندادند، روي مصلحتي گلهمند شود. قهر كند. مثل ان خانمي كه، من خودم در بيمارستاني بودم آقاي شريعتي، بعضي از جاها هم نقل كردم. واقعاً درسي براي خود من بود.
يك بندهي خدايي بود، البته خوب مريض داشت، در اتاق عمل بود، معلوم بود كه حالش هم حال خرابي است. اين خانم پشت درب اتاق عمل منتظر آن مريضش بود، بلند بلند فرياد ميزد كه خدايا اگر اين مريض ما را شفا دادي، دادي. اگر شفا ندادي، نه من، نه تو! من قهر ميكنم. نه نمازي ميخوانم. نه روزهاي ميگيرم. نه كاري انجام ميدهم. و اين از آفات اين راه است. آفتش اين است كه اگر فقط ديد ما حاجتي باشد، يعني براي ما فقط خداي نكرده، امام زمان (ع) و بالاتر وجود مقدس خداي متعال وسيله باشند براي حاجات، آنوقت وسيله آن موقع كه حاجت را ندهد، ميگويد: خوب ديگر چه فايده؟ امام زماني كه حاجت مرا نميدهد، چه فايده؟ ميگويد:
تو كه از دوست، چشمت به احسان اوست *** تو در بند خويشي، نه دربند دوست
يعني آدم هنوز در بند خودش است. بنابراين آنچه ارزش دارد اين است كه از اين سطح بالاتر بياييم. اشتباه نكنيم. موقع حاجات در خانهشان برويم. اما به اين اكتفا نكنيم. همانطور كه در جلسهي قبل از مرحوم حاج اسماعيل دولابي عرض كردم، ميگفت: موقع ناخوشيهايتان كه فقط نباشيد. موقع خوشيهايتان هم بياييد. ما اهلبيت ميخواهيم خندهي شما را هم ببينيم. فقط موقع گرفتاريها و براي حاجات اينچنين نباشد.
قسم دوم اضطرار اين است كه انسان دردمند حضرت شود، اضطرار به حجت پيدا كند و بيچارهي او شود. اما دردش نه به خاطر دنيا و حوائج دنيا و گرفتاريهاي دنيا باشد، بلكه به خاطر آخرت باشد. درد آخرت داشته باشد، و آن درد او را به ولي خدا كشيده باشد كه دستش را بگيرد. اين قسم دوم كه اگر خاطر شريف شما باشد عرض كرديم كه اگر كسي اعتقاد داشته باشد كه عمرش و زندگياش فقط شصت، هفتاد سال نيست. امتداد دارد تا ابد، اولاً! و ثانياً تا ابد رفتن شوخي نيست. توشه ميخواهد. خرج دارد. بايد يك چيزهايي باشد كه توشهي راه آدم در اين مسير طولاني باشد. كار آدم را راه بياندازد در منزل، منزل اين سفر ابدي، و همچنين آسيبهايي جاهايي هست كه بايد آن آسيبها دفع شود. هركسي نميتواند اين توشهي ما را تعيين كند. هركسي نميتواند ما را راه ببرد. دستگيري كند از آن خطرات نجات بدهد. يك كسي احتياج هست كه اين مسير ابدي را، يعني اين مسير رشد را تا آخر رفته است. بعد آمده و دست افتادهها را ميگيرد. و در اين مسير ميبرد و اينكس غير از حجت معصوم خدا كه خطايي در آن نيست، كس ديگري نيست.
عرض كرديم قرآن ولو حجت است ولي به تنهايي نميتواند اين مسير ما را ببرد. چون نسبت به قرآن، همهي گروهها و فرقههاي اسلامي تمسك ميكنند و قرآن فيصله نميدهد. فصل الخطاب نيست. رسول خدا هم در عين حال كه خحت است اما چون عمر شريفشان تا قيامت در دنيا نيست، كساني كه در عالم دنيا هستند، دستشان از ايشان كوتاه است كه قرآن را به ايشان تبيين كنند، مقاصد قرآن را، جلوي تحريف قرآن را بگيرد، اينها را از خطرات آگاه كند، و در اين مسير ببرد و راهنمايي كند. عقل هم به تنهايي كافي نيست. اولاً عقل كجا وسيلهي ابدي را ميداند، كه چه چيزهايي ميخواهد پيش بيايد، خطراتش چيه؟ توشهي راه آن چه هست؟ عقل ما آشنايي به امور ندارد. در همينجا ميمانيم. در دنيا ميمانيم. درمانده ميشويم. به علاوه كه، چه كسي ميگويد ما بيعقل هستيم؟
همهي فرقهها و گروههاي مخالف به همديگر ميگويند: حرف ما عاقلانه است. آنچه ما ميگوييم درست است. باز هم عقل فصل الخطاب نيست. لذا يك حجت زندهاي كه شبيه رسول خدا باشد، با همان صفات، با همان علم، و با همان عصمت، بايد باشد كه دست ما را بگيرد، تا ابديت.
آقاي شريعتي: باز هم مسير منحصر ميشود در حضرت ولي عصر.
حاج آقاي عالي: منحصر ميشود در حجت خدا و اين نوع اضطرار، اين قسم دوم اضطرار كه به خاطر رفتن به بهشت ابدي، و نرفتن به جهنم، و پرهيز از او، آدم زانو جلوي حضرت ولي عصر بزند، اين هم خيلي مرتبهي بالايي است. خيلي ارزشمند است.
آقاي شريعتي گاهي مواقع بعضيها، متأسفانه بيخود كلاس ميگذارند. بيخود اينجا ميآيند ميگويند: نه، اين چيزي نيست كه آدم به خاطر بهشت، به طمع بهشت راه بيفتد به سمت خدا و ولي عصر برود و كارها را به طمع بهشت و شوق بهشت انجام دهد. از ترس جهنم، يك چيزهايي را ترك كند. اين مثلاً مرتبهي ارزشمندي نيست.
آقاي شريعتي: براساس روايت حضرت امير اين را ميگويند.
حاج آقاي عالي: قطعاً همين است. حضرت امير(ع)، مردم را تقسيم ميكند. منتهي ببينيد. مقصود حضرت امير اين نيست كه اين هيچ ارزشي ندارد. اين در آن كلاس خودش و حد خودش فوقالعاده است. و نسبت به آن كسي كه دردمند به حضرت ميشود، براي حوائج دنيا، آن بالاتر است. اين چشم به آخرت دارد. اصلاً ببينيد خود اميرالمؤمنين(ع)، خود حضرت امير دارد كه وقتي كه چاهي را حفر كرد و به آب رسيد، در نخلستانهايي كه چاه حفر ميكرد، به آب كه ميرسيد، وقتي كه به كارگرش گفت: دست مرا بكش و بالا بياور. تا بالا آمد، هنوز سر و صورت به هر حال گلي بود و هنوز خودش را تميز نكرده بود، فرمود: يك چيزي بياور من ميخواهم وقف كنم. ميخواهم يك وقف نامهاي بنويسم. بعد حضرت فرمود: اين چاه را علي بن ابي طالب وقف كرد براي اينكه خداوند متعال او را از آتش جهنم نجات بدهد. اينطور نيست كه خود اهلبيت، خود اميرالمؤمنين(ع) از آتش جهنم نميترسيدند. از عذاب جهنم نمي ترسيدند. شوق به بهشت نداشتند. ما حساب كنيم بهشت چه جايي است؟ بهشت مهمانسراي خدا است. بله اگر فكر كنيم بهشت يك باغي مثل باغهاي شمال است، كه در آن شراب و كباب و حور و غسور و سيب و گلابي است. حالا يك مقدار بهتر از آنجا، اگر هست، و فقط آنجا آدمها ميخورند و يك كيف و لذت نفساني و مثلاً مثل خوردنهاي اينجا انجام ميدهند، خوب بله اين چنگي به دل نميزند. ولي اگر بدانيم بهشت مهمانسراي خداست، كه پروردگار عالم در ذره ذره آنجا جلوه كرده و خودش را نشان داده است، ما هنوز اين را نميفهميم كه يعني چه؟ در آب آنجا جلوهي خدا هست. در نهرهاي آنجا، در ريگهاي آنجا، در خشت خشت آن قصرهايي كه آنجا هست. در حوري آنجا، در ميوههاي آنجا، در درخت آنجا، شما هر ميوهاي، هر غذايي كه در بهشت ميخوري، قبل از اينكه لذت از آن ميوه و از آن طعام ببري، آن دستي كه به تو ميدهد، دست خداست. از آن لذت ميبري. از انعام جلوتر از نعمت لذت ميبري.
لذا در مباحث خودمان، در مباحث گذشته عرض كرديم كه شما در بهشت هرچه كه ميخوري، خوردن، خوردن نفساني و لذت و كيف نفساني نيست. هرچه كه ميخوري بر معرفت تو افزون ميشود. هرچه كه ميخوري، جلوهي خدا را در آن ميبيني. هرچه كه نگاه ميكني در آن جلوهي خدا است. بهشت يك چنين جايي است كه فوقالعادگي دارد كه وقتي آدم تصور بكند، يك لحظه نميخواهد اينجا بماند. گاهي اوقات بعضي از كساني كه عزيزانشان از دست دادند، تصور كنند كه انشاءالله اينها مؤمن بودند و اهل ولايت بودند، اينها الآن كجا هستند؟ اينها جايي هستند كه خودش ما اگر آنجا را به شما نشان ميدادند، يك لحظه اينجا نميماني. اگر به آنها اختيار بدهند به دنيا برگرد، ميگويد: من برنميگردم. بودند كساني كه صحنهي آن طرف را ديدند، بعد خواستند آنها را اين طرف برگردانند، هنوز عجل حتميشان فرا نرسيده بود اصلاً برايشان عذاب بود كه برگردند دوباره به دنيا. بنابراين بهشت، چيز كمي نيست. اين را آدم بايد در نظر بگيرد. اين خيلي ارزشمند است. از ان طرف جهنم هم همينطور است. جهنم مسألهي غضب خداست، قهر خداست، مگر دردش چيزي هست كه آدم ميتواند به اين سادگي تحمل كند؟ لذا آن كساني كه سطح همتشان بالا رفته است، در زندگي چشمشان به آخرت است، و كارشان را با آنجا تنظيم ميكنند، و براي اينكه آن زندگي ابديشان آباد شود، مضطر به حجت ميشوند. در خانهي ولي خدا ميروند كه دستشان را در اين ابديت بگيرد، و ببرد و به انها كمك كند، خيلي آدمهاي بزرگي هستند.
كسي كه خداوند متعال تمام رحمتش را به او داده است. كسي كه مهربان است، از پدر مهربانتر است. به كسي كه خطرات راه را ميداند و دلسوزانه سرمايهگذاري ميكند براي اينكه اين بچههايش را ببرد. يك چنين كسي، مضطر هستيم، دست بدهيم تا برويم.
شما اگر در يك راه ناشناختهاي بخواهي بروي، اصلاً شما نگاه كنيد، اگر سوار هواپيمايي شوي كه خلبانش خيلي راه را بلد نيست. از همان اول ترس فرا ميگيرد. ترس و اضطراب ميگيرد، كسي است كه اصلاً وارد نيست. اصلاً وارد به كارش نيست. وارد به اين رانندگي نيست كه تو را ببرد و راهنمايي كند و ببرد. اصلاً سوار آن هواپيما نميشوي. اينچنين است. يك چنين كس كار بلدي را آدم جلويش زانو ميزند، عرض كردم اينطور آدمها خيلي ارزشمند ميشوند. كارهاي دنياييشان هم، كه در دنيا انجام ميدهند، قشنگ ميشود. يعني هر كاري ميكنند يك چشمي به آخرت دارند. اين كار ما باعث نشود خراب شود. ببينيد چقدر ارزشمند است.
خدا مرحوم آقاي شيبخ مرتضي زاهد را رحمت كند. رضوان و رحمت خدا بر ايشان كه مرحوم آقاي مجتهدي تهراني هم به هر حال از ايشان استفاده كرده بود. خيلي سال نيست از دنيا رفته است. حضرت امام خيلي با ايشان رفيق بود. خيلي آقاي شيخ مرتضي زاهد را دوست داشت. ميگفتند كه يك مرتبه بعد از نماز، مسأله گفته بود براي مردم، مسأله ميگفت، اشتباه گفت. وقتي كه خانه آمد رساله را ديد، ديد مسأله را اشتباه گفته، همان شب راه افتاد، در خانهي آن كساني كه پشت سرش نماز ميخواندند و مسجديها كه همسايهاش بودند، دوري و بريها بودند، دانه دانه در خانهي آنها رفت، آقا من مسأله را اشتباه گفتم. درستش اين است. خانهي دوم، آقا من مسأله را اشتباه گفتم، درستش اين است. همينطور تا در خانهي يكي از اينها كه رسيد، ان طرف گفت: حاج آقا چه عجلهاي است، فردا شب بعد از نماز تصحيح مي كردي. درستش را ميگفتي. فرمود: عزيزم، تو عجله نداري، شايد حضرت عزرائيل عجله داشته باشد. و امشب ديگر به فردا نرسد. من بايد زود كارم را درست كنم. تصحيح كنم. ببينيد اينطور آدمها معمولاً كارهايشان روي زمين نميماند. چالههايشان را پر ميكنند. محيا هستند. اينها چقدر آدمهاي بلندي و بزرگي شدند. چقدر كارشان زيبا ميشود؟ اينها ظلم در زندگيشان نيست. اين هم قسم دوم اضطرار، كه اضطرار به ولي خدا و حجت خدا به خاطر آخرت. درد آخرت ما را در خانهي او كشانده است. و دستمان را به دامن او وصل كرده است.
قسم سوم اضطرار اين است كه آدم اضطرار به ولي خدا پيدا كند به خاطر خدا يعني چون درد خدا دارد، نه درد دنيا و حوائج دنيا، و گرفتاريهاي دنيا، نه درد آخرت، رسيدن بهشت و نرفتن به جهنم، بلكه درد خدا دارد. ميخواهد به خدا برسد. مگر نميشود يك كسي درد دوستش را داشته باشد كه دور از او است. مگر نميشود كسي كه دوست خدا شود، كسي كه دوست خدا و محب خدا بشود و عاشق خدا شود، خوب درد دارد. اين دردش اصلاً از همهي دردها هم بيشتر است. اين درد از همهي دردها هم بيشتر است.
آنوقت طبيعتاً ميداند كه اگر بخواهد، به خدا برسد، از راهش بايد برود. ار هر راهي كه نميشود به خدا رسيد. شيطان هم ميخواست از خودش يك راه من درآوردي در بياورد، و به خدا برسد، ولي جز رَجم هيچي نصيب او نشد با وجود شش هزار سال عبادت. از هر راهي نميشود. صراط يكي بيشتر نيست. صراط مستقيم يكي بيشتر نيست. و قطعاً در آن يكي اهلبيت هستند. مگر ميشود آدم ترسيم كند صراط مستقيم اين است كه آدم را به خدا برساند ولي اهلبيت در آن نيستند. خوب اگر اهلبيت هستند بايد با اينها رفت. مضطر او شد و دست به دامن او شد كه او تو را به خدا ميرساند.
ببينيد اين تيپ آدمها، كه درد خود خدا را دارند، اينها كساني هستند كه كارهايي را كه در زندگيشان انجام ميدهند، كارهايشان براي رضايت خداست. من اين كار را انجام ميدهم، دنبال اين نيستم كه چيزي به من بدهند يا ندهند، دادند دادند، ندادند، نداند. همين هم خدا خوشش ميآيد. من اين كار را انجام ميدهم چون ميدانم روي لب امام زمان لبخند ميآيد. ببينيد كارها روي دوستي است. اصلاً منتظر نيست چيزي به من بدهند. همين كه او خوشش بيايد. نه من به جايي برسم. او خوشش بيايد. اين نوع خيلي خالص است. اين شدني است، و فقط براي معصومين نيست. فكر نكنيم اين فقط در حد حضرت امير(ع) و معصومين بوده است. نه! شدني است. كه آدم دوستي و محبتش به حدي برسد، كه عرض كردم كار را انجام ميدهد، همين كه امام زمان خوشش بيايد، براي من بس است. من مزدم را گرفتم. در بند اين نيستند كه چيزي به آنها بدهند يا ندهند. گفت:
حافظ وظيفهي تو دعا گفتن است و بس *** در بند آن مباش كه نشنيدي يا شنيد
در بند اين نباش كه به تو چيزي دادند يا نه؟ اينها انطور نيست كه چهل شب جمكران بروند، طلبكار شوند كه ما بايد امام زمان را ببينيم. يعني خرج ديدن امام زمان فقط چهل شب است. كه آنوقت بعدش آدم توقع پيدا كند. طلبكار شود. يك كاري كردم بايد به من بدهي. يا احياناً چهار قطعه اشكي ريخته و مثلاً نماز شبي بلند شده، حالا از خدا توقع دارد كه خدايا ديگر من دعا كه ميكنم، هرچه گفتم بايد گوش بدهي. من بايد مستجاب الدعوة بشوم. اين طلبكاري و توقع، اين عمل را ديدن است. اين خود را ديدن است. ولي آنهايي كه حد خدا هستند، آنهايي كه در مسير بندگي اينقدر بندگي كردند و تمرين كردند كه ياد گرفتند پا روي خودشان بگذارند، و دوستي در وجودشان به شكلي شده كه اگر هم درد دارند، درد دوستيشان را دارند. و اگر درد دارند، درد فراق او را دارند. و اگر لذتي دارند، لذت وصل به او را دارند. يعني بييند اين تيپ دستهي سوم است. نه اينكه از بهشت، هميان بهشت حور و غسور و امثال اينها، شوق به او ندارند، نه اينكه از جهنم بدشان نميآيد و نميترسند، نه! بهشت و جهنمشان يك چيز ديگر شده است. بهشتشان و لذتشان با او بودن شده است. با دوست بودن! جهنمشان فراق شده است.
ميدانيد بدترين جاي جهنم كجاست؟ بدترين جاي جهنم آتش و فرض كنيد سيخ و ميخ و اينطور چيزها نيست، بدترين جاي جهنم يك جايي است، كه خدا به يك عده ميگويد: من با شما قهر هستم. نه با شما حرف ميزنم و نه ديگر نگاهتان ميكنم. بدترين جاي جهنم، جهنم فراق است. كه خدا با يك عده قهر است. قرآن ميگويد: « ِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَة» (آلعمران/77) در روز قيامت خدا با يك عده قهر است. اين دردش از همهجا بالاتر و بيشتر است. بالاترين جاي بهشت كه لذتش از همها بيشتر است، سيب و گلابي و حور و غسور با همهي ارزششان نيست، بالاترين جايش «رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ» است. و رضوان، بهشت رضوان. « وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَر» (توبه/72) اين دستهي سوم كساني هستند كه از جهنم فراق دردشان ميآيد، ار فراق! آنچه برايشان لذت دارد بهشت وصل است. حافظ اشاره به اين دارد كه: «شنيدهام سخني خوش، كه پير كنعان» يعقوب چون دچار فراق شده بود، درد فراق را چشيده بود.
شنيدهام سخني خوش كه پير كنعان گفت *** فراق يار نه آن ميكند كه بتوان گفت
حديث حول قيامت كه خوان بائض شهر *** حكايتي است كه از روزگار هجران گفت
حديث حول قيامت آن هجرانش است. آن دورياش است. براي اينطور آدمهاي دستهي سوم همين هجران برايشان سخت است. درد هجران دارند. چرا دوري؟ چرا نزديكتر از اين نبايد شويم. چرا دور از امام زمان هستيم؟ درد خودش را دارد.
مرحوم آ سيد كريم محمودي تهراني، حدود شصت سال پيش در همين تهران بود. خوبان و بزرگان تهران، آيت الله حاج شيخ عبدالنبي نوري كه ار مراجع بود، صاحب رساله بود. آيت الله ياسري، آيت الله مزد الدوله، آقا شيخ مرتضي زاهد كه شمردم اينها همه ارادت داشتند به اين سيد كريم محمودي تهراني، معروف بود به سيد كريم كفاش. چون يك دكهي پينهدوزي و كفاشي داشت. ايشان تشرفات متعددي خدمت حضرت ولي عصر داشت، البته بيسر و صدا و فقط خواص ميدانستند. و خيلي حالت خاصي داشت. نقل ميكنند در يك از تشرفات خدمت حضرت ولي عصر(ع)، آقا جاي او را در بهشت به او نشان داد. اولين سؤالي كه كرد اين بود كه آقا شما هم آنجا هستيد؟ حضرت فرمود: نه! چون جاي حضرت خيلي بالاتر است. آنجا نيست. سيد كريم كفاش گفت: آقا من هم آنجا را نميخواهم. جايي كه شما نباشي به چه درد من ميخورد؟
گفت: كدامين شهر زانها خوشتر است *** گفت: آن شهري كه در آن دلبر است
آنجايي كه تو در آنجا باشي براي من بهشت است. بهشت من شما هستي. ما هنوز لذت بودن با ولي خدا را، لذت سيب و گلابي و شراب و اينها را ميدانم ولي آن لذت را هنوز نميدانيم.
دستهي سوم آدمهايي هستند كه همتشان بالا رفته است، و آن را ساحل بهشت را، او را هدف قرار ميدهند. دردشان او است. و به خاطر اينكه به خدا برسند از طريق ولي خدا زانو زدند كه به او برسد.
آقاي شريعتي: بسيار خوب. خدا كند كه دردمند شويم از اين...
حاج آقاي عالي: عرض كردم از صد درمان بهتر است. درد خواهم دوا نميخواهم!
آقاي شريعتي: خيلي خوب. مباحث خوبي را اشاره كرديد حاج آقاي عالي. خيلي ممنون از توجه دوستان. فضاي برنامه را منور كنيم به نور قرآن كريم. انشاءالله تمام لحظات زندگي ما منور به نور قرآن باشد. به نور حضرت ولي عصر(عج). حال و هواي تلاوت قرآن امروز ما متفاوت خواهد بود. دعوت ميكنم كه همراه ما باشيد. صفحهي 17 مصحف شريف آيات 106 تا 112 سورهي مباركهي بقره تلاوت ميشود. باز ميگرديم همراه شما خواهيم بود.
«مَا نَنسَخْ مِنْ ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بخَِيرٍْ مِّنهَْا أَوْ مِثْلِهَا أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلىَ كلُِّ شىَْءٍ قَدِيرٌ(106)أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلىٍِّ وَ لَا نَصِيرٍ(107) أَمْ تُرِيدُونَ أَن تَسَْلُواْ رَسُولَكُمْ كَمَا سُئلَ مُوسىَ مِن قَبْلُ وَ مَن يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْايمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ(108) وَدَّ كَثِيرٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُم مِّن بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَينََ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُواْ وَ اصْفَحُواْ حَتىَ يَأْتىَِ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلىَ كُلِّ شىَْءٍ قَدِيرٌ(109)وَ أَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتُواْ الزَّكَوةَ وَ مَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكمُ مِّنْ خَيرٍْ تجَِدُوهُ عِندَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(110)وَ قَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَن كاَنَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ(111) بَلىَ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ محُْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يحَْزَنُونَ(112)»
ترجمه آيات:
«هيچ آيهاى را منسوخ يا ترك نمىكنيم مگر آنكه بهتر از آن يا همانند آن را مىآوريم. آيا نمىدانى كه خدا بر هر كارى تواناست؟ (106)آيا نمىدانى كه خدا فرمانرواى آسمانها و زمين است و شما را جز او يارى و ياورى نيست؟ (107) آيا مىخواهيد از پيامبر خود چيزى بپرسيد، هم چنان كه قوم موسى پيش از اين از موسى پرسيده بودند؟ آن كس كه كفر را به جاى ايمان برگزيند، چون كسى است كه راه راست را گم كرده باشد. (108) بسيارى از اهل كتاب با آنكه حقيقت بر آنها آشكار شده، از روى حسد، دوست دارند شما را پس از ايمان آوردنتان به كفر بازگردانند. عفو كنيد و گذشت كنيد، تا خدا فرمانش را بياورد، كه او بر هر كارى تواناست. (109) نماز بگزاريد و زكات بدهيد. هر نيكى را كه پيشاپيش براى خود روانه مىداريد نزد خدايش خواهيد يافت. هر آينه خدا به كارهايى كه مى كنيد بيناست. (110) گفتند: جز يهودان و ترسايان كسى به بهشت نمىرود. اين آرزوى آنهاست. بگو: اگر راست مىگوييد حجّت خويش بياوريد. (111) آرى، هر كس كه از روى اخلاص رو به خدا كند و نيكوكار بود، پاداشش را از پروردگارش خواهد گرفت و دستخوش بيم و اندوه نمىشود. (112)»
آقاي شريعتي: تلاوت مصحف شريف از فضاي نوراني مسجد مقدس جمكران بود كه تقديم نگاه شما شد. انشاءالله روزهاي يكشنبهي ما فضاي تلاوت ما همين فضا خواهد بود. تشكر ميكنم از همهي دوستان خوبمان، كه زحمت كشيدند و اين فضاي نوراني را براي مهيا كردند. حاج آقاي عالي اشارهي قرآني را امروز را بشنويم.
حاج آقاي عالي: در آيهي 111 سورهي مباركهي بقره خداوند متعال ميفرمايد: «وَ قَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَن كاَنَ هُودًا أَوْ نَصَارَى» يهوديها و مسيحيها به صورت يك تعصب نژادي ميآمدند ميگفتند: ما اهل بهشت هستيم. غير از ما كسي نيست. مسيحيها ميگفتند: ما اهل بهشت هستيم. غير از ما ديگر كسي نيست. خداوند متعال ميفرمايد: «تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ» اينها آرزوها و به هر حال آن تمناهاي واهي هست كه همينطور ادعا دارند. «قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» دليل شما چيه؟ اگر راست ميگوييد، دليل شما چيه كه شما فقط بهشتي هستيد؟ بهشت براي شما است؟
ببينيد اين نكته كه درس قشنگي است از اين آيهي شريفه خداي متعال ميفرمايد: بايد نسبت به كارهايتان دليل داشته باشيد. نسبت به ادعاهايتان، نسبت به عقايدتان، اين خيلي نكتهي قشنگي است كه ما بياييم در زندگيمان نسبت به افكارمان، نسبت به عقايدمان، نسبت به چيزهايي كه از ديگران ميشنويم، چه كارهايي كه خودمان ميخواهيم بكنيم، چه حرفهايي كه خودمان ميخواهيم بزنيم. دليل داشته باشيم. يك حجتي داشته باشيم نزد خدا. كه اگر از ما پرسيد كه چرا اين حرف را زدي؟ چرا اين كار را كردي؟ چرا اين دستورالعملي كه آمد به تو گفت، پذيرفتي؟ اين در كدام روايت بود. كجا بود؟ همينطور كه يك كسي آمد گفت: فلان ذكر را بگو، فلان دستور العمل را انجام بده، يا در خواب كسي به تو يك پيامي داد، مؤمن اهل اين آيه است. كه در هرجايي ببيند كه يك دليلي دارد و ميتواند پيش خدا عرضه كند. دليلي كه طبق بر آيات يا روايات يا دستور مرجع تقليدش يا رهبرش، يعني اين چيزهايي كه حجت شرعي است كه پيش خدا بتواند ارائه كند. صرف اينكه من از خودم، من درآوردي يك عقيدهاي، يك حرفي، يك كاري كنم. بدون اينكه پشتوانه و دليل داشته باشد، اين همان توبيخ خدا به يهوديها و مسيحيها است كه بيدليل داريد. و اين حجت نيست.
آقاي شريعتي: خيلي ممنون و مشتكرم حاج آقاي عالي. شايد خيلي فرصت نداشته باشيم تا پايان برنامهي امروز، جمع بندي بفرماييد.
حاج آقاي عالي: من فقط همين را عرض كنم كه آنچه كه قسم سوم اضطرار بود كه ارزشمندترين نوع است كه همت مؤمنين بايد تا آنجا باشد، خداوند متعال اصلاً تمام نيازهايي كه در ما گذاشته است، حتي نيازهاي مادي. حتي نياز به خواب و خوراك و غذا و همهي اينها، براي اينكه انسان عجز پيدا كند به خدا و زانو بزند به جلوي پيشگاه پروردگار عالم، و به اضطرار او برسد. تمام نيازها در انسان، چه نيازهاي مادي، چه نيازهاي معنوي، همه فقر به خدا را ميخواهد براي ما ايجاد كند. «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ» (فاطر/15) اين ماحصل نيازهايي است كه خدا به ما گذاشته است. اگر ما نيازمند نميبوديم، شايد مستكبرانه احساس استغناء ميكرديم و خودمان را غني ميدانستيم، زانو نميزديم. اين نياز را در ما گذاشته است. خوب وقتي ما به خدا نياز داريم، بايد از طريق آن كسي كه مظهر همهي اسماء خداست، و ميتواند ما را به او برساند، يعني ولي خدا را برسيم و غير از ان راهي نيست. اين هماني است كه به ما گفتند اين دعا را بخوانيد. «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَك اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي» (بحارالانوار/ج52/ص146) يعني خدايا سه تا معرفت از تو ميخواهم، با اين ترتيب، اول معرفت خودت، تا خودت را نشناسم و مضطر به خودت نشوم، زانو جلوي نبي و ولي نميزنم. اگر تو را شناختم و فهميدم براي رسيدن به تو بايد از طريق وسيلهي اي كه اسماء و صفات تو را معرفي ميكند، در بين خود ما انسانها يعني نبي و ولي. از اين طريق است. اين مسير، مسيري است كه آدم را ميرساند. لذا نيازها را خدا گذاشته است. تا زانو بزنيم جلوي خدا و براي رسيدن به خدا از طريق اسماءاش كه نبي و ولي هستند. انشاءالله كه بتوانيم از اين طريق به آستان مقدس پروردگار عالم به اندازهي خودمان برسيم.