موضوع برنامه: سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم- حضرت ابراهیم (علیهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 16-02- 96
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
حاج آقا عابدینی: (قرائت دعای سلامتی امام زمان) انشاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم.
بحثی که در رابطه با بحث خُلّة داشتیم که آیه شریفه «وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا» ذیل این آیه شریفه که آیه 125 سوره نساء بود، بحث را آغاز کردیم که خدای تبارک و تعالی ابراهیم خلیل را به مقام خُلّة انتخاب کردند. «وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا» در روایت شریف دارد که قبل از اینکه ابراهیم به مقام خُلّة انتخاب شود، تعبیر هست که خدا مراحلی را در ولایت برای ابراهیم گذرانده بود. تعبیر روایت این است که «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً» (کافی/ج1/ص175) اول او را عبد اتخاذ کرد و انتخاب کرد. مرحوم علامه میفرمایند: اتخاذ عبد غیر از عبد بودن است. یک موقع هست میگوییم: ما عبد هستیم. یک موقع میگوییم: خدا او را به عبد بودن پذیرفت. فرقش این است که وقتی خدا کسی را به عنوان عبودیت میپذیرد، یعنی ولایت او دست خداست. یعنی این پذیرفته شدن عبودیت،یعنی یک مقامی مثل تفاوت مخلِص و مخلَص است. مخلِص یعنی کسی که خودش اخلاص میورزد. مخلَص آن است که خدا او را مخلَص کرده است. در مقامات عرفانی ما قرب نوافل داریم و قرب فرائض، که این برگشت به مبحث مخلَصین و مخلِصین یک فرصتی میطلبد.
اینجا میفرماید: «اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً» خدا ابراهیم را به عبودیت انتخاب کرد. و الا همه عالم عبد هستند. تعبیر آیه قرآن این است که همه «إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً» (مریم/93) هرچیزی که در آسمان و زمین هست به سوی خدا حرکت میکند «عبداً» عبد است، اما اینکه خدا این عبودیت کثیر را انتخاب میکند. یعنی حکم خدا در وجود او کاملاً منزی است و چیزی دیگر از خودش ندارد. انشاءالله خدا همه ما را به عنوان عبودیت بپذیرد. این تعبیر دیگر از ولایت است. تعبیر دیگر از عبودیت، ولایت است. یعنی خدای متعال ولایت او را با اتخاذ عبد بر عهده گرفت. «إِلَهِي تَوَلَّ مِنْ أَمْرِي مَا أَنْتَ أَهْلُهُ» در مناجات شعبانیه است که آنطور که شما اهلش هستی، ولایت مرا به عهده بگیر که من آنطور باشم. این تولی امر ابراهیم خلیل با اتخاذ عبد محقق شد. لذا این اتخاذ عبد یک مقام عظیمی است برای ابراهیم و مرحوم علامه طباطبایی این را خیلی مفصل در المیزان دارد.
شریعتی: میتوانیم بگوییم: یک نوع خلوص در مقام عبودیت است؟ عبودیت محض است؟
حاج آقای عابدینی: عبودیت محض هم باز به قدم عبد است. یعنی عبد دارد قدم برمیدارد. این پذیرفته شدن عبودیت است. پذیرفته شدن یعنی خدا امضاء کرد، قبول کرد. یعنی یک موقع هست کسی قدم عبودی برمیدارد، تابع هست. اما یک موقع هست خدا او را در این قدم برداشتن میپذیرد. این پذیرفتن خداست. این پذیرفتن خدا خیلی عالی است. خدای متعال همه را عبد میخواهد اما چه کسی را به عنوان عبد میپذیرد. قبول کردن یک وجه است، اما اینکه عبد پذیرفت، یعنی قبول کردن کار یک مرحله است، لذا هرچقدر این باز شود و ما زبانمان کوتاه است از اینکه وقتی تعبیر آیه قرآن اینجا این است که «وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا» در روایت میفرماید: این «اتَّخَذَهُ خَلِيلًا» از کجا آغاز شد؟ از اینجایی که «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً» اول او عبد بود و خدا این را به عنوان عبودیت پذیرفت. «قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً» عبد بود قبل از اینکه نبی شود و بعد فرمود: «وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا» پس اول عبودیتش را پذیرفته است. بعد برای او نبوت قرار داد که او را جعل کرد و بعد او را رسول قرار داد که تفاوت رسول و نبی این است که به نبی وحی میشود، اما ملائکه را در خواب میبیند. اما رسول قویتر است. وجودش، سعهاش بیشتر است. به جهتی مأموریتش با این تناسب دارد. این یک بحث مفصلی دارد. معنایش با این تناسب دارد که باید ملک را ببیند. یعنی در خواب بلکه در بیداری! یعنی رسول هم در بیداری میبیند و میشنود. اما نبی در خواب میبیند. لذا انبیای بزرگ ابتداعاً وحی برای آنها در خواب محقق میشد و کم کم این مسأله به بیداری کشیده میشد. اینقدر این سنگین است که در لحظهای که وحی دارد بر آنها نازل میشود چه اتفاقی در عالم دارد محقق میشود. به گمان ما یک خطابی در ذهنشان محقق میشود که تمام وجود اینها تحت تأثیر آن خطاب قرار میگیرد و وجود اینها یک حال دیگری برایشان ایجاد میشود که غیر قابل توصیف است. لذا نتوانستند بیان کنند مقام وحی را یا کسی که غیر از خود آنهایی که اهل وحی هستند، قدرت بیان ندارند. دیگران هم نتوانستند. لذا بحث در این هست که نبی یا رسول در موقع اخذ وحی، او بالا میرود. او در این موطن به آن موطن میرسد که اخذ وحی میکند.
امام (ره) یک بیان زیبایی داشتند که آیا انبیاء در موقع اخذ وحی بالا میروند. جبرئیل نازل میشود. تعبیر به نزول به چه معناست؟ بعد ایشان فرمود: تعبیر به نزول این است که انبیاء بالا میرفتند. لذا بالا میرفتند و این را اخذ میکردند و دوباره برمیگشتند، رفت و برگشت به چه صورتی است، برای ما غیر قابل فهم است. همان قدر میدانیم که بحث خیلی مقام عظیمی است که «وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلًا» یعنی همه مقامها را طی کرد تا به مقام خُلّة رسید و بعد «وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِيلًا قَبْلَ أَنْ يَجْعَلَهُ إِمَاماً» (كافى، ج 1، ص 175) یعنی بعد از خُلّة که انشاءالله میرسیم مقام امامت است که «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماما» (بقره/124) تمام اینها اطوار ولایت است یعنی مراحل و مقامات ولایت است. یعنی از «اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً» تا «أَنْ يَجْعَلَهُ إِمَاماً» پنج مرحله است که این پنج مرحله، پنج مقام ولایت است. چقدر مقام عظیمی است که هرکدام از اینها آثاری دارد. خواصی دارد. نتایجی دارد، شعوری در اینها ایجاد میشود و ادراکاتی پیدا میکنند که انشاءالله آن مقاماتی که به غیر از اختصاص مثل نبوت و رسالت است، برای دیگران به غیر از انبیاء هم قرار داده است. «اتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً»، «اتَّخَذَهُ خَلِيلًا»، «اتخذه اماما» برای غیر از انبیاء هم قرار داده است. اما نبی و رسول یک منصبی است که دیگر بابش به عنوان خاتم انبیاء بسته شده است. اما این سه موطن ولایت بابش ادامه دارد، لذا در اوصیاء نبی گرامی اسلام و اهلبیت (ع) قطعاً محقق بوده و انشاءالله در بعضی از اوصیائش به نظر آنها میتواند محقق شود. علمای بزرگ شاید به بعضی از مراتب اینها برسند و شدنی است و دعوت هم شدند و این دعوت هم محقق هست.
این روایت شریف میفرماید: «فلما جمع له الاشیاء» وقتی همه این مقامات را برای او قرار داد، «قال انی جاعلک للناس اماما» انشاءالله این بحث را مفصل بعداً در بحث امامت توضیح خواهیم داد. در بحث خُلّة گفتیم: خلیل گاهی از خُلّة است، گاهی از خَلّة است. اگر از خُلّة باشد یعنی دوستی شدید، اگر از خَلّة باشد، یعنی احساس نیاز و فقر شدید به یک جانب! یعنی کسی که تمام نیازش را یک طرف میبرد، او را خَلّة میگویند. یعنی خلیلش است به عنوان کسی که تمام حاجاتش را پیش او میبرد. مرحوم علامه طباطبایی با اینکه میگوید: خلیل به معنای دوست است، اما این وجه را در روایت هردو ذکر شده است. میگوید: این وجه را ابراهیم پیش هیچکسی سؤال و تقاضایی نداشت. حتی روایات زیبایی دارد که میفرماید: ابراهیم یکوقتی با اینکه قبلاً عرض کردیم وضع مالیاش خیلی خوب بود، اما چطور بود که در موقعی بعد از اینکه هجرت کرده بودند، اینها مشکل پیدا کردند و احتیاج به قرض پیدا کردند. رفت از یکی از دوستان مصری غذا یا آردی بگیرد برای خانهاش، خیلی تعبیر روایت زیباست، میگوید: وقتی رفت آنجا دید اتفاقاً دوستی که به اصطلاح رفته بود از او بگیرد، مسافرت بود یا نبود. وقتی برگشت به منزلش این برگشت بدون همراه داشتن آن چیزی بود که دست خالی برگشته بود. دست خالی که برگشته بود از مسیر راه که میآمد مقداری از آن خاکی که در راه بود در خورجین مرکبش ریخته بود ولی رویش نشد پیش ساره اینطور بیاید. مرکب را دم منزل رها کرد و به منزل رفت و خوابید. مدتی نکشید که هاجر سراغ او آمد. نان پخته بود و غذا آورده بود. گفت: از کجا این غذا آمد؟ گفت: این همان است که تو از رفیق مصریات گرفته بودی. این خلیل مصری، بعد دارد که ابراهیم خلیل گفت: «خلیلی و لیس بمصری» بعد آنجا به خدا خطاب کرد که خدایا! تو خوب خلیلی هستی. اینها خیلی تکان دهنده است. «خلیلی و لیس بمصری» این خلیل من هست اما مصری نیست. به خدا رو کرد که خدایا تو خوب خلیلی هستی و آبروی انسان را خوب حفظ میکنی و با خُلّة خیلی... لذا دارد که انسانی که به مقام خُلّة برسد، احتیاجش به غیر برچیده میشود. خدا حتی رفتن به آنجا را مقدمه کرد تا از او نا امید شود. خدای متعال اینگونه است.
در روایات دیگری دارد که وقتی که ابراهیم خلیل، امام باقر(ع) میفرماید: «لِمَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلا أتاه ببشارة الخُلّة ملک الموت فی صورة شابٍ أبیض» به صورت یک جوانی آمد که به او بشارتی بدهد، وقتی ابراهیم به داخل خانه آمد دید از داخل خانه این بیرون آمد و استقبال کرد با اینکه ابراهیم در خانه را قفل میکرد، سؤال کرد که «وکان إبراهیم (ع) رجلا غیورا وکان إذا خرج فی حاجة أغلق بابه» در را قفل میکرد. وقتی برگشت «و اخذ مفتاحه معه ثم رجع ففتح فإذا هو برجل قائم أحسن ما یکون من الرجال» یک جوان زیبا در خانه آماده منتظر است. بعد از او سؤال کرد: «وقال: یاعبدالله من أدخلک داری» چه کسی تو را داخل خانه ما کرد؟چطور آمدی؟ «فقال: ربها أدخلنیها» پروردگار خانه مرا داخل کرد! «فقال: ربها أحق بها منی» اگر رب خانه تو را داخل کرده او از من بر خانه أحق است. صاحبخانه اوست! چه نگاهی دارد. نمیگوید: صاحبخانه کیست؟ تا این ندا را میشنود که کلام، کلامی نیست که عادی صادر شده باشد. رب البیت مرا داخل خانه کرده است. این همان نگاه توحیدی حضرت است که تا این را شنید دلش آب شد که او کسی است که خدا او را داخل منزل من کرده است.
آنجا دارد «فمن أنت؟» تو چه کسی هستی؟ «قال: أنا ملک الموت» تعبیری که خدا ملک الموت را برای بشارت فرستاده است. «ففزع إبراهیم (ع) فقال: جئتنی لتسلبنی روحی؟» آمدی که مرا قبض روح کنی؟ «قال: لا ولکن اتخذ الله عبدا خلیلا فجئت لبشارته» خدا یکی از بندگانش را به خُلّه انتخاب کرده است و من آمدم او را بشارت بدهم. نگفت: تو هستی. «قال: فمن هو لعلی أخدمه حتى أموت؟» آن بنده چه کسی است که اینقدر خوش سعادت است؟ به من معرفی کن تا عمر دارم خادمش باشم. ابراهیم خلیل و کسی که آن مراحل را طی کرده بود و تا به اینجا رسیده است. از ابتدا تا آتش و تا به اینجا آمده و در این موطن است. یک ذره در ذهنش نگذشت چرا من نه؟ آن خداست که انتخاب میکند. ابراهیمی است که قبل از آن «اتخذه عبدا»، «اتخذه نبیا»، «اتخذه رسولا» نوبت اینجا که رسیده رسول است، با اینکه رسول است تا ملک الموت آمده، وجه ملک الموت که چرا ملک الموت؟ ما هرجایی که صورتی از حالت قبلی اخذ میشود، این تعبیر است که ملک الموت در کار است و هرجایی که صورت جدیدی افاضه میشود، آنجا دارد که جبرئیل امین افاضه کننده است یا اسرافیل؟ چرا اسرافیل نفخ روح به واسطه اسرافیل است و قبض روح به واسطه حضرت عزرائیل؟ لحظه به لحظه انسان در حالت قبض روح است و نفخ روح است. یعنی هر نفسی که ما میکشیم، هم با عزرائیل ارتباط داریم، هم با اسرائیل! باورمان شود که دائماً هر نفسی که فرو میرود ممدّ حیات است و چون برمیآید مفرّح ذات. هر دم و بازدمی حشر با ملک الموت است. اگر انسان اینگونه ارتباط برقرار کند، هرکمالی که میخواهد از قبل بکند و مرتبه قبل از آن جدا شود، حشر با عزرائیل است. هر قدمی که میخواهد به صورت جدیدی افاضه شود، حشر با عزرائیل میشود. الآن در قصه حضرت ابراهیم حضرت عزرائیل آمدند، از مرتبه قبل عبور میدهد و میخواهد وارد مرحله جدید کند. لذا این کندن از مرتبه قبل است. چرا ملک الموت در اینجا آمده است، بعد میگوید: «فمن هو لعلی أخدمه حتى أموت؟» من این کلام را که میشنوم میبینم ما گاهی مقداری علم پیدا میکنیم، اگر یک آدم سادهای سراغ ما بیاید فکر میکنیم کسر شأن است برای ما که با او راحت حرف بزنیم. ابراهیم خلیل است! رسول عظیم است و اولوالعزم از رسل است. این همه سختی و امتحان و ابتلاء را تحمل کرده و حالا وقتی میشنود خدا کسی را به عنوان خلیل انتخاب کرده، میگوید: به من معرفی کن تا خادم او شوم. همین باعث میشود که خلیل باشد.
خلیل یعنی او تمام وجود این را پر کرده و چیزی برای خودش به عنوان من باقی نگذاشته است. لذا محضر اسم محیی میشود. محضر اسم مطعم میشود که خدای باقی، ابراهیم خلیل مهمان خانه داشت، دائماً خلاصه مهمان داشت، محضر اسم یا باقی است. این محضریت غیر از پذیرایی مهمان است. یک وقت انسان فقط از مهمان پذیرایی میکند. این پذیرایی کردن خودش یک کمال است. اما یک زمان یک کسی مظهر اسم باقی میشود. یعنی بقای بقیه به واسطه این محقق میشود. این دو نگاه است. دو مرتبه عظیم است و خیلی با هم متفاوت است. با اینکه مهماندار بودند ولی از مهماندار بودن شروع میشود. یعنی انسان باید این را طی کند که نسبت به دیگران در علمش، یعنی این آغاز است و از اینجا شروع میشود. اما میرسد به جایی که در همین صفت مظهر اسم باقی در موجودات عالم میشود. همینطور که مظهر اسم محیی میشود. ما نمیدانیم مظهر اسم باقی شدن یعنی چه؟ لذا وقتی این چند ملک میآیند، یک گوسالهای را ذبح میکند و کباب میکند و آماده برای پذیرایی میکند. وجود عالم از او بقاء پیدا میکند. خیلی یعنی این! خلیل یعنی تمام ذاتش را، تمام حقیقتش را، آن تجلی و اوامر الهی و ظهور او پر کرده است. این مقام خُلّة است. تازه مقام خُلّة نسبت به مقام حبیب که محبوب خداست، پایینتر است.
رسول گرامی اسلام حبیب الله است. یعنی در عین اینکه خلیل اینقدر عظیم است اما خلیل باید برای بعضی از کمالات وارد آتش هم بشود. ابتلاء به آتش پیدا کند تا باز از این بالاتر برود. اما حبیب در حقیقت بالاتر از این است. حبیب عظیمتر است و مقام محبوبیت است. آنوقت مقام خُلّة، ما یک اخوت داریم، مثلاً برادری بین من و شما اخوت است. من برادر شما باشم و شما هم برادر من هستی. اما خُلّة درست است که ابراهیم خلیل خدا بود و خدا خلیل ابراهیم بود. دو طرف هست. اما دو طرف تفاوتش به این است که یکی فقر محض در این خُلّة است و یکی غنای محض در این خُلّة است. این دو تا برادر است، این دو طرف اضافه کاملاً با هم تباین دارند. این فقر محض است و این غنای محض است. این رابطه چقدر عظیم است. اخوت در عرض همه است اما خُلّة در طول هم است. این چیزی است که برای خودش، هرچه که هست منتسب به او میشود. خُلّة چیزی از خلیل باقی نمیگذارد که بخواهد عنانیتی باشد و این عین کمال است در اینجا. برای این همه چیز تجلی حقیقت واحدی است، اینجا اینطور تجلی کرده است. لذا این جملهاش میشود که «فمن هو لعلی أخدمه حتى أموت؟» یعنی خودش را اینطور میدید با اینکه رسول اولوالعزم است.
«قال: أنت هو» ملک الموت گفت: تو خلیل هستی. بعد در روایتی دارد که چرا خدا مرا به عنوان خلیل انتخاب کرد؟ چون تو از کسی تقاضایی نکردی. هرچه تقاضا داشتی از او کردی. خلیل یعنی کسی که حاجتش را یکسره پیش او میبرد. نمیگوید: اول خدا بعد این. از ابتدا هر حاجتی پیش میآید، اولین جا و آخرین جایی که در میزند آنجاست. بله اگر امر او رجوع به جایی است، به امر او رجوع میکند. اگر رجوع به جای دیگری هم در کار باشد، به امر او رجوع میکند. حتی جبرئیل! «علمه بحالی کفی عن سؤالی» این مقام خلیل است و خیلی شیرین است. حداقل ما حسرت این را داشته باشیم. تصور کنیم و احساس کنیم خیلی خوب است و میخواهیم و هوس آن را داشته باشیم. همین که هوس هم در ما قرار بگیرد، شاید هوس الحاق به آخرت بیاورد. لذا اگر ما با این نگاه به عالم نگاه کنیم، در و دیوار عالم وجود با عشق به او برای خلیل معنا پیدا میکند. همه چیز حالت عشق و محبت برای خلیل پیدا میکند. چون به غیر او نمیبیند. چقدر این نگاه در مقام خُلّة برای ابراهیم خلیل زیبا بوده است.
یکی از روایاتی در مورد بحث خُلّة است، این است که «کان علی عهد ابراهیم ع رجل یقال له ماریا بن اوس قد اتت علیه ستمائة سنة و ستون سنة» (بحارالانوار/ج12/ص10) یعنی حدود ششصد و شصت سال از عمر این ماریا بود. «و کان یکون فی غیضة له بینه و بین الناس خلیج من ماء غمر» در یک جنگلی زندگی میکرد که این جنگل در یک خلیجی بود که دور تا دورش آب بود. «و کان یخرج الی الناس فی کل ثلاث سنین فیقیم فی الصحراء فی محراب له» بعد از هر سه سال در آن محراب میآمد و نماز می خواند. یکی از ایامی که آمده بود و مشغول نماز بود، دید جوانی مشغول چراندن گوسفندان است، وقتی گوسفندان را دید. از بس که این گوسفندان شاداب بودند و زیبا بودند و این جوان از بس با لطافت بود، از او سؤال کرد: «فاذا هو بغنم کان علیها الدهن فاعجب بها و فیها شاب» تعجب او از گله و همچنین از چوپانی شابی که این گله را میچراند، از بس که «کان وجهه شقة قمر» مثل ماه تابان بود. «فقال یا فتی لمن هذا الغنم» این گوسفندها برای کیست؟ «قال لابراهیم خلیل الرحمن» این برای ابراهیم خلیل الرحمن است. «قال فمن انت» تو چه کسی هستی؟ «قال انا ابنه اسحاق» من اسحاق فرزند ابراهیم هستم. «فقال ماریا فی نفسه» در بعضی روایات آمده اسماعیل، حالا اینکه این چوپان اسماعیل بود یا ابراهیم بود کار نداریم. «اللهم ارنی عبدک و خلیلک حتی اراه قبل الموت» خدایا به من توفیق بده که قبل از مردنم این خلیل تو، اسم خلیل را که شنید فهمید این شخص چه مقام و عظمتی دارد. لذا از خدا تقاضا کرد که خدایا خلیل خودت را، ما هم میگوییم: ابراهیم خلیل الرحمن، اما از خلیل تصور نداریم تا شوق در ملاقاتش برای ما ایجاد شود. تا این شنید خلیل الله است، شوق ملاقات در درونش، چون تصور خلیل را کرد. اشتیاق داشت و میفهمید این مقام مربوط به هرکسی نیست. لذا کسی که به عنوان خلیل الله متصف شده معلوم میشود که اگر ما شوق دیدار داشته باشیم، این حقایق نوریه در وجود ما شعله بکشد، یقین بدانیم که امکان ملاقات فراهم میشود. دست آنها بسته نیست. رابطه آنها با عالم قطع شده نیست. لذا انشاءالله از همه اینها بتوانیم، از انبیای گرامی و اوصیای گرامی و اهلبیت(ع) اخذ کنیم. ما دیدیم بعضی از اولیای الهی را که همینطور که نشسته بودند، در محضر امام کاظم(ع) بودند. اخذ میکردند مستقیم و در محضریت ادراک میکردند. ما اقلاً در اذن ورودی که نسبت به اهلبیت داریم شهادت میدهیم که غائب شما مثل حاضر شماست. شما «یسمعون کلامی و یردون مقامی» ما اینها را شهادت میدهیم که هست. لذا این شوق ایجاد شود.
وقتی این شد، «اللهم ارنی عبدک و خلیلک حتی اراه قبل الموت» ماریا گفت: خدایا این توفیق را به من بده که قبل از مردنم او را ببینم. «ثم رجع الی مکانه» به مکانی که بود در جزیره برگشت. اسحاق هم نزد ابراهیم برگشت و به پدر خبر داد. «فکان ابراهیم یتعاهد ذلک المکان» ابراهیم مدتی بعد که سه سال بعد بود به آن مکان که هر سه سال یکبار این شخص میآمد، رفت و او را دید. «الذی هو فیه و یصلی فیه فساله ابراهیم عن اسمه و ما اتی علیه من السنین فخبره» از اوضاع او سؤال کرد. «فقال این تسکن» کجا ساکن هستی؟ گفت: من در جنگلی که وسط آب است. «فقال فی غیضة فقال ابراهیم انی احب ان آتی موضعک» من میخواهم نزد تو بیایم تا آنجا با هم عبادت کنیم. ببینم چطور زندگی میکنی؟ ماریا گفت: تو نمیتوانی بیایی. آب وسیعی است که حائل است. گفت: تو چطور میروی؟ گفت: من در ماء قدم میگذارم، روی آب راه میروم. ابراهیم گفت: شاید من هم بتوانم! گفت: آن کسی که آب را برای تو تحت تسخیر درآورد، شاید برای من هم در بیاورد. این نگاه الهی است.
اینها حرکت کردند و وقتی به آب رسیدند. روی آب پا گذاشت. «و قال بسم الله قال ابراهیم بسم الله» بسم الله گفت و حرکت کرد. ابراهیم هم بسم الله گفت. وقتی نگاه کرد دید او هم دارد حرکت میکند. «فتعجب من ذلک فدخل» داخل آن جزیره شدند، «فاقام معه ابراهیم ثلاثة ایام» ابراهیم سه روز با او همراه بود و ماریا نفهمید او ابراهیم خلیل است. «ثم قال له یا ماریا ما احسن» خیلی جای خوبی داری. میخواهی پیش خدا دعا کنی که ما در اینجا جمع بمانیم؟ یعنی ابراهیم او را اصل قرار میدهد و خودش را فرع. تو دعا کن ما اینجا باقی بمانیم. ماریا گفت نه! من این کار را نمیکنم. «قال لانی دعوته بدعوة منذ ثلاث سنین» من سه سال پیش دعوتی را از خدا خواستم، یک چیزی را خواستم که «فلم یجبنی فیها» حیا میکنم چیز دیگری بخواهم. چون هنوز اجابت نشده است. ابراهیم از او سؤال کرد که چه خواسته بودی؟ جریان را گفت که من شنیدم کسی به اسم ابراهیم خلیل است که از خدا خواستم ابراهیم را به من نشان بدهد که تا به حال نشده است.
حالا قصه را از صفحه 76 بحارالانوار است که ادامه میدهیم. بعد اینجا دارد که وقتی به اینجا رسید،«فقال له ابراهیم» یک سؤالی از او کرد. «ای الایام اعظم» چه روزی از همه نزد تو عزیزتر است؟ «فقال له العابد یوم الدین یوم یدان الناس بعضهم من بعض» آنجایی است که همه باید حقوق دیگران را پرداخت کنند و حقیقت وجودشان آشکار میشود و بعد ابراهیم به او گفت: میخواهی دعا کنی و من آمین بگویم که خدا ما را از شر آن روز در امان نگه دارد؟ گفت: نه، من دعا نمیکنم چون سه سال پیش دعا کرده بودم و خجالت میکشم. «فقال له ابراهیم ع ا و لا اخبرک لای شیء احتبست دعوتک» آیا میدانی چرا خدا دعای تو را حبس کرده است و اجابت نکرده است؟ «قال بلی قال له ان الله عز و جل اذا احب عبدا احتبس دعوته لیناجیه و یساله و یطلب الیه» اگر خدا بندهای را دوست داشته باشد دعایش را زود اجابت نمیکند تا این رابطه ادامه پیدا کند. چون اجابت برای این بود که این رابطه ایجاد شود. اصلاً نیاز بهانه بود. نیاز بهانه ارتباط است. لذا وقتی ارتباط برقرار میشود، تمام حقیقت این است. اجابت نمیکند تا این نیاز باقی بماند. اینها اگر اجابت شود ما دنبال کارمان میرویم. آنوقت چه چیزی را از دست دادیم؟ اگر روز قیامت بفهمیم این ارتباط چه بود و چقدر برکت داشت، به خدا نمیگوییم: خدایا ما نمیفهمیدیم. شما چرا این کار را کردی؟ چرا اجابت کردی؟ لذا در روز قیامت وقتی حقیقت آشکار میشود مردم به خدا میگویند: کاش هیچکدام از دعاهای ما مستجاب نشده بود و در آن نیاز باقی میماندیم و این رابطه را حفظ میکردیم. اما خدا با ما چه کند که اگر اجابت نشود یأس پیدا میکنیم. دور میشویم. لذا اگر کسی دید دعایش اجابت نمیشود نگوید: پس من مطرود هستم! نه، اصرار کند و خود این نیاز خوب است. خود این رابطه اصل است. لذا کسانی که این رابطه را پیدا میکنند، بعداً که آشکار شود معلوم میشود چقدر به دست آوردند؟ «و اذا ابغض عبدا» گاهی اگر دشمن داشته باشد بندهای را «عجل له دعوته» یا زود اجابت میکند و میگوید: به او بدهید برود، نماند. لذا هر زود گرفتنی دلیل بر خوب بودن نیست. هر زود گرفتنی دلیل بر این است که گاهی خدا میخواهد کسی را که زود گرفته، رهایش کند. اجابت کردن برای کسانی زود داده میشود. اما میداند این میماند. بعضیها را میدهد میروند. نه زود اجابت کردن دلیل بر بدی است. نه دیر اجابت کردن دلیل بر بدی است. زود اجابت کردن دلیل بر خوبی تنها نیست. لذا میگوید: به این زود بدهید برود. اینجا صدا خیلی ناشناس است. لذا تعبیر این است که این نیاز و رابطه باقی نماند. «او القی فی قلبه الیاس» یا به او نمیدهد اما یأس در وجود این حاکم میشود. یا اجابت میکند و یا یأس در دلش میافتد. نه اینکه خدا یأس ایجاد کند، عادت این با خدا اینطور بوده است. اگر در خانه خدا آمد هم از روی اینکه خداست نیامده است. از روی بیچارگی آمده و امیدش جای دیگر است. «ثم قال له و ما کانت دعوتک قال» جریان را میگوید که کسی را دیدم و گفت: این گله ابراهیم خلیل است و بعد آنجا دارد که از خدا خواستم اگر خلیلی دارد به من نشان بدهد، آنجا ابراهیم گفت: «انا ابراهیم خلیل الرحمن فعانقه» آنجا دست در گردن هم شدند.
بعد از اینکه فهمید ابراهیم خلیل الرحمن است و معانقه کردند، قبل از این ابراهیم گفت: یا تو دعا کن و من آمین بگویم. یا من دعا کنم و تو آمین بگو. حالا وقتی فهمید ابراهیم خلیل الرحمن است و دعایش مستجاب شده، ماریا مؤدب شد به اینکه این ابراهیم خلیل الرحمن است. گفت: شما دعا کنید، من آمین میگویم. دعا کردند و چه دعایی! «فَدَعا إبراهيمُ عليه السلاملِلمُؤمِنينَ والمُؤمِناتِ المُذنِبينَ مِن يَومِهِ ذلِكَ إلى يَومِ القِيامَةِ» برای همه مؤمنین و مؤمنات از روزی که ابراهیم بود تا روز قیامت. چه نگاهی دارد ابراهیم؟! برای همه مؤمنین و مؤمنات «بِالمَغفِرَةِ وَالرِّضا عَنهُم» خدا اینها را بیامرزد و مورد رضای حق قرار بگیرند. «وأمَّنَ الرَّجُلُ عَلى دُعائِهِ» آن رجل یعنی ماریا آمین گفت، «فَقالَ أبو جَعفَرٍ عليه السلام» امام باقر(ع) در ادامه روایت میفرماید: «فَدَعوَةُ إبراهيمَ بالِغَةٌ لِلمُؤمِنينَ المُذنِبينَ مِن شيعَتِنا إلى يَومِ القِيامَةِ» دعوت ابراهیم از آن روز تا روز قیامت برای مؤمنین از شیعیان ما اجابت میشود. افق نگاهش را همه شیعیان و مؤمنین قرار داده بود در طول تاریخ، میفرماید: افق نگاه ابراهیم امروز هم نسبت به شیعیان در امت پیغمبر اکرم را هم شامل میشود. وقتی نبی این نگاه را دارد، دارد به ما یاد میدهد که چقدر سعه دید داشته باشیم. فقط خودمان را نبینیم، در ارتباطمان، خواستهها و نقشههایمان، محبتهایمان، سرمایهگذاریهای روحی و جانیمان، تا کجا را افق دیدمان قرار بدهیم. لذا دعای ابراهیم امروز شامل حال ما هست. این ارزش دارد که ما محبت ابراهیم را در دلمان شدت بدهیم.
شریعتی: ما خیلی احساس میکنیم به حضرت ابراهیم نزدیک هستیم و دوستش داریم و واقعاً پیامبر دوست داشتنی هست. انشاءالله بتوانیم نزدیک و نزدیکتر شویم و هرچقدر از شیرینیهای حضرت ابراهیم میگویید، من احساس میکنم پیامبر چقدر شیرینتر بوده است.
حاج آقای عابدینی: الحمدلله فطرت همه ما این رابطه را دارد و این خُلة ابراهیمی که یک شأنی از شئون نبی گرامی اسلام هست در وجود و ظهور شما انشاءالله نشان داده خودش را و بیشتر هم نشان میدهد انشاءالله و عمیقتر میشود و این رابطهها باعث میشود ما انسمان با انبیای الهی که برگزیدگان خدا هستند شدت پیدا کند تا این شدت ما را به مقامات کمال برساند.
شریعتی: امروز صفحه 572 قرآن کریم آیات ابتدایی سوره مبارکه جن در سمت خدای امروز تلاوت میشود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، قُلْ أُوحِيَ إِلَيَ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً «1» يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً «2» وَ أَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً «3» وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ سَفِيهُنا عَلَى اللَّهِ شَطَطاً «4» وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِباً «5» وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً «6» وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً «7» وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدِيداً وَ شُهُباً «8» وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً «9» وَ أَنَّا لا نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً «10» وَ أَنَّا مِنَّا الصَّالِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذلِكَ كُنَّا طَرائِقَ قِدَداً «11» وَ أَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ نُعْجِزَ اللَّهَ فِي الْأَرْضِ وَ لَنْ نُعْجِزَهُ هَرَباً «12» وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنَّا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً «13»
ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان. بگو: بر من وحى شده است كه گروهى از جن (به قرائت من) گوش دادند، پس گفتند: همانا ما قرآنى شگفت شنيديم. كه به سوى رشد هدايت مىكند، پس به آن ايمان آورديم و هرگز احدى را شريك پروردگارمان قرار نمىدهيم. واينكه او، پروردگار عظيم متعالى ما، نه همسرى گرفته و نه فرزندى و اينكه سفيهان ما درباره خداوند سخنى ناحق مىگفتند. و ما گمان مىكرديم كه هرگز جن و انس بر خداوند دروغ نمىبندند. و مردانى از انسان به مردانى از جنّ پناه مىبرند و به طغيان آنان افزودند و آنان پنداشتند چنانكه شما پنداشتيد كه خدا هرگز احدى را مبعوث نخواهد كرد. و ما به آسمانها نزديك شويم، پس آنجا را پر از نگهبانان نيرومند و شهابها يافتيم. و اينكه ما قبلًا براى (استراق) سمع در مراكزى از آسمان مىنشستيم ولى اكنون هر كه بخواهد استماع كند، شهابى در كمين خود مىيابد. و اينكه ما نمىدانيم آيا براى كسانى كه در زمين هستند شرى اراده شده يا پروردگارشان برايشان خير و صلاحى اراده كرده است. و اينكه بعضى از ما افراد صالحى هستند و بعضى جز آن، در راههاى گوناگون هستند و اينكه ما مىدانيم كه هرگز نمىتوانيم در زمين خدا را ناتوان سازيم و با فرار از سلطه او خارج شويم. و اينكه چون هدايت (قرآن) را شنيديم به آن ايمان آورديم، پس هر كس به پروردگارش ايمان آورد، نه از نقصان حقّى مىترسد و نه از ستمى.
شریعتی: باز هم حادثه جان باختن تعدادی از کارگران معدن گلستان را به خانوادههایشان تسلیت میگویم. برای مصدومان این حادثه آرزوی سلامت میکنم. انشاءالله به زودی زود خبرهای خوشی از رهایی کارگران معدن به ما برسد. دعا بفرمایید و همه آمین بگوییم.
حاج آقای عابدینی: از خدای متعال میخواهم که این حادثه جانسوز را برای خانوادههایشان ساده کند و رفتگانشان را مورد پذیرایی اهلبیت(ع) قرار بدهد و انشاءالله مصدومان هم خدا شفای عاجل عنایت کند. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيد» انشاءالله خدای متعال ما را با همه انبیاء و اولیائش محشور بگرداند.
شریعتی: امسال هم به حول و قوه الهی در نمایشگاه کتاب تهران منتظر قدوم شما هستیم و در این اتفاق بزرگ فرهنگی در غرفه برنامه سمت خدا سالن A3، راهروی پنج، غرفه 42 میتوانید مراجعه کنید و محصولات فرهنگی و کتابهای کارشناسان عزیز ما را تهیه کنید. بهترینها نصیب شما شود.