برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم- شرح آیات 35 تا 41 سوره ابراهیم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 30-02- 96
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
حاج آقای عابدینی: سلام میکنم به همه بینندگان و شنوندگان عزیز. بنده هم عرض تبریک دارم این حماسهای که الحمدلله به تعبیر
حاج آقا عابدینی: (قرائت دعای سلامتی امام زمان) انشاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم.
یک نکتهای را دیدم خیلی زیبا بود و یک تحلیلگر غربی بیان کرده بود، گفته بود: رهبر ایران همه ما را در بازی که خودش چیده است، ما هم مجبورهستیم در آن بازی شرکت کنیم، ما هم مردم ایران را تشویق میکنیم به شرکت در انتخابات. چقدر جمله زیباست و تدبیر زیبایی که رهبری میکنند بیان کرده بود که ما هم مجبور هستیم و کاری کرده که ما هم تشویق میکنیم مردم را به شرکت در انتخابات. الحمدلله هشیاری مردم و هشیاری رهبر این مردم است. انشاءالله خدای متعال کمک کند قدر این نعمت مردم را و قدر نعمت رهبری را داشته باشیم. انشاءالله مسئولینی که انتخاب میشوند بیش از گذشته خدا به آنها توفیق بدهد تا بتوانند به مردم خدمت بیشتری بکنند و این دوره را غنیمت بشمارند و معلوم نیست حتی به چهار سال عمر ما کفاف میدهد که بتوانیم تمام کنیم و انشاءالله خدا به آنها عمر با عزت بدهد که بتوانند این چهار سال را در خدمت کامل مردم باشند.
بحثی که داشتیم در همراهی با کاروان ابراهیم خلیل(ع) بودیم که این کاروان بعد از اینکه هاجر(س) فرزند دار شد و به امر رب و به امر خدای تبارک و تعالی هجرت کردند به جایی دور دست و در جایی بی آب و گیاه، بدون اینکه هیچ امکان زندگی اولیه باشد، دستور هجرت از جانب خدا آمد برای هرکدام از این افراد کاروان این دستور سازندگی داشت، برای ابراهیم خلیل به گونهای، برای هاجر به گونهای و برای اسماعیل به گونهای، و برای مردمی که پس از این، این شمع هدایت آنها میخواهد برای آنها شعلهور شود به گونهی دیگری، این جریان در طول تاریخ جزء هجرتهای بسیار تأثیرگذار است. یعنی هجرت ساده نبود که در یک خانواده تمام شود. یک هجرت تاریخ ساز شد و همه ادیان به این هجرت اعتنا دارند. حجی که ابراهیم پایه گذاشت براساس این هجرت بود. نبوتی که پس از این نبوت باقی و خاتم است، با این هجرت آغاز شده و شکل گرفته، سلسلهای از انبیاء با این هجرت شک گرفته که تبعاتش خیلی زیاد است. اما به ظاهر یک هجرتی بود در زندگی ابراهیم و برای ابراهیم(ع) یک ابتلاء و امتحانی که حتی همین مقدار دل بستن هم باید از او دور شود که این ابتلا برای ابراهیم بود.
گفتیم: وقتی ابراهیم تقاضای فرزند کرد، خدای متعال فرمودند: اجابت میشود اما بعد از اینکه فرزنددار شدند، برای تو ابتلایی ایجاد میکند که این ابتلاء یک مرتبهاش همین هجرت بود. مرتبهی دیگر بعد از این هست که باز مرتبط با هجرت است.
تا اینجا رسیدیم که ابراهیم این خانم و فرزند را در آن جای بی آب و گیاه گذاشت و برگشت. در موقع برگشتن با گریه اینها را بدرقه کرد. من دلم میخواهد قبل از اینکه وارد مطلب شویم، چون این روایات هرکدام زیباییهایی دارد و برای ما آثاری دارد، این دو روایت شریف را هم بخوانم و بعد وارد شوم. قبل از اینکه ابراهیم فرزنددار شود، گاهی اولیای الهی نوع تقاضایشان از خدای متعال مستقیم نیست. گاهی به گونهای غیر مستقیم طلب میکنند. با این بیان ابراهیم خلیل اینجا، امام صادق(ع) میفرماید: از خدا طلب فرزند کرد اما خدای تبارک و تعالی سؤال او را پاسخ داد و فرزند را برای او اعطی کرد اما سؤال و پاسخ در زندگی ما میتواند الگو و اثرگذار باشد. ابراهیم خلیل با خدای متعال راز و نیاز و مناجات کرد. «إِنَّ إِبْرَاهِيمَ نَاجَى رَبَّهُ فَقَالَ يَا رَبِّ كَيْفَ [تُمِيتُ] ذَا الْعِيَالِ»(بحارالانوار،ج12، ص82) کسی که خانوادهای دارد قبل از اینکه «مِنْ قَبْلِ أَنْ يَجْعَلَ لَهُ مِنْ وُلْدِهِ خَلَفاً» قبل از اینکه برای او فرزندی باشد که جانشین او باشد، بعد از او خانواده او را اداره کند. این خانواده چگونه است؟ خانوادهای که فرزندی ندارد که ادامه زندگی او را خلف او باشد و باقی بگذارد و عیال او را و خانواده او را این فرزند سرپرستی کند، این چگونه است. «يَقُومُ مِنْ بَعْدِهِ فِي عِيَالِهِ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ يَا إِبْرَاهِيمُ أَ وَ تُرِيدُ لَهَا خَلَفاً مِنْكَ» آیا دوست داری که جانشین را تو بگذاری؟ آیا دوست نداری من جانشین تو باشم؟ خیلی کلام زیباست. یعنی تو وقتی از دنیا میروی و همسر و خانواده تو باقی هستند، دلت نمیخواهد من جانشین تو باشم؟ آیا میخواهی فرزندت جانشین تو باشد در این خانواده یا من جانشین تو باشم در این خانواده؟ ببین چقدر زیباست. یعنی خانوادههایی که ممکن است فرزند پسری ندارند. فکر میکنند خلفی ندارند و جانشینی ندارند یا فرزندی ندارند و فکر میکنند وارثی ندارند و خداوند به ابراهیم میفرماید: نمیخواهی من جانشین تو در ادامه راه تو باشم؟ در سرپرستی خانواده تو باشم؟ وقتی این طور میفرماید، «أَ وَ تُرِيدُ لَهَا خَلَفاً مِنْكَ يَقُومُ مَقَامَكَ مِنْ بَعْدِكَ خَيْراً مِنِّي» از من بهتر کسی را سراغ داری که جانشین برای تو باشند؟ وقتی ابراهیم این را شنید، ابراهیم در جواب خدا فرمود: «قَالَ إِبْرَاهِيمُ اللَّهُمَّ لَا» خیال ابراهیم راحت شد، چون ابراهیم فرد غیوری بود و دلش میخواست، وقتی از دنیا رفت کسی باشد که حافظ خانوادهاش باشد، اینجا این درخواست را کرد، بعد وقتی خدا اینطور جواب داد. میگوید: «اللهم لا» خدایا چه کسی از تو بهتر است که جانشین باشد؟ «الْآنَ طَابَتْ نَفْسِي» (بحارالانوار،ج12، ص82) خیالم راحت شد که دیگر شما جانشین من هستی.
همین کلام را موسی کلیم(س) در مورد خانوادههایی میدید که گاهی مثلاً فرد فعال خانواده که سرپرست خانواده است و کسی است که اداره خانواده به او میرسد، کفالت دارد. او از دنیا میرود ولی در این خانواده گاهی پیری هست که آنطور نقش اساسی در این خانه ندارد. یا کودکی هست که نقش اساسی در این خانه ندارد، از خدا سؤال کرد: خدایا چگونه است که ستون این خانواده را گاهی به هم میریزی ولیکن افراد دیگری هستند که ستون این خیمه نیستند و میشد آنها از این خانواده دور باشند و این خانواده به هم نمیریخت. آنجا موسی کلیم، خدا به او میفرماید: موسی نمیخواهی اینطور نگاه کنی که من وقتی کسی را از خانوادهای میبرم، من خودم سرپرستی آن خانواده را مستقیم بر عهده میگیرم.
اگر کسانی فرد شاخص خانهشان را از دست میدهند که انشاءالله خدا برای کسی پیش نیاورد و اگر آمد به آنها صبر بدهد. اگر با این نگاه ببینند، متعدد و مکرر ما دوستانی که این نگاه را پیدا کردند، دست خدا را مشهوداً میدیدند و صبرشان هم بیشتر میشد و گشایشهای زندگیشان را هم بهتر میدیدند. یعنی این رابطه گشایش هم ایجاد میکند. لذا انشاءالله خدای متعال برای خانوادهای گسستن پیش نیاورد، اما اگر پیش آمد با این نگاه میتوانند رابطهشان را با خدا قویتر کنند و دست خدا را مشهود بالای سرشان ببینند. هرچقدر به این باور داشته باشند، موکول به باور نیست، اما هرچقدر به این باور کنند آثار بیشتری دارد.
یک روایت دیگری دارد و چون این روایتها زیباست و هرکدام آثار وجودی هم به برکت ابراهیم خلیل دارد، و ما اینها را بهانه میکنیم که نکات اخلاقی و سیرهای را بیشتر استفاده کنیم، دارد که بعد از اینکه ابراهیم خلیل از خدای متعال فرزند خواست و خلیل شده بود و اجابت دعوت داشت، وقتی از خدا خواست آنجا خدای متعال به او فرمود: من فرزند به تو میدهم اما بعد از اینکه تو مبتلای به، تعبیر این است «انی واهب لک غلاما علیما ثم ابلوک فیه بالطاعة لی» تو را مبتلا میکنند به یک پدیده و طاعتی نسبت به خودم که آن طاعت امتحان سختی است.
جلسه گذشته عرض کردیم که گاهی تقاضاهای ما در قبالش یک حقایق و حوادثی پیش میآید و ما باید حواسمان باشد آنها را رعایت کنیم. «ثم ابلوک بالطاعة لی» به تو میدهند. برای همه اینطور نیست. اما دعبش این است که برای کسی که او را خیلی دوست دارد، این امتحان و ابتلاء را پیش میآورد. لذا اگر دیدیم چیزی خواستیم و اجابت شد و در قبالش سختی و یا ابتلاء و امتحان دیگری پیش آمد نشان دهنده این است که خدای متعال ما را مثل انبیائش، اولیائش و مثل مقربینش دارد برخورد میکند که ما را لایق دیده که ما را در پس این اجابت مبتلا کند، به یک ابتلاء در طاعت شدیدتر. این هم یک بشارت است.
لذا آن چیزهایی را که ما عدم اعتنا از خدا میبینیم، اگر خوب تحلیل شود همه آنها اعتنای ویژه خدا برای ما است. از جمله همین اجابتها که خیلی پیش میآید. برای انسان یک چیزی اجابت میشود و بعد میبیند جای دیگر مشکل دیگری برایش ایجاد شد. بزرگی سالها مبتلا به عطش شدید بود. از خدا یکبار خواست و گفت: عطش من برطرف شود. گفت: عطش تو برطرف میشود. اما در قبال این همسرت از دست میرود. حاضر هستی؟ گفت: نه تحمل میکنم. نه خدا در دادن بخیل باشد اما همین دادنها را وسیله قرب میکند. یا صبر کن در این خواستن که یک قرب است یا اگر پیش میآید، یک صبر دیگر باید در جای دیگر برایت پیش بیاید. همین رابطه خودش یک مقام است. وقتی انسان با خدا رابطه برقرار میکند، اگر خدا بخواهد کسی را نگه دارد، رشد بدهد. همین رابطه را هم با یک ابتلایی بیان میکند. انشاءالله این روایات برای ما حالت الگو داشته باشد که بتوانیم نگاهمان را در زندگی دنبال این حقایقی که این روایات فرموده بگردیم و پیدا کنیم. تا بتوانیم تحلیل الهی کنیم.
در خدمت آیاتی بودیم که در سوره ابراهیم بود. قسمتی از این آیات را گفتگو کردیم. آیات 35 تا 41 سوره ابراهیم. «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» (ابراهیم/35) این آیه چقدر زیباست. نظیر این آیه را در سوره بقره داشتیم. اینجا ابراهیم خلیل بعد از اینکه این کودک و مادر را آنجا گذاشت، که جلسه گذاشته آن وقایعی که بین مادر و فرزند رخ داد، جوشش آب را گفتیم. حالا اینجا قرآن دارد سرگذشت ابراهیم را پس از اینکه اینها را گذاشته است و برمیگردد، بیان میکند. ابراهیم به خدای متعال عرض میکند: «رَبِّ اجْعَلْ» خدایا قرار بده. «هَذَا الْبَلَدَ» در سوره بقره دارد که خدایا! اینجا را «بلداً آمِناً» قرار بده. در عربی وقتی میگوید: «هَذَا البَلَدَ» یعنی الآن الف و لام آمده یعنی این بلد و شهر شکل گرفته است. یعنی جایی است و شکل گرفته و دارد به آن اشاره میکند. اما در سوره بقره میگوید: «اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِنا» اینجا تعبیر «هذا البَلَد» است. یعنی این شهر شده، آمنش کن. امن قرار بده. در سوره بقره میگوید: خدایا اینجا را بلد امن قرار بده. یعنی اول شهر شود و آباد شود و بعد امنیت به آن بده. آیهای که در سوره بقره هست، مرحوم علامه طباطبایی میفرماید: ابراهیم مکرر رفت و آمد میکرده است. نه اینکه به فاصلههای کم! اما با فاصله رفت و آمد داشته است. این مربوط به اولین روزهاست که وقتی ابراهیم خلیل آمد و گذاشت و رفت، بلافاصله چند روز بعد یک سر زد. این سر زدن هم به طریق همان طی الارض ذکر میکنند نه به طریق عادی که خیلی طولانی باشد. لذا آنجا میگوید: اینجا را بلد قرار بده. ببینید این دعا چقدر زیباست که خدایا اینجا را بلد قرار بده. اول شهر قرار بده. یعنی اینکه اینجا عدهی زیادی بیایند، چرا؟ چون هدفی که برای این دارد را میخواهد در آیه بیان کند، این هدف با شهر بودن اینجا و عمران بودن اینجا و رفت و آمد میخواهد محقق شود. چون اینجا میخواهد مبدأ عبادت حق شود. اینطور نبود که فقط اینها از ابراهیم دور شوند. اینجا میخواهد مبدأییت پیدا کند. این مبدأییت حتماً باید کنارش افراد زیادی باشند. منتهی یک جایی است که حالت سختی در آن است. فقط «لم یزرع» نیست. غیر ذی زرع است. قابل زراعت نیست. در سوره بقره میفرماید: «اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِنا» اول اینجا را بلد و یک شهر قرار بده. بعد امن قرار بده. یعنی بلافاصله بعد از شهر شدن و آبادی اولین خصوصیتی که تقاضا میکند امنیت است. نعمتی که ما در بین کشورهای همسایه خدا ما را به این ممتاز کرده و کشور ما به برکت توجهات امام زمان(عج) و نیروهای امنیتی الحمدلله کشور امنی داریم. چون امنیت اگر نباشد نمیشود کاری کرد. بله امنیت غیر از وقتی است که انسان به صورتی که خودش را تحت تکفل کس دیگری دربیاورد. بعضی کشورها امنیت دارند، اما امنیتشان تحقیر آمیز است. یعنی آمریکا باید از آنها پشتیبانی کند. نیروی آمریکا است که آن کشور را حفظ میکند. اگر هم یک زمان نخواهد تمام است چون از خودشان نیرویی ندارند. ما اینطور نیستیم و امنیت ما الحمدلله استقلالی است و روی پای خودمان است و این نعمت عظیمی است که انشاءالله قدر میدانیم. لذا ابراهیم خلیل اول امنیت را میخواهد که باید از هر شهری و محلهای و هرجایی که آغاز میشود، اولین خواستهای که ابراهیم خواسته و ما باید بخواهیم امنیت آنجاست که این امنیت هم بیان دارد که امنیت چیست. آیا امنیت فقط همین است که ما راحت میخوریم و میخوابیم یا نه امنیت مراتبی دارد. این هم یک مرتبهاش است. امنیت مراتبی دارد که تا مراتب نگاه اعتقادی این امنیت کشیده میشود.
میفرماید: «رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» خدایا من و فرزندانم را از اینکه عبادت اصنام را بکنیم حفظ کن. مگر ابراهیم خلیل، نبی، رسول و خلیل خدا نبوده است؟ مگر معصوم نیست؟ کسی که نبی و رسول است، اگر هم بعضی از مذهبها هم میگویند: از حین بعثتش معصوم است، دیگر بعد از این معصوم است اما ابراهیم اینجا میگوید: «وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ» خدایا مرا دور کن و همچنین فرزندانم را «أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» از عبادت اصنام که شرک است. چه شرک عملی باشد، گاهی صنم در اعتقاد است، گاهی صنم در روش زندگی است. در باورهای ماست. گاهی سبک زندگی من بت پرستی است. اطاعت طاغوت است. اطاعت استکباری است. لذا هر اطاعتی گفتند: عبادت است. لذا اگر در اسلام اینقدر سفارش شده که تشبه به کفار، خود این جزء حرامهاست، علتش این است که هر اطاعتی عبادت است. منتهی مراتب دارد. یک زمان هست من اعتقادم در عبادت آنهاست، یک زمان در عمل، همین هم که در عمل است خودش هم عبادت است. به تعبیر قرآنی و به تعبیر روایی هر اطاعتی از غیر خدا عبادت آن است. میخواهد شیطان باشد، میخواهد طاغوت باشد و هر چیزی که غیر خدا باشد. اگر این نگاه را داشته باشیم حواس ما جمع می شود که چرا دین اینقدر در ارتباطات ما حد و حدودی گذاشته که ما به آنجا کشیده نشویم. سؤال من این بود که مگر عصمت ندارند؟ پس چطور میشود که این تقاضا را کرده است؟
مرحوم علامه طباطبایی یک بیان بسیار عالی دارند. شاید مشکل خیلی از ادعیه ما را که حضرات معصومین آنچنان گریه و زاری میکنند، استغفار میکنند و مینالند که انسان میگوید: اینها که معصوم هستند، چرا اینگونه مینالند؟ گاهی بعضی سراغ پیغمبر میآمدند و سؤال میکردند: شما که رسول خدا هستی، چرا اینگونه استغفار میکنی؟ به امیرالمؤمنین میگفتند: شما که اینگونه استغفار و تضرع میکنید، به امام سجاد میگفتند. مرحوم علامه یک بیانی در المیزان جلد دهم، ذیل همین آیه دارند. میفرمایند: استغفارها و تضرعات معصومین مربوط به ذنب و گناه نیست. این تقاضاها و سؤالها و دعاها مربوط به حاجت است. یعنی انسان حاجتش این است که از خدا بخواهد. نیاز انسان با اینکه خدا انسان را معصوم قرار بدهد، نیاز برطرف نمیشود. ما یک موقع میگوییم: خدا ما را معصوم کرد. امام را معصوم کرد پس دیگر این هیچ حاجت و خواستهای ندارد. یعنی برای این دیگر امکان گناه مطرح نیست، اما این حاجتش برطرف شده است؟ میگوید: نه این طور نیست که خدا چیزی را به کسی تفویض کند. کسی را مالک چیزی قرار بدهد در قبال خدا. اگر چیزی به کسی می دهد، ملاک ارتباط با خدا و تقاضای از خدا حاجت است. نیاز است و این نیاز باقی میماند و از بین نمیرود.
مثلاً من تشنه هستم و یک لیوان آب علاج این تشنگی من است، لحظه به لحظه در دست خداست. ممکن است آب را بخوری، سیر آب نشوی. یعنی این حاجت دائماً باقی است. حتی آب را بخوری، سیر آب شوی و عطش دوباره ایجاد شود، چون حاجت باقی است. ما مالک چیزی نمیشویم. چون اینطور است تمام انبیاء هرچه به اینها داده میشود، حاجتی در وجود خودشان میبینند. لذا اگر آنجا خطاب میشود «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» (فاطر/15) از این طرف فقط بیچارگی حاجت است پیش خدا. هیچ مالکیتی نسبت به خدا برای انسان ایجاد نمیشود. حتی اگر همه چیز داشته باشی. کسی که بیشتر دارد حاجتمندتر است. چون حاجت او بیشتر بوده که اینقدر به او دادند. این نگاه باعث میشود تمام تضرعاتی که حضرات معصومین در دعا دارند، برای این است که میدیدند حاجتمند هستند. حقیقتاً حاجتمند هستند. اینطور نبود که احساس کنند معصوم شدند پس دیگر من معصوم هستم. اصلاً معصوم شدن به اراده اوست. معصوم ماندن به اراده اوست. اینطور نیست که بگوییم: حدوث تصرع میخواهد و بقاء نمیخواهد. بقاء و حدوث یک حالت دارد.
وقتی ابراهیم خلیل میگوید: «وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» خدایا مرا از عبادت اصنام دور کن، تعارف نیست. یک واقعیت است. بلکه ابراهیم خلیل از ما با یک معرفت بالاتری و تضرع بالاتری این «وَ اجْنُبْنِي» را میگوید. نمایش نیست. بگوید: من که معصوم هستم. میداند اگر «آنی کند نازی فرو ریزند قالبها» میداند انسان فقر مطلق است، اگر معصوم است به اراده او معصوم است. حتی آنجایی که الآن دارد، همانجا محتاج است. از این طرف هرچه مربوط به این است، احتیاج است. از آن طرف غنا است. این نگاه توحیدی چقدر زیباست. انسان آنجایی که دارد احساس احتیاج بیشتری میکند. مغرور هم نمیشود. احساس نیاز بیشتری میکند به خدا، میداند این سر تا پا فقر است. از این طرف همه فقر است و احتیاج هست و بیچارگی است و از آن طرف همه بی نیازی است و اعطا هست و تفضل. هرچه که دارد نمیگوید: او تفضل کرد و به من داد. به من داد یعنی من گرفتم! میگوید: از طرف من هرچه هست بیچارگی است. حتی آن وقتی که به من تفضل کرده و داده است. این فضل اوست. باز هم الآن او را چه میبیند. همین الآن آن دارایی را فضل او میبیند. هیچ منی این وسط نیست.
نگاه ما با نگاه توحیدی که خدا اینجا بیان میکند چقدر متفاوت است. ما خیلی زود به خودمان میگیریم. «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي» (قصص/78) قارون میگوید: اینها را خودم بدست آوردم. اینها با علم خودم بدست آمده است. تعبیر هست که یکی از نصایحی که لقمان حکیم به فرزندش میفرمود این است «مَنْ مَلَكَ اسْتَأْثَرَ» کسی که یک چیزی را مالک میشود خودخواه میشود. تا مالک میشود فکر میکند برای خودش است. هرکسی هر جایی مالی باشد، مقامی باشد، جایی باشد، عنوانی باشد، شهرتی باشد، «مَن مَلَکَ استأثَرَ» خودخواه می شود. فکر میکند دیگر این مربوط به خودش است. میخواهد این را برای خودش حد بزند و خودش را از دیگران با همین جدا کند. این نگاه که اگر جایی خدا اعطا کرده است خدا رابطهی بیشتری با من برقرار کرده است. من باید شیفته بیشتری نسبت به او شوم. تضرع بیشتری داشته باشم. چون اینجا چیزی داده نشده که تمام شده باشد.
تعبیری که اینجا دارد، «وَ اجْنُبْنِي» خدایا مرا دور کن. ابراهیمی که بت شکست و بخاطر شکستن بتها او را در آتش انداختند. در جوانی، بالای آتش کسی را جز خدا صدا نزد، همه اینها را چشیده است. باز در اوج کهولت سن میگوید. فرزند دارد. در دوران کهولت نزد خدا ناله میزند که خدایا من حتی از عبادت اصنام هم به خودم بری نیستم. اینطور نیست که بگویم: دیگر این را انجام نمیدهم. ما گاهی فکر میکنیم دیگر این مرتبه مربوط به ما نیست. مربوط به دیگران است. نخیر! هیچکدام دارایی من نیست. هیچی مربوط به من نیست. «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» (نور/21) اگر فضل خدا نباشد، نه فضل خدا حدوثاً نباشد، فضل خدا حدوثاً و بقاء، نه اینکه فقط اولش فضل خدا را میخواهد، بعد دیگر به من داده و تمام شد و دیگر داده است. همه فضل خداست. یعنی همه بودن فضل خداست. برای خدا حدوث و بقاء یکی است. برای ما متفاوت میشود. اگر با این نگاه به آیات قرآن و انبیاء نگاه کنیم زندگی توحیدی و حقیقت اینکه منیت انسان نباید در کار باشد و اصلاً جا ندارد، انسان بهتر میفهمد. «وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ» این اصنام عام است، هم اعتقاد را شامل میشود و هم در سیرهی عملی. خدایا ما را حفظ کن از اینکه به عبادت اصنام و بتهای عینی رو بیاوریم. علاقههایی که در راه خدا نیست و انسان را در این علاقهها به همرنگی در این علاقهها میکشاند. بله انسان فرزندش را دوست داشته باشد. به امر الهی دوست داشتنش هم عظیمتر میشود. همسرش را دوست داشته باشد، مانع نیست. اینها به امر الهی عظیمتر هم میشود. تازه اینجا همین دوست داشتن ظاهری است و هم مراتب دوست داشتن گاهی محقق میشود. میگوید: هرچیزی که به غیر از آن راهی باشد که تو گفتی و تو عطا کردی، سد راه من است. لذا خدای متعال برای اینکه ابراهیم را به این موطن برساند، تا این فرزند برایش محقق میشود، میگوید: از او دور شو. خدا برای ما این کارها را نمیکند. نترسیم! اینها مخصوص مقامات عالی است. اصلاً ما برای خودمان تصور نکنیم که نکند خدا ما را به این امتحانات، نه اینها مربوط به ما نیست. ولی آنچه مربوط به ماست و حد ما هست، ببینیم. میفرماید: «رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ» (ابراهیم/36) این بتها که تراشیده باشند، سنگ و چوب باشند یا خورشید باشند که اضلال ندارند. معلوم میشود رابطهها، بتهای زنده اضلال دارند. انسان را به طرف خودشان میکشانند که انسان جذب آنها شود و از خدا دور شود. «رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ» هی ربِّ تکرار میشود تا لطافت رابطه و نزدیک بودن رابطه، حتی یا ربِّ نیست. ربِّ نجوا و نزدیکی است. «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي» اینجا دارد یک کدی را میدهد. جلسه گذشته عرض کردیم که یک کد عظیمی است که دارد خطی را تعیین میکند که این خط نَسَب را درمینوردد. نَسَب یعنی نسبتهای خونی، میگوید: خدایا کسی که تابع من است از من است. کسی که من را به عنوان رسول تو تبعیت میکند از من است. «منِّی» بودن مراتب نزدیک شدن به شخص است. به رسول است. منِّی شدن خیلی مقام عظیمی است. یک زمان میگوییم: تابع من است. یک موقع میگوییم: «سلمان منّا أهل البيت»، «منّا» هرکسی به این لقب مفتخر نمیشود. و به این نمیرسد. کسی که وجودش تابع میشود. ذاتش، صفاتش، همه فعلش، این دیگر از خودش چیزی ندارد. همانطور که حضرات معصومین من الله هستند یعنی چیزی از خودشان ندارند. امر الهی در وجود آنها حاکم است. همانطور که امر خدا در وجود ما حاکم است و منیّتی برای آنها در مقابل امر خدا نیست، افرادی که مطیع رسول خدا میشوند و مطیع وصی رسول خدا میشوند، مطیع امر الهی میشوند. اینها منّا میشوند. این به فرزند کاری ندارد. نمیگوید: فرزندان من منِّی هستند. نگاه ما این است که فرزندان ما «منّا» هستند. ابراهیم خلیل خط تعیین میکند. میگوید: نگاه الهی این است. در فرهنگ قرآنی این قانون حاکم است. هرکسی تابع است به رسول الهی این منّی است. منّی بودن ابراهیم به لحاظ اینکه ابراهیم خودش با خدای متعال هیچ ارادهای از خودش ندارد و اراده خدا در او حاکم است، این به همین واسطه به خدا متصل میشود. تجلی او میشود. از عنانیتهای جدا میشود و یک تجلی الهی میشود. مثل اسم الله میشود. یک زمان اسم الله به معنای کامل و جامعی است، یک موقع هست در این رابطه اسم الله میشود. دیگر چیزی از خودش ندارد و در همین مرتبه اسم الله است. چقدر زیباست که ابراهیم میفرماید: «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي» اما هرکس مرا عصیان کرد، نه من را به عنوان منیّت ابراهیمی، بلکه ابراهیمی که چیزی از خودش ندارد به عنوان رسول است، میگوید: کسی که مرا به عنوان رسول عصیان کرد، نمیگوید: رهایش کن. میگوید: «فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (ابراهیم/36) میتواند تحت اسم غفور و رحیم تو دربیاید و تو او را ببخشی و با رحمتت و غفرانش با او برخورد کنی. با اینکه مرا عصیان کرده است.
شریعتی: خیلی نکات خوبی را شنیدیم. نکته هفته قبل هم که فرمودید: دعاها و خواستههایمان را حد نزنیم، خیلی مورد استقبال دوستان قرار گرفت و پیام تشکر فرستادند. انشاءالله پنجشنبه این هفته 4 خرداد، چهارمین دوره ختم قرآن کریم برنامه سمت خدا هست و اختتامیه چهارمین دوره ختم قرآن کریم که ما مهمان مردم فارس هستیم، در شهر شیراز و در حرم حضرت شاهچراغ هستیم. کارشناسان محترم برنامه هم حضور دارند. امروز صفحه 586 قرآن کریم آیات ابتدایی سوره مبارکه تکویر در سمت خدای امروز تلاوت میشود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ «1» وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ «2» وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ «3» وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ «4» وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ «5» وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ «6» وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ «7» وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ «8» بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ «9» وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ «10» وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ «11» وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ «12» وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ «13» عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ «14» فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ «15» الْجَوارِ الْكُنَّسِ «16» وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ «17» وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ «18» إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ «19» ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ «20» مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ «21» وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ «22» وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ «23» وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ «24» وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجِيمٍ «25» فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ «26» إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ «27» لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ «28» وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ «29»
ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان. آنگاه كه خورشيد در هم پيچيده و تاريك شود. و آنگاه كه ستارگان به خاموشى گرايند. و آنگاه كه كوهها به حركت درآيند. و آنگاه كه شتران باردار به حال خود رها شوند. و آنگاه كه حيوانات وحشى، برانگيخته و گرد هم آيند. و آنگاه كه درياها به جوش آيند. و آنگاه كه جانها جفت و قرين شوند. و آنگاه كه از دختر زنده به گور شده پرسيده شود. كه به كدامين گناه كشته شده است؟ و آنگاه كه نامههاى عمل گشوده شود. و آنگاه كه آسمان از جاى كنده شود. و آنگاه كه دوزخ شعلهور شود. و آنگاه كه بهشت (براى اهلش) نزديك آورده شود. هر كس بداند كه چه حاضر كرده است. سوگند به ستارگانى كه بازمىگردند. در حركت هستند و پنهان مىشوند. و سوگند به شب آنگاه كه برود. و سوگند به صبح آنگاه كه بدمد. كه همانا قرآن، كلام پيامآورى گرامى است. آن كه نزد خداوندِ صاحب عرش، داراى قدرت و مقام والا است. (فرشتهاى كه) فرمانش برند و امينش شمرند. و همانا مصاحب شما (پيامبر،) جنّ زده نيست. و قطعاً آن (فرشته وحى) را در افق روشن ديده است. و او بر غيب بخيل نيست (و آنچه را دريافت كرده، دريغ نمىكند). و آن قرآن، از القائات شيطانِ رانده شده نيست. پس به كجا مىرويد؟ آن (قرآن) جز پند و تذكّرى براى جهانيان نيست. براى هر كس از شما كه بخواهد راستى و درستى پيشه كند. و شما نمىخواهيد جز آنچه خداوند، پروردگار جهانيان بخواهد.
شریعتی: اشاره قرآنی را بفرمایید و حسن ختام فرمایشات شما را بشنویم.
حاج آقای عابدینی: در خدمت سوره تکویر بودیم که علائم قیامت را بیان میکند. این بحث خیلی ارتباط خوبی با بحث ما دارد که حقیقت توحید در قیامت خودش را کاملاً نشان میدهد و برای اینکه این حقیقت خودش را خوب نشان بدهد، بهترین راهکار این است که آنچه انسان با آن انس گرفته بود، مثلاً نور خورشید را از خورشید میدید و ستاره را در روشن بودن، احساس روشن بودن نسبت به ستاره دارد. یا اینکه کوه را در راسخ بودن میبیند و مییابد که اگر بخواهد به چیزی به عنوان راسخ بودن مثال بزند، به کوه مثال میزند. در روز قیامت تعبیری که آمده این است که خورشید «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ» مکَوّر است و هیچ نوری ندارد. در آنجا همه مییابند که در دنیا هم که خورشید نور داشت، نور از خودش نبود. حاجب شده بود و ما فکر کردیم که مانعی ایجاد شده بود، سببی اینجا پنهان شده بود و ما این پنهان را سبب اصلی میدیدیم که خورشید را روشن کننده میدیدیم. ستاره را در آسمان میدیدیم که نور دارد. کوه را راسخ میدیدیم، هرکدام از اینها برای اینکه برای ما خوب واضح شود، توحید، اثر ضدشان را آشکار میکنند. یعنی ضد اثری که در دنیا داشتند، کاملاً نگاه ما را تصحیح کنند که قبول کنیم و بفهمیم. اگر خورشید را اینجا سبب نور میدیدیم آنجا مکوّر است. اگر آنجا ستارهها را نورانی میدیدیم، منکَدِر است. اگر کوه را راسخ میدیدیم، «وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ» مثل ابری که حرکت میکند، رسوخ کوه علامت کوه بودنش بود. اما اینجا در سیران است. «وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ» عربها آن شتری که ده ماهه هست و وقت زاییدنش است، دیگر بهترین وقت هست و سرمایهای است، میگوید: در آن حالت رهایش میکنند. آنچه برای آنها بهترین و محبوبترین چیزها بوده است، این «العشار عُطِّلت» مربوط به همه محبوبهاست. همه آنهایی که شما میدیدید. پدر و پسر و زن و فرزند و تمام متعلقاتی که حاضر بودید همه چیز را برای آنها فدا کنید،«وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ» تعطیل شده است. آنچه را که دائم مراقب بودیم و تر و خشک میکردیم که از دست نرود، رها شده و ول شده است. این علائم برای این است که در این دنیا اینطور است. ولی ما نمیبینیم. در روز قیامت پرده از جلوی چشم تو کنار می رود «فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» (ق/22) چشم تو تیز میشود. عالم اگر تغییری بکند اصل در نگاه آن است که چشم تو تیز میشود و درست میبینی. این درست دیدن حقیقت قیامت است. لذا اگر کسی اینجا درست دید، قیامتش قیام کرده و به پا شده است. همینجا با خدا محشور است و با غیر خدا حشری ندارد. لذا امیرالمؤمنین میفرماید: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِينا» آنوقتی که پردهها برای همه کنار میرود برای من یقینم اضافه نمیشود. چون قبلاً این پرده کنار رفته است.