برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سیره تربیتی حضرت ابراهیم (ع)- شرح آیات 69 به بعد سوره هود
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 13-03- 96
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
حاج آقا عابدینی: (قرائت دعای سلامتی امام زمان)
قبل از اینکه وارد بحث ابراهیم خلیل الرحمان شویم، لازم دیدم یک تذکری به خودم بدهم، شاید دوستان هم تا به حال غفلت کرده باشند و توجه جدی بکنند. دعای 45 صحیفه سجادیه در وداع ماه رمضان است که این دعا را در آخرین روز ماه مبارک رمضان به عنوان وداع با ماه رمضان خوانده میشود، حقیقت ماه رمضان را معرفی کرده است که ما با چه حقیقتی داریم خداحافظی میکنیم و جدا میشویم. لذا این دعا را وقتی میخوانند حسرت میخورند کاش دعا را زودتر خوانده بودیم و به قدر این ماه بیشتر از زبان امام سجاد(ع) که روزهدار حقیقی است، واقف میشدیم. لذا به دوستان پیشنهاد میکنم دعای 45 را بخوانند. در این دعا بعد از اینکه از فضایل ماه رمضان میگوید، بعد میفرماید: «وَ قَدْ أَقَامَ فِينَا هَذَا الشَّهْرُ مُقَامَ حَمْدٍ» ما را در این ماه مقیم کردی، با این ماه همنشین کردی، «وَ صَحِبَنَا صُحْبَةَ مَبْرُورٍ» یک حقیقت موجود زندهای است، ما با او همنشین شدیم، با منزل به سوی تو همراه شدیم، در این ماه بهترین ربحهها را پیدا کردیم، حالا در وقت تمام و انقطاع مدتش داریم وداع میکنیم، «فَنَحْنُ مُوَدِّعُوهُ وِدَاعَ مَنْ عَزَّ فِرَاقُهُ عَلَيْنَا» داریم از آن جدا میشویم و وداع میکنیم مثل کسی که عزیزترین کس او دارد جدا میشود. این ماه رمضان حقیقت خود ماست. یعنی اگر کسی ماه رمضان را به حقیقتش بشناسد، بالاترین کمالی که دنبالش هست را مییابد و از این ماه میتواند بدست بیاورد. لذا وقتی از این ماه جدا میشود، تعبیر هست «مُوَدِّعُوهُ وِدَاعَ مَنْ عَزَّ فِرَاقُهُ علینا» برای ما جدایی از او خیلی سخت است. «وَ غَمَّنَا وَ أَوْحَشَنَا انْصِرَافُهُ عَنَّا» اگر بدانیم با چه رحمتی همراه بودیم، جدا شدن از این رحمت برای ما خیلی غمناک و وحشتناک است. اما هرچقدر به این معرفت این روزها بیشتر بپردازیم، بیشتر میتوانیم از این همراه و همنشینی که خدا همراه ما کرده است، بیشتر بهرهمند شویم. در ادامه به این ماه سلامهایی میدهد که نشان میدهد این ماه زنده است. «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا شَهْرَ اللَّهِ الْأَكْبَرَ» و همه با حالت خطاب است. انشاءالله از این دعا بهرهمند باشیم.
شریعتی: قصه، قصهی حضرت ابراهیم است. بحث امروز شما را میشنویم.
باز هم بر حضرت ابراهیم(ع) سلام میدهیم، «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيد» ما برشهای مختلفی از زندگی حضرت ابراهیم وارد شدیم و از آیات و روایات بهرهمند شدیم. در جلسه گذشته در بحث حضرت اسماعیل(ع) بودیم که ابراهیم خلیل الرحمان او را با مادرش در بیابان گذاشت و وقتی برمیگشت، سختیهای دوران برگشت و دوران سختی که تا آن آب جوشید و جریاناتی که مربوط به بلد امنی بود که ابراهیم از خدای تبارک و تعالی درخواست کرد، این آیاتی که سوره ابراهیم بود، از این قسمت به بعد از جهت زمانی، بعد از این واقعهای که امروز میخواهیم بگوییم، قرار میگیرد. لذا دیگر اینجا از آیات صرف نظر میکنیم وارد آیات دیگری میشویم، دوباره اگر عمری بود به تتمهی این آیات که مباحث عظیمی ذیل این آیات هست وارد میشویم.
از اینجا وارد سوره هود میشویم، آیات 69 تا 76، چند سوره هست که خدای متعال در مورد این مسأله صحبت کرده است. شاید در حدود 36 آیه در مورد این مسأله صحبت کرده که نشان میدهد عظمت مسأله کم نیست که در مورد یک واقعه 36 آیه نازل شده و چندین بار، بیش از پنج بار در قرآن به آن تذکر داده شده است. این مسأله مهم که یک برش دیگر از زندگی ابراهیم خلیل الرحمان است و وارد یک صحنه دیگری از زندگی سنگین و ولایتی ابراهیم خلیل الرحمان میشویم. این صحنه مربوط به ولادت اسحاق(س) است.
عرض کردیم ابراهیم خلیل الرحمان از هاجر(س) اسماعیل را به دنیا آورد. حدود پنج سال بعد در کهولت سن ابراهیم خلیل، وعدهی بشارت تولد حضرت اسحاق را خدای متعال به ابراهیم(ع) میدهد. در حالی که سن ابراهیم بیش از 100 سال است و تا حدود 120 سال ذکر کردند و سن ساره(س) حدود 98 یا 99 سال است که در روایات ذکر شده است. البته در تورات 90 سال ذکر شده است و ابراهیم خلیل الرحمن صد سال ذکر شده است. در هر حال نشان میدهد در یک کهولت سنی بودند و بعد از واقعه اسماعیل(س) بود که اسماعیل حدوداً پنج سال از حضرت اسحاق زودتر به دنیا آمده است. این آیات آمده دو جریان را به هم گره زده است. جریان تولد اسحاق با عذاب قوم لوط را به هم گره زده است.
در هر پنج جایی که تقریباً این مسأله آمده است، بین این دو قِران ایجاد شده است. یعنی بشارت به تولد اسحاق و همچنین وعده و بیان عذاب قوم لوط، چون لوط(س) همزمان با ابراهیم بود و از تابعین حضرت ابراهیم بود و در سرزمینی از سرزمینهای آن زمان تحت تبعیت ابراهیم خلیل الرحمان نبوت داشت و در قوم خودش هم نبوت نداشت و تنها نبی بود که در قوم خودش نبوت نداشت. لذا این هم از اختصاصاتی است که در قوم لوط و زمان حضرت لوط بیان خواهیم کرد. «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى» (هود/69) بحث ضیف ابراهیم مطرح هست. مهمانان ابراهیم، ملائکهای که با بشارت بر ابراهیم وارد شدند. «قالُوا سَلاماً» هنوز با او گفتگویی نکردند، اول سلام میکنند. «قالَ سَلامٌ» ابراهیم هم جواب سلام آنها را میدهد. در تعبیری که «سلاماً» به چه بیانی است، ابراهیم هم میگوید: «قال سلامٌ» در عربی یک منصوب است و یکی مرفوع است. تعبیر این است که وقتی به شما سلام میکنند، حتماً «فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها» (نساء/86) با سلام بالاتری و بهتری جواب سلام کسی که به شما سلام میکند را بدهید. از جمله اینجا بیان شده که جواب سلام ابراهیم افضل از سلامی بود که ملائکة الله به ابراهیم خلیل الرحمان دادند. چون امر الهی بر این بود، علاوه بر اینکه اینها مهمانان ابراهیم بودند. اکرام مهمان لازم است. پس دو جهت داشت که ابراهیم در جواب سلام اینها با «سلامٌ» جواب داد. اما جواب افضل است هم به لحاظ اینکه باید بدانیم اگر کسی به ما گفت: سلام علیکم، خوب است ما در جواب سلام، بگوییم: سلام علیکم و رحمة الله! افضل از آن باشد و دعای بیشتری باشد. در اینجا هم اینها مهمان بودند و اکرامشان لازم بود و هم اینکه سلام کردند و جواب سلام به احسن از او لازم بود.
«فَما لَبِثَ» وقتی اینها وارد شدند و ابراهیم نمیدانست که اینها ملائکة الرب هستند و به صورت مهمان بر ابراهیم وارد شدند، «أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ» مهمان خانه ابراهیم اینقدر آماده بود و در پذیرایی سرعت داشت، حتی دارد که ابراهیم خلیل چند روزی بود مهمان پیدا نکرده بود و خیلی غصه می خورد که نکند این برای او از جهت وجودی و رابطه با خدا یک نقصی اتفاق افتاده باشد، لذا اینها که وارد شدند خیلی خوشحال شد. اگر قبل از این خدمتکاران از مهمانها پذیرایی میکردند، خودش متکفل پذیرایی شد تا اینکه نشان بدهد چقدر مهمان نوازی قوی دارد و اگر نقصی بود جبران کند که نقصی هم نبود. وقتی اینها وارد شدند خودش رفت و گوسالهای را کباب کرد. «حنیذٍ» یعنی روی سنگ داغ کباب کردن. اینها هرکدام فرق میکند. روی سنگ داغ کباب کردند و گوسالهای را آماده کردند که برای کباب کردن مناسب باشد، برای آنها آوردند. «فما لبثَ» تعبیر این است که یعنی درنگ نکرد، خیلی سریع!
«فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ» (هود/70) وقتی دید سفره را پهن کرده و غذا را گذاشته و اینها دست دراز نمیکنند، دست دراز نکردن طبق نقلی که ابن عباس از آن زمانها میکند که در المنثور سیوطی این را نقل میکند، میگوید: علامت این بود که اگر کسی سر سفره کسی غذا نمیخورد یعنی در دلش از او کینهای دارد و غذا نمیخورد تا اینکه نکند مجبور شود نسبت به کینهای که میخواهد اعمال کند و کاری انجام بدهد دستش بسته باشد. نمک گیر شدنی که امروز میگویند، در تاریخ هم بوده است. وقتی ابراهیم دید اینها دست به سمت غذا دراز نمیکنند و چند نفر هم آمدند، تعبیر قرآن این است که «نَکِرَهُم» برای ابراهیم نا آشنا بودیم. «وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً» در دلش یک خوفی ایجاد شد، این خوفی که اینجا آمده در دل ابراهیم ایجاد شده است، خوفی نیست که ترس از اینها باشد. خوف این است که یک زمان ما جُبن داریم، میگویند: ترسو بودن! جُبن در مقابل شجاعت است. ترسو بودن در مقابل شجاعت است. این خوف در مقابل شجاعت نیست. خوف یعنی احتیاط کردن، اگر انسان دشمن را میبیند باید در مقابل دشمن احتیاط کند تا با آمادگی برخورد کند. یک زمان انسان بی سلاح مقابل دشمن میرود، این تهوّر و بی باکی است که مذموم است و ممدوح نیست. خودش را به هلاکت میاندازد. اما یک زمان با سلاح در مقابل دشمن آماده میشود که این شجاعت است. خوف یعنی رعایت هضم احتیاط، خودش را آماده کند برای برخوردی که اگر اینها خواستند بکنند آمادگی از این طرف هم باشد. «وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً» در دلش به لحاظ رفتار اینها یک حالت آمادگی و هضمی ایجاد شد که عکسالعملش به موقع باشد و اگر خواستند کاری بکنند آمادگی داشته باشد.
«قالُوا لا تَخَفْ» وقتی به اینجا رسید، تعبیر این است که چرا اینها از ابتدا نا آشنا آمدند؟ چرا وقتی ناآشنا آمدند قبل از اینکه این زحمت غذا پختن بیاید، چون قطعاً ساعتها طول کشیده است. یعنی اینطور نیست که گوساله کباب کردن ساده باشد. مدتی وقت برده است. چرا اینطور برخورد کردند؟ اینها همه بیان دارد، یعنی خود این ابتلاء و امتحانی بود. هم اینکه پذیرایی از اینها به عنوان مهمان، آن هم ابراهیم خودش بر عهده بگیرد، ثانیاً وقتی نمیخورند، عکس العمل ابراهیم که در خانه او قرار گرفتند و به عنوان یک شخص مهمان نواز هیچ جسارتی به اینها نکرده آنچنان با حلم برخورد کرده که هیچ برخوردی ایجاد نشده است. خود این یک امتحان است، که کسی آمده قیافه دشمنانه گرفته باشد. آنجا انسان خدم و حشم دارد. یار و یاور دارد، چند نفر آمدند اینطور برخورد کند، اما با کمال حلم و مهربانی، هیچ برخوردی نکرده، فقط در دلش آمده که چرا اینها این غذا را نمیخورند تا من آماده باشم؟ این نگاه چقدر امتحان و ابتلاء دارد. دیگر اینها ظرافتهای قصه است که خیلی نمیشود وارد این شویم.
تا اینجا که رسید دیدند که کار مطابق آن ابتلاء و امتحانی که بود نتیجه مثبت برای ابراهیم پیش آمد که برای ما هم درسی دارد، که به سرعت در مقابل ظاهر کینه و دشمنی اولی خودمان را نبازیم و اقدام نکنیم. اقدام متقابل را ما آغاز نکنیم و از ابتدا بگوییم، این پیامهای اخلاقی است. به خصوص مهمانی که در خانهی انسان وارد میشود. بعد دارد «قالُوا لا تَخَف إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ» نترس! ما رسولان و فرستادگانی هستیم از جانب خدا که به سوی قوم لوط فرستاده شدیم. یعنی کار اصلی ما مربوط به قوم لوط است. «وَ امْرَأَتُهُ» چون همسر ابراهیم که ساره(س) باشد، از این وضعی که اینها پذیرایی کردند و نخوردند، این هم دنبال این بود که مسأله چیست و همین جا برای پذیرایی که آمده بود منتظر بود ببیند این چه واقعه و چه وضعیتی است؟ «وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ» خانمش هم ایستاده بود. «قائمة» بیان این است که آماده به خدمت بود. «فَضَحِكَتْ» در این حالت وقتی اینها گفتند: نترس، ما رسل رب تو هستیم و ملائکه رب هستیم، خندید. اینکه خندید، یا از ضحک است یعنی خندیدن، یا «ضَحِکَت» از ضحک است یعنی عادت شدن. خانمی که حدود 98 سال دارد هر دو در روایات وارد شده که میتواند از ضِحک باشد یعنی خندیدن، آرام شد و خوشحال شد. دید اینها ملائکة الرب هستند. وقتی ملائکه بودند خود نزول ملائکه بر بیت آنها، آن هم ملائکه اعظمی که اسماء اینها را دارد، عاملاً در خانمها سبب سرور کسی است که خودش پیغمبر زاده است و همنشین با پیغمبر است. میفهمد که نزول ملائکه چه باب رحمتی است. لذا «ضَحِکت» خندید و خوشحال شد. یا اینکه «ضَحِکَت» از ضَحک باشد، یعنی این عادت شد.
تا این حالت ایجاد شد، «فَبَشَّرْناها» ملائکه او را «بِإِسْحاقَ» بشارت دادند. «وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ» (هود/71) اگر عادت شدن باشد که از ضَحک باشد، مقدمه این بشارت است. یعنی خود این برای او تعجب آور شد که کسی که سالیان طولانی یائسه بوده است، در آیات دیگر داریم این خانم اصلاً عقیم بوده است. «عَجُوزٌ عَقِيمٌ» (ذاریات/29) از جوانی عقیم بوده است غیر از اینکه الآن هم پیر است و هم عقیم بودن جوانی را داشت و نازا بوده است. این دو صفت در این حالت برای او تعجب آور بود. لذا این دیدن عادت مقدمهای شد برای بشارت. کسی که عادت میبیند امکان حمل دارد و وقتی عادت محقق نمیشود امکان حمل نیست. «فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ» او را به اسحاق بشارت دادند که فرزندش است، و از ورای اسحاق، یعنی فرزند فرزند، یعقوب، اینکه به یعقوب هم بشارت داده شده باید در رگههایی که شبیه این در قرآن آمده است شاید یک چنین نکتهای ب ذهن برسد که نظیر این بعدها اتفاق میافتد. نشان میدهد شاید سنتی از سنن الهی باشد.
عیسی(ع) که از مریم(س) به دنیا میآید، عیسی (ع) نبی است که ازدواج نکرد و فرزند آوری نداشت چون به طریق غیر عادی به دنیا آمده بود که بدون پدر، مادر بر او حامله شد و او را به دنیا آورد. لذا عقبی از عیسی باقی نماند. همچنین یحیی فرزند زکریا که او هم در پیری زکریا این بشارت را دادند که همسر زکریا هم عقیم و نازا بود و این بشارت را به او دادند، آنجا هم یحیی «سَيِّداً وَ حَصُورا» (آل عمران/39) یحیی هم ازدواج نکرد و فرزندی نداشت. اینکه در اینجا میفرماید، با اینکه در دوران پیری این خانم است، چون نسبت به آقایان امکان حمل برای مرد نسبت به خانمی که اگر جوانتر باشد، هست. اما امکان حمل ضعیف میشود. امکان حمل که ضعیف شد ممکن است فرزند هم ضعیف به دنیا بیاید. اما این بشارتی که یعقوب بعد از اسحاق میآید، نشان میدهد که نسل ادامه دارد. غیر از اینکه نوه یک شیرینی و لطافتی دارد. برای کسی که هنوز فرزند نداشته است، هم بشارت فرزند داده میشود و هم بشارت نوه! دیگر یک خوشی ویژهای هم ایجاد میشود و ادامه نسل است.
نکات خیلی زیادی در اینجا هست که فرصت شود عرض میکنم. اینکه ساره(س) قبل از این تقاضای فرزند کرده بود، وقتی اسماعیل از هاجر به دنیا آمد، تقاضای فرزند در وجود ساره شدیدتر شده بود. من نظیر این را از نظر تاریخی بگویم. نظیر این روایت را مادر مریم که همسر عمران بود، دو تا خواهر بودند. مادر مریم(س) و همسر زکریا. همسر زکریا و همسر عمران مادر مریم دو خواهر بودند. این دو خواهر هردو نازا بودند. روزی مادر مریم میبیند که یک پرندهای که بچه دارد، مشغول غذا دادن به بچهاش است. این نگاه مادرانهای که او کرد و طلب وجودی او بود و این شوق غذا دادن این پرنده را به فرزندش میبیند، در دلش تقاضای وجودی فرزند اوج میگیرد. وقتی تقاضای وجودی اوج میگیرد، شدت پیدا میکند. در خواست و تقاضا اضطرار ایجاد میشود، اجابت نزدیک میشود. این حالت را که دید انتقال پیدا کرد. این انتقال باعث شد تقاضای وجود و واقعی با تمام اضطرار از خدا بکند که به من فرزندی عطا کن و بعد هم اجابت میشود و مریم(س) برای او با آن کمالات قرار داده میشود.
زکریا(س) هم همسرش عقیم بود. چون همسرش خواهر این خانم بود. پدر مریم در همان کودکی یا قبل از تولد از دنیا میرود. لذا تکفل مریم به عهده زکریا قرار میگیرد. وقتی مریم تحت تکفل زکریا بود. زکریا دائم که بر آن معبدی که مریم(س) عبادت میکرد، میدید میوه در غیر فصل و نوبرانه همیشه برای مریم حاضر است. وقتی از او سؤال میکرد: اینها از کجا آمده است؟ مریم(س) عرض میکرد که از جانب خدای متعال به من داده شده است. وقتی زکریا این کمالات را دید که مریم با این کمالات، دختر عمران با این کمالات، آن هم اینکه خدا برای او میوه غیر فصل آماده می کند، یعنی این میوه به سبب عادی نمیآید. میشود در غیر وقت همچنان که میوه در غیر فصل میشود، همچنان که این خانم برایش این همه مائده میآید آن هم در غیر فصل، یعنی یک چیزی خرق عادت است. هم اینکه این خانم با این کمالات دل زکریا را آب کرد. اینها برای ما میتواند خیلی درس داشته باشد. برای کسانی که گرفتار هستند، برای کسانی که مشکلات دارند، میتواند آدم را امیدوار کند.
وقتی این حالت را دید که «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً» (آلعمران/37) یک درخت رشد کننده زیبا که «نباتاً حسناً» همین حالات وجودی مریم است که با خدا ارتباط داشت «وَ كَفَّلَها زَكَرِيَّا» زکریا هم متکفل او بود، «كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ» هرگاه زکریا بر محراب وارد میشد، محل عبادت مریم وارد میشد «وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا» این رزق و روزی از کجا آمده است؟ «قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِساب» کلام مریم را ببینید. «إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِساب» یعنی در محاسبات ما فقط نیست که سن پیر شده و امکان پذیر نیست. اینها از این طرف است. اما از طرف فاعل که خداست هیچکدام از اینها در کار نیست. راه از آن طرف بسته نیست. اینها را عمداً دارم میگویم که فرزند دار شدن ساره یک عقبهای در قرآن دارد که در جاهای مختلف این را ذکر میکند. نشان میدهد این یک آیه که یکبار شدنی باشد، نیست. بارها در قرآن تکرار شده است.
وقتی زکریا این حالت را دید «هُنالِكَ دَعا زَكَرِيَّا رَبَّهُ» (آلعمران/38) چون این را دید، زکریا به حال دعا افتاد و از خدا خواست، «قالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعاء» این حالت باعث شد که خدا به زکریا هم یحیی(س) را داد. یحیی پسرخاله است. این پسرخاله نزدیکترین خصوصیات را هم دارد. نام مریم و یحیی را خدا گذاشته است. نسبت به مریم میگوید: «سَمَّيْتُها مَرْيَم» (آلعمران/36) من اسم او را مریم گذاشتم. در مورد یحیی هم همینطور است. «إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى» (مریم/7) من اسم او را یحیی گذاشتم. قبلاً هم کسی به این نام نامیده نشده است. اینها جریانات زیبا و سنتهای الهی عظیمی است که همینجا مسأله را میبندیم. ولی برای کسانی که حاجات مختلفی دارند از جمله الآن که ممکن است خیلی از خانوادهها به این مسأله مبتلا باشند، باب را از جانب خدا بسته نبینند. اگر قابل قابلیت خود را بالا ببرد و نگاهش به فاعلیت باشد حتی آنجایی که عقیم است، امکان است. البته گاهی مصلحتهایی در کار هست که انسان باید تقاضا را از خدا بکند و آن باب را از آن طرف مفتوح ببیند و یقین به اجابت داشته باشد. «ادْعُوا اللَّهَ وَ أَنْتُمْ مُوقِنُونَ بِالاجَابَةِ» (عدهالداعي، ص144) دعا کنید در حالی یقین به اجابت دارید. در حالت اضطرار «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوء» (نمل/62) چه بسیار کسانی که در حالت اضطرار دعا میکنند و دعایشان اجابت میشود و سوء برداشته میشود. یعنی حالت اضطرار مؤید برای اجابت است. ماه رمضان است، حالت یقین بر اجابت که خدا را ببینیم نه خودمان را. همانطور که عرض کردم انبیاء باور دارند که خدا میتواند مرده را زنده کند. لذا تقاضا میکنند و میشود. دیگر نازا بتواند حمل کند و حامله شود، سادهتر است. اگر تقاضا کردیم و با اضطرار هم خواستیم اما نشد، شاکر باشیم. در اینجا باید بدانیم خدا اجابت کرده است اما دنبال این باشیم که چطور اجابت شده است؟
«قالَتْ يا وَيْلَتي» (هود/72) این خانم میگوید: خدایا اگر بنا است من حامله شوم، با اینکه فرزنددار شدن را دوست داشت، اما شما حساب کنید خدا به یک خانم 98 ساله و پیرمرد صد و خردهای ساله، یک بچه نوزادی بدهد. در جامعه و ارتباط با دیگران چقدر سخت است. نگاهها آزار دهنده میشود. درست است که این یک آیت است، اما تحملش برای ساره سخت بود. با اینکه میخواست اما سخت بود. «أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ» من پیرزن هستم و یائسه شدم. من نازا بودم. «وَ هذا بَعْلِي» نه فقط من پیر هستم، شوهرم هم «شَيْخاً» پیر است. «إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ» (هود/ 72) این شیء عجیبی است. منتهی پیغمبر خدا این را نگفته است، این را ساره(س) عرض میکند. «قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ» (هود/73) این عجیب بودن را از دو جهت عرض کردند. یکی شماتت مردم بود، حرف مردم بود. یکی اینکه خود این باور کردنی نبود. با این سن سخت است. تعبیری که ملائکه میکنند این است که «قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ» آیا از کار خدا تعجب میکنید؟ تا به حال ندیدی کارهایی که با شما کرده است؟ مگر ندیدی که ابراهیم خلیل را در آتش انداختند؟ مگر ندیدی که چه مسائلی بر سر ابراهیم در این مسیر آمد و خدا او را حفظ کرد و نجات داد؟ مگر کودکی ابراهیم را نشنیدی که ابراهیم چگونه نجات پیدا کرد و زنده ماند؟ خدای متعال ابراهیم را از عجایب و غرایب زیادی بهرهمند کرده است. «رَحْمَتُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ» خاندانی که رحمت و برکات آنها بر آن بیت و اهلبیت است، «إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ» تحلیل میکند که این اختصاص به شما ندارد. «حمیدٌ مجید» حمید یعنی در مقابل نعمتها انسان سپاسگزار باشد، لذا خدا حمید میشود. ما حامد میشویم و او حمید. نعمت را میدهد ما حامد میشویم و حمد میکنیم، خدا حمید و ستایش شده میشود. مجید جایی است که قبل از اینکه ما به نعمتی لایق باشیم، بدون اینکه ما سپاسی کنیم نعمت را میدهد. «إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ»!
در نظام قواعد میگویند: علت تعمم و تخصص، یعنی علت میتواند حکم را عام کند از جهت علتش، از جهات دیگر خاصش کند. اینجا وقتی میگوید: «إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ» یعنی اختصاص به شما ندارد. این یک سنت الهی است که خدا حمید مجید است. فقط برای شما نیست. برای همه حمید مجید است. وقتی «إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ» است پس این سنت الهی است و چرا تعجب میکنید؟
«فَلَمّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ» (هود/74) وقتی از ابراهیم آن حالت ترسی که ابتداعاً ایجاد شده بود خارج شد «وَ جاءَتْهُ الْبُشْري» وقتی بشارت را شنید، «يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ» (هود/74) چون آنها گفتند: آمدیم که قوم لوط را عذاب کنیم. تازه گفتگوی با ما را شروع کرد و مجادله کردن که نه، اگر راه دارد شفاعت کند برای اینکه الآن عذاب نازل نشود. «إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوّاهٌ مُنِيبٌ» (هود/75) اینقدر دوستدار مردم بود و دنبال این بود که برگردند. لذا حتی قوم لوط را که با مشکلاتی که بعد خواهیم گفت در مقابل فطرت الهی پیش گرفتند، ابراهیم میخواست بگوید: حالا عذاب نکنید. شاید در بین اینها کسی باشد که هدایت شود. انبیاء اینگونه هستند. ای خصوصیتی است که باید در ما هم ایجاد شود.
نکتهای هست که در قرآن کریم، بشارت به تولد حضرت اسحاق را در چندین جا بیان میکند. در حالی که حضرت اسحاق و حضرت یعقوب اینها از جهت دینی که الآن رایج است که یهودیت و نصارا هستند، رقیب اسلام حساب میشدند، اما در قرآن کریم نوع نگاهی که هست، زیباترین عبارات و کلمات و نقل تاریخ را در مورد انبیای بنی اسرائیل میآورد، در حالی که انبیای بنی اسرائیل، قومشان از جهت رقابت در زمان نزول اسلام رقیب اسلام بودند. به تعبیر ما کمک به رقیب میشد که اینها بگویند: ما این فضایل را داریم، شما چه میگویید؟ این نگاهی که در قرآن هست که با اینکه پیغمبر از نسل حضرت اسماعیل هست، اما حضرت اسحاق و یعقوب و بعد از آنها نسل بنی اسرائیل که در خدمتشان خواهیم بود، چقدر زیبا بیان میکند. در جریان حضرت اسحاق ببینید که این نگاه، نگاه الهی است که نگاه این است که تأیید است. قرآن میفرماید: انبیاء مبشر بودند به بعدی و مصدق بودند به قبلی. ما در روشهایمان مکذب قبلی هستیم، و منذر و ترساننده از بعدی هستیم. نگاه قرآنی این است که مصدق قبلی است، تصدیق کننده قبلی است و مبشر بعدی است. این خیلی زیباست. لذا از حضرت اسحاق آنچنان پیغمبر اکرم در وحی که به او میشود تعریف میکند، انسان دلش برای حضرت اسحاق و برای حضرت یعقوب آب میشود. اینها نقطههایی هستند که در عین حال اگر ما درست بتوانیم مطرح کنیم، نقاط ارتباطی دین اسلام را با دین یهود و نصارا ایجاد میکند.
الآن دوستانی که در کشورهای غیر اسلامی زندگی میکنند و پیام هم میدهند که مخاطب برنامه سمت خدا هستند و بیننده برنامه هستند، این نگاه را ما میتوانیم فصلهایی برای ارتباطمان با ادیان دیگر قرار بدهیم و ببینیم نگاهی که اسلام دارد از نگاهی که خود آنها نسبت به حضرت اسحاق مطرح میکنند و حتی حضرت ابراهیم و حتی حضرت یعقوب و بعدیها بسیار پاکتر و منزهتر و زیباتر و جالبتر است. یعنی قرآن آنچنان اینها را مطرح میکند که در ادیان خودشان اینها اینگونه تطهیر و بزرگ جلوه داده نشدند. این نگاه یک نگاه الهی است. پیغمبرانی که به لحاظ قومها و ادیان رقیب اسلام هستند. دارند اسلام را از بین میبرند و مقابل ایستادند و جنگ میکنند. در حالی که اینها در جنگ با اسلام بودند، اسلام از پیغمبران آنها تعریف میکند. بحثهای زیبایی است که رابطههای بین وقایعی که پیش میآید که در این آیات هست، چند جریان را به هم گره میزند.
شریعتی: در هفته دوم ماه رمضان مهمان سفره حضرت سید الشهداء (ع) خواهیم بود. از همه دوستانی که دست به دست هم دادند تا شرایطی فراهم شود و ما بتوانیم قرآن را از جا ضبط کنیم و اختصاصی برای مخاطبین خوب برنامه سمت خدا پخش کنیم، تشکر میکنیم. امروز از جزء هشتم قرآن کریم، آیات ابتدایی سوره مبارکه اعراف از صفحه 151 را تلاوت خواهند کرد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، المص «1»كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ «2» اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ «3» وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ «4» فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ قالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ «5» فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ «6» فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ «7» وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «8» وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ «9» وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ «10» وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ «11»
ترجمه: به نام خداوند بخشندهى مهربان، الف، لام، ميم، صاد. (اين) كتابى است كه به سوى تو نازل شده، پس در سينهات تنگى (و شك وترديدى) از آن نباشد، تا به وسيلهى آن (كتاب)، بيم دهى و براى مؤمنان تذكّر و پندى باشد. آنچه را از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده، پيروى كنيد و از سرپرستانى جز او پيروى نكنيد. چه اندك پند مىپذيريد! چه بسيار آبادىهايى كه ما اهل آنجا را (به خاطر فساد و كفرشان) نابود كرديم. پس قهر ما به هنگام شب يا روز، هنگامى كه به استراحت پرداخته بودند، به سراغشان آمد. پس آن هنگام كه قهر ما سراغشان آمد، سخن و اعتراضى نداشتند، جز آنكه گفتند: ما قطعاً ستمكار بوديم. پس قطعاً از مردمى كه (پيامبران) به سويشان فرستاده شدند، سؤال و بازخواست خواهيم كرد و قطعاً از خود پيامبران (نيز) خواهيم پرسيد. پس بىشك (از هر چه كردهاند،) از روى علم برايشان بازگو خواهيم كرد، و ما (از مردم،) غايب و بىخبر نبوديم. و در آن روز (قيامت،) سنجش (اعمال بر پايهى) حقّ است. پس هر كس كارهاى سنجش شدهاش سنگين باشد، پس آنان همان رستگارانند. و هر كس، اعمال وزن شدهاش سبك باشد، پس آنان كسانى هستند كه به خود زيان زدند، زيرا (با انكار خود،) به آيات ما ستم مىكردند. و همانا در زمين به شما تمكّن داديم و براى شما در آن، (انواع) وسايل زندگى را فراهم ساختيم، (امّا شما) اندك شكرگزارى مىكنيد. و همانا ما شما را آفريديم، سپس به صورتبندى و چهرهنگارى شما پرداختيم، آنگاه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد. پس همه سجده كردند، جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود.
شریعتی: در بین روزه و عطش و اشک و شور و شین *** یک ذکر مستجاب بگویند، فقط حسین
انشاءالله لحظات زندگی ما منور به نور سیدالشهداء باشد. هر روز منتخبی از تفسیر سی جزء را دوستان عزیز ما در کانال برنامه میگذارند، میتوانید استفاده کنید و بهرهمند شوید. اشاره قرآنی را بفرمایید.
حاج آقای عابدینی: در خدمت سوره اعراف بودیم. آیه 4 میفرماید: چگونه ایمن باشند که عذاب ما بر آنها نازل شود در حالی که شب خوابیدند یا روز در حالت غفلت و خواب قیلوله روز باشند؟ هیچگاه شما ایمن نیستید. آیه بعد میفرماید: «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» آنجا اینطور نیست که دو کفه ترازو داشته باشد، حسنات را در یک کفه بگذارند و سیئات را در یک کفه بگذارند و بعد اینها با هم بالا و پایین شود. سیئات وزن ندارند. حسنات وزن دارند. وزنه حسنات هم به مقدار بهرهمندی از حق است. لذا «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ» وزن در آن روز حق است. «فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ» کسی که ثقل دارد، وزن دارد، یعنی اعمالش از حق بهرهمند است «فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». «وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ» خَفَّت یعنی وزن ندارد و سبک است، یعنی اعمال ناصالح انسان را سبک میکنند و بی وزن میکنند. اعمال صالح انسان را وزین میکنند. از حق بهرهمند میکنند. «فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم» این خَفَّت و ثَقُلَت یعنی انسان را حقیقت میدهد، وجود میدهد. اعمال صالح وجود انسان را توسعه میدهد اما اعمال ناصالح انسان را کوچک میکند و بی وزن میکند. انسان حقیر میشود. به سمت هیچی و پوچی میرود. چه معیار زیبایی بیان کرده است که آدم یک کسی را میبیند که گناه میکند، یک کسی که در اجتماع عجب و تکبر میکند، از چشم همه میافتد و این خودش را کوچک میکند. در نگاه بیرونی و در نگاه الهی خودش را کوچک میکند که چیزی از او باقی نمیماند. لذا شیطان با هبوطش کوچک شد. یا کسی که «الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ» (انعام/124) نسبت به شیطان «إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ» (اعراف/13) تو کوچک شدی. نسبت به اهل جرم میگوید: «الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ» شما کوچک میشوید یعنی خفیف میشوید. بی وزن میشوید. لذا مربوط به حقیقت عملی است که مرتبط با خدا میشود. هر عملی ممکن است وزنش در ارتباط با خدا سنگینتر شود.