برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم- حضرت لوط(علیهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 28- 05- 96
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
حاج آقای عابدینی: سلام میکنم به همه بینندگان و شنوندگان عزیز. انشاءالله باز یادمان نرود یکشنبهی دیگری از ایام ذی القعده در پیش داریم. انشاءالله قدر بدانیم و بتوانیم باز هم نماز توبهای را که از پیغمبر(ص) وارد شده را باز داشته باشیم.
شریعتی: نمازی که هرچند ساده است ولی آثار و برکات فراوانی دارد و تفضلی است که خدای متعال به ما بندهها عنایت کرده و دستور این نماز در کانال برنامه قرار داده شده است. دوستان میتوانند به مفاتیح مرحوم حاج شیخ عباس قمی و المراقبات میرزا جواد آقای ملکی تبریزی هم مراجعه کنند. باز هم قصهی انبیاء را ادامه خواهیم داد. بعد از وداع با قصه حضرت ابراهیم، وگرنه حضرت ابراهیم در دل و جان ما نفوذ کرده است. وارد قصه و زندگی پیامبر دیگری خواهیم شد. بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حاج آقا عابدینی: (قرائت دعای سلامتی امام زمان) انشاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم.
با تمام وجودمان همراه حضرت ابراهیم هستیم و خواهیم بود، به عنوان پیامبر فطرت، پدر پیغمبر اکرم و به عنوان کسی که در قرآن امر شده تبعیت نسبت به ملت حنیف او و دین حنیف او داشته باشیم. انشاءالله در تمام لحظات و اوقات زندگیمان حشر ما با ابراهیم خلیل ملکه شده باشد. انشاءالله این ملکه باعث شود که دیگر از زندگی خارج نشویم. شاید طولانیترین دورهای بود که در خدمت ابراهیم خلیل الرحمان بودیم. انشاءالله خداوند متعال این همنشینی ما را یک همنشینی واقعی و این سفر ما همراه حضرت ابراهیم را سفری که به نتیجه برسد و وصال به دنبال داشته باشد قرار بدهد و دائمی باشد. این شأنیت ابراهیم خلیل نسبت به پیغمبر اکرم و حضرات معصومین را هم برای ما بیشتر آشکار کند تا راهی برای شناخت بیشتر این بزرگواران باشد.
باز بسم الله الرحمن الرحیم میگوییم و وارد میشویم. در آستانهی یکی از انبیای بزرگ دیگر با این عنوان که خدا فرموده: «وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِين» (صافات/181) سلامش را خدا بر همه مرسلین قرار داده است. ما کوچکتر از آن هستیم که بخواهیم سلام بکنیم. اما نقل سلام الهی را میکنیم بر این انبیای بزرگ که «وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِين». «وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِين» (صافات/133) حضرت لوط از مرسلین است. خداوند در قرآن فرمود: «وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِين» با سلام الهی بر حضرت لوط از آستان بزرگ ایشان اجازه میگیریم و اذن میگیریم که به ما اجازه بدهند تا حدی که کشش معرفتی ما هست بر آن آستان وارد شویم و بتوانیم از برکات این وجود هم انشاءالله بهرهمند شویم و آنچه خدای سبحان در قرآن کریم فرموده و در روایات ما وارد شده از برکات وجودی این شخصیت عزیز بتوانیم بهرهها بگیریم و همنشین شویم و با او همراه شویم و نسبت به قوم او که با او جفاها داشتند، انشاءالله ما به آن جفاها مبتلا نباشیم.
شریعتی: بعد از حضرت ابراهیم به لحاظ تقدم و تأخر زمانی حضرت لوط هستند.
حاج آقای عابدینی: ما در ضمن بیان زندگی حضرت ابراهیم خلیل الرحمان به زندگی حضرت اسحاق و اسماعیل هم پرداختیم. لذا این دو نبی بزرگوار که جزء بزرگان از انبیاء هستند به آنها پرداخته شد. منتهی وقتی ابراهیم خلیل الرحمان از بابِلی که در عراق بود و همان زادگاهش بود تبعید شد که نمرود او را بعد از جریان آتش تبعید کرد، لوط(س) به ابراهیم ایمان آورده بود و همراه ابراهیم جزء اولین ایمان آورنده به ابراهیم خلیل الرحمان بود و همراه حضرت ابراهیم در این سفر حرکت کردند و همراه ابراهیم خلیل بودند. لذا وقتی با ابراهیم خلیل همراه شدند و آمدند، تا به حدود شام رسیدند. در این حدود شام اختلاف هست چون سفرهای حضرت ابراهیم مکرر بوده، اینکه در کدام نقطه توقف کردند، چون به ابراهیم امر شده بود از جهت حاکمانی که تحت حاکمیت نمرود بودند که ابراهیم به هیچ جای عمرانی که شهر باشد وارد نشود. حق نداشت به شهرها وارد شود. در بیابان امکان ماندن نداشت اما حق ورود به شهر را نداشت. لذا یکی از کارهای زیبایی که حضرت ابراهیم(س) انجام دادند و این خودش برای ما الگو است، این بود که حضرت ابراهیم آمدند با زیرکی مؤمنانه در کنار یک جاده اصلی که چندین شهر بزرگ را به هم پیوند میزد و محل عبور همه از اینجا بود، در آنجا اردوگاهشان را به پا کردند و در شهر وارد نشدند. شاید حدود پنجاه کیلومتری، شصت کیلومتر خارج از شهر بود. نزدیک ترین شهری که به او بود فاصله داشت اما در کنار یک شاهراه اصلی بود. همه سفرهای خارجی و ارتباطات بین شهری، مثلاً رفتن از شام به مکه و مدینه، همه از این مسیر انجام میشد. اردوگاهش را حضرت ابراهیم آنجا زدند. چند سال در آن اردوگاه بودند در تاریخ مشخص نیست. اما نزدیک ترین شهری که به آنجا بود که چند شهر کنار هم بود که آنها شهرهای آبادی بودند که بزرگترین شهرش هم شهر سدوم بود، بعضی از کسانی که در آن شهر بودند از ابراهیم تقاضا کردند که حضرت آنجا تشریف بیاورند یا کسی را بفرستند که حضرت، حضرت لوط(س) را به عنوان نماینده خودشان به شهر سدوم فرستادند.
در عین اینکه خود حضرت لوط نبی مرسل بود، هم نبی بود، یعنی با خدا ارتباط داشتند. هم رسول بوده یعنی مأمور به ابلاغ پیغام الهی بود اما در شریعت تابع حضرت ابراهیم بود. چون حضرت ابراهیم رسول اولوالعزم بود و شریعت داشت اما حضرت لوط شریعت نداشت و مبلغ شریعت ابراهیم خلیل الرحمان بود. لذا به عنوان نماینده حضرت وقتی وارد آن شهر میشود، وقتی از او سؤال میکنند که تو چه کسی هستی؟ میگوید: من فرستاده و نماینده ابراهیمی هستم که نمرود او را در آتش انداخت و آتش بر او سرد شد و خاموش شد و من نماینده او هستم. این نگاه کلی به بحث بود که ببینیم چرا جایگاه حضرت لوط را بعد از حضرت ابراهیم بیان میکنیم. چون هنوز حضرت ابراهیم زنده است و حضرت لوط به عنوان نبی الهی از جانب حضرت به شهری فرستاده میشود که از شهرهای عمران بود که خود حضرت اجازه ورود نداشت اما من مربوط به ابراهیم خلیل بود نه به دیگران! لذا حضرت با زیرکی خودش در کنار یک جاده بزرگی بود. این نشان میدهد اگر ما را راه ندادند و برای ما منعهایی را قرار دادند، نباید بگوییم: تکلیف ساقط شده و دست برداریم. مثل ابراهیم خلیل، نبی اولوالعزم با آن همه کمالات کنار جاده اتراق میکند.
وقتی خواستند که امام(ره) از عراق به کویت برود و آنجا هم راه ندادند و تا مرز رفتند و برگشتند. امام فرمود: اگر شده فرودگاه به فرودگاه بروم، حرفم را میزنم و دست بردار نیستم. رجل الهی که تکلیف را درست تشخیص داد هیچگاه آرام نمیشود. چون حکم خدا که بر زمین بماند تمام وجودش آشوب است و آشفته است که چرا حکم خدا به زمین ماند. دغدغه مند است. اینطور نیست که آدم بگوید: نشد ولش کن. در محیطی که اطراف انسان باشد، انسان ببیند نمیتواند، میگوید: ولش کن. باید دنبال راه باشد. حتی کنار جاده، ممکن خارج از محیط کار من مجبور باشم که رابطه بگیرم. اگر در محیط کار امکان پذیر نشد، خارج از محیط کار. اگر در محیط خاصی امکان نیست، خارج از محیط تکلیف از من برداشته نشده است. این نگاه را باید استفاده کنیم که انسان به هیچ وجه نباید احساس کند که راه بسته است و من دیگر دستم بسته است. همین تعبیری که مقام معظم رهبری کردند «آتش به اختیار» یکی از مظاهرش همین است که انسان هیچ جایی بن بست نبیند. در تبلیغ و دفاع از دین بن بست نبیند. ضوابط رعایت میشود و حقایق حاکم بر این است. اما دست برنمیدارد. انسان اینطور نیست که بگوید: اینجا نمیشود پس دیگر نمیشود!
ابراهیم خلیل را روانه کردند، شلوغ ترین مسیر را انتخاب میکند، جاده اصلی را انتخاب میکند که همه جادهها از اینجا بگذرد و بعد هم نماینده خودش را در شهر میفرستد که از همین طریق هم رابطه در شهر دارد، هم سر جاده است، بعد هم حضرت مهمان خانه داشت. همانجا در جاده مهمانخانه به پا کرد که خودش روش است. جادهای که مسافر بیشترین احتیاجش به پذیرایی است. این جاده محل رفت و آمد کلان خارج از شهرهاست. یعنی اینطور نیست که فقط چند شهر باشند. حتی رفت و آمدهای خارج از این شهرها و کشورهای دیگر در کنار پنج شهر بزرگ بود. یعنی پنج شهر بزرگ آنجا در کنار هم بودند که مرکز اصلی آنها سدوم بوده و چهار شهر دیگر هم که کنار این بودند و تازه اینها راه اصلی هم بوده و اینها شهرهای بن بست نبودند. اینجا اردوگاه زده و حضرت را به مرکز این شهرها فرستاده و خودش هم اینجا یک اردوگاهی زده که پذیرایی میکند و تشکیل مهمانخانه داده که گاهی اینجا پذیرایی کلام و حرف نمیخواهد. اگر رجل الهی در کار باشد هر تهدیدی نسبت به رجل الهی تبدیل به فرصت میشود. یعنی دشمن هرکاری که میکند تا رجل الهی را تحت فشار قرار بدهد، همان فشار سبب بروز او میشود. سبب آشکار شدنش میشود. تکلیفش از همانجا آشکار میشود که چه باید بکند. لذا دست بردار نیست.
شریعتی: یک جاهایی وقتی خدا این مجاهدت و این دغدغه را ببیند «لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» است.
حاج آقای عابدینی: این قطعی است و سنت الهی است که انسانی که دنبال این است امر خدا را تحقق بدهد هیچ بن بستی ندارد. راهبندان ندارد. تعبیری در کتاب شریف بحار هست که انبیاء هیچگاه دچار حَرج نمیشدند. چون حرج یعنی جایی که انسان مجبور شود یک فعلی را که هردو خوب هستند، یکی را انجام بدهد و یکی مجبور است ترک کند و وقت نیست. انبیاء دچار حرج نمیشدند. چون حرج مربوط به کسی است که یک جایی خلاف تکلیف انجام داده است. تا اینجا از این محروم میشود و نتیجه او ممکن است ده سال گذشته باشد. نتیجه آن است که مبتلا به کاری میشود که دو چیز جلوی راهش قرار میگیرد و این نمیتواند هردو را انجام بدهد. مجبور است یکی را انتخاب کند و از یکی محروم شود. هیچگاه انبیاء دچار حرج نمیشوند چون تمام اعمالشان مطابق با فطرت بوده، همیشه راه جلویشان نه اینکه راحت باشد، انبیاء سختترین راه را همیشه در پیش داشتند. اما هیچگاه از یک کمالی محروم نمیماندند که مجبور شوند یکی را انتخاب کنند و دیگری را از دست بدهند. لذا هرجا انسان دچار حرج شدو مجبور شد بین دو چیز یکی را انتخاب کند، نتیجه این میشود که باید برگردد ببیند کجا یک جایی ترک درست تکلیف را کرده است که اینجا به این مبتلا شده است. با این حال اگر انسان فهمید مبدأ کجاست و جلویش را گرفت، جلوی بعدیها را میتواند بگیرد که مبتلا به این نشود. چون آن دائم دارد اثر خودش را میگذارد و محرومیت بعد از محرومیت ایجاد میکند. این دیگر هشدار برای بیدار شدن است. اگر انسان به جایی رسید که دوراهی است و مجبور است یک راه را انتخاب کند و راه دیگر هم کمال است ولی دیگر نمیتواند آن را برود، دوراهی که هردو کمال دارد. دو کار حسنه جلوی انسان است که فقط یکی را میتواند انجام بدهد.
حضرت لوط(ع) را در قوم سدوم فرستاده است. در نقلهای تاریخی نسبت حضرت ابراهیم را سه جور با ابراهیم خلیل ذکر کردند. غیر از آنکه به ابراهیم خلیل ایمان آورده بود و جزء انبیایی بود که به ابراهیم ایمان داشت و اولین ایمان آورنده به ابراهیم خلیل بوده است. بعضی از نقلهای تاریخی میگویند: مادر ابراهیم و مادر لوط خواهر بودند. لذا پسرخاله میشوند. این نقل را متون شیعی هم دارد. بعضی از نقلها این است که اصلاً حضرت لوط برادرزاده حضرت ابراهیم است. حضرت ابراهیم عموی حضرت لوط میشود. این در تورات ذکر شده است چون حضرت لوط از انبیایی است که اسمش در تورات آمده است. در تورات پسر عمو ذکر شده است. پدر حضرت ابراهیم تارخ بود و اسم حضرت ابراهیم هاران است که حضرت لوط، لوط بن هاران بن تارخ است. نقل سومی هم هست که حضرت ابراهیم دایی حضرت لوط است. یعنی حضرت لوط خواهر زادهی حضرت میشود. البته آنجا که پسر خاله میشد یک نسبت دیگر با حضرت ابراهیم پیدا میکند. گفتیم حضرت ساره (س) هم دختر خاله حضرت ابراهیم بود. طبق آن نقل این دو را خواهر و برادر ذکر کردند. لذا حضرت لوط برادر زن حضرت ابراهیم میشود و لذا محرم حضرت ساره(س) هم بوده و در این هجرت طولانی که داشتند همراه بوده است. لذا در هر سه صورت نشان میدهد که حضرت لوط هم کوچکتر از حضرت ابراهیم بوده و هم جزء مؤمنین به حضرت ابراهیم بوده در عین اینکه نبی رسول بوده است. حضرت لوط که به قوم سدوم فرستاده شد، اینها قبل از اینکه حضرت لوط به آنجا تشریف ببرند. شهرها، شهرهای آبادی است. شهرهای پر ثمر است. شهرهایی بوده که توریستی هم بوده است. یعنی مسافران زیادی سعی میکردند مسیرشان را از کنار این شهرها قرار بدهند تا در سفری که داشتند از برکات این شهر بهرهمند شوند. لذا خود مردم اینجا یک صفت بدی داشتند که بخل بوده است. این صفت خیلی شدید در قوم سدوم ذکر شده است. با اینکه بهرهمند بودند، اینها مبتلای به بخل بودند. گاهی یک صفت زشت و اخلاقی و عملی تا کجا میتواند انسان را پیش ببرد که عذاب الهی را به دنبال خودش نازل کند. یعنی اثرش هی ادامه پیدا میکند و در نظام وجودی اگر بگردیم و توجه کنیم نسبتهای بین اینکه مبدأ بعضی از افعال از کجا شروع میشود، از اینجا میشود اینها را پیدا کرد که چه شاخ و برگهای عظیمی پیدا میکند و این شاخ و برگها انسان را حتی از دین خارج کرده و به کفر میکشاند که از یک بدی شروع شد اما به کفر و خروج از دین و ایمان و در مقابل خدا قرار گرفتن میکشد.
شریعتی: یعنی آن عمل که به ظاهر ساده است و ما از کنارش ساده میگذریم، تو را وارد باتلاق میکند.
حاج آقای عابدینی: این فرو میرود به طوری که این «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ» (روم/10) «وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُه» (بقره/81) یعنی خطیئه به اینها کم کم احاطه میکند و اینها را فرو میبرد. لذا لغزشها گاهی از یک عمل است. در جمع زیادی از دوستان یک روایت شریفی که دیده بودم، در روایات بود گاهی انسان به یک گناهی مرتکب میشود تزلزل در نظام امامت برایش پیش میآید. یعنی احساس میکند اعتقادی که تا به حال به نظام امامت داشت، الآن اینطور نیست. شکهایی ایجاد میشود. اصرار بر آن گناه میکند، گناه عملی است، اصرار بر گناه میکند، تزلزل و شک در رسالت برایش ایجاد میشود، آیا رسولی بوده یا نبوده، یا به حق بوده یا نبوده، تزلزل در امامت انسان را از رسالت خارج نکرده است. اما میبینید گاهی احساس میکند مذاهب دیگر ممکن است حق باشند. یعنی تزلزل در نظام امامت انسان را به این سمت میکشاند. تزلزل در رسالت انسان را به این میکشاند که ادیان دیگر هم شاید متزلزل باشند. بعد در روایت میفرماید: اصرار بر گناه میکند، به تزلزل در توحید و اعتقاد به خدا کشیده میشود. منشأ تزلزلهای اعتقادی انسان عمدتاً تزلزلهای عملی است. قوم شعیب هم همینطور بود. قوم شعیب هم از ابتدا کفر نداشتند اما از کم فروشی شروع شد. کم فروشی هم یک نوع بخل و یک نوع حرص است. «وَ مَنْ يُوقَ شُحَ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (حشر/9) اگر کسی توانست جلوی حرص نفسش را بگیرد، بخل نفسانیاش را بگیرد، اینها به فلاح میرسند. معلوم میشود بخل منشأ و بروزهای مختلفی دارد. در قوم لوط که اهالی شهر سدوم و چهار شهر کناریاش بودند که در قرآن هم به عنوان قوم لوط اینها را ذکر کرده است، اینها کسانی بودند که لوط رسول آنها بود. قوم لوط از لحاظ اخلاقی به بخل مبتلا بودند. این رذیله اخلاقی به طوری شد که اینها میدیدند، مردمی که از اینجا عبور میکنند، اتراق میکنند، از ثمرات درختان اینها استفاده میکنند. اینها باید پذیرایی کنند. چون نعمت برای اینها فراوان بود نیازی به این نداشتند که مردم را به آن شهر و روستا بکشانند و درآمد زایی کنند. میدیدند باید یک کمکی به اینها بکنند و برایشان زحمت است. لذا با این نگاه بخل میورزیدند و شروع به بداخلاقی کردند و روابط سخت با کسانی که به این شهرها رجوع میکردند و بداخلاقیهای اینها فقط در یک بداخلاقی منحصر نشد. لذا میبینید اول به صورت فردی بود. کم کم این بداخلاقی در جامعه فرهنگ شد، اینها نکات جالبی است و باید آدم خیلی دقت کند. خدا حضرت آیت الله بهجت را رحمت کند. ایشان میفرماید: خدا کند انسان مبتلا به گناه نشود. اگر به گناه مبتلا شد، گناهش فردی باشد. اگر گناه فردی نبود و جمعی هم شد، مربوط به یک زمان باشد. یک سنت نشود که بماند و فرا زمانی باشد. اگر انسان مبتلا به گناه شود و این گناه هم اجتماعی باشد و دیگران هم ببینند و بپسندند و بعد هم سنت شود و فرا زمانی شود دیگر جبران ندارد. میفرماید: جهنم کوهی دارد که در آن کوه درهای است. در آن دره چاهی است. در آن چاه صندوقی است. در آن صندوق هفت نفر قرار دارند که این هفت نفر رؤسای انحراف در عالم، از ابتدا تا الآن هستند. اینها سنت گذاری کردند که اول اینها قابیل بود. دوم اینها نمرود بود. سوم اینها فرعون بود. چهارم اینها کسی بود که دین حضرت موسی را به انحراف کشاند. پنجم اینها کسی بود که دین عیسی (ع) را به انحراف کشاند که یک دین اولوالعزم را به انحراف کشانده و دو نفرشان هم پیامبر میفرماید: از امت من هستند که دین اسلام را به انحراف میکشانند. این هفت نفر در آن صندوق قرار دارند و تعبیر روایت این است. اینها سنت گذاری انحرافی کردند به طوری که الی یوم القیامه هرکسی در این سنت غلط بیافتد، غیر از اینکه خودش به پایش نوشته میشود پای اینها هم نوشته میشود چون اینها این سنت گذاری را کردند. مسیر تاریخ را عوض کردند. همچنان که در سنتهای حسنه به پای انبیاء نوشته میشود مثل نوح و ابراهیم نبی ختمی(ص)، در سنت گذاری انحرافی هم همینطور است. لذا میفرماید: اگر در آن صندوق باز شود، تمام جهنمیها از بوی تعفن اینها و آتش اینها اذیت میشوند. یعنی اینقدر آتش اینها سوزاننده است و اینقدر متعفن است که بقیه اهل جهنم که در جهنم خلود هستند، آنها از اینها در آزار هستند.
ما فکر میکنیم ما دیگر از این بری هستیم. اینطور نیست. گاهی انسان به جایی میرسد، سنت گذاری میکند و به این افراد ملحق میشود. خیلی باید ترسید و نگاه ما نسبت به یک خلق و عمل بد باید خیلی هراسناک باشد. این سنت نشود و آثارش یکباره آشکار نشود. قوم لوط سنت گذاریهایی کردند. گناهانشان گناهان فردی نماند. گناه اینها یک گناه اجتماعی شد. به گناه اجتماعی هم منحصر نماند بلکه قانونی شد. یعنی اینها آمدند برای گناهانشان قانون درست کردند. وقتی با لوط(ع) میخواهند برخورد کنند، میگوید: شما اینها را از شهرتان اخراج کنید «إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ» (اعراف/82) اینها اهل طهارت هستند و میخواهند پاک باشند. نمیخواهد بگوید «أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ» طهارت خوب است، ما نداریم اینها دارند. نه! «أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ» دارد ذم اینها را میکند. یعنی به جایی میرسد که ضد ارزش و پلیدی قانونی میشود و فرهنگ و ارزش میشود. لذا الآن کشورهای غربی با ما میجنگند. ما را محروم میکنند که چرا فلان ارزشهای انحرافی ما را شما قبول نمیکنید؟ ما میگوییم: این چه حرفی است که به ما اصرار میکنند فلان قانون ضد انسانی، حتی حیوان هم به این میل ندارد را به عنوان یک قانون میگیرند، بعد ما را محکوم میکنند. اگر در کشور ما کسی به این جرم مبتلا شد، خواستیم این جرم را جریمه کنیم، آن را عقاب کنیم و مؤاخذه کنیم، آنها میگویند: این تعدی به حدود انسانی است. یعنی حد انسانی و فضیلت انسانی را چه میبینند؟ این آن چیزی است که قوم لوط را به جایی کشید که عذاب الهی را بر خودش نازل کرد. یعنی گناه فردی نبود. حتی گناه اجتماعی نشد. گناه ارزش شد. قانون شد، فرهنگ شد!
الآن بعضی از چیزهای اخلاقی زشت در جامعه ما ممکن است عمومیت پیدا کرده باشد. مثلاً الآن فرهنگ کار که باید یک ارزش باشد، اگر کسی از زیر فرهنگ کار فرار کرد، گاهی فکر میکند زرنگی کرده است. اگر مردم رجوع کردند و کسی توانست او را سر بدواند، یک کسی ممکن است فکر کند این زرنگی کرد که این را سر دواند. این گناه فردی است. اما اگر گناه اجتماعی شد و جمع زیادی به این مبتلا شدند. اگر گناه فرهنگ شد به طوری که اصلاً اگر دعوا شود، اگر به محکمه کشیده شود، این محکوم شود. در قوم لوط اگر سنگ میزدند به سر عابری که از آنجا عبور میکرد، سر او شکسته میشد، به دادگاه شکایت میکرد، دادگاه کسی را که سرش شکسته شده بود محکوم میکند. این به سر تو سنگ زده خدمت به تو کرده است. لذا میگوید: اگر سنگ میزد و سر کسی شکسته میشد، چند درهم از او تقاضا میکرد که باید به من بدهی. اگر ندهی تو را به دادگاه میکشد و محروم میکند. بعضی از ارزشهای واژگونی امروز هست. این از حیوانیت هم پایینتر آمدن است. حیوان هم این را نمیپسندد. انسان در ضد ارزشها، همچنان که در ارزشهای نامتناهی قدرت دارد در ضد ارزشها هم حاکم کردن اینقدر قدرت دارد. لذا تعبیری که در بحث عذاب قوم لوط میآید خیلی عجیب است. میگوید: «ارضین السَبع» در وجود اینها ریشه کن شد و عذاب نازل شد. یکوقت میگوییم: بر ارض عذاب نازل شد. یک موقع میگوید: از زمین هفتم ریشه کن شدند. یعنی کار اینقدر ریشه دوانده است. فرهنگ شده است. مثل یک درخت قوی است.
از یک جایی عبور میکردم، یک درخت خیلی کهنی را دیدم که جلوی یکی از خانهها کج شده بود. جرثقیل آورده بودند که این را صاف کنند. هرچه جرثقیل این را میکشید صاف نمیشد. این ریشه دوانده است. چارهای نیست که این را از جا بکنند. صفات زمینه که گاهی در وجود انسان میماند، ممکن است یادم رفته باشد، اما این ریشه میدواند. کهن میشود و تأثیرگذاریاش عظیم میشود. با این نگاه عدهای از قوم لوط که هنوز در سلامت وجودی بودند و آلودگی تمام وجود اینها را نگرفته بود، از ابراهیم خلیل تقاضا کردند که برای آنها نماینده بفرستد. حضرت لوط را فرستاد. حضرت لوط(س) سی سال در بین این قوم رسول بود. گاهی عمداً این سالها را ذکر میکنم که استقامت در کار را ببینیم. در این سی سال چند نفر به او ایمان آوردند؟ وقتی میخواهد عذاب نازل شود و حضرت نجات پیدا کند و برود، غیر از خانواده خودش که خانمش هم جزء منحرفین است و عقاب میشود. غیر از دختران خودش کسی نجات پیدا نمیکند. اما آیا این کار حضرت لوط بی اثر بود؟ نه، اولاً خدای متعال برخورد و مبارزه لوط با اینها را یک تابلو قرار داد که این تابلو میدرخشد. یعنی هدایتگری برخورد لوط با قوم لوط و انحرافات آنها هنوز به عنوان یک تابلوی جاری برای ما است. لذا اگر بخواهیم فعل لوط را به فعل همان دوره و زمان منحصر کنیم، میگوییم: نتوانست. هرچند با آنها احتجاج کرد و پلیدی آنها بالاتر رفت. چون نظام فطری را بیان کرد و آنها میخواستند از بین برود که بعداً اینها نگویند: اگر ما میفهمیدیم، برمیگشتیم. برخداست که احتجاج کند و به اینها نظام فطرت را ابلاغ کند. بر خدا واجب است که ابلاغ کند. لذا خدای متعال ابلاغ کرده است. هرچند آنها نیامدند. کار لوط(ع) بی نتیجه نماند. امروز هم ما میبینیم که ثمراتش هست.
شریعتی: به جاهای خوبی داریم میرسیم. دیگر مأموریت حضرت لوط و سنگینی این مأموریت برای ما ملموس و محسوس است. انشاءالله بتوانیم درس بگیریم و عبریت بگیریم و در زندگی امروزمان به کار بگیریم. تمام این فرمایشاتی که میشنوید حاصل ساعتها مطالعه است که همه کارشناسان ما با توسل به کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه(س) به اینجا میآیند و تقدیم شما میکنند. امروز صفحه 51 قرآن کریم، آیات 10 تا 15 سوره مبارکه آل عمران از جزء سوم در سمت خدا تلاوت میشود.
«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ «10» كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ «11» قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهاد «12» قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصار «13» زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآب «14» قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِباد «15»
ترجمه: همانا كسانى كه كفر ورزيدند، نه اموالشان و نه فرزندانشان در برابر (عذاب) خدا (در قيامت) هيچ به كارشان نمىآيد وآنان خود هيزم و سوخت آتشاند. (شيوهى كفّار) مانند روش فرعونيان و كسانى است كه پيش از آنها بودند، آيات مارا تكذيب كردند، پس خداوند آنها را به (كيفر) گناهانشان بگرفت. و خدا سخت كيفر است. به كسانى كه كافر شدند بگو: به زودى شكست مىخوريد و به سوى جهنّم رانده مىشويد و چه بد جايگاهى است. به يقين در دو گروهى كه (در جنگ بدر) با هم روبرو شدند، براى شما نشانه (و درس عبرتى) بود. گروهى در راه خدا نبرد مىكردند و گروه ديگر كه كافر بودند (در راه شيطان و هوس خود.) كفّار به چشم خود مسلمانان را دو برابر مىديدند (واين عاملى براى ترس آنان مىشد) و خداوند هر كس را بخواهد به يارى خود تأييد مىكند. همانا در اين امر براى اهل بينش، پند وعبرت است. عشق و علاقه به زنان و فرزندان و اموال زياد از طلا ونقره و اسبان ممتاز و چهارپايان و كشتزارها كه همه از شهوات و خواستههاى نفسانى است، در نظر مردم جلوه يافته است، (در حالى كه) اينها بهرهاى گذرا از زندگانى دنياست و سرانجام نيكو تنها نزد خداوند است. بگو: آيا شمارا به بهتر از اينها (كه محبوب شماست) خبر دهم؟ براى كسانى كه تقوا داشته باشند، نزد پروردگارشان باغهايى (بهشتى) است كه از زير (درختان) آن نهرها جارى است. براى هميشه در آنجا (بهرهمند) هستند و همسرانى پاك (خواهند داشت) و رضا و خشنودى خداوند (شامل حالشان مىشود) و خداوند به حال بندگان بيناست.
شریعتی: انشاءالله به برکت این آیات نورانی و به برکت ذکر بلند صلوات بر محمد و آل محمد رفع هم و غم و گرفتاری و مشکلات شود از همه کسانی که گفتند: برای ما مخصوص دعا کنید. اشاره قرآنی را بفرمایید.
حاج آقای عابدینی: قرار بود هفتهها مزین باشد به نام بزرگانی که خدمت کردند و امروز وامدار خدمات آنها هستیم. این هفته مزین به نام علامه مجلسی(ره) صاحب کتاب شریف بحارالانوار که یک مجموعه بزرگ علمی و روایی است که بی نظیر در جمع آوری است آن هم با ظرفیتهایی که آن زمان بوده و با اشتغالات زیادی که مرحوم مجلسی در آن دوره داشته که رجوعات فراوانی بوده است. درسها و قضاوتهایی که در آن دوره به عهده ایشان بوده است، از شلوغترین ایام در آن دوره است که حاکمیت شیعی و ترویج مذهبی به نحو همان ضعیفش شکل گرفته و عالمان در صدد تثبیت این نگاه بودند، در این دوره که خیلی برای عالمان پر تنش است. هم مبانی نظری و بحثهای عملی این کار را بتوانند اداره کنند که یکی از ستارههای آن دوره مثل مرحوم فیض که در جلسات گذشته گفتیم، یکی از درخشان ترین ستارهها و از همه پرنور تر برای همه اقشار درخشیده است، مرحوم علامه مجلسی است که یک کتاب از کتابهای ایشان بحارالانوار است که 110 جلد چاپ شده است که این یک دایره المعارف کاملی است که توانسته روایات ما را از کتابهای مختلف و جاهای مختلف ثبت و ضبط کند تا محفوظ بماند. تا عالمان بزرگ در این بحار غوطه ور شوند و بتوانند به نسبت فهمی که دارند از این استفاده کنند. مرحوم علامه در این کتاب بحارالانوار، بیانهای عالی که در جمع بین روایاتی که گاهاً به صورت متعارض جلوه میکرده یا روایاتی بوده که ممکن است اشکالی در سند یا متنشان باشد، تبیین اینها و بیان اقوال دیگران، جمع آوری بسیار مهمی کرده است که توانسته راهگشا باشد. امروز انسان که رجوع میکند میبیند هنوز این بیانها بسیار راهگشا است. مرحوم علامه مجلسی کتابهای مختلفی در زمینههای مختلف نوشت و عالمی بود که در زمان خودش درک احتیاجات زمانه را داشت و مطابق آنها کتاب نوشت. مطابق با معضلات جامعه برای رفع آن کتاب مینوشت. اینگونه بود که عالمان ما توانستند بمانند. مطابق مقتضیات زمان و مکان حرکت کردند و مسلط بر زمان بودند. ابوالوقت بودند. یعنی کسی که بر وقت مسلط است.
نسبت به آیاتی که در صفحه 51 قرآن کریم تلاوت شد، «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ» خدا میفرماید: این فاعلی که برای مردم زینت داده است، حبّ همسر، حبّ فرزند، حبّ مال، آیا این زینت دهنده، یعنی فاعل شیطان است که ذکر نشده یا فاعل خداست که این را زینت داده اما نخواسته توقف کند. بعضی فاعل «زُیِّنَ» را اینجا شیطان گرفتند یعنی سقوط، یعنی شیطان زینت میدهد تا ساقط کند. اما بعضی گفتند: فاعل خداست که اینجا ذکر نشده است. فاعل خداست یعنی انسان از اینجا آغاز میکند اما در اینجا متوقف نمیشود. انسان از ابتدا این را مییابد اما این سبب رشد است. اگر در اینجا ماند سقوط است. اما اگر حبّ همسر، حبّ فرزند، حبّ مال را در طریقی که خدا برای او قرار داده، همه اینها سبب رشد است. یعنی این حب به کمال تبدیل میشود. کسی که قدرت پیدا کرد، محبت فرزند و همسر را بتواند با آن نگاه تجربه کند، مثل وزنه برداری است که برای زدن وزنه بالاتر آماده میشود. لذا در بعضی آیات داریم «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه» (بقره/165) کسی که این وزنهها را نزده باشد قدرت برای بلند کردن وزنه سنگین تر را ندارد. هرچند به جایی میرسد که آن وزنه دیگر در انتها افعل التفضیل نیست بلکه یقیه شأن و ظهورش میشوند. «قُلْ أَ أُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ» میخواهید بهتر از این طریق را برای شما جلوه بدهم؟ پس معلوم میشود این میتواند راه باشد. بعد ادامه میدهد آن کسی است که این طریق را به خدا وصل میکند.