برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح داستان ذوالقرنین در قرآن کریم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 15- 07- 96
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
حاج آقای عابدینی: (قرائت دعای سلامتی امام زمان) انشاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم.
بحثی که امروز در محضرش هستیم، راجع به عبد صالح ذوالقرنین است که در قرآن کریم در سوره کهف یکی از آن قصههایی است که به صورت نسبتاً مفصل در حدود شانزده آیه در کنار هم این جریان ذکر شده و موضوع بسیاری از گفتگوها از قبل از اسلام بوده که در دوران یهود و قبل از آن و بعد از اسلام و سؤالاتی که یهود میخواستند به صورت معما مطرح کنند تا پیامبر اسلام را با یک مشکلی در جواب مواجه کنند، از جمله این سؤالات همین جریان ذوالقرنین در تاریخ بوده است. لذا شانزده آیه در قرآن پشت سر هم در سوره کهف آمده است که در رابطه با با جریان عبد صالح، ذوالقرنین آمده است. آن هم با تعریف و تمجید و نگاه بسیار بلند، در روایات ما هم تمجید بسیاری از ذوالقرنین شده است.
اصل مسأله که چرا امروز و بعد از جریان حضرت ابراهیم و حضرت لوط(ع) ذکر میکنیم این است که در بعضی روایات ذکر شده است ذوالقرنین در عصر ابراهیم خلیل الرحمن بوده است و با حضرت در مکه در سفر حجی که ذوالقرنین داشته دیدار داشته و آنجا مصافحه کردند و گفتگو داشتند. به این جهت در تواریخ عمدتاً بعد از جریان حضرت ابراهیم(ع) ذکر میشود. این علت انتخاب زمان جریان عبد صالح، ذوالقرنین است. اما اینکه چرا در قرآن به جریان ذوالقرنین، به این مفصلی پرداخته شده است، بحث زیبایی دارد. مشرکین قریش وقتی دیدند دعوت پیغمبر روز به روز توسعه پیدا میکند، میدانستند یهود در این مسائل در به دام انداختن و ایجاد معماها یک ید طولایی داشتند و معمولاً معماهایی داشتند که این معماها باعث میشد هرکسی از قدرت جواب برنیاید و همین باعث میشد بتوانند طرف را از میدان به در کنند. لذا اینها رفتند نجران نزد یهودیهایی که آنجا بودند، نزد سران و علمای بزرگ یهود آمدند و از آنها خواستند که به اینها سؤالاتی را یاد بدهند که بتوانند در مواجه با پیامبر اکرم او را آزمایش کنند و مورد ابتلایی قرار بدهند که از پس این سؤالات برنیاید. آن هم چهار سؤال را برای اینها مطرح کردند. سه سؤال در مورد سه قصهای است که در سوره کهف آمده است. قصهی جریان اصحاب کهف و دومی جریان موسی و خضر(س) و سومی جریان ذوالقرنین است. سه سؤال پیچیده که جزء مباحثی است که در نگاه تاریخی خلاف عادت در آن محقق شده است و جریان اینها کاملاً روشن نیست. پیچیده بودن مسأله اصحاب کهف با توجه به اینکه اصلاً آنها در آن غار مخفی شدند و چه وقایعی در غار اتفاق افتاده و بین آنها بوده و کسی خبر نداشته و جریان موسی و خضر هم دو ولی الهی بودند که در کنار هم یک کمالات عظیمی را، باب باطن عالم و تفسیر باطنی عالم را از عالم خدای سبحان توسط خضر نبی برای موسای کلیم گشود و تقاضای موسی بود که مرا با کسی که عالم است آشنا کن و سه واقعهای که برای موسای کلیم اتفاق افتاد و سه طور نگاه باطنی به عالم را که سوراخ کردن کشتی سالم و همچنین کشتن پسر که ظاهرش این بود که گناهی نکرده بود و بنای دیوار، این سه واقعه که چقدر عظیم است در نگاه باطنی و معانی عظیمی دارد، سؤال دوم بود. سومی هم جریان ذوالقرنین بود. معلوم میشود که جریان ذوالقرنین جزء مسائل پیچیده عالم بوده است که در آن زمان اینها آمدند پیغمبر را با این امتحان کنند.
چهارمین سؤال این بود که گفتند: سؤال چهارم را اگر جواب داد معلوم است پیغمبر نیست. آن سه سؤال را باید جواب بدهد تا معلوم شود پیغمبر است. چهارمین سؤال را نباید جواب بدهد. سؤال چهارم این بود: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَة» (اعراف/187) قیامت چه وقت است؟ اگر زمانش را گفت، معلوم میشود پیغمبر نیست. اگر گفت: علمش را ندارم. چنانچه در قرآن آمده «عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي» معلوم میشود پیغمبر است. اینها با دست پر آمدند و احساس کردند دیگر موفق شدند. چهار معمای عظیم آوردند که میتوانند پیغمبر را بایکوت کنند.
این سؤالات را کردند و از قضا در این مسأله قضای الهی بر این بود که پیامبر اکرم هم که مخزن علم الهی و معدن سر هست به اینها وعده داد که انشاءالله بعد از این جواب شما را خواهیم داد و منتظر نزول آیات قرآن شدند. اما در این برهه فاصله بین نزول وحی افتاد که بعضی میگویند: پانزده روز و بعضی میگویند: چهل روز، فاصله افتاد. به طوری که اینها احساس کردند به هدف زدند و تقریباً پیغمبر از جواب اینها عاجز شده است و باعث شد شایعات فراوانی را انجام بدهند که این شایعات و فاصله افتادن یک نگاه تربیتی و هدایتی زیبایی را برای پیغمبر ایجاد کرد که اینها تمام شایعاتشان را کردند و فکر کردند پیغمبر در این مسأله به عجز رسیده است و اینها برنده شدند اما بعد از اینکه اینها کاملاً توانستند جو سازی کنند و جنگ روانی بکنند، آیات نازل شد و به صراحت و با تمام قاطعیت جواب سه سؤال اینها را و همچنین بیان اینکه سؤال چهارم جوابش به گونهای است که «عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي» را جواب دادند و دیگر سکوت نسبت به مسأله فراهم شد. اما اینکه خود این سؤالها چگونه بوده است، الآن کار نداریم فقط در مورد همین سؤال ذوالقرنین صحبت میکنیم که تعبیر قرآنی این است که اینها از تو دربارهی ذوالقرنین سؤال میکنند. خدای سبحان اینگونه نیست که هر سؤالی را هرطور سؤال کردند، مطابق سؤال بخواهد جواب بدهد، چون داعی ندارد که هرکسی هرچه پرسید جواب بدهد. اگر در چیزی سؤال و جواب هدایتی داشته باشد، هدایتگری در آن باشد، اثری در آن باشد که منجر به هدایت شود، جواب میدهد. لذا در جریان انبیاء نوع مطرح کردن قصه انبیاء که در محضرشان بودیم همیشه مسائلی مطرح شده است که یک اثر هدایتی به دنبالش باشد. و الا اینکه کی به دنیا آمد؟ کی از دنیا رفت؟ پدرش که بود؟ مادرش که بود؟ عیسی بن مریم نسبت به مریم(س) که در آیه دارد با عیسی هردو یک آیه هستند. یعنی نحوه به دنیا آمدن عیسی یک آیه عجیب الهی بوده است، اینجا ذکر میشود. یا اگر جریان ابراهیم خلیل است که آزر عموی او یا پدربزرگ او از جانب مادری لازم است با او مکالمه شود و دعوت به هدایت شود و برخورد شود، ذکر میشود و این یک راه قرآنی است.
در اینجا هم آن سؤالات، آن جهات سؤالی که در نگاه هدایتی اثر نداشت، خدای سبحان ترک کرد و جواب را به سمتی برد که در آن هدایتگری است. در عین اینکه این جواب آنها را ساکت کرد. چون حقایقی را گفت که کسی خبر نداشت. ولیکن با آنچه در کتب پیشین الهی بود تطابق داشت که آنها هم در دسترس همه نبود و در دسترس علمای خاص یهود بود. حتی اینها جوابها را سربسته از یهود گرفتند و برایشان نوشتند جوابها باید اینگونه باشد. وقتی آمدند از پیغمبر سؤال کردند با این نگاه پیغمبر به جواب سؤالات اینها پرداخت که جریان اصحاب کهف و موسی و خضر(ع) و همچنین ذوالقرنین را در سوره کهف که سوره کهف نازل شد برای همین جواب سؤالاتی که اینها داشتند. از زمان طرح سؤالات تا پاسخ پیامبر چهل روز گذشت و این فاصله خیلی برای مسلمانها سخت بود. عدهای از مسلمانها به شک افتادند که پیامبر نمیتواند جواب بدهد و بعد آیات سوره کهف نازل شد و جواب سؤالات اینها داده شد. خود نفس نزول آیه سوای آنکه مفاهیم آیه و منظور آیه چه بود، بیان و جواب سؤالها یک دست بالایی برای مسلمانها در نظام تبلیغی ایجاد کرد که توانست جو را کاملاً آرام کند و دلها را مطمئنتر کند و آن چیزی که آنها دنبالش بودند تا پیغمبر را ساکت کنند و تحت تأثیر قرار بدهند تا دست بردارد سبب برتری پیغمبر و سبب مطرح شدن بیشتر پیغمبر اکرم شد.
تا به حال بحث اینکه اصلاً چرا این قصه را الآن مطرح میکنیم و شرح نزول این قصه در قرآن چگونه است. اما اینکه در آیات قرآن وارد میشویم. اینکه قرآن کریم ذوالقرنین را با سه سفر معرفی میکند. ذوالقرنین سفری به مغرب عالم داشته است. مشرق و مغرب عالم نسبی است. من هرجا بایستم، مغرب و مشرقم مطابق اینجا معنا پیدا میکند. اگر رفته باشم آنجایی که الآن مغرب است، بایستم. آنجا نقطه مرکزی من میشود و مغربش آن طرفتر میشود. یعنی مغرب و مشرق بسته به جایی است که ما هستیم. لذا تعبیری که در بین مفسرین هست، اینجا وقتی مغرب و مشرق ذکر میشود، سفری به مغرب و سفری به مشرق، با توجه به دلایلی که ذکر شده است، نشان میدهد حضور ذوالقرنین در حدود همین آسیای میانه است، یعنی خاورمیانه امروز. در این قسمتها مثل ایران و عراق و سوریه ساکن بوده است. غرب عالم به سمت غروب خورشید میشده تا منطقهای سکونی نیست و به اقیانوس میرسد. چون بعد از اقیانوس ورای اقیانوس قابل دسترس نبوده است. شاید سکونتی هم زیاد نبوده است. شما جریان را به زمان حضرت ابراهیم ببرید و فاصلهای که با حضرت نوح بوده است و در این فاصله جمعیت هنوز تکثیرش در مناطق خاصی بوده است. لذا تا اقیانوسی که میرسد دیگر ورای اقیانوس قابل دسترسی نبوده است. از این طرف هم به سمت شرق حرکت کرد. حرکت ذوالقرنین با سپاه عظیمی که داشت و با قوا و آلات و وسایلی که داشت که به تعبیر قرآن ما به او مکنت دادیم و همه اسباب را برای او فراهم کردیم، او را نسبت به زمین قدرت و سلطه دادیم. اسباب را هم برای او قرار دادیم. «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً» (کهف/84) این تعبیر قرآنی که ما همه سببیتها را برایش فراهم کردیم. این تعبیر، تعبیر بلندی از جانب خدای سبحان است لذا سفرها برای ذوالقرنین با همه لشگرهای عظیمی که داشته و جمعیتش هم خیلی بوده است، سفرهای پر تن تراقی بوده است. لذا به سمت غرب عالم که ابتدا حرکت کرد با قومی مواجه شدند که نسبت به خدا کفر ورزیده بودند و ظلم کرده بودند. تعبیر قرآن این است که ظلم کرده بودند و به خاطر ظلمی که کرده بودند، سپاه ذوالقرنین با اینها برخورد کردند. حالا برخوردی که با اینها شده دو گونه است. آیا به ذوالقرنین خبر رسید که اینها ظالم هستند و در مقابل دین خدا قد علم کردند یا ذوالقرنین اهل سیاحت بود؟
در هردو نقل آمده که سفر به مشرق کرد تا مشرق را تحت سلطهی خودش در بیاورد و ایمان را گسترش بدهد. به آنجا رسید و دید اینها با دین و ایمان و عمل صالح مقابله دارند و ظالم هستند، با اینها مقابله کرد. تعبیر قرآن هم زیبا است. در آیاتی که در سوره کهف از آیات 83 شروع میشود، میفرماید: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً» از تو سؤال میکنند. «سَأَتْلُوا» ما جریان اینها را بازگو خواهیم کرد. «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً» (کهف/84)، «مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» نشان میدهد تعبیر عام است. یک زمان هست کسی مثل ملکه صبا قدرتش در منطقه خودش است. همزمان با او سلیمان نبی در جای دیگری سلطه دارد. لذا اگر میگوید: ما به ملکه صبا «مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» دادیم، نشان میدهد مربوط به منطقه خودش است. «مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» یک منطقه است و محدودیت مکانی دارد. اما اینجا «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً» ما همه سبب، این سبب چیست؟ ما همه آنچه که سبب باشد برای سلطه و قدرت به او دادیم. تعبیر این است که چهار نفر در کل دوران، ذکر شده است. این چهار نفر سلطه جهانی پیدا کردند. دو نفر مؤمن و دو نفر غیر مؤمن، دو نفر مؤمن ذوالقرنین و سلیمان نبی که در قرآن هردو ذکر شده است. دو نفر غیر مؤمن هم نمرود که سلطه جهانی پیدا کرد و نفر چهارم هم یک قدری اختلافی است. این چهار نفر سلطه جهانی بر عالم پیدا کردند. این تعبیری که «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً» نظام هدایتی درونش است. «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ» نگاه هدایتی درونش است.
معمولاً قدرت انسان را از حالت اولیه، به خصوص قدرت هرچه مطلقتر باشد، خارج میکند. کم کسی است که یک میزی پیدا کند و تعادلش به هم نخورد. لذا کار میخواهد که انسان نسبت به هرچه که رشد میکند و مقام پیدا میکند این جاه و مقام و حبّ جاه و مقام او را از حالت انسانیاش خارج نکند. کسانی که انسان را مدتی ندیده بودند و بعد ببینند، میبینند روحیه این تغییر کرده است. اینجا یک قدرت جهانی بر سر تا سر عالم سلطه کامل دارد هم از جهت علمی و هم از جهت قدرت و نیرو. یعنی یک نیروی عظیمی که تعداد این نیروها و لشگر او چقدر بوده و چقدر لشگریانش و جمعیتی که پشت سر او حرکت میکردند و تابع او بودند، چقدر بودند. یکی از فرماندهان ذوالقرنین خضر نبی است که جوانی بود که به مقام نبوت نرسیده بود.
«إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ» ارض گاهی به مکان محدود و گاهی به کل ارض گفته میشود. از قرائنی که اینجا میآید که شرق عالم و غرب عالم را فتح کرد و همه اینها را طی کرد، نشان میدهد سلطه ذوالقرنین یک سلطه جهانی بود، نه سلطهی منطقهای. البته سلطه جهانی به قدری که امکان رفت و آمد بود. از طرفی که به اقیانوس اطلس میرسد، تا آنجا دیگر ته زمین بود. تعبیر قرآن هم همین است.
«فَأَتْبَعَ سَبَباً» (کهف/85) ما به او از هر سببی دادیم. تفاوت قدرت سلیمان نبی با قدرت ذوالقرنین این است که سلیمان نبی براساس اعجاز سلطه و قدرت داشت. لذا باد تحت تسخیر او بود. با اینکه آن سبب است. اما سببیت عادی نیست. حرکت سلیمان صبح تا ظهر حدود مسیر یک ماه را با باد طی میکرد و عصر هم مسیر یک ماه را طی میکرد. با باد و سلطه بر باد! اما ذوالقرنین با اسباب عادی حرکت میکرد. لذا تفاوت این دو سلطه هم معلوم است که اینها نکاتی است که این تعبیرات قرآن که «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً». با اسباب باید حرکت صورت بگیرد، درست است کار سلیمان نبی هم بر اثر اسباب است و اسباب گاهی خفی و گاهی آشکار است. اما جریان ذوالقرنین با اسباب آشکار بود. لذا قدرت علمی، مدیریت، به کارگیری تمام اینها و تعبیر«فَأَتْبَعَ سَبَباً» ما به او از هر سببی دادیم و او هم از این امکان کامل استفاده میکرد. یعنی هیچ استعداد و سببیتی را در کنار خودش مهمل نمیگذاشت. شاید این از نکات عظیمی است که از قصه ذوالقرنین میآید اگر بتوانیم استفاده کنیم. ذوالقرنین گاهی تصور این است که یک فردی بود که همه اینها را شخصی داشت. اما آنچه در قصهها نقل میشود و در روایات آمده است. نشان میدهد یک مجموعه نیروهایی داشت که تمام اینها باهمدیگر و در کنار هم مجموعه اسباب و علم و مدیریت را تشکیل میدادند و ذوالقرنین توانسته بود این مجموعه را کنار هم قرار بدهد و استفاده کند. به کارگیری نیروها که هرکدام علم خاصی داشتند. هرکدام توانایی و مدیریت خاصی داشتند. به کارگیری نیروها که یکی از مصادیق سببیت همین نیروها هستند. نیروهای خوش فکر و مدیر و عالم و طراح، در هرکدام از اینها یک مدیریت میخواهد.
متأسفانه محرومیتهای ما در اینکه کامل به نتیجه نمیرسیم این است که این نگاه و دید در وجود مدیران ما کمتر است. گاهی یک مدیر احساس میکند و دوست ندارد کسی که عالم است در کنار باشد. چون احساس میکند اگر این عالم در کنارش باشد، خودش کمرنگ جلوه میکند. ناخودآگاه گاهی به سمت نیروهای ضعیفتر میل پیدا میکند. وقتی به سمت نیروهای ضعیفتر میل پیدا کرد، نتیجهاش میشود مدیریت این مجموعه که حداکثرش خودش است. اما اینجا ذوالقرنین با اینکه اهل علم بود و خدای متعال به او زیاد عنایت کرده بود، اما در کنار خودش قویترین مدیران و عالمان را جمع کرده بود و از مجموع همه اینها استفاده میکرد. لذا تعبیر «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً» صدق میکند. چون نظام عادی بود و نظام پیچیده نبوت نبود. چون ذوالقرنین نبی نبود. با اینکه بحث ما در مورد سیره تربیتی انبیاء بوده است اما به مناسبتی که بعضی از اولیای الهی در قرآن ذکر شدند، مثل لقمان حکیم، مریم(س)، آسیه(س). شاید در مردم گاهی اینها زودتر قبول شود و علتش هم این است که آن انبیاء را به عنوان معصومین میبینند. هرچند آنها هم رفتارشان الگو و اسوه بودند و قابل اقتدا است اما گاهی میبینید در نگاه ما این است که اگر کسی ولی باشد که عصمت نداشته باشد، اما به درجات بلند برسد، ما راحتتر با او هم ذات پنداری میکنیم. لذا ذوالقرنین طبق روایاتی که در شیعه هست، هیچکدام او را نبی ندانستند. هرچند مثل فخررازی در تفسیر کبیر اصرار دارد و ذوالقرنین را نبی میداند. عبد صالح تعبیر خوبی است که امیرالمؤمنین دارد که او ناصح بود و اهل صلاح بود و قدرت داشت و دلسوز بود.
حتی در بعضی روایات نقل میشود و یا از قرآن اینطور استنباط میشود که در لشگر او به نحوی که شأنیت نبی حفظ شود، نبی وجود داشته است و ذوالقرنین حرف شنوی داشته است و آیات الهی گاهی وحی هم بر آن نبی میشده است و آن نبی دستورات را ابلاغ میکرده و او هم انجام میداده است اما آنجه در برد بوده و در صحنه بوده و معلوم بوده ذوالقرنین بوده است. اینها همه هرکدام جای بحث دارد. منتهی ما در حدی که میخواهیم به بحث برسیم، بیان میکنیم. «فَأَتْبَعَ سَبَباً» در قرآن تأیید بر این است که ذوالقرنینی که ما همه اسباب را به او دادیم، همه را به کار میگرفت. یعنی سببیتها را به دنبالشان به نتیجه میرساند. یک الگوی مدیریتی جدی و کامل که در جهات متعدد بیان میکند که او یک لشگر عظیمی را همراه داشت. عالمان و نخبگان و مدیران و طراحان را همراه داشت و همه را مدیریت میکرد و موفق بود. عجیب است که ذوالقرنین طبق آیات قرآن هرجا حرکت کرد، بدون اینکه مقاومت چشمگیری در مقاومتش امکان پذیر باشد، تسلیم میشدند. این مجموعه به کار گیری اسباب در کنار هم و تابع اسباب شدن و درست اسباب و وسایل را به کار گرفتن، نتیجهاش این میشود که هیچ اصطکاکی در مقابلش ایجاد نمیشد. همه نافذ بود. متأسفانه بسیاری از تواناییهای ما صرف اصطکاک اسباب با همدیگر میشود. چون نمیتوانیم درست اسباب و افراد را به کار بگیریم همه اینها اصطکاک ایجاد میکنند و باید توانایی صرف کنیم اینها را اصلاح کنیم که این سبب در مقابل آن سبب قرار نگیرد. این مدیر در مقابل آن مدیر قرار نگیرد. این نشان دهنده یک مدیریت ناقص است که نتوانسته اسباب و افراد را به کار بگیرد.
تا اینجا اجمالاً مسأله معلوم شد که آن تواناییهایی که به ذوالقرنین داده شد، تواناییهای عظیمی بود که خدا میگوید: ما آن را به او دادیم و این نشان میدهد او فردی شاخص است. البته گاهی «آتیناهُ» بر غیر این صدق میکند. مثلاً در رابطه با بلعم باعورا تعبیر این است، «آتَيْناهُ آياتِنا» (اعراف/175) ما آیاتمان را به او دادیم. اما او خودش را از آنها منسلخ کرد، «فَانْسَلَخَ مِنْها» بلعم باعورا خودش را جدا کرد. بعد از آنکه مدتها به لباس زهد و تقوا و استجابت دعا در بین مردم بود، بلعم باعورا در زمان موسای کلیم، جدا شد. تعبیر انسلاخ آمده است. انسلاخ، سلاخّی به این پوستی که به بدن چسبیده است میگویند. لباس را نمیگویند انسلاخ، کسی لباسش را دربیاورد، نمیگویند: «فأنسَلَخَ». انسلاخ مثل پوست بدن، دیدید وقتی گوسفند را سلاخّی میکنند، یعنی پوستش را از آن جدا میکنند. اینقدر چسبیده است. اینقدر نزدیک است. مثل لباسی نیست که راحت دربیاید. اما اینطور هم نیست که گوشت و پوست باشد. نه از آن طرف مثل لباس است و نه مثل گوشت است. بلکه مثل پوست است که پوست قابل جدا شدن از گوشت هست، اما مثل لباس نیست که راحت آدم بتواند. لذا «فَانْسَلَخَ مِنْها». با تبعیت از هوا از اینها جدا شد. ما تا اینجا وارد این دو آیه شدیم «فَأَتْبَعَ سَبَباً».
سفر اول ذوالقرنین آغاز میشود. اولویت ما نگاه قرآنی است و در محضر قرآن هستیم و بعد از قرآن نگاه روایی و نقلهایی است که در کنار این نقل میشود. «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ» (کهف/86) تا اینکه در سیر و سفر اول رسید به غروبگاه خورشید. خورشید غروبگاه خاصی ندارد. زمین با خورشید فاصله دارند. هرچند در آن دورهها شاید علم به این مقدار رشد نکرده بود که بدانند زمین به دور خورشید میچرخد یا خورشید به دور زمین میچرخد. اما غروب خورشید به نگاه عادی که خورشید اینجا غروب میکند. الآن هم که ما میدانیم زمین به دور خورشید میچرخد. اما میگوییم: خورشید غروب کرد. یعنی این را غلط نمیدانیم. اینجا هم تعبیر براساس نگاه عرف آن زمان و ذوالقرنین است. «حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ» تعبیر هم بدانید که قرآن تأکید دارد نکته را بگذارد و بعداً کسی اشکال نکند. «وَجَدَها» ذوالقرنین یافت که خورشید «تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ» ذوالقرنین اینطور یافت. نمیگوید: خورشید در آنجا غروب کرد. یعنی نگاه ذوالقرنین این بود. نمیگوید: خورشید آنجا غروب کرد. «تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ»، حمئه لجن را گویند. به جایی رسیدند که جزایری در اقیانوس بود که با فاصلههای طولانی بود. وقتی آدم در جایی میایستد که دریا است و اقیانوس است، غروب خورشید در اقیانوس خیلی دیدنی است. چون چند بار دیدم واقعاً مبهوت کننده است. این غیر از جایی است که کوه است و پستی و بلندی است. آنجا یک سطح صاف و عظیمی است که وقتی آدم نگاه میکند، چشم خورشید را به راحتی میبیند. طلوع و غروبش خیلی زیبا و مبهوت کننده است. لذا از نگاه ذوالقرنین«وَجَدَها» خورشید «تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ» غروب کرد. «عَین» چشمه است. تعبیر به اقیانوس هم شده است. در اقیانوسی که جزایری دارد که دوردست هستند و احساس میکند آنجا غروب میکند. غروب را در آنجا دید. «وَ وَجَدَ عِنْدَها» قبل از اقیانوس، اینجایی که ایستاده بود و داشت نظاره میکرد اینجا آخر عالم است، «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً» اینجا عدهای را یافت که «قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» آنچه استفاده میکنند که ذوالقرنین نبی است، این آیه است. خدای سبحان میگوید: ما گفتیم،«قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» به ذوالقرنین خطاب میشود. لذا بعضی استفاده کردند این«قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» هر بیانی و هر خطاب خدا با فردی دلیل بر اینکه این وحی نبوتی باشد نیست. چنانچه به مادر موسی خطاب شد، «وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى» (اعراف/117) مادر موسی که نبی نبود. پس میشود. این را محدث میگویند. یعنی کسی که گفتگو دارد، اما این گفتگو نشان وحی نبوتی نیست. لذا حضرات معصومین هم مقدس هستند و گفتگو با خدا دارند و حرف میزنند و میشنوند. «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَي مَا أَرَي» (نهجالبلاغه/ص300) خطاب پیغمبر به امیرالمؤمنین(ع) است که تو میشنوی آنچه من میشنوم. پس شنیدن دلیل بر گفتگو کردن نیست.
حتی فاطمه(س) بعد از وفات پیغمبر (ص) 75 روز جبرئیل با او گفتگو میکرد. محدث بود و با او گفتگو میشد. اینها دلیل بر نبوت نیست. پس «قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» را که مثل فخر رازی خواستند دلیل بر نبوت بگیرند، عامتر از نبوت است. ممانعتی ندارد اما دلیل قاطعی بر اینکه نبوت ذوالقرنین باشد، نیست. «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» این نشان میدهد که هم سؤال افراد از این بود که از ذوالقرنین سؤال کردند. معلوم میشود این اسم برای این شخص علم شده بود. یعنی عربهایی که آمدند سؤال کردند از اسم ذوالقرنین سؤال کردند. اینجا که خدای سبحان دارد با خود آن شخص صحبت میکند، میگوید: «قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» باز هم خطاب به عنوان ذوالقرنین آورده است. معلوم میشود ذوالقرنین برایش عَلَم بوده است. هرچند اسم نبوده و لقب است. اما معلوم میشود او به این اسم مشهور بوده است. لفظ ذوالقرنین یک لفظ عربی است. ترکیب عربی است که از «ذی» و «القرنین» که القرنین تسنیه است، آمده است. همین هم دلالتی درونش است. چون قرآن کریم اسماء را تغییر نمیدهد. ابراهیم یک اسم عربی نیست. اما به صورت ابراهیم ذکر میشود. «قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً» این هم یک بحث جالبی است که سیره هدایتی یعنی این. اینها با توجه به اینکه جوابی که ذوالقرنین به این خطاب الهی میدهد. خدا مخیرش میکند. حالا توسط آن نبی که در بین او بوده امر به این میکند یا اینکه ذوالقرنین محدث بوده و با او گفتگو شده است. هردو امکان دارد. به او اختیار دادند که اینها را که الآن در مقابل تو هستند، «إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ» یا عذابشان کن، «وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً» (کهف/86) مثل واجب تأخیری، مثلاً اگر کسی روزه را افطار کرد عمداً سه کفاره برای او قرار داده میشود که یکی از اینها را انتخاب کند. این واجب تأخیری است. اینجا هم خدا دو راه در مقابلش میگذارد. چنانچه در مقابل پیغمبر هم وقتی اسیر گرفته بودند، دو راه در مقابل پیغمبر میگذارد که هرکدام را میخواهی انتخاب کن. آیا اینها را عذاب میکنی یا با یک سیره حسن رفتار میکنی؟ سیره حسن در مقابل این نیست که قبلی غلط باشد. سیره حسن یعنی با ملایمت، با یک نرم خویی دیگری، منتهی اینها هم لایق بودند که برخورد عذاب با اینها بشود.
در آیه بعد میفرماید: «قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ» (کهف/87) اینطور نیست که همه را یکسان برخورد کنیم. بعضی از اینها ظالم بودند. نمیگوید: «کَفَرَ» ظلم، ظلم یعنی یک تعدیگری، یعنی تجاوز کاری، معلوم میشود تعدی هم داشته، از شخص خودش خارج بوده است. درست است شرک ظلم عظیم است. اما اینجا ظلم را مطلق آورده است. در مقابل ظلم «آمَنَ و عمل صالحا» را آورده است. «وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» (کهف/88) اگر آنهایی که ظلم کردند با آنها برخورد میکنیم. یعنی با آنها جای مدارا نیست. رهایشان کنیم اهل ظلم هستند. آنهایی که ظلم کردند «فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» اما عذاب اصلی روی این الهیت و توحید است. «ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً» (کهف/87) تازه عذابی که میکنیم اول عذاب دنیایی اینهاست. عذاب اخروی وقتی است که اینها به سوی خدا برمیگردند. از اینکه«ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ» معلوم میشود اینجا غائب ذکر میشود. چون غائب ذکر میشود، معلوم میشود او نبی نبوده است. با این نگاه، «فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً». «وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» اما کسی که ایمان آورد، یعنی وقتی ذوالقرنین وارد شد و دعوتش را عرضه کرد، اینها قبول کردند و عناد نداشتند. یعنی ظلم نشان میدهد که بعد از اینکه ذوالقرنین آمد، اینها دست از ظلمشان برنداشتند. با اینکه دعوت کرد و مسلط شد، ولی هنوز به ظلمشان پا برجا بودند، با آنها برخورد میکند. این بیان تأییدی سیره است. این کسی که پیغمبر نیست ولی عبد صالح است. مثلاً یک زمان پیغمبر اکرم دعوت کرده است. یک زمانی مبلغین در دنیا دعوت میکنند و دعوت پیغمبر را میرسانند. «فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى» با او برخورد حسن میکنیم. «وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً».
شریعتی: نکات خوبی را شنیدیم. امروز صفحه 100 قرآن کریم، آیات 135 تا 140 سوره مبارکه نساء در سمت خدای امروز تلاوت خواهد شد. این هفته قرار است تجلیل کنیم از مفسر فقیه و عالم گرانقدر و بزرگ شیعه مرحوم علامه طبرسی و انشاءالله در موردش صحبت خواهیم کرد.
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً «135» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً «136» إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلًا «137» بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً «138» الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً «139» وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً «140»
ترجمه: اى كسانى كه ايمان آوردهايد! همواره بر پا دارندهى عدالت باشيد و براى خدا گواهى دهيد، گرچه به ضرر خودتان يا والدين و بستگان باشد. اگر (يكى از طرفين دعوا) ثروتمند يا فقير باشد، پس خداوند به آنان سزاوارتر است. پس پيرو هواى نفس نباشيد تا بتوانيد به عدالت رفتار كنيد. و اگر زبان بپيچانيد (و به ناحق گواهى دهيد) يا (از گواهى دادن به حقّ) اعراض كنيد، پس (بدانيد كه) خداوند به آنچه مىكنيد آگاه است. اى كسانى كه ايمان آوردهايد! به خداوند و پيامبرش و كتابى كه بر پيامبرش نازل كرده و كتابى كه پيشتر فرستاده است، (به همهى آنها) ايمان (واقعى) بياوريد. و هر كس به خدا و فرشتگان و كتب آسمانى و پيامبرانش و روز قيامت كفر ورزد پس همانا گمراه شده است، گمراهى دور و درازى. آنان كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند، بار ديگر ايمان آوردند و دوباره كفر ورزيدند، سپس بر كفر خود افزودند، قطعاً اميدى به آن نيست كه خداوند آنان را ببخشد و به راه حقّ هدايتشان كند. منافقان را بشارت ده كه برايشان عذابى دردناك است. آنان كه كافران را بجاى مؤمنان، سرپرست و دوست خود مىگيرند آيا عزّت را نزد آنان مىجويند؟ همانا عزتّ به تمامى از آن خداست. همانا خداوند در قرآن (اين حكم را) بر شما نازل كرده است كه هرگاه شنيديد آيات خدا مورد كفر يا تمسخر قرار مىگيرد با آنان، همنشينى نكنيد تا به سخن ديگرى مشغول شوند، وگرنه شما هم مانند آنان خواهيد بود. همانا خداوند همهى منافقان و كافران را در دوزخ جمع مىكند.
شریعتی: اشاره قرآنی را بشنویم و از مرحوم علامه طبرسی بشنویم.
حاج آقای عابدینی: در آیه 140 سوره نساء که تلاوت شد، هرچند همه آیات این صفحه قابل تذکر است، اما وضع منافقین در کنار کافرین و اینکه در نهایت این آیه میفرماید: کفار نسبت به آیات الهی کفر میورزیدند اما منافقین استهزاء میکردند. خدای سبحان «إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ» بین این دو تا جمع میکند «فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً» یعنی اگر انسان با نفاق از دنیا برود، ملحق به کفر است. چون در نفاق استهزاء است. منتهی نفاق نه اینکه فکر کنیم منافق یعنی یک کسان سرشناس، نفاق مراتب دارد. وقتی نفاق با استهزاء گره میخورد، هر حکم الهی که جلوی ما قرار بگیرد، چه عملاً چه علماً! گاهی علماً استهزاء میکنیم و گاهی عملاً. یعنی در عملمان استخفاف میکنیم و سبک میشماریم. این یک مرتبه از نفاق است. اما این نفاقی است که قابل رجوع است. نفاقهایی است که خدای سبحان راه را بازگذاشته است. اگر نفاق به آنجا کشید که علماً شد و طوری شد که انسان با علم و عناد این کار را بکند، دیگر این راه برگشت ندارد. اما حواسمان باشد این نفاقهای ساده که عملاً اگر یم موقعی انسان قدرت بر انجام عملی پیدا نمیکند، یعنی تنبلی میکند. اگر تنبلی کرد حواسش باشد و ناراحت باشد. حواسش باشد خوشحال نباشد که نکردم. این خوشحال بودن در انجام ندادن یک واژه یا ترک حرام میشود نفاق و استهزاء. انشاءالله جزء این دسته نباشیم.
این هفته منور به نام مرحوم علامه طبرسی است. ایشان یکی از بنیان گذاران کار تفسیر است که تفسیر ایشان جزء یکی از تفسیرهای قوی است که خدمتی که به قرآن کرده واقعاً ماندنی است. خدا آیت الله بهجت را رحمت کند. ایشان میفرمودند: نظیر تفسیر طبرسی که مجمع البیان باشد، که کاملاً تفکیک کند بحث لغت و بحث شأن نزول را، یعنی آنچنان تفکیک شده آنها را آورده است که بقیه نتوانستند به این مراقبه و در این نگاه برسند. ایشان میفرمود: اگر میشد تفسیر را بسط بدهیم اما با همین بسته بندی و نگاهی که در مجمع البیان شده است، این تفسیرهای امروزی اگر با آن بسط امکان پذیر میشد، تأثیرگذاریاش بیشتر بود. لذا با یک نظم خیلی زیبایی بیان کرده است. جوامع الجوامع هم برای ایشان است. در مقدمه جوامع الجوامع نگاهی که به قرآن دارد، آنچنان زیبا توصیف کرده، ایشان میفرماید: قرآن نور و دلیل است و برهانش آشکار است و جلوهاش جدا کننده حق از باطل است. معجزهای است که همواره باقی خواهد بود و دلیل و راهنمایی است پایدار که برای همیشه بشر را به گفتار و کردار نیک میخواند و او را از لغزش باز میدارد. یعنی اگر این باور به همین سادگی در وجود ما ایجاد شود آن موقع ارادت و نیاز ما به قرآن شدیدتر میشود. انشاءالله خدای سبحان ایشان را شفیع همه ما قرار بدهد.