برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح داستان ذوالقرنین در قرآن کریم
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 29- 07- 96
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
حاج آقای عابدینی: هنوز محبت ما به حضرت ذوالقرنین که یکی از اولیای الهی است و در قرآن مدح شده و در روایات به عنوان عبد صالح معرفی شده است، ما هم محبتمان را روز به روز با دقت و مطالعه بیشتر در احوال این عبد صالح بیشتر کنیم. امید به شفاعت این افراد داریم.
بحثی که در گذشته در خدمتش بودیم این بود که خدای سبحان ذوالقرنین را به عنوان شخصی که سه سفر کرده معرفی کرد و تمام شخصیت حضرت را در سه سفر بیان کرد. هرچند این سه سفر خیلی رمز گونه است و اسرار آمیز است و اصلاً شخصیت ذوالقرنین به تبع این سه سفر خیلی اسرار آمیز جلوه کرده است. لذا از اشخاصی در قرآن است که تطبیقات خیلی زیادی نسبت به او شده و افراد مختلفی را مصداق او گرفتند. با توجه به اینکه در قرآن هم با لقب و صفت ذکر شده که ذوالقرنین اسمی ذکر نشده است. این خود رمز گونه بودن قصه و رمزگونه بودن اسم و جریان سفرهایی که ذکر شده که همه رمزی است، این رمزگونه بودنها در دو قصه اول با گره خوردن به خورشید بود. تعبیر دقیقی است که اولین سفرش در مغرب خورشید بود و گره به غروب خورشید خورده بود. دومین سفرش به مشرق خورشید بود و طلوع خورشید. آنجایی که شمس طلوع میکند. اینها هم قابلیت مباحث عظیمی را دارد که در تفاسیر مختلف هم تفسیرهای مختلفی شده و بعضی از رموز او بعضاً توانستند دست پیدا کنند و بسیاری هم مکتوم است. انشاءالله خدمت حضرت که رسیدیم با ظهور حضرت انشاءالله رمزهای این قصهها هم آشکارتر خواهد شد و هدایتگریاش بیشتر جلوه میکند.
الآن در محضر سفر سوم هستیم. یکبار این قصه را با همان تعبیرات نگاه اولی و تعبیرات تربیتی بیان میکنیم و بعد به صورت اختصار تطبیقاتی که برای این مسأله شده است و یا نگاههای دیگری که غیر از این نگاه هست را به اختصار عرض خواهیم کرد بلکه امروز بتوانیم از قصه ذوالقرنین با توجه به قصههای عظیم دیگری که در پیش داریم، مجبور هستیم این قصه را به اختصار عبور کنیم و الا جا داشت که ایام زیادی در مورد این قصهها گفتگو شود و باز شود.
ما در محضر حضرت ذوالقرنین به سفر سوم رسیدیم. در سفر سوم یک سفر ذوالقرنین به سمت دریا داشت. آنجا غروب خورشید بود. یک سفر به سمت کویرهای بیپایان داشت که آنجا هیچ حاجبی بین مردم و خورشید نبود که هیچ پستی و بلندی در کار نبود. حتی درختی نبود. سفر سوم ذوالقرنین به سمت کوهستان است. اینها هرکدام یک رمزی دارد. دریا و دشت کویری و کوهستان بلند که کوههای مختلفی آنجا بود و مردمی که در هر سرزمین هستند و خصوصیات آن مردم. این خصوصیات مردم در هرکدام از اینها خیلی رمزگونه است. در سفر اول عدهای بودند که ظلم میکردند و اهل ایمان و عمل صالح عدهی دیگری بودند. در قسمت دوم سکوت دارد از اینکه اینها از جهت عمل چگونه بودند اما نشان میدهد حاجبی بین اینها و خورشید نبود. در سومی نشان میدهد عدهای به این مردمی که «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا» (کهف/93) آدمهای ضعیفی از جهت فهم هستند یا از جهت لغت دور افتاده هستند، عدهای اینها را تحت تجاوز و زور و قلدری قرار میدادند و حضرت میرود مانع بین این دو دسته ایجاد کند که اینها محفوظ بمانند. یعنی یک عده ضعیف را رسیدگی کنند. از جهت ظاهری نشان میدهد که ذوالقرنین به اقصی نقاط عالم انسانی سفر میکرده و تحت سیطره او بوده است با توجه به قدرتی که خدا به او داده بوده و تعبیری که در قرآن هست «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً» (کهف/84) ما او را مکنت دادیم و اسباب را در اختیار او قرار دادیم.
در سفر سوم «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» (کهف/92) دوباره این «أتبَعَ» سببیتی که برایش پیش آمد و داشت، به دنبال او حرکت کرد. «حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ» (کهف/93) به این دو سد رسید. حالا این دو سد آیا دو کوه بودند، که اکثر تفاسیر معنا میکنند این «سَدَّین» دو سد طبیعی بودند. دو سد طبیعی در آنجا در کار بود. از طرفی دریا بود. از طرفی دو کوه بود. مانع بلندی ایجاد شده بود که نمیتوانستند این یأجوج و مأجوج که بعد در آیه میآید و خصوصیات آنها را بیان میکند که اینها اهل فساد و اذیت و آزار بودند و نسل و حرص را از بین میبردند. یعنی هم انسانها را از بین میبردند و هم کشاورزی و زراعت را از بین میبردند. به گونهای که اینقدر غذای اینها زیاد بود و جمعیت اینها زیاد بود، هرجا وارد میشدند همه محصول و نسل آنجا و حیوانات آنجا از اینها در امان نبودند و آنجا مثل یک سرزمین سوخته میشد. لذا این خصوصیت که هرچند گاهی اینها حمله میکردند که برایشان قحطی پیش میآمد و میآمدند تمام ممالک مجاور را از بین میبردند. در سفر سوم وقتی به «بَینَ السَدَّین» رسید، «وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا» اینها فهم برایشان سخت بود. وقتی به اینجا رسید، کنار این دو سد، قومی را یافت. یعنی حرکتش انسانی بود. به دنبال انسانها بود. سیاحتش فقط به دیدن کوه و صحرا نبود. موضوع انسانها هستند. هرچند در قرآن ذکر این موانع و حوادث در قصه مدخلیت دارد. «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا» واقعاً امکان گفتگوی با اینها نبود. بعضی گفتند: زبانشان یک زبان سختی بود و دور از شهرنشینی بود. بعضی گفتند: از جهت وجودی و کمالی قابل گفتگو نبودند. زیاد نمیفهمیدند. نمیشد با آنها خیلی محاوره داشت. به هرگونهای بود میشود با اشخاص اینچنینی هم ارتباط برقرار کرد. «لا یکادون» یعنی نزدیک بود. نه اینکه قطعاً نمیفهمیدند. نزدیک به این مرتبه بودند. لذا با همه اینها میگوید: «قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» حالا چگونه اینها ذوالقرنین را میشناختند که تا وارد شد و از راه رسید، اولین تقاضایشان از ذوالقرنین این است «إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ» (کهف/94) اینها فساد میکنند و فسادشان فساد حرص و نسل است. هم کشاورزی و هم نسلها و هم حیوانات را از بین میبردند. اینها اهل فساد هستند و راهی که بین این دو کوه باز است، راه آمدن اینهاست. «فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً» آیا میشود ما مالی به شما بدهیم یا خراجی بدهیم، یا سالیانه از درآمدهایمان بدهیم، شما این سد را برای ما بساز تا مانع ایجاد شود؟ «عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا» قدرت و مکنت ذوالقرنین را شناخته بودند که تا او را دیدند، این را میگویند. فقط شوکت ظاهری نیست. هرکسی که شوکت ظاهری دارد قدرت بر این ندارد. این یک قدرت علمی نیاز دارد. یک توانایی و مهندسی عظیم میخواسته که یک سد عظیمی که بین دو کوه قرار گرفته را بخواهد بسازد تا اینها را حفظ کند. دارد قبل از اینکه ذوالقرنین به این شهرها برسد، آوازه و سخن در رابطه با او میرسید و حتی نصرت به رعب میشد. یعنی اگر کسی میخواست در مقابلش مقاومت کند این نصر به رعب میشد. به گونهای که در روایات دارد که آوازه و شوکت او عظمت داشت و این را میدیدند. لذا بسیاری از کسانی که میخواستند مقاومت کنند قبل از مقاومت دست از مقاومت برمیداشتند. این نصر به رعب از خصوصیات امام زمان هم خواهد بود.
دارد که جواب ذوالقرنین این است، «قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي» (کهف/95) آنچه خدا به من مکنت داده، «خَيْرٌ» چون اینها گفتند: ما پولش را میدهیم و شما بساز. چون گفتند: «فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَل» آیا ما خرجش را بدهیم و شما بسازی؟ حضرت فرمودند: «قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ» این نشان میدهد که ذوالقرنین پادشاه تنها نبود. چون هیچ پادشاهی بدون اینکه مالیاتی بگیرد و خرجی بگیرد کاری نمیکند. چون چیزی در دستش نیست و اگر نگیرد نمیتواند اداره کند. نشان میدهد این به معنای پادشاه عادی نیست. و الا پادشاهان معروف و مشهور هم که سلطه جهانی داشتند، نقل شده تمام آنها خراج میگرفتند. مالیات میگرفتند. در قبال مالیات برای مردم کار میکردند. اگر اینها عادل بودند. اگر دلسوز بودند در قبال پولی که میگرفتند کار میکردند ولی اینجا نشان میدهد ذوالقرنین مثل سیره انبیاء است. چون انبیاء میگویند: «ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر» (فرقان/57) ما از شما هیچ پولی نمیخواهیم. یعنی کاری که کار هدایتگری و کار خدایی است اصلاً پول در مقابلش معنا ندارد. نشان میدهد ذوالقرنین اعمالش هاله الهی داشته است و با نگاه الهی بوده است. «ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ» این خیر یعنی بهتر و بهترین! آنچه من دارم، توانایی و قدرت، آنچه خدا به من داده را قدر میدانم و پول در مقابل این ارزشی ندارد.
گاهی خدا یک سرمایه و عقلی به انسانها داده، یک توانایی علمی و مدیریتی به انسانها داده بدون اینکه هزینه کند میتواند جمعی را به بهترین نتایج برساند. به کارگیری عقل هزینه ندارد. به کارگیری علم هزینه ندارد. لذا در نگاه الهی در مقابل علم پول گرفتن مضموم است. یعنی عالمی بخواهد کار علمی بکند و در مقابلش پول بگیرد مضموم است. لذا میگویند: اگر هم میخواهند پول بدهند، هزینه رفت و برگشت بدهند. در مقابل علم ندهند که اصلاً در مال در مقابل علم معنایی ندارد. این خودش یک نکته تربیتی است. اما اگر میخواهید این سد ساخته شود، مهندسی و مدیریت و توانایی و شناختش با من، اما شما نیرو بیاورید. این نیرو آوردن، خودتان باشید نه اینکه پول بدهید و بگویید: بساز. «فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ» شما از تواناییهایتان اینجا بیاورید و به من کمک کنید. این کار نیاز به نیرو دارد، نیرو با شما. این دو حسن دارد. اولاً این مهندسی با آمدن این نیرو که در متن کار بیایند، انتقال تکنولوژی میشود چون اینها آدمهای بسیطی بودند. حضرت نمیگوید: من میسازم و تحویل شما میدهم. میگوید: شما وسط بیایید! تک تک کارهای مرا ببینید. جزئیات کار و مهندسی را به اینها واگذار میکند. این انتقال تکنولوژی و علم و فناوری است. فناوری که برای مردم مفید است. نکته دیگر این است که وقتی اینها کنار هم قرار میگیرند که این را بسازند، این اجتماع اینها در پی ساخت یک هدف و کار اینها را به هم نزدیکتر میکند. چون در مقابل یک دشمن بودند، اینها قبلاً فرار میکردند، کارشان این بود که وقتی آنها میآمدند، حداکثر اینها فرار میکردند. اما وقتی اینها دست به کاری بزنند و در کنار هم قرار بگیرند و سرمایه گذاری در یک کار واحد کنند اجتماع اینها قویتر میشود. اینها قوم ضعیفی بودند لذا وقتی که ذوالقرنین اینگونه اینها را تحویل میگیرد که شما هم میتوانید سد عظیمی بسازید که تا به حال برای شما تصور پذیر نبوده است. اما وقتی در میدان بیایید میبینید شما ساختید و کس دیگری از جای دیگری برای شما نساخت.
در اقتصاد مقاومتی یک کار درونی است، از بیرون کسی نمیآید و موادش را از همانجا تهیه میکنند. حضرت دو سه تا کوه را نشان میدهد. آهن را از اینجا بیاورید، مس را از آنجا بیاورید. آتش را اینگونه به پا کنید. همه اینها از همان جا تأمین میشود. یک سد عظیم فولادی ساخته میشود. اما این سد عظیم فولادی بلند غیر قابل نفوذ با امکانات همان محدودهی مردمی که در آن ساکن هستند و با دست خود مردم، بدون اینکه هزینه مالی بدهند، اما هزینه عملی و جانی و قوت و قدرت را دادند و با تمام شوق و ذوق این کار را انجام میدادند. چقدر نکته درونش است و خدای سبحان چقدر راه را به ما نشان میدهد و ذوالقرنین چه حاکم عادلی بوده است. دنبال سود نبود. اینها حاضر بودند هر هزینهای را بدهند. مثل پدری که برای فرزندش کار میکند. فرزندی که قابل اعتنا نیست بخاطر اینکه هیچ فهم و شعوری در او وجود نداشته است. اما با این حال اینها را تحویل میگیرد و با دلسوزی عظیمترین کار را برای اینها بنا میگذارد. این نگاه نشان میدهد که حال ذوالقرنین یک حال نبی الهی بوده است. هرچند در روایات به عنوان نبی ذکر نشده اما اوصیای الهی که حال انبیاء را داشتند ولی نبی نبودند و خدای سبحان از طریق ملائکة الله با آنها گفتگو میکرده در وجود ذوالقرنین کاملاً آشکار است. لذا در روایات دارد امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: من مثل ذوالقرنین این امت هستم. یا حضرات معصومین فرمودند: مثل ما در بین گذشتگان مثل خضر و ذوالقرنین است که آنها از جهت وجودی به ما نزدیک هستند. آنها نبی نبودند اما اولیای الهی بودند و با خدای سبحان گفتگو داشتند و مأموریت الهی داشتند. چقدر این نگاه زیباست. یعنی ذوالقرنین را در یک اوج عظمت و قدسی قرار میدهد که اینگونه دلسوزی عملی برای مردم داشته و فقط هم حرف نمیزده، کار میکرده و مردم را نجات میداده است.
خدا به رهبری سلامتی بدهد و ایشان را حفظ کند که میفرمودند: روحانیت باید علاوه بر گفتن و تبلیغ، عصر و دورهای است که باید در بعضی از کارها در عین اینکه تبلیغ میروند، دخالت کنند و جلو بروند و کارها را عملی انجام بدهند. با مردم مشکلها را حل کنند. این حل کردن مشکل مردم ارتباط بین دل مردم و روحانیت ایجاد میکند. لذا این میتواند عمق بدهد و ارتباط را حفظ کند. لذا وظیفه ماست که اگر جایی میرویم و توان داریم، کاری انجام بدهیم. تمام سفرهای ذوالقرنین هدفمند بود و به هرجا سفر میکرد نتیجهای به دنبال داشت. مردم وقتی به جایی میرفت از او میخواستند آنجا بماند. میگفت: دل من دست دیگری است که من را به سفر وا میدارد. همان «فَاَتبَعَ سَبَبا» او میگفت: کجا برود و چه بکند. همه اینها به دست خدا بود. تعبیر این آیه که «وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً» (کهف/91) خدا فرمود: ما احاطه داشتیم به آنچه نزد او بود. یعنی دل او دست ما بود و ما او را روانه میکردیم.
«قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ» اگر شما قدرتتان را آوردید و همراه کردید، «أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً» من بین شما و بین اینها رَدم میزنم. اینها سد خواستند. سد یک ارتفاعی دارد که حداکثر محدودیت دارد. اما رَدم یک حقیقت بلند غیر قابل نفوذ است. یعنی اینها توقع داشتند سد بسازد که یک حدی این دیوار بالا بیاید تا مانع ایجاد شود و اینها دیده نشوند. اما غیرقابل نفوذ نبود. اینجا تعبیر رَدم آمده است، یعنی یک چیزی فراتر از توقع آنها! یعنی با اینکه پول نمیگیرد و برای مردمی که فهم و شعورشان کم است، مثل بعضی که در آسایشگاه معلولین هستند و توانایی فکری کمی دارند، اما یک کسی برود و بهترین کارها را برای اینها انجام بدهد. چقدر زیباست. رَدم یعنی یک چیزی باشد که خیالتان راحت باشد که غیرقابل نفوذ است. بعد میگوید: کمک بدهید. «آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ» (کهف/96) کوه آهن را نشان میدهد و میگوید: اینها را تکه تکه ببرید. در بعضی روایات دارد که مادهای را برای اینها بدست آورد که میتوانست آهن را ببرد. بعضی میگویند: الماس بود، بعضی میگویند: قدرت داشت کوه را تکه تکه کند. تعبیر روایت این است که این کوهی بوده که درصد آهنش زیاد بوده است.
«آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ» زُبُر الحدید تکههای بزرگ آهن است. یعنی تکههای بزرگی از سنگ این کوه را ببرید، برای من زُبُر حدید را بیاورید. «حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ» وقتی اینها را روی هم میگذاریم به اندازهی ارتفاع این دو کوه بالا بیاید. «قالَ انْفُخُوا» بعد از اینکه آهنها را اینطور کردیم، منفخهایی را بین اینها قرار داد و آتش گذاشت تا این آهنها آب شوند. این آب شدن حفرهها را پر کند. «حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» وقتی این آتش قوی و شدید شد، «قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً» (کهف/96) مسی را که قبلاً قطعه قطعه کرده بودند، از جای دیگری این مس را آورده بودند، در این آتش شدید مسها را قرار دادند، مثل ملات این آجرها، که وقتی آتش شدید شد مس آب میشد و تمام اینجا را با یک لایهی آلیاژ محکم پوشاند. این دو اثر داشت یکی اینکه همه سوراخها را پوشاند و غیر قابل نفوذ کرد. ثانیاً آلیاژ مس که روی آهن قرار گرفت، از اینکه این در اثر مدت زمان اکسیده شود و پوسیده شود جلوگیری کرد. این رَدم، غیرقابل نفوذ بودن، هم از ارتفاع بود و هم خود آلیاژی که قرار داد که به سادگی پوسیده نمیشد.
«فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ» (کهف/97) اگر اینطور شد دیگر نمیتوانند بر این غلبه کنند. «وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» نه میتوانند بالا بیایند و نه سوراخش کنند. یعنی آلیاژ اینقدر قوی است که دیگر قدرت سوراخ کردن ندارند. بعد که این کار را انجام داد. فرمود: «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي» (کهف/98) این رحمت از جانب پروردگار من است. یعنی یک کار عظیمی که وقتی همه دیدند و مبهوت شدند، معمولاً آدم میگوید: بله ما بودیم. «هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي» مثل قارون نیست که بگوید: اینها را علم من ایجاد کرد و مال را بدست آوردم با علم خودم. این نگاه توحیدی او خیلی زیباست. «هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي» چقدر توحید قوی است. «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي» با همه قدرت و قوت و محکمی که دارد و قرآن هم تأیید کرده است که «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» نه قابل سوراخ کردن و نه قابل بالا آمدن است، اینجا میگوید: اما اگر اراده رب من تعلق بگیرد به اینکه این از بین برود، «جَعَلَهُ دَكَّاءَ» این زمین صاف میشود. هروقت قدرت این را دیدید به فکر این بیافتید که اراده رب هست که این همینطور بماند! و الا هرگاه این اراده به ماندن این تعلق نگیرد دَکَّاء میشود. دَکَّاء یعنی چیزی که با ارض یکسان شود. «وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا» وعده رب من حق است که بالاخره روزی این فرو خواهد ریخت.
اما این چه روزی است؟ «وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً» (کهف/99) که در روز نفخ صور از جمله علائم که جزء پیشگوییهای قرآن است این است که این سد آشکار میشود و از بین میرود. یکی از علائم نفخ صور است و یأجوج و مأجوج، «وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ» اینها هجوم میکنند. یکی از فتنههای آخرالزمان هجوم اینهاست، ولیکن پس از آن نفخ صور میشود و «فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً» تا اینجا نگاه اولی بود که سه سفر را برای حضرت ذوالقرنین عرض شد که همه حالت اصلاحی داشت.
نگاه قرآن هیچگاه به حکومت به عنوان حکومت نبوده است. یعنی در قرآن حکومت به عنوان حاکمیت به تنهایی مطرح نیست. قرآن اساس حاکمیت را نبوت میداند. یعنی اساس حاکمیت که مورد ارزش گذاری قرآن است، حکومت انبیاء است. لذا در طول تاریخ انبیاء که آمدند، غالب به اتفاق انبیاء حاکمیت ظاهری پیدا نکردند اما به تعبیر قرآن اینها همه موفق بودند و رسالتشان محقق شد و مأموریت آنها انجام شد. اگر خدای سبحان در نظرش این حاکمیت ظاهری ارزشمند بود و این مقصود بود، قطعاً انبیاء باید اکثریت به حاکمیت میرسیدند، پس تنها حاکمیت در منظر الهی نقشی ندارد. لذا از حاکمان حرفی نزده است. هرجا از حاکمان حرفی زده به عنوان فساق و فجاری که در مقابل انبیاء ایستادند حرف زده است. تنها در مورد سلیمان نبی یا قدری در مورد داود نبی یا اینجا در مورد ذوالقرنین است که بحث حاکمیت مطرح میشود که این هم نشان میدهد در راستای همان نگاه الهی و قرآنی است که حاکمیت فی نفسه نیست. لذا حاکمیتی است که تحقق وعده الهی است تا بتوانند به مستضعفین برسند وهدایتگری ایجاد کنند. اگر ما با این نگاه به مسائل نگاه کردیم، آنوقت اصلاً روح قرآن که به چه چیزهایی پرداخته و به چه چیزهایی نپرداخته و آن ذوق قرآن که اگر ما جایی نگاه میکنیم، منظور چیست با توجه به روح قرآنی که در جای دیگر هست، بتوانیم جاهای دیگر قرینه شود بر اینکه فهم ما از این جهان قویتر شود. روح قرآن بر این است که حاکمیتی که مورد تأیید قرآن است، حاکمیت در دلهاست. حاکمیتی است که قلوب را متحول کند و منقلب کند. انبیاء به دنبال این بودند که حاکمیت ظاهری را محقق کنند که حاکمیت قلوب هم محقق شود. اما به تبع این بوده که حاکمیت قلوب را میخواستند. لذا اگر اینجا قیام به قسط میکند تا حاکمیت ظاهری هم محقق شود باز این حد وسط هدف انبیاء است و حد نهایی نیست. حد وسط یعنی اینکه میخواهند مردم را به توحید سوق بدهند. قیام به قسط هم جزء مراحل قیام برای توحید است.
یکی از مسائلی که هست این که قرآن اینجا با اجمال عبور کرده است. همین با اجمال عبور کردن باعث شده مصادیق و انطباقهای زیادی برای مسأله پیش بیاید. هم مفهوماً اجمال دارد و هم مصداقاً اجمال دارد. وقتی آیات را نگاه میکنیم کامل انسان منتقل نمیشود که همه حقیقت این سفرها چه بوده است؟ چرا به مشرق رفت و آنها را دید که بین آنها ساتری با خورشید نبود. چرا بین اینها این سد را درست کرد؟ سد چه شد؟ خود ذوالقرنین چه کار کرد؟ اینها مسکوت است و ذکر نشده است. این قصه و قصه خضر نبی و اصحاب کهف که هرچه به این سمت میآید رمزیتر میشود. قصه اصحاب کهف رمز گونه هست که 309 سال خوابیدند و بعد بیدار شدند و بعد غار بسته شد و مسجدی بنا شد. در این 309 سال چگونه زنده بودن اینها رمزگونه است. قصه موسی و خضر رمزگونهتر از آن است که یک نبی و رسول اولوالعزمی، یک عالم و ولی الهی با او بیاید به گونهای ارتباط برقرار کند که از بعضی از مسائل و باطن عالم او را مطلع کند. آیا این در عالم ظاهر محقق شد یا یک حقیقت تمثلیه بوده است؟ در نظام مثالی موسی بوده یا در نظام ظاهری؟ اینها همه رمزگونه است و باید بیشتر بحث شود.
جریان ذوالقرنین هم یک حقیقت عظیمی است. آیا اصل مسأله یک واقعیتی بوده که در تاریخ اتفاق افتاده؟ نگاه اولی این است که یک واقعیتی بوده که در تاریخ اتفاق افتاده است. قرائن و شواهد هم دلالت بر این دارد. روایات هم به این دلالت میکند. هرچند به غیر از این دلالت دارد. اما دلالت اولیه این است که یک واقعیتی بوده که در تاریخ اتفاق افتاده و قرآن اخبار از او میکند. خبر دادن از او به نحو رمز گونه است. امام صادق(ع) در روایتی میفرماید: این سدی که بنا شده، «أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً، إذا عملت بالتقیة» (تفسیر العیاشی) مسأله را از یک نظام ظاهری بیرونی به یک مسأله باطنی معنوی میبرد که حقیقت تقیه یک سدی است که حفظ میکند از یأجوج و مأجوج! یعنی از حملاتی که باعث آسیب میشود، از تمام هجمههایی که میشود، این تقیه حافظ است و حفظ کننده است. بعد میفرماید: اگر تقیه کردند، نمیتوانند بر اینها غلبه کنند. با توجه به این نگاه تمام قصه از ابتدا معنای دیگری پیدا میکند. سفرها یک سفرهای دیگری میشود. طلوع و غروب خورشید یک معنای دیگری پیدا میکند. ایجاد سد یک معنای دیگری پیدا میکند. همه اینها با یک کدی که حضرات معصومین میدهند محقق میشود. بعد میفرماید: «إذا عملت بالتقیة لم یقدروا فی ذلک على حیلة و هو الحصن الحصین» تقیه حصن حصین است. یک قلعه نگه دارنده است. یک قلعه حافظ است. «و صار بینک و بین أعداء الله سدا لا یستطیعون له نقبا» یک سدی میشود که اصلاً امکان نفوذ در آن نیست. لذا حضرت آیت الله بهجت (ره) میفرمود: این تقیه در شیعه بود که باعث شد چهار نفر امروز حدود چهارصد میلیون نفر شیعه شود. حتی نسبت به عمار یاسر دارد وقتی که زیر شکنجه حرفی زد که ظاهرش کفرآمیز بود، پیغمبر به او وعده داد که این اصلاً برای تو اشکالی ندارد چون قلب تو این نبود. با کراهت مجبور شد کلامی بگوید که از دست مشرکین و کافرین نجات پیدا کند. قرآن این را تأیید کرده است. لذا این تقیه به عنوان یک سپر در جایی که انسان قدرت دفاع ندارد و ظالمین او را اذیت میکنند، این تقیه حصن حصین است که شیعه به خاطر مظلومیتش و حالتی که در طول تاریخ همیشه مورد هجمه بوده است، حکایت تقیه حکایت همان سد ذوالقرنین است. از یأجوج و مأجوجی که به دنبال از بین بردن شیعیان بودند، اینها را حفظ کرده است.
«فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ» (کهف/98) وقتی وعده رب بیاید، یعنی زمانی که حضرت ظهور میکند و قدرت غالب بر ایمان میشود، دیگر این سد لزومی ندارد و این تقیه کنار گذاشته میشود.
از این سنخ تفسیرها هم شده که با استفاده از نگاه معصوم و گاهی هم نه، ممکن است به قرینه جاهای دیگری که حضرات، گاهی یک جای دیگری یک قرینه را در موضوعی اقامه کردند، همان موضوع را توسعه دادند. لذا خود جریان حرکت ذوالقرنین را گاهی تمثلی میگیرند. یعنی یک چیز واقعی در بیرون! بعضی گفتند: اصلاً ذوالقرنین خود امام زمان(عج) است. منتهی ما با توجه به نکتهای که قبلاً داشتیم که تمام آنچه که در مورد اولیاء و انبیاء در قرآن کریم ذکر میشود، وقتی همه اینها کنار هم قرار بگیرد، در نقطه کمالشان و ارتباط و اجتماعشان میشوند سیره معصومین و حقایق پیغمبر اکرم و اهلبیت محمدی(ص) که اینها کمال همه اینهاست. لذا در روایت دارد سنن و میراث تمام انبیاء در وجود حضرات محقق است. تمام آنچه اولیاء و انبیاء در طول تاریخ داشتند، حضرات دارند و غیر از آنکه همه را دارند امام زمان (عج) همه را آشکار میکند و به کار میگیرد. نه فقط در وجودشان هست بلکه در ظهور همه را به کار میگیرد. عصای موسی، خاتم سلیمان، قدرت ذوالقرنین.
شریعتی: این قدرت ذوالقرنین و مکنتی که داشت تجلی یک بخش از وجود مقدس حضرت ولیعصر است.
حاج آقای عابدینی: لذا در همین مسأله و روایاتی که هست، بعضی روایات میفرماید: وقتی خدای سبحان خواست به ذوالقرنین اعطی کند، او را مختار کرد به اینکه ابر ملایم را به او بدهد. دو تا ابر بودند که قدرت ذوالقرنین از اینها نشأت میگرفت. ذوالقرنین آن سهل را انتخاب کرد. چون صعب در توانایی ذوالقرنین نبود. ابر صعب قدرت امام زمان است که او با آن قدرت خودش را آشکار خواهد کرد. اینها هرکدام کد است.
یک بحث دیگر اینکه مرحوم علامه طباطبایی و برخی مفسرین مثل آیت الله مکارم شیرازی در تفسیر نمونه فرمودند: احتمالات مختلفی که در رابطه با جریان ذوالقرنین هست، شش یا هفت احتمال آوردند که اسکندر اول باشد، اسکندر دوم باشد، داریوش باشد، یا یمنی باشد، یا کوروش باشد، مرحوم علامه طباطبایی در المیزان نقل میکنند نزدیکترین احتمال در بین این احتمالات شاید در طول تاریخ، شاید کوروش نزدیکترین شخصی باشد که با توجه به سفرهایش و بعضی از کارهایی که از او نقل شده، به ذوالقرنین نزدیک است. منتهی بعضی جاها نمیخورد. وقتی جریان کوروش را نگاه میکنیم، همه جریانات کوروش در تاریخ ثبت نشده است. آن هم به اجمال نقل شده است. از این طرف جریان ذوالقرنین هم به اجمال نقل شده است. بعضی از نقاط اینها با هم اشتراک پیدا میکند. شاید این اشتراک بخاطر این مسأله اشتراکی که پیش میآید نزدیکترین احتمال این باشد که ذوالقرنین همان کوروش است. اما عدهای هم کتاب نوشتند و این را رد کردند. هیچکس قطعی نگفته اما یک احتمال است. خصوصیات ذوالقرنین که یک خصوصیات الهی و یک رجل الهی است، ضد این از افعال و رفتار آنچه از کوروش رسید بر ما نرسیده باشد و ما ندیده باشیم و با این نگاه به کوروش نگاه کنیم. کسی باشد که مثل انبیاء اینگونه رفتار الهی داشته و قرآن اینگونه تمجیدش میکند. بعضی میخواهد تطبیق کنند و بگویند: ذوالقرنین کوروش است و بعد هرچیز دیگری که به کوروش نسبت میدهند را تصحیح کنند و بگویند: این خوب است. این نمیشود! کوروشی با ذوالقرنین احتمال دارد که یکی باشد که آن کوروش حقیقتاً خصوصیات ذوالقرنین را داشته باشد. یعنی این خصوصیات الهی در وجودش باشد. موحد باشد. عدالت طلب باشد. کارش کشورگشایی نباشد و نگاهش هدایتگری باشد. اگر این خصوصیات در کوروش هم بوده البته احتمال نزدیک است ولی هیچگاه قطعی نیست.
شریعتی: دعا بفرمایید و اگر نکتهای باقی مانده بفرمایید.
حاج آقای عابدینی: انشاءالله خدای متعال ما را قدردان اولیاء و انبیاء خودش قرار بدهد و همانطور که از ذوالقرنین و انبیاء تعریف کرده است آنچنان عبد صالحی برای خدا باشیم که مورد تمجید الهی قرار بگیریم.
شریعتی: این هفته قرار است یاد کنیم از علامه جلیل القدر مرحوم آیت الله کاظم قزوینی، که اولین باری که با این شخصیت آشنا شدم با مطالعه کتاب «فاطمه الزهرا من المهد الی اللحد» بوده که خیلی کتاب خوبی است. انشاءالله روح این بزرگمرد با حضرت صدیقه طاهره محشور باشد. آیات 37 تا 41 سوره مبارکه مائده در سمت خدای امروز تلاوت خواهد شد.
«يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ «37» وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «38» فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «39» أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «40» يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ «41»
ترجمه: آنان مىخواهند از آتش دوزخ بيرون آيند در حالى كه از آن بيرون آمدنى نيستند و برايشان عذابى دائم و پايدار است. مرد و زن دزد را به جزاى كارى كه انجام دادهاند دستشان را قطع كنيد. اين كيفرى است از سوى خداوند و خداوند مقتدر حكيم است. پس هركه بعد از ظلمش توبه كند و (كارهاى فاسد خويش را) اصلاح كند، قطعاً خداوند توبه او را مىپذيرد، همانا خداوند، آمرزندهى مهربان است. آيا ندانستى كه حكومت و فرمانروايى آسمانها و زمين تنها از آن خداست، هركه را (طبق حكمت و عدالت خود) بخواهد عذاب مىكند و هركه را بخواهد مىآمرزد و خداوند بر هر چيزى تواناست. (محارب و مفسد و سارق را عذاب مىدهد، و تائب پشيمان را مىپذيرد و مىبخشايد). اى پيامبر! كسانى كه در كفر شتاب مىكنند، غمگينت نسازند، (خواه) آن گروه كه (منافقانه) به زبان گفتند: ايمان آوردهايم، ولى دلهايشان ايمان نياورده است. (و خواه) از يهوديان آنان كه براى دروغ سازى (و تحريف) با دقّت به سخنان تو گوش مىدهند و همچنين (به قصد جاسوسى) براى قوم ديگرى كه نزد تو نيامدهاند، به سخنان تو گوش مىدهند (و يا گوش به فرمان ديگرانى هستند كه نزد تو نيامدهاند) آنان كلمات (تورات يا پيامبر) را از جايگاه خود تحريف مىكنند و (به يكديگر) مىگويند: اگر اين مطلب (كه مطابق ميل ماست) به شما داده شد بگيريد و بپذيريد، ولى اگر (آنچه طبق خواستهى ماست) به شما داده نشد، دورى كنيد. (اى پيامبر!) هر كه را خداوند بخواهد آزمايش و رسوايش كند تو هرگز در برابر قهر الهى هيچ كارى نمىتوانى برايش بكنى. آنان كسانىاند كه خداوند نخواسته است دلهايشان را پاك كند. براى آنان در دنيا ذلّت و خوارى و برايشان در آخرت، عذابى بزرگ است.