برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: برداشتهایی از داستان ذوالقرنین
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 06- 08- 96
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
حاج آقای عابدینی: (قرائت دعای سلامتی امام زمان) انشاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم.
قصهی ذوالقرنین یک قصهی پر رمز و رازی در قرآن کریم هست و لذا تعابیر مختلفی در تفسیر ذوالقرنین شده است. هم نسبت به شخصش و هم نسبت به وقایعی که برایش اتفاق افتاده است. از اینکه این مسأله را یک مسألهی تمثیلی محض گرفتند، تا اینکه یک حقیقت خارجیه محض واقع شده و یک شخص خاصی بوده، همه اینها ذکر شده است. از بعضی آیات هم استفاده میشود که بشود تمثیلی استفاده کرد یا نه حقیقی یا یک شخص خارجی استفاده کرد. روایات بیشتر ناظر به این است که شخص خارجی در کار بوده و لذا در زمانهای گذشته کسی با این نام بوده و زندگی کرده و این سفرها را داشته، هرچند که این زندگی و این سفرها میتواند نمادی از نوعی تمثیل باشد. قابل تمثیل بودن و بعضی استفادهها نسبت به این مسأله هست. لذا محققین مختلفی در این مسأله زحمت کشیدند ، چه از سابقین، چه از متأخرین، تفاسیر یا برداشتهایی را، چون تفسیر باید حتماً ظاهر رعایت شود. اما گاهی برداشتهایی است که گاهی برداشتها لطیف است به این معنا که استظهار از ظاهر میشود کرد و با ظاهر میشود این را تبیین کرد. مخالفت به ظاهر ندارد. اما اصل مسأله را باید به نحوی تمثیل میگرفتند تا بتوانند این کار را بکنند. با بشارتی به یک واقعهای بگیرند که بعداً محقق شود. هرچند به زبان ماضی بیان شده ولی بعدا بقیه را میتوانند براساس نظام استفاده از ظاهر استفاده کنند. من باب اینکه ما رعایت تمام جوانب را در بیان مسأله کرده باشیم. ما نظام تفسیر را همان گونه که عرض شد بیان کردیم. در جلسات گذشته نظام تفسیر آیات قرآن را مطابق آنچه مشهور بین مفسرین بود عرض کردیم و بیان تفسیری هم همانطور است. اما گاهی استفاده شده که این استفادهها لطیف است و برای انتقال انسان میتواند مؤثر باشد چنانچه خود این قصه و خود ذوالقرنین در قصهاش استفاده تمثیلی میکرد. من برای اینکه خود قصصی که از ذوالقرنین نقل شده و استفاده تمثیلی را برای دوستان ذکر کنم، خیلی جالب است. میگوید: ذوالقرنین وقتی با لشگرش عبور میکرد بعد از سفر سومی که داشت بین سدیّن بود، بعد از آنکه روان شد و با لشگر داشت برمیگشت، سر راه لشگر دید، کسی مشغول نماز خواندن است و اعتنایی به این سر و صدا و بوق و کرنا نمیکند و این برای ذوالقرنین خیلی جالب بود. صبر کرد نمازش تمام شد. شیخ صدوق نقل کرده است. اینجا دارد، ذوالقرنین به او پیشنهاد داد، از او پرسید: تو چرا از لشگر من نترسیدی؟ هیچ توجهی به من نکردی؟ دارد جواب داد: من با کسی مناجات میکردم که لشگرش از تو بیشتر است و پادشاهیاش از تو غالبتر و قوتش از تو شدید تر! اگر روی خود را به سوی تو میگردانیدم، حاجت او را نزد او نمییافتم. یعنی هرکسی به خلق رو میکند. هرچقدر هم عظیم باشد مثل ذوالقرنین که فکر میکند بالاخره اعتنا به ذوالقرنین برای انسان اعتبار ایجاد میکند. برای انسان گشایش ایجاد میکند. این شخص با این نگاه به ذوالقرنین یاد میدهد چون دائماً احتیاج به موعظه داشته است. خدا این را در مسیراین قرار داد تا این متنبه شود. یعنی اگر حواسش از قدرت و شوکت و اینها، چون این نبی نبود که بگوییم حتماً این معصوم است. این یک ولی بود و آدم خوبی بود. در بعضی ادعیه به او سلام داده شد. در کنار خضر نبی به او توجه شده است.
لذا میگوید: تو با این حالت راضی میشوی کنار من باشی و من از تو در لشگرم استفاده کنم و امکاناتی که دارم با تو تساوی نصف کنم. یعنی تو هم صاحب قدرت و مکنت باشی، اگر تو برای من چهار خصلت را تضمین کنی، من هم قبول میکنم با تو بیایم. میگوید: چهار خصلت چیست؟ میگوید: چهار خصلت این است که اگر ضامن شوی برای من که نعمتی به من بدهی که هرگز زایل نشود. صحتی بدهی که در آن بیماری نباشد. جوانی که در آن پیری نباشد. زندگی که در آن مردن نباشد. این چهار خصلت را به من بده من همراه تو میشوم. ذوالقرنین میگوید: کدام مخلوق است که قادر است این را به تو بدهد؟ میگوید: من با کسی ارتباط دارم که این چهار مورد را به من میدهد. منتهی ما فکر میکنیم آن ارتباط فقط جوانی با این بدن است، آن جوانی که انسان با آن رابطه پیدا میکند، اعظم از این بدن است. لذا با شوق بدن را رها میکند. لذا حقیقت جوانی شوقی است که آنجا ایجاد میشود. حقیقت صحت رابطهای است که در آن قلب سلیم ایجاد میشود. آن رابطه انسان را به آنجا میکشاند. میگوید: من با کسی مرتبط هستم که نه فقط اینها را به من میدهد، بلکه با تمام قدرت هم تحت قدرت اوست. وقتی این تعبیر را ذوالقرنین میکند، برای همه ما این نگاه به اهل مقام و اهل ثروت میتواند کارگشا باشد، که اگر به اینها رو میکنیم، لازمه این رو کردن پشت کردن به خداست. بله انسان یک زمان هست کار را به طریق عادیاش انجام میدهد اما دلش نیست که این سبب است. اگر شما دلتان شد که این سبب است یعنی به خدا پشت کردید. دل و قدرت و منصب و اختیار این تحت اختیار اوست. اگر او بخواهد به طرف تو نائل میشود، نخواهد خودت را هم بکشی فایده ندارد. هرچه نسبت به او مهربانی نشان بدهی میبینی بدتر او روی برمیگرداند اگر دل او نباشد. خدایا من میروم، تو دلش را منعطف کن. تو فرمودی به سمت اسباب برو ولی من میدانم سبب اصلی تو هستی و اینها بهانه هست. اینها هرکدام یک شرط و یک کمک کننده هستند. اگر انسان با این نگاه برود نه به اینها دل میدهد و نه اگر نه گفتند نا امید میشود. چون میداند این تنها سبب نیست که نا امید از آن شده است. ما زود ناامید میشویم. یعنی وقتی یک سببی برای ما از اسباب ظاهری، نا امید میشویم. چون سبب را میدیدیم و وقتی این گفت: نه، تمام شده است.
اگر انسان به بیماری مبتلا است، زندگی به مشکل و مانع و بن بستی خورده است، این برای این است که قطعاً خدای سبحان فوق طاقت انسان بر انسان بار نمیکند. حتی به اندازه طاقت انسان بر انسان بار نمیکند. این هم یقینی است. جزء اصول ماست که اندازه طاقت هم بر انسان بار نمیکند. همیشه دون طاقت انسان بر انسان تکلیف و مانع و حادثه ایجاد میکند. انسان قطعاً میتواند او را تحمل کند و اگر این را دیدیم با این نگاه، آنوقت میتوانیم بگوییم: قدرت هم دست خودش است. از خودش هم میخواهیم ما را کمک کند در اینکه هرچه دیگران هم گفتند: نه و یا مانع شدند او میتواند. این یک نگاه بود و ذوالقرنین احساس میکرد این یک تمثیل برای زندگیاش است. میگفت: این اتفاق نیست. مقصود من هستم و میخواهد من را متعدد کند.
دارد یک جای دیگر عبور میکرد، دید یک پیرمردی نشسته و دارد دائماً جمجمههای مردهها را زیر و رو میکند. وقتی به او رسید، به او گفت: این چه کاری است تو میکنی؟ حکمتش چیست دائما آنها را اینطور میکنی؟ گفت: نگاه میکنم ببینم کدامیک از اینها شریف بودند؟ کدامیک از آنها ثروتمند بودند؟ کدامیک از آنها حاکم و زورمدار بودند. کدامیک از اینها ضعیف بودند. کدامیک بی پول بودند؟ هرچه نگاه میکنم نمیتوانم تشخیص بدهم. هی اینها را زیر و رو میکنم و میبینم جمجمهها با هم فرقی ندارند. مردهها با هم تفاوتی ندارند. به خصوص وقتی دیگر کفنی هم بر تن اینها نیست. میگفت: وقتی اینها دید میگوید: بیست سال است هرچه نگاه میکنم نفهمیدم، ذوالقرنین وقتی این را دید گفت: تمام حرکت این برای تنبیه و آگاه کردن من بود. این جان وقتی میرود همه این دبدبه و کبکبهها، آخر همان جمجمه است که یک آدم فقیر و بی کس و کار هم متفاوت نیست. اگر از جهت بدنی نگاه کنند.
اگر نگاه ما در زندگی اینطور باشد که وقایع تفسیر دارند. وقایع پیام دارند. تغییر دارند، این زندگی ذوالقرنین درونش از این قصهها متعدد وارد شده که میرسید و میدید تعبیرش خودش است و مرتبط با این است. فقط یک واقعه بیرونی است. آنوقت خود زندگی ذوالقرنین هم برای ما میتواند همینطور باشد. فقط یک واقعه خارجی نباشد. فقط بیان یک کسی که به حکومت رسید و شرق و غرب عالم را فرا گرفت و همه را احاطه کرد نباشد. یک واقعه تمثیلی هم باشد که تمثیلش برای ما چه آثاری میتواند داشته باشد و به درد امروز ما چگونه به کار بیاید و برای ما فایده داشته باشد. این را عمداً و مقدمتاً عرض کردم تا اینکه جریان ذوالقرنین که شاید جزء اسرار آمیزترین قصههای قرآن است در کنار قصه خضر و موسی(ع) و قصهی اصحاب کهف(ع) که سلام خدا بر آنها باد. قصهی اصحاب کهف و موسی و خضر و ذوالقرنین سه قصه اسرار آمیزی است که در آن ذکر شده و الی ماشاءالله اهل معنا و بزرگان استفاده معنوی عظیمی از این کردند. بعضی از آنها را به عنوان اینکه فقط یک انتقادی باشد نه تفسیر که از این تمثیل استفاده کنیم. برداشتهای لطیفی که میتواند برای ما اثرگذار باشد. در روایت امام صادق(ع) فرمود: این تقیه هست که حافظ بود که در زمان امام زمان این سد برداشته میشود.
یکی از تفسیرهایی که برای این جریان ذوالقرنین شده این است که اشاره و کنایه است به قدرتی که امام زمان(عج) ایجاد میکند و تحقق حاکمیتی است که به دست ایشان در زمین محقق میشود. بعضی از اهل تحقیق خواستند این مسأله را اینطور تفسیر کنند. ما عرض میکنیم که به عنوان یک برداشت، استفاده خوب است. ولی ما با توجه به اینکه جریان ذوالقرنین به خصوص در روایات ما وارد شده که خطاب به امیرالمؤمنین میشود یا علی! تو ذوالقرنین این امت هستی. یا در روایت دارد امام زمان سنت ذوالقرنین را دارد. یعنی ذوالقرنین یک حقیقتی در خارج است که سنت ذوالقرنین در امام زمان هم موجود است. نسبت به امام زمان میفرمایند: ذوالقرنین به خدای سبحان برای آن «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً» (کهف/89) در روایت دارد به او قدرتی در سیر و حرکت داد که ابرها در اختیار او بود. منتهی ابری که در اختیار ذوالقرنین بود در روایت وارد شده ابری بود که ابر آرام بود. اما ابر سخت و صعب که سلطه بر او عظیم است و رعد و غرش دارد، سپاه رعب او را همراهی میکنند و در زمان امام زمان محقق میشود. یعنی ذوالقرنین یک جلوهای از ظهور حضرت در دوره خودش بوده است، این به عنوان یک جلوه و تجلی خیلی خوب است که کارش هم رسیدگی بود به کسانی که محرومین بودند و جلوگیری از ظالمین بود. مانع ایجاد کردن در مقابل یأجوج و مأجوم بود.
استفاده دیگری که از این جریان میشود در مورد ذوالقرنین که بعضی از اهل معنا این استفاده را کردند، تمام این قصه را در حال درون انسان تطبیق کردند. ذوالقرنین حقیقت قلب انسان است که این قلب انسان سفر به مغربش، سفر به بدن است. آنجا دارد خورشید در دریایی که تاریک و سیاه بود، افول و غروب کرد. تعلق نفس به بدن که بدن همان تعبیری است که در قرآن کریم هم هست، خلق شده از یک گل متعفّن! وقتی تعلق به بدن گرفت، قطعاً آنجا قوای بدنی بعضی از این قوا در راستای سلطه بدن میخواهند باشند. بعضی در اختیار روح و نفس قرار میگیرند. یعنی آنجا با دو قومی مواجه شد، که عدهای ظلم کردند و عدهای نه ایمان و عمل صالح داشتند. اینها برداشتهای لطیفی است که میتواند اثرگذار باشد. نحوه رابطه انسان را با این نگاه ببیند که این روحی که آمده مبدأ لطیفی که «وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» (حجر/29) آمده در این بدنی که برای گرفتن آن روح آماده شده است اما اینطور نیست که این به سادگی تابع شود. لذا قوای او سلطه پیدا میکنند. آنجا نزاع محقق میشود. در این نزاع اگر این نفس غالب شد میتواند آنها را به اعتدال برساند. میتواند با سلطه آرامش ایجاد کند. آنوقت برای آنها «حِساباً يَسِيراً» (انشقاق/8) میشود. امر آنها یُسر میشود. کار راحت میشود چون بین نظام بدن و نظام روح تناسب ایجاد میشود. وقتی تعادل ایجاد شد بدن در سلطه نظام روحی قرار میگیرد که این سفر از انسان است که در درونش قوای ظاهری خودش را تحت سلطه قرار بدهد و بتواند آنها را از عصیانگری حفظ کند.
شریعتی: اینها برداشتهای لطیفی از قصه ذوالقرنین است که میتواند برای دل ما حکمت ایجاد کند.
حاج آقای عابدینی: ما را تحت تأثیر قرار بدهد که نگاهمان را به خودمان تقویت کنیم. این روح ما در درون ما از کجا آمده است؟ چقدر لطیف است؟ در درون این تاریکخانه و ظلمت خانه چطور گرفتار شده اگر ما امدادش نکنیم که سلطه پیدا کند. بلکه در مقابلش قرار بگیریم، او محبوس در سجن طبیعت و زندان طبیعت میشود. اسیر این بدن میشود و بدن غالب بر روح میشود. لذا گاهی بعضی از افراد بدنشان تابع روح میشود. میگویند: این روحانی شده است. بدنش هم روحانی شده است. تابع روح شده است. تسلیم روح شده است. اما بعضی هستند نه، روحشان تسلیم بدن میشود. قلب تحت تسخیر بدن میشود. احکام بدن غالب میشود. به طوری که آن چیزی که تقاضای بدن است در وجود این غالب میشود. روحی که اینقدر عظمت داشته و میتوانسته انسان را به اعلی علیین برساند و به عظیم ترین مدارج کمال برساند، تحت احکام بدن اسیر میشود و در خیلی از ما اینگونه است. بلکه در اکثر ما، ما نحوهای از اسارت او را ایجاد کردیم. اگر هم گاهی این احکام در وجود ما رواست و حاکم است، خیلی از اوقات هم محبوسش میکنیم.
در سفر دوم که سفر به مشرق است، در آنجایی که «مطلع الشمس» بود. در آنجا سفر به قوای روحانی است. در آنجا هیچ حاجبی بین قوا و خورشید نیست. یعنی آنها در حقیقت مستقیم در این نگاه ضعیف نیستند، قوای روحانی هیچ ساتر و حاجبی ندارند. هیچ تعلقی به نظام جسدی و عین حمئه و اینجا رابطهشان با خورشید، من دون خورشید هیچ ساتری در کار نیست و اینها مستقیم ارتباط دارند. لذا وقتی در آنجا رفت، در آنجا نقل قرآن است که هیچ ندارد آنجا کار خاصی ذوالقرنین بکند. در اینجا اینها را با آنکه ظالم بودند معارضه کرد. آنها را عِقاب کرد، در اینجا چیزی ندارد فقط نقل میکند رسید به قومی که اینها هیچ حاجبی نداشتند. لذا وقتی به قوای روحانی رسید، قوای روحانی را در آنجا دید، کانه سیرش در آنجا فقط عبور از آنجا بود و یافت این بود. نمیخواست اینجا کاری بکند. یافت او یعنی یافت قوای خودش، یافت قدرتهای خودش و تواناییهای خودش و قوایی که او را به مراتب عالی میرساند. مثل کودکی که حرکت میکند و به مرتبهای میرسد که میفهمد قوای باطنی دارد. چون ابتدا نمیفهمید که دارد. در این سفر دوم اینطور بود.
در سفر سوم هم همین بحث را دارند، بین السدّین که رسید، قومی بودند که «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا» (کهف/93) در سفر سوم جمع بین این دو قوا را خواست. هم قوای ظاهری و حسی و هم قوای باطنی و عقلی و روحی، این دو را در کنارشان که یأجوج و مأجوج از اینجا آغاز ارتباط میکنند. یأجوج و مأجوج هم وسوسههای بیرونی و درونی شیطان میشود که این وسوسههای درونی و بیرونی برای اینکه این قوم را از بین ببرند، وقتی حمله میکردند، در آنجا دارد نسل و حرث را از بین میبردند. یعنی هم مردم را از بین میبردند، هم زراعتها را از بین میبردند. وقتی وسوسهها میآید به تعبیری که حضرت نوح داشت، «وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْل» (بقره/205) همه چیز را از بین میبردند و چیزی باقی نمیگذاشتند. هم انسانها را ضایع میکردند و هم نظام عالم وجود را در مقابلش ایستادند و ضایع میکردند.
اگر دوستان خواستند مراجعه کنند یک کتابی هست به نام «انسان کامل نسفی» که جزء کتابهای قدیم قرن ششم است. در بعضی تفاسیر عربی هم هست. جلسه گذشته عرض کردم که تحقق حاکمیت توحیدی مقصود همه انبیاء بوده است اما هدف وسطای انبیاء بوده است. هدف وسط بوده است. هدف نهایی انبیاء استقرار توحید است. در زمان امام زمان(عج) به کماله محقق میشود. منتهی برای اینکه اقامه توحید محقق شود، لازمهاش استقرار حاکمیت است. یعنی حکومت هم میخواهد. بدون حکومت استقرار توحید محقق نمیشود. کسی که میخواهد حاکمیت توحیدی ایجاد کند حتماً به دنبال حکومت ظاهری هم که حاکمیت توحیدی باشد، هست. چون بعضی از دوستان استفاده کردند ما جریان را به گونهای گفتیم که نه انبیاء دنبال حاکمیت نبودند. اما چون مانع داشت این مانع باعث نمیشد که انبیاء از کار بمانند. لذا دنبال تحقق آن هدف بودند و حاکمیت بر دلهایشان ایجاد میکردند. خط هدایت را در طول تاریخ حفظ کردند. نگذاشتند خط هدایت از بین برود. همیشه بوده و هدف انبیاء حتماً حاکمیت توحید و اقامه توحید است. اقامه توحید لازمهاش استقرار حکومت ظاهری است که در زمان امام زمان(عج) کاملش محقق میشود. در زمانهای دیگر انبیاء به دنبال این بودند. در بعضی انبیاء مثل سلیمان نبی محقق شد. مثل یوسف صدیق قدری محقق شد. در بعضی اولیاء مثل ذوالقرنین محقق شد تا شرق و غرب عالم، در زمان پیغمبر اکرم قدری محقق شد. این جزء مسلمات ماست «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حدید/25) اقامه قسط و اقامه عدل لازمهاش حکومت است.
شریعتی: قرار هست بعد از تلاوت قرآن، قصه حضرت یعقوب را بشنویم. امروز صفحه 121 قرآن کریم، آیات 78 تا 83 سوره مبارکه مائده در سمت خدای امروز تلاوت خواهد شد.
«قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ «77» لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ «78» كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ «79» تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ «80» وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ وَ لكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ «81» لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ «82» وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ «83»
ترجمه: (اى پيامبر!) بگو: اى اهل كتاب! در دين خود به ناحقّ غلوّ نكنيد و از هوسهاى گروهى كه پيش از اين گمراه شدند و بسيارى را گمراه كردند و (اكنون نيز) از راه حقّ منحرفند، پيروى نكنيد. كسانى از بنىاسرائيل كه كافر شدند، به زبان داود وعيسى پسر مريم لعنت شدند. اين (لعن و نفرين،) بدان سبب بود كه آنان عصيان كرده و از فرمان خدا تجاوز مىكردند. آنان يكديگر را از كارهاى زشتى كه انجام مىدادند باز نمىداشتند (ونهى از منكر نمىكردند). به راستى چه بد است آنچه انجام مىدادند. بسيارى از آنان (بنىاسرائيل) را مىبينى كه با كافران دوستى مىورزند، (و آنان را سرپرست خود مىگيرند.) چه اعمال بدى از پيش فرستادند (كه در نتيجه،) خداوند بر آنان خشم نموده و همانان پيوسته و هميشه در عذاب خواهند بود. و اگر به خداوند و پيامبر و آنچه بر او نازل شده ايمان مىآوردند، هرگز آنان (كافران) را (سرپرست و) دوست خود نمىگرفتند، ولى بسيارى از آنان فاسقند. قطعاً سرسختترين مردم را در دشمنى نسبت به اهل ايمان، يهوديان و مشركان خواهى يافت، و نزديكترينشان را از نظر دوستى با مؤمنان، كسانى خواهىيافت كه مىگويند: ما نصرانى هستيم. اين (دوستى) به آن جهت است كه برخى از آنان كشيشان وراهبانند وآنان تكبّر نمىورزند. و (آن مسيحيان) هرگاه آياتى را كه بر پيامبر نازل شده مىشنوند، مىبينى كه چشمانشان از اينكه حقّ را شناختهاند از اشك لبريز مىشود و مىگويند: پروردگارا! ما ايمان آورديم، پس نام ما را در زمرهى گواهىدهندگان (به حقّ) بنويس.
شریعتی: کتاب شریف «البکاء للحسین(ع)» نوشته علامه جلیل القدر مرحوم میرجهانی اصفهانی که شاید خیلی سال نیست به رحمت خدا رفتند. از مفاخر اصفهان هستند. این هفته یاد میکنیم از خدمات و تلاشهایی که این عالم جلیل القدر برای ما به یادگار گذاشتند. اشاره قرآنی را بفرمایید.
حاج آقای عابدینی: در این صفحه از قرآن تعبیر زیبایی در آیه آخر هست که میفرماید: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى» مرحوم علامه طباطبایی ذیل این آیه شریفه میفرماید: چرا خدا اینجا میگوید: مسیحیها به ما نزدیکتر هستند و چرا شدت برخورد با عداوتشان با ما اشد است؟ اصلاً چرا نفس یهود اینقدر شدت قلب دارند؟ در قرآن خیلی به این مسأله پرداخته که اینها طمعشان در دنیا و حرصشان به دنیا خیلی زیاد است. سه علت ذکر میکند که به اختصار ذکر کنم. «ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ» چون در بین اینها سه چیز هست. «قِسِّيسِينَ» همان کشیش است. کشیشها علمایشان هستند. اینها کشیشان که عالمان باشند دارند. عالم تنها که یک جامعه را لطیف نمیکند. میگوید: در کنار کشیشها «وَ رُهْباناً» دارند. یعنی اهل زهد و تقوا و عمل هستند. میگوید: پس یک اهل علم دارند. اهل عمل هم دارند. این دو به تنهایی کفایت نمیکند. «وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ» در دلشان استکبار نیست. این دارد وصف نصاری زمان پیغمبر را میکند. با اینکه از یهود کم نبودند که مسلمان شدند، اما چرا؟ مرحوم علامه میفرماید: اگر در اجتماعی میخواهیم پذیرش کمال و دین راحت شود باید این سه خصوصیت در آن محقق شود. این را به عنوان یک بیان قرآن دارد برای یک اجتماع میگوید: یکی اینکه مردم و خانوادهها کودکان را طوری تربیت کنند که در وجود این کودک استکبار نباشد. این از مهمترین عوامل است. اگر از کودکی در بچه تکبر باشد سعی کنند این را اصلاح کنند. رشد ندهند فکر کنند این یک حسن است که بچه متکبر باشد. این استکبار خوب نیست. قدرت و قوت خوب است اما استکبار خوب نیست. در کنار آن در یک جامعه باید عالمان باشند و اهل عمل هم در آن جامعه حضور داشته باشند.
شریعتی: اگر تمایل دارید تا کتابهایی که در برنامه معرفی میشود را تهیه کنید، به 20000303 پیامک بزنید تا دوستان ما شما را راهنمایی کنند. یک اتفاق خوب دیگری در برنامه افتاده و اینکه ما میخواهیم کسانی که تا به حال به کربلا نرفتند و دلشان پر از حسرت و آه است وقتی بین الحرمین را میبینند، کمک کنیم. با کمک شما و همه کسانی که دوست دارند بانی شوند، اینها را به کربلا اعزام کنیم. برای مشارکت در این طرح به 20000303 پیامک ارسال کنید و یا به کانال و سایت برنامه سمت خدا مراجعه کنید.
حاج آقای عابدینی: یک نکته ذیل این مسأله عرض کنم. با تحقیقاتی که در روایت داشتم و جریان رابطه بین ظهور و امام حسین(ع) واقعاً این را یقین کردم که یک رابطهی ویژهای بین جریان اربعین و ظهور هست و شاید بشود این را اینطور استفاده کرد که جریان اربعین از حقایقی است که تسهیل کننده ظهور است و چیزی که میخواهد زمینه سازی ظهور را محقق کند همین جریان پیاده روی اربعین است. دشمن این را خوب فهمیده لذا بایکوت کرده است. بایکوت کردن اربعین در نظام تبلیغاتی با این عظمتی که دارد، این راهپیمایی میلیونی عظیم را چندین روز و با همه لطافتها که همه خصوصیات کمالی انسانها است، سخاوت و شجاعت و شرح صدر، اوج همه مهربانیها و ایثارهاست، همه محقق میشود. چه آنهایی که به عنوان مهاجر از کشورهای دیگر میروند. چه آنهایی که به عنوان انصار از اینها پذیرایی میکنند. یک ترکیبی بین مهاجرین و انصار در آنجا شده است که این حقیقت اتحادی که بین صفوف مؤمنین با تجلی تمام صفات اخلاقی است. در آنجا حرکت به سمت امام حسین(ع) است. زمان ظهور دارد که پرچم حضرت شعارش «یا لثارات الحسین» است. معلوم میشود در آن زمان جریان امام حسین را میشناسند. نمیشود نهضتی جهانی باشند. شعارش جهانی باشد و مردم نشناسند. وقتی «یا لثارات الحسین» شعار امام زمان است در قیامش معلوم میشود جریان خون امام حسین و امام حسین در آن روز برای همه مردم شناخته شده است. اگر بعضی قبول دارند و ندارند اما شناخته شده است. این جریان حقیقتش با راهپیمایی اربعین دارد جهانی میشود. از کشورهای مختلف میآیند. به مرور همه رسانهها هم که بایکوت کنند خود این را معرفی میکنند. تجلی تمام ایثارهاست. فقط گفتار نیست. دیدن دین است عملاً در بین همدیگر. یعنی این نگاه اگر که ما باور کنیم آنوقت تشویق و شوق حرکت به سمت این راهپیمایی و رفتن و فرستادن اجرش فقط یک کربلا رفتن نیست که در ایام دیگر است، بلکه یک زمینه سازی ظهور هم هست. هرکس هرچقدر میتواند چه تشویق کند که بروند یا اینکه کمک کند. انشاءالله یک آثار ویژهای داشته باشد.
از حضرت ذوالقرنین با کمال مسرت و خوشی که با ایشان داشتیم خداحافظی میکنیم و امید داریم لذتی که در این چند جلسه با ایشان داشتیم باعث شفاعت ما نزد خدا باشد. همچنین در زندگی یک درس عبرتی و یک راه جدیدی ایجاد شده باشد. چون ما بعد از این هم انبیای بزرگواری را داریم که هرکدام از اینها ستارگان درخشانی هستند مجبور هستیم مختصر مدت کوتاهی با اینها همراه شویم. امروز سلام میکنیم بر حضرت یعقوب و وارد سیرهی حضرت یعقوب میشویم.
حدود پنجاه آیه قرآن مرتبط با حضرت یعقوب(س) وارد شده که اکثر این آیات در سوره یوسف و مرتبط با حضرت یوسف (س) نسبت به یعقوب وارد شده است. یک چیز مهمی که در زندگی حضرت یعقوب هست این است که دو واقعه در قرآن اختصاصی نسبت به حضرت یعقوب وارد شده است. بقیه آیاتی که در رابطه با حضرت یعقوب از این پنجاه آیه آمده یا اکثرش مرتبط با حضرت یوسف هست یا مرتبط با حضرت ابراهیم(س) است که در ادامه قصه حضرت ابراهیم ذکر شده است. این یک شخصیت عجیبی از ایشان میسازد. شاید یک نبی دیگر اینگونه هست که حضرت اسحاق بود. حضرت اسحاق هم در مقابل حضرت ابراهیم نمادی نداشت. محو در جریان حضرت ابراهیم است و به تبع قصه حضرت ابراهیم(س) فقط ذکر میشد. حضرت یعقوب هم که فرزند حضرت اسحاق است همینگونه است. با اینکه حضرت یعقوب شخصیت بزرگی هستند. اما معلوم میشود آن سلطه و سیطره و هیمنهی حضرت ابراهیم(س) را قرآن میخواهد حفظ کند. در قصههای اینها هم تا جایی که مطرح هست حضرت اسحاق و یعقوب در دامنه وجودی ابراهیم خلیل معرفی شوند و پس از آن حضرت یعقوب با شخصیت یوسف نبی معرفی میشود. عنوان سوره هم سوره یوسف است.
حضرت یعقوب با عیس دو برادر بودند. اینها دوقلو بودند و به دنیا آمدند. اسم یعقوب هم که برای او گذاشتند چون عیس اول به دنیا آمد و بعد یعقوب به دنیا آمد. یعقوب یعنی عقب او به دنیا آمده است. روز وفات اینها یعنی روز دفن اینها، چون یعقوب زودتر از دنیا رفت اما چون در مصر بود و وصیت کرده بود به کنعان ببرند و در بیت المقدس دفن کنند، روزی که آنجا بردند با وفات عیس همزمان شد و وفات این دو یکسان شد و عمر این دو برادر یکسان بود. این دو برادر دوقلو یکی داماد داییاش شد. یکی هم داماد عمویش شد. عموی عیس داماد اسماعیل شد، یعقوب هم داماد داییاش شد. رفت دختر داییاش را گرفت، وقتی دختر داییاش را گرفت، این داییاش دو تا دختر داشت، اول دختر اول را که گرفت بعد از مدتی که فرزندان متعددی از او به دنیا آمد و از دنیا رفتند، دختر بعدیاش که راحیل بود به عقد یعقوب درآورد که یوسف(س) و بنیامین از این مادر هستند. این جریان به دنیا آمدن یعقوب است.