موضوع برنامه: سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم- حضرت یعقوب علیهالسلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 13- 08- 96
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
حاج آقای عابدینی: (قرائت دعای سلامتی امام زمان) انشاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم.
بحثی که در انتهای جلسه گذشته آغاز کردیم این بود که حضرت یعقوب(ع) به بشارت خدای سبحان به عنوان اعطا و هِبه به ابراهیم خلیل الرحمان وعده داده شده بود به عنوان نوهی او که خدا بشارت داد ابراهیم را به حضرت اسماعیل و پس از اسماعیل بشارت به حضرت اسحاق داد. حدوداً حضرت اسحاق در 105 تا 110 سالگی ابراهیم به دنیا آمده باشد و پس از آن همانجا که بشارت به اسحاق داد، بشارت به یعقوب هم به عنوان نافله یعنی فرزند فرزند به ابراهیم خلیل داد که نشان میداد این نوه را ابراهیم خلیل خواهد دید و با او ملاقات خواهد کرد. لذا حضرت اسحاق در حدود سن چهل سالگی ازدواج کرد و پس از اینکه ازدواج کرد خدای سبحان به او فرزند دوقلو داد یکی عیس و یکی یعقوب بود. یعقوب هم من باب این بود که این دنبالهی او آمد. حضرت یعقوب در دورانی به دنیا آمد که اگر حدود چهل سالگی اسحاق(ع) ازدواج کرده باشد و سن به دنیا آمدنش هم 110 سال باشد، حدوداً 150 سالگی ابراهیم خلیل یعقوب به دنیا آمده و نوهاش را دیده است. و چون حضرت ابراهیم حداقل 170 سال عمر کرده بود لااقل بیست سال این نوه را دیده و ارتباط داشتند. اگر کنار هم نبودند ولی او را دیده است. این اصل مسأله که جایگاه زمانی حضرت یعقوب در کجای این تاریخ قرار میگیرد.
بعد از اینکه حضرت یعقوب به دنیا میآید، مدتی نمیگذرد که خود حضرت اسحاق، یعقوب را به سمت دیگری از شامات میفرستد که نزد داییاش برود. فدّان یک روستا و شهری بود که یعقوب(ع) به سمت آنجا میرود. کنار حضرت اسحاق مدتی بودند و بعد از آن رفتند. برگشتش هم وقتی دوباره برمیگردد حضرت اسحاق از دنیا رفته بود. به فداّن که میرود حضرت اسحاق به یعقوب بشارت میدهد که تو صاحب نبوت خواهی شد و فرزندان تو از صلب تو انبیاء خواهند بود که همین هم میشود. حضرت اسحاق از خصوصیاتی که دارد مثل حضرت یعقوب در قرآن است. شخصیت خود این دو بزرگوار استقلالی کمتر در قرآن مطرح شده است، در پرتو نورانیت و نبوت ابراهیم خلیل این دو شعاع وجودی ابراهیم دیده شدند. حضرت یعقوب علاوه بر این قسمت عمدهای از شخصیتش در قرآن در سوره یوسف تحت عنوان حضرت یوسف مطرح شده است. لذا ما نسبت به حضرت یعقوب دو نکته در قرآن داریم که مستقلاً مطرح شده است. باقی سرگذشت حضرت یعقوب را در ذیل قصه حضرت یوسف خواهیم گفت.
یکی از نکات دیگر این هست که وقتی حضرت یعقوب ازدواج کردند فرزندان زیادی از ایشان به دنیا آمد یعنی اول رفتند دختر داییشان را گرفتند که اسمش لِیا بود. بعد از آنکه از دنیا رفت خواهر او را که مادر حضرت یوسف بود و راحیل نام داشت را به همسری برگزید. یوسف و بنیامین از راحیل به دنیا میآیند. ده فرزند دیگر یا همه از لِیا بودند یا اینکه ممکن بود همسر دیگری هم داشته باشد. دوازده بچه داشت. نقل میشود وقتی بنیامین خواست دنیا بیاید، در وقت وضع حمل راحیل از دنیا میرود. لذا توجه حضرت یعقوب به بنیامین و یوسف(ع) که مادر اینها در اوان کودکی از دنیا رفته بود، بیشتر بود. چون این دو هم کودک بودند و هم مادر نداشتند. هم یوسف کوچک بود و هم بنامین که آغاز تولدش بود باعث شد یک توجه بیشتری از حضرت یعقوب نسبت به اینها باشد. علاوه بر آن نگاهی که یعقوب(ع) نسبت به جریان یوسف نبی از ابتدا به عنوان یک نبی و آن سیر ادامه نبوت در وجود یوسف میدید و جریاناتی که پیش خواهد آمد باعث شد محبتش نسبت به یوسف و بنیامین ویژه باشد. حضرت یعقوب راحیل را خیلی دوست میداشت و بالطبع وقتی از دنیا رفت یادگارهای او برایش خیلی عزیز بودند. نه اینکه لِیا را دوست نداشته باشد، حتی بعضی نقل کردند قبل از اینکه بخواهند لیا را به عقد او دربیاورند، حضرت یعقوب راحیل را میخواست ولی دختر بزرگتر را به عقدش درآوردند. علاقه شدید به راحیل داشت و بعضی میگویند در همان دورانی که لِیا را داشت، راحیل را گرفت که دو خواهر بودند.
دوازده فرزند داشتند و حضرت یعقوب یک قصه در قرآن دارد در رابطه با این است که حضرت گوشت شتر که میخوردند برای ایشان درد پهلو ایجاد میشد. لذا گوشت شتر را برای خودش حرام کرد. لذا این حرام شدن گوشت شتر برای قومش هم قرار داده شد، یعنی خدای متعال این حرام بودن را برای قوم او هم قرار داد و بعد در زمان موسی کلیم این حرمت برداشته شد و این جریان غیر از این حکم ساده یک جریان تاریخی میشود و یک بحث اعتقادی از این نشأت میگیرد و برای همین مهم است. یهود قائل به نسخ نبودند. یعنی میگویند: خدای سبحان هیچ حکمی را نسخ نمیکند. نسخ یعنی حکمی یک جایی جاری شده باشد و بگویند: تمام شد و از این به بعد حکم دیگری غیر از او جاری شود. لذا یا از اول حرام ابدی است یا حلال ابدی است. در زمان پیغمبر اکرم وقتی قبله عوض شد، اینها شروع به تبلیغات علیه مسلمانها کردند که خدای شما خدای جاهلی است. نعوذ بالله! چرا از اول گفت: به این سمت و بعد گفت: به آن سمت؟ اینکه مدتی قبله به این سمت باشد تا امکان جذب یهود و ادیان دیگر هم باشد، مسلمانها هم آمادگی پیدا کنند که بعد برگردند و خود این هدایتگری را دیگر نگاه نمیکردند. چون قرآن این جریان را مطرح کرد و در تورات هم بود مورد شبهه واقع شدند که شما که میگویید: ما نسخ نداریم پس چطور یعقوب(ع) این را بر خودش حرام کرده بود و بعد دوباره بر شما حلال شد و پاسخی نداشتند. لذا ذکر این جریان در قرآن برای این بود که هدایتگری باشد. و الا اینکه گوشت شتر برای او خوب نبود و پهلو درد میگرفت، در قرآن مهمتر از اینها را نقل نمیکند لذا به ما یاد میدهد که هرچیزی را که خواستیم در قصهها نقل کنیم نگاه هدایتگری داشته باشیم. این هم یک جریان مستقلی است که نسبت به حضرت یعقوب که وارد شده همین جریان بود.
جریان مستقل دیگری که نسبت به حضرت یعقوب وارد شده است، جریان لحظاتی است که ایشان میخواهد از دنیا برود، فرزندانش را کنار خودش جمع میکند. «كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِين» (آلعمران/93) همه طعامها برای بنی اسرائیل حلال است «إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ» حالا اسرائیل هم لقب حضرت یعقوب است. اسرائیل در معنا، معانی مختلفی کردند. اما آنچه مشهورتر است، عبد خالص خدا را اسرائیل میگویند. اسرائیل عبد محض خداست. ئیل میشود خدا و اسرا میشود عبد. این عبد محشض خدا که عبودیت نسبت است را اسرائیل نامیدند. بنی اسرائیل هم فرزندان یعقوب هستند. یعنی از نسل دوازده فرزندی هستند که از یعقوب به جا مانده بود. همه اینها اسباط دوازده گانه، سبطی و قبطی در قرآن هم داریم. سبطی، اسباط همه از نسل حضرت یعقوب هستند. وقتی که موسی کلیم معجزه سنگ را میآورد که چشمه جاری میشود اینها اینقدر اختلافشان با هم شدید میشود، دوازده فرزند یعقوب به طوری که چشمه هم که جاری میشود در آن سنگ دوازده چشمه جاری میشود. یعنی حاضر نبودند دو سبط از یک چشمه آب بخورند. وقتی موسی کلیم خواست اینها را عبور بدهد، وقتی راه باز شد گفتند: ما از یک راه نمیآییم. ایرادات بنی اسرائیلی در خیلی جاها راه داشت و بنی اسرائیل در خیلی جاها این مسائل را دارند، باید ردش را گرفت و بعد در قرآن و روایات بحثش را در زمان حضرت موسی(ع) آن خصوصیات بنی اسرائیل را که از زمان یعقوب این اولاد آغاز میشوند و جریاناتشان شروع میشود و این حسدی که نسبت به یوسف داشتند تا اینکه دائماً در نوادگان و نوادگانِ نوادگان هم ادامه دارد. البته کالبدشکافیاش هم از نظر جامعه شناسی میتواند در نگاه امروزی اثر داشته باشد ولی ما به آن مقدار نمیرسیم و وقتش را نداری. همین مقدار که بنی اسرائیل فرزندان یعقوب بودند و اسرائیل هم یعنی بنده خاص خدا.
بنده خاص خدا که معروفترین بنده خالص و خاص خدا که لقب اسرائیل مربوط به اوست، اسرائیل به معنای قوت است و ئیل هم به معنای خدا باشد، قوت الهی است که آن هم برایش شأن نزولی است. یا معنای غیر معروفتری که کردند، اسرا حرکت در شب است، چون در یک برهه داشت حرکت در شب میکرد، که دیده نشود و به این جهت به او اسرائیل گفتند. پس اسرائیل بودن حضرت یعقوب هم که همه قوم بنی اسرائیل امروز منصوب به حضرت یعقوب است. حضرت یعقوب پشتوانه اصلی اینها است. یعنی اینها خودشان را به نسل یعقوب میرسانند. از طریق حضرت یعقوب، حضرت اسحاق و ابراهیم خلیل، لذا ابراهیم خلیل را بر دین خودشان میدانند. میگویند: ابراهیم خلیل، یعقوب و اسحاق بر دین ما هستند.
یکی دیگر از نکاتی که در جریان حضرت یعقوب مستقل آمده است آنوقتی است که فرزندان را دعوت میکند تا برای وصایای آخر خودش باشد که آخرین وصیتهایش را برای اینها میکند، این وصیتهای آخرش در نقلی که هست دارد، وصایای نبوت را که به یوسف(ع) اعطا میکند چون این جریان وقتی واقع میشود که یعقوب به یوسف رسیده و بعد از وصال است، هجرت کردند و به مصر رفتند و مستقر شدند و همدیگر را دیدند. نقل میشود دو سال پس از هجرت یعقوب، از دنیا میرود. تورات میگوید: هفده سال، ولی روایات ما میگوید: دو سال. دو سال بعد از اینکه یعقوب و خاندان بنی اسرائیل آمدند در مصر مستقر شدند و بعد جمعیت کثیری را در زمان حضرت موسی تشکیل دادند و این جمعیت نزدیک به چهارصد هزار نفر جمعیت شده بود. دارد که دو سال بعد از وصال با یوسف و گذشت هجران، لحظات موت یعقوب میرسد و به فرزندانش وصیت میکند.
یکی از وصایای او که در قرآن ذکر شده است، سوره بقره آیه 132 است. چون همه جریان یعقوب عمدهاش در سوره یوسف آمده است. چند جریان در سوره آل عمران و چند جریان هم در سوره بقره آمده است. «وَ وَصَّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ» ابراهیم در زمان از دنیا رفتنش فرزندانش را وصیت کرد. «وَ يَعْقُوبُ» یعقوب هم وصیت کرد. وصیتشان چه بود؟ «يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ» خدا شما را انتخاب کرده است. برای شما دین خودش را برگزیده است. «فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون» (بقره/132) این تعبیر خیلی زیباست. میگوید: نمیرید مگر به اسلام! میدانید که موت پایههای وجودی انسان رامیلرزاند. یک زلزله است در وجود انسان میآید. اگر ایمان انسان مستقر نباشد و در وجود انسان تثبیت نشده باشد، در مواجههای مختلف و حوادث مختلف او را تثبیت نکرده باشد، این را ایمان مستودع میگویند. ایمانی که ودیعه است، عاریهای است و هر لحظه ممکن است زائل شود. یعقوب(ع) در آن لحظهای که میخواهد نابترین حرف را به فرزندانش بزند خلاصه میکند حرفش را در اینکه در زندگی طوری زندگی کنید که ایمان و اسلام در وجود شما مستقر شود. در لحظه مرگ که زلزله در وجود شما میآید، این زلزله ایمان را زائل نکند. لذا میگوید: «فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون» این «فَلا تَمُوتُنَّ» یعنی حواس شما باشد اگر میخواهید در وقت مرگ اسلام شما محفوظ باشد اینطور نیست فقط شهادتین بدهید و زندگی شما تمام شود. باید اسلام در وجود شما تثبیت شود و اگر میخواهید اسلام در وجود شما تثبیت شود باید خیلی روابط اطاعت و رابطههای الهی در وجودشان قوی شده باشد تا این هیچ حادثهای را نلرزاند. مصیبتها که واقع میشود انسان گاهی زبان ناسپاسی از او جاری میشود. خدایا چرا برای من این حادثه را پیش آوردی؟ خدایا چرا این واقعه را برای من آوردی؟ من که به درگاهت عبادت میکردم؟ من سعی کرده بودم لقمه حلال بخورم. حوادث که پیش میآید انسان میلرزد. حساب کنید اگر سنگینترین حادثه که موت است، زلزلهای که در زندگی نظیر ندارد. یعنی زلزلههای دیگر زندگی انسان مقدمه است تا انسان نسبت به زلزلهی مرگ آماده شود. اینجا هر چیزی در وجود انسان تثبیت نشده باشد میریزد و همراه انسان نمیرود. انسان خودش میرود و آن چیزهایی که در وجودش مستقر شده باشند. لذا این وصیت یعقوب(ع) در آخر عمرش این است که «فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون» بعد از اینکه وصیت میکند و آثار نبوت را به یوسف نبی میدهد، وصیت میکند مرا برگردانید به همان محل زادگاهم و مرا همانجا دفن کنید. بعد از اینکه از دنیا میرود دارد رابطه یعقوب با یوسف یک رابطه ویژهای بود، یعنی همانطور که یعقوب در فراغ یوسف گریههایش مشهور است، روایت دارد گریههای یوسف هم که یکی از بکائین یوسف نبی است و در روایت آمده است، به لحاظ فراق از یعقوب بوده است. لذا در زندان آنچنان میگریست که زندانیها آسی شدند. گفتند: یا شب گریه کن یا روز، بالاخره ما اینجا زندگی میکنیم. برای گریهاش با آنها قرار گذاشت. همانطور که نسبت به فاطمه(س) همین مسأله وارد شده که برای گریه کردن قرار گذاشتند که مردم نمیتوانستند تحمل کنند. یوسف(س) چهل روز یکسره گریه میکرد. بعد از چهل روز یعقوب را به موطن منتقل کردند و وقتی رسیدند برادر دوقلوی حضرت یعقوب همان روز از دنیا رفت. یعقوب و عیس برادر دوقلوی حضرت یعقوب در یک روز از دنیا رفتند. اینها را در یک قبر دفن کردند. این خلاصهی جریانی بود که نسبت به حضرت یعقوب خواستیم به صورت استقلالی جریان را نقل کنیم.
نکته دیگر که هرچند مشترک به حضرت یعقوب و ابراهیم و اسحاق است، چون در جریان حضرت ابراهیم نگفتیم یکجا گفته شود. دارد «وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ» (ص/45) پدر، فرزند و نوه! این سه را یاد کن. «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» (ص/45) اینها صاحب ایدی و ابصار بودند. یک موقع هست میگوییم: کسی ابوالوقت است و یک کسی ابن الوقت هست، یک کسی اصلاً با وقت کاری ندارد. من خودم را عرض میکنم. با وقت ارتباط برقرار نمیکنیم. ایام میآیند و میروند و در وجود ما تأثیر نمیگذارد. اما یک کسی ابن الوقت یعنی وقتی ایام میآیند فرزند وقت است. وقتی ایام میآیند کاملاً از وقت استفاده میکند. هر زمانی رابطهی آن نفحه الهی است که او را به سمت باطن عالم جذب میکند. حواسشان کاملاً به لحظات هست. این را ابن الوقت میگویند. یک ابوالوقت داریم که پدر وقت است. یعنی وقت تحت تصرف این است نه این از وقت استفاده میکند. سوار بر اوقات است. در اینجا تعبیر است که «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» یک موقع هست میگوییم: این چشم و گوش دارد. یک موقع میگوییم: صاحب چشم و گوش است. اینکه صاحب است یعنی اینکه دست و چشم در وجود این به تمام کمالشان رسیدند. چون حقیقت چشم کارآییاش چیست؟ فقط یک دیدن ظاهری نیست. دیدنی است که این را عبور میدهد و میرساند به نهایتی که با بصیرت امکان پذیر است. از بصر آغاز میشود چون «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» است تا نهایت بصیرت میرسد. این «أُولِي الْأَيْدِي» صاحب قدرت است. که خدا را هم صاحب قدرت میدانیم. «ید الله» یعنی قوت و قدرت. صاحب ایدی است یعنی قوتی دارد که این قوت تمامش به جا مصرف میشود. در اوج و نهایتی که از این امکان پذیر است، تعبیر «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ» (ص/46) ما اینها را به گونهای خالص کردیم که تعلیل برای آن است که چرا «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» هستند. چون اینها در مرتبه اخلاص تمام قرار گرفتند. چون نگاهشان به دنیا هیچ تعلقی برایشان ایجاد نکرد. با اینکه در این دنیا بودند و زندگی میکردند هیچ تعلقی نبود که این از کارکرد صحیح قوای وجودی اینها بکاهد. کارکرد صحیح قوای اینها در تمام کمال خودش به کار گرفته میشد. علتش این است که «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ» تمام وجود اینها یکسره متعلق به آخرت بود. یکسره متعلق به آخرت بود نه در دنیا زندگی نمیکردند. در دنیا زندگی میکردند اما دنیای اینها رنگ و لعابش همه آخرتی بود. هیچ جا خوردن و خوابیدن و نشستنشان و بلند شدنشان همه محو آخرت بود. این اوج یک نگاه است، هرچقدر این اوج نگاه به این مسأله شدیدتر باشد، «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» قویتر است. یعنی انسانی میتواند کمال استفاده از قوایش را داشته باشد که نگاه آخرتی او قوی باشد. این قاعده است. هرچقدر نگاه آخرتی و غفلت نسبت به آخرت در وجود انسان باشد، انسان گاهی یاد آخرت باشد. یاد آخرت بودن با زندگی انسان منافات ندارد. بعضی فکر میکنند یاد آخرت بودن یعنی اینکه بنشینیم گریه کنیم. نه! یاد آخرت به زندگی دنیای ما جهت میدهد. یعنی زندگی دنیا معنای حقیقیاش با یاد آخرت، لذت حقیقیاش با یاد آخرت شکل میگیرد. لذتش شدیدتر میشود. اگر این قاعده را به عنوان یک قاعده دیدیم که هرقدر کسی به یاد آخرت شدیدتر باشد، «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» بودنش شدیدتر میشود. بر زندگی سوارتر است. کسی که نگاهش به آخرت قوی نباشد، تسلیم زندگی است. کسی که صاحب نگاه آخرتی باشد سوار بر زندگی است. این همان ابن الوقت و ابوالوقت است. اگر ابوالوقت شدیم وقت در اختیار این است. ابن الوقت این در اختیار وقت است اما درست استفاده نمیکند. این کم نیاوردن اقل مرتبه است. بلکه جهت میدهد. حوادث در اختیارش قرار میگیرد. سوار بر دنیاست چون نگاهش آخرتی است. لذا در اوج اینکه یعقوب(س) اینگونه فراق یوسف او را به شیون و ناله وا میدارد میداند یوسف کجاست اما حق ندارد به آن سمت برود. سوار بر زندگی است و امر الهی برای او اطاعت محض است. نه اینکه اگر کسی سوار بر زندگی شد سختی برایش نیاید. سختی از زیر پایش عبور میکند. تمام این سختیها و نالهها در زندگیاش است، اشد از بقیه هم هست اما هیچکدام اینها را نمیلرزاند. این همه فراق هجده ساله یوسف که از شدت گریه کور شد. «وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ» (یوسف/84) کظیم یعنی میدانست این زنده اما کظم غیظ داشت. امر الهی بود که این فراق باید باشد تا یک کمالی را ایجاد کند.
این آیه شریفه که در سوره صاد آیات 45 تا 47 است، خدای متعال میفرماید: «عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ» (ص/47) اینها از اهل اصطفاء اخیار نزد ما هستند که این هم یک آیه دیگری بود که در مورد این سه بزرگوار بود که بشارت بزرگی است و قاعدهی عظیمی از این درمیآمد. هرچقدر نگاه به آخرت قویتر شود «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» بودن انسان قویتر میشود. رابطه بین «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» و توجه به آخرت. ما اگر ضعیف هستیم برای این است که توجه ما به آخرت توجه جدایی است. گاهی یک حالی پیدا کنیم و دعا کنیم و به خدا توجه کنیم. گاهی یک جایی یک چیزی میشود دل ما شکسته میشود. اما توجه ما تمام توجه نیست. در تمام لحظات این توجه نیست. اگر غافل نبودی «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» هستی. اگر کسی دنبال «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» بودن است، توجه به آخرت باید داشته باشد. «إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ» (ص/46) تمام توجه اینها به ذکر قیامت هست و تمام هستی با این شکل گرفته و معنا پیدا میکند. لذا «أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ» هستند. این یک نگاه کوتاهی در سیر آیاتی است که در رابطه با حضرت یعقوب آمده بود.
شریعتی: قرار هست به احسن القصص قرآن کریم، قصه حضرت یوسف برسیم. در بین تمام قصههایی که خواندیم و قدم به قدم با انبیاء پیش آمدیم به نظرم قصه حضرت یوسف در بین تمام قصهها میدرخشد. امروز صفحه 128 قرآن کریم، آیات ابتدایی سوره مبارکه انعام از جزء هفتم قرآن کریم برای شما تلاوت خواهد شد. این هفته قرار است از خدمات ارزندهی مرحوم ابن قولویه قمی صاحب کتاب شریف کامل الزیارات و استاد شیخ صدوق و شیخ مفید یاد کنیم.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ «1» هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ «2» وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ «3» وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ «4» فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ «5» أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ «6» وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ «7» وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ «8»
ترجمه: به نام خداوند بخشندهی مهربان. ستايش مخصوص خداوندى است كه آسمانها و زمين را آفريد و تاريكىها و روشنى را قرار داد، امّا كافران (ديگران را) با پروردگارشان برابر و همتا مىگيرند. او كسى است كه شما را از گل آفريد، پس از آن أجلى را (براى زندگى شما در دنيا) قرار داد و أجلى معيّن (كه مربوط به آخرت يا غير قابل تغيير در دنياست) نزد اوست. پس (با وجود اين) شما شك و شبهه مىكنيد؟ و اوست كه در آسمانها و در زمين خداوند است. نهان و آشكار شمارا مىداند و هرچه را به دست مىآوريد (نيز) مىداند. و هيچ نشانه و آيهاى از نشانههاى پروردگارشان براى آنها نمىآمد، جز آنكه (به جاى تصديق و ايمان) از آن اعراض مىكردند. پس همين كهحقّ براى آنان آمد، آن را تكذيب كردند، پس به زودى خبرهاى مهم (و تلخى دربارهى كيفر) آنچه را به مسخره مىگرفتند، به سراغشان خواهد آمد. آيا نديدند كه چه بسيار امتهاى پيش از آنان را هلاك كرديم، با آنكه در زمين به آنان جايگاه و توانى داده بوديم كه به شما ندادهايم؟ و (باران و بركت) آسمان را پى در پى برايشان فرستاديم و نهرهاى آب از زير پاهايشان جارى ساختيم، پس آنان را به كيفر گناهانشان هلاك كرديم و نسل ديگرى پس از آنان پديد آورديم. و (كافران لجوج كه در پى بهانه جويىاند حتى) اگر نوشتهاى را در كاغذى بر تو نازل مىكرديم كه آن را با دستهاى خود لمس مىكردند، باز هم كافران مىگفتند: اين، جز جادويى آشكار نيست. و (كافران بهانهجو) گفتند: (اگر محمّد، رسول است) چرا فرشتهاى بر او نازل نشده (تا او را در دعوت كمك كند)، در حالى كه اگر فرشتهاى نازل مىكرديم (باز هم لجاجت خواهند كرد و) كار آنان پايان مىيافت وهيچ مهلتى به آنان داده نمىشد.
شریعتی: در آستانه اربعین سید و سالار شهیدان امام حسین(ع) هستیم. سلام حاج آقای ماندگاری را خدمت همه دوستان عزیز ابلاغ میکنم و پیشنهاد ایشان را باز مطرح کنم. این بین ما یک قرار میتواند باشد برای کسانی که زائر کربلای معلی هستند، به نیابت از تمام شهدای این مرز و بوم و این سرزمین انشاءالله هرکسی عازم کربلای معلی هست، هرکس به نیابت یکی از شهدا این زیارت را انجام بدهد که انشاءالله ثواب و برکاتش هم نصیب خودش شود و هم نصیب شهدایی که همه ما برای همیشه تاریخ به آنها مدیون هستیم.
حاج آقای عابدینی: در این صفحه از قرآن اول سوره انعام، نکته زیبایی که میشود به آن توجه کرد این است که وقتی خدای سبحان میخواهد نظام هدایت انسان را مطرح کند اول از خلق سماوات و ارض آغاز میکند. یعنی نگاه را از یک جای عمیقی که ارتباط همه این عالم را با هم، «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» بعد میفرماید: «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» شب و روز و ظلمت و نور را قرار داد. «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ» خلق انسان را مطرح میکند. توجه به اینها در رسیدن به معارف هدایت و توجه به آنها و درست عمل کردن، این سیر را قرار داده است. اول توجه به خلقت، بعد توجه به خلق خود انسان که «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى» برای شما عمر و اَجل قرار داد، بعد از آن شروع میکند و نکات هدایتگری که دین هست را برای انسانها بیان میکند. مقدماتی که میچیند عظمت این دین را برای انسان زیباتر میکند. به ما یاد میدهد در نظام تربیتی اگر میخواهید حکمی را بیان کنید و تکلیفی را بخواهید، اگر توانستید عظمت کار را ترسیم کنید و افق نگاه را از آنجا حرکت بدهید، آنوقت این حکم و دین با آن عمق معنا پیدا میکند. این باعث میشود که راحتتر انجام میشود وقتی این عظمت پشتش قرار میگیرد.
شریعتی: باید مهیا و آماده شویم برای شنیدن قصه حضرت یوسف(ع).
حاج آقای عابدینی: انشاءالله قصه حضرت یوسف را ما به صورت خیلی جذابتر آغاز میکنیم که با توجه به آیات قرآن خیلی زیباست. در ضمن روایتی که ابوحمزه ثمالی نقل کرده است این را عرض کنم و خیلی زیبا وکاربردی و اخلاقی است. ابوحمزه ثمالی نقل میکند ما خدمت امام سجاد(ع) بودیم. در یک روز جمعه نماز صبح را خدمت امام سجاد خواندیم. وقتی از نماز خارج شدیم. وقتی حضرت تعقیبات را انجام دادند به سمت منزلشان حرکت کردند. من همراهشان بودم و بعد یکی از خدمتکارانشان را صدا زدند که نگاه کن در کوچه و اطراف اگر سائلی دیدی صدا کن که او را اطعام کنیم. امروز روز جمعه است «و ان الیوم یوم الجمعه قلتُ له» ابوحمزه سؤال کرد و گفت: هرکسی که اظهار سؤال میکند که مستحق نیست. خطاب کرد«یا ثابت أخاف أن يكون بعض من يسألنا مستحقا فلا نطعمه و نرده» یا ثابت! میترسم بعضی از کسانی که سؤال میکنند مستحق باشند و من او را اطعام نکرده باشم و رد کرده باشم و آن واقعهای که بر سر یعقوب آمد بر سر من هم بیاید. آن واقعه چیست؟ «فينزل بنا أهل البيت ما نزل بيعقوب و آله» (قصص الانبياء جزائري، ص 176) همان واقعه سر من هم بیاید لذا کسی را رد نمیکنم. هر سائلی هست بیاید. حضرت فرمود: حتماً هرکس آمد اطعامش کنید. بعد جریان یعقوب را نقل میکند که حضرت یعقوب یک گوسفندی را هر جمعه میکشت. بعضی جاها دارد هر روز، بعضی جاها روز جمعه نقل شده است. «کان یذبح کل یومٍ کبشاً فیتصدق منه» گوسفندی را میکشت و قسمتی را صدقه میداد و قسمتی را برای غذای آن روز برمیداشتند. کارشان گوسفندداری بود و گوسفند زیاد داشتند. آنطور نبود که برایشان سخت باشد. قسمتی هم میپختند و غذای خودشان بود و میخوردند. سائلی شب آمد در منزل و تقاضای کمک کرد. این سائل هم روزه بود. نزد خدا مقام داشت و آدم بزرگی بود. اهل منزل که بر این اطلاع خاصی نداشتند، جواب ندادند و بر غذای خودشان مشغول بودند. در آن شهر غریب بود و رهگذر بود. بر باب خانه یعقوب شب جمعه وقت افطار که روزه بود، در زد و تقاضا کرد از اضافی غذایشان اطعام کنند. چند بار گفت که اینها یا نشنیدند یا توجه نکردند. وقتی مأیوس شد، آن شب شکایت و گرسنگی خودش را نزد خدا برد. جای دیگر شکایت نکرد. با گرسنگی خوابید و فردا دوباره روزه گرفت. این اهل حمد خدا بود، ولی الهی بود. آن شب یعقوب و آل یعقوب سیر خوابیدند. تازه یک قدری از غذایشان زیاد آمده بود. آن شب بر یعقوب وحی نازل شد «لقد اضللتَ یا یعقوب عبدی» تو بنده مرا تحقیر کردی. تحقیری که ممکن بود غضب مرا به دنبال خودش برای تو داشته باشد. منزل یعقوب شلوغ بود. گاهی متوجه نشدن یعقوب که این سائل آمده باعث میشود خدا بر نبی خودش غضب کند. آل او ممکن است متوجه شدند و اعتنا نکردند اما یعقوب چرا متوجه نشد. ابتلائات من بر تو پس از این شروع میشود. یعنی گاهی برای ما خیلی از این وقایع پیش میآید، منتهی نسبت به ما خدا مورد مغفرت قرار داده است، اما او یعقوب نبی است. کسی نیست. این سنت الهی است اما در یکجا سخت گیرانه تر است. ابتلای من نسبت به تو و فرزندان تو ایجاد میشود. بعد میفرماید: یعقوب محبوبترین انبیاء نزد من و گرامیترین کسی است که «من رَحِم مساکین عبادی» کسی که نگاه و توجهاش به اهل فقر باشد. حواسش باشد. «و قربهم الیه» آنها را به خودش نزدیک کند. «و اطعمهم و کان له مأوی و ملجاء» خانه این پناهگاه آنها باشد. تو بر ذمیال بنده من رحم نکردی؟ «المجتهد فی عبادته» یک بنده عابدی بود. این چیزی نمیخواست و یک مقدار کم غذا برایش کافی بود. تو او را اجابت نکردی. او برگشت و به من شکایت کرد. یعقوب تو با فرزندانت سیر خوابیدی؟ آیا نمیدانی عقوبت و بلوی بر کسی که در مسیر من حرکت میکند اسرع است از کسی که در مسیر حرکت نمیکند. من به دشمنانم اینطور نگاه نمیکنم. نگاهم به دوستانم با غیرت است. غیرت دارم که دوستان من ذرهای کوتاهی داشته باشند، اگر کسی ذرهای کوتاهی در مسیر خدا داشته باشد، به سرعت عقابش میکنند. میگوید: من نسبت به اعداء ام سیرهام صبر است. رهایشان میکنم و زود عقابشان نمیکنم. من چرا این کار را میکنم؟ چون دوستشان دارم. چون میخواهم تربیتشان کنم. اما نسبت به کفار و دشمنان چرا؟ «و استدراج منی لاعدائی» آنها را رها کردم و راه برگشت برایشان نگذاشتم. چون تو این کار را کردی منتظر ابتلاء و آزمایشات بعدی من باش. بعد دارد از حالا به بعد خودت و فرزندانت هدف تیرهای ابتلاء من قرار میگیرید. میخواهم تو را اینجا تطهیر کنم و رشد بدهم. آماده باش و راضی باش بر آنچه بر تو وارد میشود.
ابوحمزه زیرک بود. میگوید: خوابی که یوسف دید که شمس و قمر و یازده فرزند بر او سجده کردند، چه وقت بود؟ فرمود: همان شب بود. یوسف خواب میبیند. بعد خواب را برای پدر میگوید. تا خواب را نقل میکند. میفهمد که فرزندی که قرار است اتفاقی بیافتد و مورد ابتلاء قرار بگیرد، یوسف است. اینکه نسبت به یوسف حساس بود و مهر و محبت بیشتر داشت، از آنجا به بعد ابتلاء عظیمی برای یوسف میشود. تقارن این دو واقعه برای ما درس عظیمی است که وقتی حوادثی برای ما پیش میآید فکر نکنیم یک حادثه منقطع تمام شده است. هر حادثهای اتصال به این و دنبالهی این حوادث پی در پی به دنبال دارد. منتهی نبی میفهمد و به او خبر داده میشود و آمادهاش میکند. ما متوجه نمیشویم. گاهی ما منتقل نمیشویم. اما میبینیم گاهی در کارهای ما گره افتاده است. چون حوادث به هم مرتبط هستند. به خصوص آنجایی که غیرت الهی است. از جایی که کوتاهی از کسی که در مسیر خدا حرکت میکند نسبت به بنده مؤمن دیگری پیش بیاید. انشاءالله خدای سبحان ما را مورد ابتلائات سخت قرار ندهد و هر ابتلائی برای ما قرار داده میشود کمالی باشد و ما را از آن نجات بدهد. ایامی است که دلها همه به سمت کربلا است. انشاءالله دوستان سعی کنند در این ایام بهترین رابطهها را با خدا ایجاد کنند و بهرهمند باشند. وقتی نفس و فضا و تنفس ما کربلایی میشود، چه آنهایی که رفتند و چه کسانی که حسرت رفتن دارند، همه اینها این فضا را حسینی کرده است. بی نظیر ترین توفیقات الهی در فضایی که هوا و تنفس حسینی بر آن حاکم باشد و کربلایی باشد، بیشترین توفیقات و اجابت دعوات در این فضا محقق میشود. این ایام را از دست ندهیم که نفحات پی در پی حق برای ما امکان پذیر است.