سه شنبه 4 دي 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم- حضرت یوسف علیه‌السلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 20- 08- 96
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

حاج آقای عابدینی: سلام می‌کنم به شما و همه بینندگان و شنوندگان عزیز. عرض سلام و خسته نباشید و قبول باشد خدمت همه زائرینی که از دور و نزدیک چه توفیق پیدا کردند در پیاده روی شرکت کنند و به زیارت زیر قبّه سیدالشهداء بروند و چه کسانی که دلشان را فرستادند و با دلشان در این پیاده روی شرکت کردند. انشاءالله این پیاده روی جزء اعمال عظیمی است که انسان را به حالت انتظار و رابطه با امام زمان ایجاد می‌کند و انشاءالله سالهای مکرر ظهور را دنبال همین پیاده روی‌ها داشته باشیم. انشاءالله در معیت حضرت این پیاده روی را محقق می‌کنیم. سعی کنیم از همین الآن برای سال بعد آماده شویم و آثار پیاده روی قبل را حفظ کنیم. چه آنهایی که با دل شرکت کردند و چه آنهایی که با قدم شرکت کردند. انشاءالله برای همه ما این اجر محفوظ بماند.
شریعتی: قیصر امین پور می‌گوید: فرزندم! دیگر رؤیای روشنت را برای هیچ‌کسی بازگو نکن حتی برادرانت! می‌ترسم شاید دوباره دست بیاندازند خواب تو را درچاه، شاید دوباره گرگ! می‌دانم تو خواب یازده ستاره و خورشید و ماه دیده‌ای، دانا باش تا خواب یک ستاره دیگر تعبیر خواب‌های تو را روشن کند. قصه‌ی حضرت یوسف را می‌شنویم. قرار است حاج آقای عابدینی قصه حضرت یوسف را شروع کنند. سراپا گوش هستیم و می‌شنویم.
حاج آقای عابدینی: (قرائت دعای سلامتی امام زمان) اینقدر این دعای سلامت حضرت را می‌خوانیم تا انشاءالله در نامه اعمال ما مُهر منتظر خورده باشد. انشاءالله همه عالم به عظمت او به سجده در مقابل خدای سبحان بیافتند. انشاءالله همه ما از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم.
در خدمت حضرت یوسف هستیم. سلام می‌دهیم بر حضرت و آباء ایشان، یعقوب و اسحاق و ابراهیم(سلام الله علیهم) و همچنین نوح و آدم (سلام الله علیهم). با سلام بر همه اینها از حضرت اذن می‌گیریم و انشاءالله اجازه وارد شدن بدهند تا با صفات و خصوصیاتی که در قرآن کریم وارد شده با حضرت در این قصه سیر کنیم و یک سیر عمیقی را با حضرت داشته باشیم و فقط همراهی ما در مفهوم نباشد و بلکه در جان ما این حقیقت و سیر محقق شود. سعی ما بر این است که قصه حضرت یوسف(ع) را با خود سوره یوسف انجام بدهیم. با همان سبک و سیاقی که قصه آغاز کرده و به پایان رسانده است. چون تنها قصه‌ای در قرآن است که از ابتدا تا انتها در یک سوره آمده و نظم دقیق زمانی هم رعایت شده است. در سوره‌های دیگر اینگونه نبود. در جاهای مختلف آمده بود و هدایتگری آنگونه بود. در این سوره نظم سوره نظم عجیبی است که هرکدام برای ما درس است. لذا با همان سیری که قرآن کریم آغاز کرده شروع می‌کنیم. همیشه سعی کردیم محور اصلی ما آیات قرآن باشد. منتهی در اینجا سیر ما نظمش هم تابع نظمی است که قرآن در سوره یوسف قرار داده است.
ابتدا بگوییم که این سوره به چه جهت نازل شد و شأن نزولش چیست؟ برای شناختن اینکه چه جهاتی بود که باعث نزول این سوره شد، بد نیست یک آشنایی پیدا کنیم. این سوره در سال دهم بعثت در مکه، در اوج فشارهایی که بر پیغمبر بود نازل شد. اوج فشارهایی که قریش بر پیغمبر وارد کردند. قریش که خاندان پیغمبر بودند. کسانی که فامیل پیغمبر بودند. بیشترین فشارها را بر پیغمبر اکرم وارد می‌کردند. خدای سبحان برای اینکه تسلی برای پیغمبر باشد، سوره‌ای را نازل می‌کند که در آن سوره هم بازار ظلمی که برادران به یوسف کردند، دیگر از برادر نزدیکتر نداریم. اینجا قوم و قبیله‌اش بودند به پیغمبر اذیت می‌کردند. آنجا برادران یوسف را در چاه انداختند تا این تسکینی برای پیغمبر شود. یک جور التیام حتی تا این مرتبه که برادران نبی او را اذیت و آزار می‌کردند و اینها که قوم تو هستند. لذا این قدری کار را نزدیک می‌کند. اصل نزول این سوره برای التیام بخشی به پیامبر بود. چقدر قرآن با کسی که رفیق است و دوست است کار را راحت می‌کند. در ضمن این سوره دارد که این آیات للسائلین هم هست. معلوم می‌شود عده‌ای سؤال داشتند و با سؤالشان که سؤالشان این بود. یکی از پیچیده ترین حرف‌هایی که یهود برایشان مهم بود این بود که چرا یعقوب با فرزندانش از کنعان به سمت مصر حرکت کردند و آنجا ساکن شدند؟ این سؤال که علت این چیست؟«لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ‏» (یوسف/7) یعنی آنهایی که اهل سؤال بودند، جوابشان در این سوره آمده است که این هم یک شأن نزولی است. هرچند این سوره مکی است و در مکه نازل شده است، عام الحزن هم بود و همان سالی بود که حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه از دنیا رفتند و بر پیغمبر هم فشار بیرونی و هم فشار درونی بود. این فراق یعقوب و یوسف هم نزدیک می‌کند این شأن نزول را. پیغمبر اکرم از دو محبوبی که داشت دور شد. این فراق بین یوسف و یعقوب هم باعث می‌شود تحمل حضرت بیشتر شود. پس یک جهت ظلم برادران به یوسف بود نسبت به آزار مشرکین، یک جهتی فراق یعقوب و یوسف است و همان کاری است که خدا با پیغمبر اکرم کرد که حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه در یک فاصله کمی از دنیا رفتند و یک پشتوانه عظیمی از پیغمبر خالی شد. «آياتٌ لِلسَّائِلِينَ‏» یک وجه دیگر است.
یک وجه دیگر که ذکر کردند، با اینکه سوره مکی است این وجه حتماً باید در مدینه باشد. سوره را از مکی بودن خارج نمی‌کند. اما ممکن است بعضی سُوَر گاهی دو بار نازل شده باشد. بار اول مکی بود اما بار دیگر به جهت دیگری نازل می‌شد. اگر این نقل صحیح باشد منافات ندارد و این سوره را مدنی نمی‌کند. مکی بودن سوره حتمی است اما بار دیگر ممکن است در مدینه هم بر پیغمبر اکرم نازل شده باشد تا با این هم تناسب پیدا کند. در این نقل می‌فرماید: پیغمبر اکرم، امام حسن و امام حسین را در بغل گرفت و اینها را می‌بوسیدند و می‌بوییدند و نگاه می‌کردند. وقتی که مشغول بوسیدن اینها بودند، در تفسیر سوره یوسف در کتاب «حدائق الحقایق» آمده است که با زبان خیلی زیبای فارسی نقل کرده است. «حدائق الحقایق» یعنی باغ‌های حقایق، دارد وقتی اینها را در بغل گرفته بود و خطاب رسید: ای جبرئیل از حبیب سؤال کن که آیا این جگرگوشگان خود را دوست می‌داری؟ جبرئیل سؤال کرد: اینها را دوست داری؟ حضرت فرمود: «أولادنا اکبادنا» فرزندان ما تکه‌های وجود ما هستند. تکه‌های جگر ما هستند. چگونه دوست ندارم که دو پاره جگر من و دو روشنایی بصر من هستند. گفت: یا محمد! کدام یک را دوست‌تر می‌داری؟ گفت: این هردو گل از یک فصل هستند و این هردو میوه از یک اصل هستند و هردو گوهر از یک صدف هستند و هردو اختر از یک برج شرف هستند و هردو نفحه‌ای از ناف عبد مناف هستند و هردو یک لمعه‌ای از آفتاب ناشکاف هستند. بعد می‌فرماید: جبرئیل به پیغمبر اینطور بیان کرد و از جانب خدا فرمان رساند. آگاه نیستی یا رسول الله! از آنکه این هردو جگر گوشه تو را یکی به زهر از پای درآورند و دیگری را به تیغ سر بردارند. خداوند هم صبور است و هم غیور! با دشمنان معامله به صبوری کند و با دوستان به غیوری! چون این خبر مهیب به سمع حبیب رسید بی‌هوش شد و بعد از آنکه به هوش آمد، آغاز داد ای فاطمه! این دو جگرگوشه مرا بیاور. چون به نزد وی آمدند. گفت: ای جبرئیل! چه کشد فرزندان مرا و که آزرده گرداند خاندان مرا؟ گفت: دوستان تو یا رسول الله! حسن را در مدینه زهر دهند و حسین را به کربلا سر مبارک از تن جدا کنند! حضرت فرمود: «أُمتی یؤمنون بی و یرجون شفاعتی ثم یقتلون اولادی عجباً من أُمتی» امت من از طرفی می‌خواهند ایمان به من داشته باشند و امید شفاعت مرا داشته باشند اما بچه‌های مرا می‌کشند؟ در این تأسف بود که جبرئیل فرود آمد و سوره یوسف آورد و گفت: یا رسول الله! قاتلان اولاد تو پیغمبر زادگان نباشند، عاصیان گنهکار باشند. ببین که پیغمبرزادگان با برادر خود چه کرده‌اند و لذا این مصیبت برای حضرت قابل تأمل شد که امت وی با فرزند او چه می‌کنند. این هم یک شأن نزول است که حتماً در مدینه بوده است چون امام حسن و امام حسین در مدینه به دنیا آمدند و آنجا بودند و اگر آنطور باشد منافات ندارد که این سوره را دوباره یادآور کرد برای پیغمبر که به یاد بیاور و این تناسب بین این دو این کار را تسهیل کند.
مرحوم علامه طباطبایی بیانی دارند که از ابتدا که این سوره آغاز می‌شود تابلو این سوره قرار می‌دهد، می‌گوید: اینجا ظهور ولایت الهی است. این سوره یوسف تابلوی ولایت الهی نسبت به بنده است. اگر بخواهد بنده‌ای را تحت ولایت خودش بگیرد چطور می‌گیرد و چه کارهایی می‌کند و چطور او را در سخت‌ترین شرایط این بنده عکس‌العمل نشان می‌دهد و چگونه رشد می‌کند؟ می‌فرماید: این خدا «قد کان (ع) عبداً مخلصاً فی عبودیته» یک بنده مخلص در عبادت بود. چون اینطور بود «أخلص الله لنفسه» خدا این را برای خودش برگزید. «و أعزه بعزته» عزیزش کرد به عزت خودش. «و قد تجمعت الاسباب» همه اسباب برای اینکه او را ذلیل کنند جمع شد و او را پایین بکشند. تحقیر و پست کنند. خدای سبحان در مقام مقابله با اینها عبدی که تحت ولایتش بود، در وقتی که همه اسباب برای تحقیر او و ذلت او جمع شده بود، او را عزیز کرد. بعد بیان می‌کند و می‌فرماید: برادرانش حسد کردند و او را در چاه انداختند و او را به بیست درهم فروختند و بعد در مصر رفت و خدا او را عزیز مصر کرد. وقتی آنجا رفت، بعد از اینکه آنجا این خانمی که او را خرید و در آن خانه قرار گرفت، او را به خودش دعوت کرد تا یک کار معصیتی را انجام بدهد. وقتی از این کار سر باز زد و زیر بار نرفت، همان جا به او تهمت زد و داخل زندان انداخت. در زندان هم دستور داد او را تحقیر کنند که بلکه برگردد. زلیخا از روی محبت دستور داد یوسف را در زندان تحقیر کنند که بلکه کم بیاورد و بداند در اوج عزت بود و در چه خانواده‌ای بود. همین بودن در زندان که با دو نفر همنشین شد سبب قربش نزد پادشاه شد. دارد که انیس او و پیراهن او که وقتی برادران او را در چاه انداختند به خون آلوده کردند و آوردند و این باعث شد چشم یعقوب به خاطر گریه در فراق یوسف کور شود، همان باعث شد که دوباره بینا شود. همین قمیصی که خواستند با او صدق کشتن یوسف را برای پدر تثبیت کنند و باعث کوری چشم پدر شد، همان قمیص هم دوباره سبب بینایی چشمش شد. هرچقدر اسباب در مقابل او شدت پیدا می‌کرد، خدای سبحان همان اسبابی که در مقابل او قرار گرفته بودند برای کوبیدن او همان‌ها را سبب رشد او می‌کرد. خدای سبحان دائماً او را از حالی به حالی منتقل می‌کرد و او را رشد می‌داد.
شریعتی: من فکر می‌کنم اگر این را با تمام وجودمان باور کنیم و همه چیز را از او ببینیم چقدر همه چیز راحت می‌شود.
حاج آقای عابدینی: اگر بفهمیم او در عالم همه کاره هست و هرچه هست تحت قدرت اوست بقیه در مقابل او قدرتی ندارند.
شریعتی: همین نگاه بود یوسف را تا اینجا رساند و توانست مصائب را تحمل کند.
حاج آقای عابدینی: در سیر بحث جزئیات این را بگوییم معلوم می‌شود چقدر عظیم است. علامه می‌فرماید: این سوره چقدر زیبا با یک خواب آغاز می‌شود. تصور کنید اگر یک فیلمی بخواهد برای این ساخته شود چقدر هنرمندانه است. یک کودکی خواب می‌بیند. این کودکی در حالی که خواب می‌بیند که این قصه‌ای که برای او پیش آمده که شمس و قمر و یازده ستاره بر او سجده می‌کنند. بعد بلند می‌شود! یوسف هفت ساله بود و بعضی تا نه سال نقل کردند. کودک پاکی که در سنین طفولیت است این خواب را می‌بیند. مادرش هم از دنیا رفته و یک کودک بدون مادر است. نزد پدر و نبی الهی خودش آمده که این خواب را تعریف کند. پدر می‌فهمید این خواب چه عظمتی است. وقتی این را می‌بینند می‌گوید: این خواب را برای کسی بازگو نکن. اما با همان مطلبی که در انتهای بحث گفتیم که وقتی آن شب آن واقعه پیش آمد و خدا عتاب کرد به یعقوب که از این به بعد منتظر آزمایش من نسبت به خودت و فرزندانت باش.
شریعتی: سائلی که در منزل یعقوب آمد و اینها بی اعتنایی کردند و او دست خالی برگشت و خداوند گفت: منتظر ابتلائات من باش.
حاج آقای عابدینی: همان شب این خواب را یوسف دید. یعقوب فهمید این خواب با عتاب الهی و ابتلایی که خدا فرمود، همین واقعه است که در مورد یوسف می‌خواهد پیش بیاید. یعقوب یک نبی الهی است و می‌داند که باید بین فرزندانش حتماً تساوی محبت را رعایت کند. هرچند در دلش می‌داند این فرزند جزء اولیای خاص الهی است و در دلش نمی‌تواند تفاوت نگذارد. اما در ظهور و بروزش مراقبت است. اما با پیش آمدن این حادثه، از آن طرف عتاب الهی است که منتظر باش می‌خواهم در فرزندانت مبتلایت کنم. از آن طرف این خواب پیش می‌آید و معلوم می‌شود این ابتلاء نسبت به یوسف است. ببینید این پدر در اینجا چطور گرفتار می‌شود که از این طرف می‌خواهد ابراز نکند. تفاوت نگذارد و از آن طرف هر لحظه منتظر است که یوسف را از دست بدهد. چقدر سخت است اظهار نکند. لذا از زوایای رفتار یعقوب، فرزندان فهمیدند یوسف در نظر پدر عظمت بیشتری پیدا کرده است. دیگر نمی‌توانست بیش از این کتمان کند. لذا اجازه نمی‌داد او را بیرون ببرند. یوسف کمالات مشهودی داشت، هم سیرت و هم صورت زیبا داشت. صورت و سیرت این هرکسی را به مدح و ثناء وامی‌داشت و هرکسی را به نگاه با تمام محبت وا می‌داشت.
در این قصه حضرت یوسف از زیبایی‌های این قصه این است که هرکسی در این قصه ذکر شده است نجات پیدا کرده است. برادران یوسف با یوسف چه کردند؟ اما همه در انتها نجات پیدا کردند. زلیخا با یوسف چه کرد؟ زلیخا هم نجات پیدا کرد. عزیز مصر هم نجات پیدا کرد. تنها پادشاه و فرعونی که نجات پیدا کرد، فرعونی بود که زمان یوسف بود. حاضر شد که یوسف را بیاورد و خزانه دار و وزیر اقتصاد کند. این داستانی است که بر هیچکس عقاب وارد نشده و بر هیچکس در این داستان عذاب الهی وارد نشده است. این داستان سرتا سر رابطه حبیب و محبوب است. همه عشق و محبت و رابطه عاطفی است. حتی جایی که به یوسف بد کردند و می‌خواستند او را بکشند هم نجات پیدا می‌کنند. در این قصه هیچکس عقاب نشد. عتاب شدند اما عقاب نشدند. این خیلی زیباست. بر کسی عذاب نازل نشد حتی برای کسانی که یوسف را به زندان انداختند. هرکسی به یوسف محبت کرد و هرکسی با او برخورد کرد نجات پیدا کرد. چه زندانیان در زندان و چه کسی که او را به زندان انداخت. هرکسی به ولی ما محبت داشته باشد، هرقدر محبت داشته باشد باعث نجاتش می‌شود. در روایت می‌فرماید: وقتی عزیز مصر یوسف را خرید به خانه آورد. چون اینها بچه‌دار نمی‌شدند. نقل است در روایت که عزیز مصر قدرت بچه‌دار شدن و قدرت ارتباط نداشت. لذا زلیخا پس از اینکه با یوسف ازدواج کرد هنوز بانو بود. در روایت می‌فرماید: وقتی یوسف را به خانه آورد گفت: ما این را ولد و فرزند خودمان قرار بدهیم. هردو اینها قبول کردند و نجات پیدا کردند. عزیز مصر با نجات اسلام و با محبت به یوسف از دنیا رفت. همین جریان عیناً در رابطه با موسی کلیم تکرار شده است. وقتی آسیه او را از آب گرفت، به فرعون گفت: «أَكْرِمِي‏ مَثْواه‏» (یوسف/21) او را گرامی بداریم. آنها هم بچه‌دار نمی‌شدند و او را فرزند خود بدانیم. در روایت داریم که گفت: برای تو گرامی باشد و من نمی‌خواهم! اگر او هم همراه می‌شد و قبول می‌کرد به همین مقدار نجات پیدا می‌کرد. یعنی محبت انسان نسبت به ولی الهی حتی اگر نشناسد که ولی الهی است، حتی اگر یک کودکی باشد. در بیان شفاعت خدای سبحان دارد، در علم الیقین مرحوم فیض کاشانی نقل شده است. می‌گوید: وقتی شفاعت‌های مختلف محقق می‌شود. بعد می‌بینند هنوز عده‌ای ماندند. دارد به اینها خطاب می‌شود: شما یک کار خوبی ندارید که بگردید شاید پیدا شود. می‌گویند: نداریم! می‌گوید: آیا یک آدم خوبی شما را نمی‌شناخته که شما کینه به او نداشته باشید؟ اسم یک آدم خوب روی شما نیست؟ همین مقدارها هم مهم است. منتهی اینطور نیست که عتاب و عقاب نسبت به اعمال دیگرشان نشود، اما می‌گوید: همین مقدار هم رابطه اگر باقی مانده باشد روزنه امید است. عقاب‌هایی که در برزخ می‌شود جزای اعمالش می‌شود و این باقی می‌ماند و سبب نجاتش می‌شود. با این نگاه اگر حواسمان باشد که محبت اولیای الهی به خصوص در ایامی که سرشار از محبت به امام حسین(ع) و اهل‌بیت پیغمبر هست، اگر این محبت هرچقدر عظیم‌تر و درونی‌تر باشد و به اطاعت منجر شود، نجات و شفاعت قطعی‌تر و عظیم تر می‌شود. یک عمق 1400 ساله پشت این رابطه‌ها خوابیده است.
گاهی از شدت محبت به یوسف حسادت می‌کردند، می‌دیدند او محبوب‌تر نسبت به بقیه هست. برادرها خودشان را در عرض او می‌دیدند بلکه بالاتر و بزرگتر از او، چون همه برادرها بزرگتر از او بودند غیر از بنیامین که کوچکتر بود. در قرآن دارد ما صاحب قوت هستیم و دست پدرمان هستیم ولی پدر ما نسبت به او توجه ویژه دارد. حتی یعقوب از این واقعه که پیش آمده بود و جریانی که منتظر بود نسبت به یوسف پیش بیاید، اجازه نمی‌داد یوسف لحظه‌ای از او جدا شود. برادرها اینقدر نقشه کشیدند تا یوسف را از یعقوب جدا کردند. لذا قصه، قصه‌ی ولایت الهی است. تابلوی این قصه یک خواب است. این خواب این از اول قصه آغاز می‌شود. اگر کسی اهل نوشتار و نوشتن یک سناریو باشد، خیلی زیباست. این تابلویی که با خواب شروع می‌شود و این خواب تا آخرین روز یوسف(س) مل یک نخ تسبیح است که نقش زمینه تمام عمر یوسف است. تمام وقایع دوران عمر یوسف قطعات پازلی است که می‌خواهند این را تکمیل کنند. لذا وقتی این سجده محقق شد که اینها به مصر آمدند، می‌گوید: «هذا تَأْوِيلُ‏ رُءْيايَ مِنْ قَبْل‏» (یوسف/100) به اول برمی‌گردد. نگاه هنرمندانه‌ای که خدای سبحان در این قصه کرده است و سرتاسر قصه را با یک خواب تعریف کرده و همه دارند قطعاتی از این را جور می‌کنند. این ولایت الهی است که در قطعات اشباع کرده است که همه اسباب در مقابل بایستند و بعد این را دربیاورد و نجات بدهد. نه ساده باشد که یک سبب باشد. همه اسباب و قدرت‌ها در مقابل او بایستند و این آنجا گل بکند و این را پله صعودش کند. مرحوم علامه می‌فرماید: شاید جزء توحیدی ترین قصه‌های قرآن است و ولایت الهی را بیشتر از همه جا آشکار می‌کند.
در این سوره در عین اینکه یوسف با شرک و کفر وقتی که در بارگاه عزیز مصر شد، از همان جا شروع به مبارزه کرد. اما آن نقطه مهم وجودی که یوسف را اینجا بارز می‌کند، جهاد اکبر است. مبارزه با نفس و مبارزه با مسائلی که ممکن است از درون برای انسان ایجاد شود، مسأله زلیخا و مسأله زیبایی او، با مجلسی که زلیخا تشکیل داد و زنها را دعوت کرد و زنها دستشان را به جای نارنج بریدند. وقتی یوسف را دیدند و جلوه جمال او را دیدند همه پنهانی از یوسف دعوت کردند و تقاضای رابطه کردند ولی او نسبت به همه اینها روز به روز شدت حفظش شدیدتر می‌شد و برهان رب «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَ‏ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ» (یوسف/24) برهان رب که همان برهان الهی است در وجود یوسف کاملاً جلوه‌گر و آشکار بود. خودش را تحت ولایت الهی قرار داده بود و به مرتبه عصمت رسیده بود. همان جا که زلیخا دنبال او می‌کند و درها را بسته بود و هر دری پس از دری باز فرار یوسف باز می‌شد تا به آخرین در که رسید دید عزیز مصر جلوی در ایستاده است و پیراهن یوسف چاک خورده است، زلیخا می‌گوید: او قصد مرا کرده بود. زلیخا یک شخصیت ممدوح است و سنش هم با یوسف خیلی زیاد نیست. حرف زلیخا برای عزیز مصر حجیت دارد. بعد هم اتهام می‌زند جزای کسی که به اهل تو نظر سوء داشته باشد چیست؟ همه اسباب یکباره علیه او چیده می‌شود. بعد عزیز مصر بگوید: من اینقدر به تو خوبی کردم. این جزای فعل من است؟ بعد کودکی به زبان بیاید و این کودک شهادت بدهد. گفت: اگر این لباس از پشت چاک خورده باشد و اگر از جلو چاک خورده باشد... تمام اسباب جمع است برای اتهام به یوسف. تمام وسایل آماده است برای اینکه محکوم باشد. اما همان جا یکباره خدای سبحان یک سببی را آشکار می‌کند غیر قابل وصف است. این ولایت الهی است که هیچگاه کسی که ولایتش را دست خدا داده باشد بن بست ندارد. هفت در را بسته بود تا اینکه هیچکس نتواند ورود بکند. عزیز مصر هم آمد داخل نشد. انتهای آخرین در که باز شد برای عزیز مصر آشکار شد. کسی نمی‌توانست داخل شود. یعنی کاملاً محیط آماده بود که هیچکس مطلع نشود و اینطور این زن شیفته باشد. در قصه‌های قرآن نظیر این شیفتگی و بیان این شیفتگی غیر از قصه یوسف اینجور زیبا نشده است. لذا سوره‌ای است که اوج محبت را نسبت به یعقوب و یوسف و از این طرف زلیخا نسبت به یوسف. بحث است در اینکه آیا اگر محبت یعقوب به یوسف بود، آیا از این باب بود که یوسف نبی بوده که ولی یعقوب بوده یا نه؟ بر یعقوب ولایت داشته یا نه؟ بعضی از روایات از باب سجده نشان می‌دهد که گریه‌های یعقوب فقط گریه بر فرزند نبوده است و گریه بر ولی خودش بوده است. یک روایت هست که می‌فرماید: یعقوب اما روایت دیگر هم هست که نشان می‌دهد گریه‌های یک ولی بر ولی دیگر بوده است. سرشار از عاطفه است. انشاءالله وارد سوره شویم می‌بینیم نگاه توحیدی و عاشقانه وجود دارد. چه محبت خدا به یوسف، که اوج محبت است. چه نگاه عاشقانه یوسف به خدا. اوج همه این مشکلات و بن بست‌ها توجه‌اش فقط و فقط به محبوبش که خدا بوده است و چیزی غیر از این نبود. در آخر سوره اوج توحید وقتی در مراحل کمالی یوسف محقق می‌شود به خدا روی می‌کند و آنجا اوج توحید را آشکار می‌کند و این آیات آخری دیوانه کننده می‌شود که در نگاه توحیدی و محبت آمیز عاشقانه یوسف با خدا وارد این مسأله می‌شود و انشاءالله خواهیم گفت. انشاءالله این سوره از سوره‌هایی است که می‌تواند حالت شوق و محبت را در ما قوی‌تر کند و رابطه با خدا و ولایت الهی را در ما قوی‌تر کند.
شریعتی: امروز صفحه 135 قرآن کریم در سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ‏ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضى‏ أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ «60» وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ «61» ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ «62» قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ «63» قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ «64» قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى‏ أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ «65» وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ «66» لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ «67» وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى‏ مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «68»
ترجمه: و او كسى است كه (روح) شمارا در شب (به هنگام خواب) مى‏گيرد و آنچه را در روز انجام مى‏دهيد مى‏داند، سپس شما را از خواب برمى‏انگيزد تا مدّت معيّن (عمر شما) سپرى شود. عاقبت بازگشت شما به سوى اوست پس شما را به آنچه انجام مى‏دهيد خبر مى‏دهد. وتنها اوست كه قهر واقتدارش مافوق بندگان است و نگهبانانى بر شما مى‏فرستد، تا آنكه چون مرگ يكى از شما فرا رسد، فرستادگان ما (فرشتگان) جان او را بازگيرند و در كار خود، هيچ كوتاهى نكنند. سپس مردم به سوى خداوند، مولاى حقّشان بازگردانده مى‏شوند، آگاه باشيد كه دادرسى و داورى تنها از آنِ خداوند است و او سريع‏ترين حسابرسان است. بگو: چه كسى شمارا از تاريكى‏هاى خشكى و دريا (به هنگام درماندگى) نجات مى‏دهد؟ وقتى كه او را آشكارا و پنهان مى‏خوانيد (و مى‏گوييد:) اگر خداوند از اين ظلمت ما را رهايى دهد، از شكرگزاران خواهيم بود. بگو: خداوند شما را از اين ظلمت‏ها و از هر ناگوارى ديگر نجات مى‏دهد، باز شما (به جاى سپاس)، شرك مى‏ورزيد. بگو: او تواناست كه از بالاى سرتان يا از زير پايتان عذابى بر شما بفرستد يا شما را به صورت گروه‏هاى گوناگون با هم درگير كند، و طعم تلخ جنگ و خونريزى را توسط يكديگر به شما بچشاند. بنگر كه چگونه آيات را گونه‏گون بازگو مى‏كنيم، باشد كه بفهمند. و قوم تو اين قرآن را تكذيب كردند، با آنكه سخن حقّى است، بگو: من وكيل و عهده‏دار ايمان آوردن شما نيستم. براى هر خبرى (كه خداوند يا پيامبرش به شما مى‏دهد) وقتى مقرّر است (كه در آن واقع مى‏شود) و به زودى خواهيد دانست. و هرگاه كسانى را ديدى كه در آيات ما (به قصد تخطئه،) كندوكاو مى‏كنند، از آنان روى بگردان تا (مسير سخن را عوض كرده) وارد مطلب ديگرى شوند واگر شيطان تو را به فراموشى انداخت، پس از توجّه، (ديگر) با اين قوم ستمگر منشين.
شریعتی: اشاره قرآنی امروز را بفرمایید و حسن ختام فرمایشات شما را درباره حضرت یوسف بشنویم.
حاج آقای عابدینی: در این صفحه می‌فرماید: «وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ» خدا قاهر است و قاهریت مطلقه است. «وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً» ملائکه حافظ شما که بقای شما به وجود آنهاست، یعنی وقتی شما باقی وجود دارید به ارسال ملائکه شما باقی هستید. «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ» وقتی زمان مرگ شما فرا می‌رسد همان ملائکه حافظ شما متوّفی شما می‌شوند. یعنی تا به حال آنکه حافظ بوده است، همان ملائکه حافظ، همان ملائکه قابض هستند که روح تو را قبض می‌کنند. اینکه همه عالم در مقابل می‌ایستد، خدا همانجا را فرج قرار می‌دهد. همان چیزی که سبب حیات و بقای من است سبب موت من هم می‌شود. این ازداد چقدر تحت قاهریت او یک حقیقت هستند. چون او قاهر است اینگونه است. ما نمی‌توانیم. او «هو القاهر» است. سلطه او تام است. همه اسباب تحت او مقهور هستند. هیچکسی در برابرش عنانیت ندارد که بگوید: من هستم. این همان ولایت الهی است که رسلی که حافظ هستند، «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ» هیچ کوتاهی ندارند چون او قاهر است و اینها تحت امر هستند. در ادامه می‌فرماید: «وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ» خدا سریعترین حسابرس است. شما بالاترین حسابرسی‌ها را حساب کنید. خدا اسرع الحاسبین است. اسرع الحاسبین این است که از لحظه‌ای که عمل آغاز می‌شود جزاء محقق است. نه بعدش و پایان عمل، هیچ جزایی در عالم دنیا اینگونه نیست که همان لحظه آغاز لحظه جزا باشد. خدا اسرع الحاسبین است ولی ما بهشت و جهنم را در آینده‌ای پس از وفات می‌بینیم. اما نقد ترین جزاء، سریعترین جزاء و حسابرسی، لذا تا عمل شروع می‌شود در جان ما اثرش آشکار می‌شود. این اسرع الحاسبین است.
در این سوره یوسف آیات این سوره کاملاً در مورد حضرت یوسف است. اولین آیه‌ای که آغاز مبحث یوسف(س) است، آیه سوم سوره یوسف است. «نَحْنُ نَقُصُ‏ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ» مردم در زمان پیغمبر عادت داشتند که قصه‌ها سرگرمشان می‌کرد همینطور که امروز فیلم‌ها سرگرم می‌کند. لذا اگر قرآن می‌خواهد اینها را جذب کند از کجا شروع کند؟ اگر آنها قصه‌های روح ایران را می‌خواندند که افسانه بود، خدا قصه‌های واقعی جذاب نقل می‌کند که جذابیتش هم از او بیشتر است و هم واقعی است. حق و حقیقت است. هیچ بطلانی در این راه ندارد. افسانه در آن راه ندارد. همه چیز واقعی است اما زیباترین است. تمام وجود اینها را جذب می‌کرد. لذا الفاظش زیباست. چقدر الفاظ ادبی که به کار رفته جذاب است. در الفاظ، در معنا، در تمام شخصیتی که اینجا محور است. یوسف کریم، یوسف صدیق، خدایی که این را نازل کرده کریم است. قرآنی که در آن نازل شده کرامت دارد. تمام رابطه‌ها در این قصه کریمانه است. تأثیرگذاری این قصه در جان‌هایی که دنبال این قصه بودند کاملاً با قصه‌های افسانه‌ای تفاوت دارد. اگر امروز هم حواسمان باشد که قدرت پیدا کنیم، آنچه نیاز مردم از آنجا آغاز کنیم و در آنجا نگه نداریم. با قصه آغاز کرده اما در قصه نگه نداشته است. تا ولایت الهی عبور داده است. با قصه اینها را تا ولایت الهی برده است. لذا احسن القصص است. قَصص غیر از قِصص است. قِصص جمع قصه است. اما قَصص نوع بیان است. روش است. این بهترین بیان است. بهترین شیوه و فرم بیان است. نمی‌خواهد بگوید: قصه حضرت یوسف بهترین قصه است. چون احسن القِصص می‌شد. می‌گوید: احسن القَصص است. بالاترین و زیباترین روش بیان را در آن به کار گرفته است. چون خدای سبحان شخصیت‌هایی را که تفاضل شخصیت‌هایش قصه را احسن و غیر احسن می‌کند. چون یوسف درست است از انبیاء و رُسل بزرگ است اما ما رسل اولوالعزم داریم که شخصیت آنها عظیم‌تر از یوسف است. اگر قصه یوسف اگر می‌خواست احسن القِصص باشد باید شخصیت محوری‌اش هم بالاترین باشد. روش گفتنش بهترین است. بهترین اسلوب و شیوه و بیان را به کار برده است. «نَحْنُ نَقُصُ‏ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ» این قرآن این را آورده است. «وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ» تو این را قبلاً نمی‌دانستی. به پیامبر خطاب می‌کند. این را ما برای تو گفتیم. چون اینها می‌خواستند بگویند که پیغمبر معارفش را از یک عجمی می‌گیرد که او اینها را برای او می‌گوید و اینها را اینجا می‌گوید و از خودش نیست، آیه می‌فرماید: «وَ إِنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلِينَ» تو نمی‌دانستی. آیات قبل هم دارد این قرآن عربی مبین است یعنی عجمی در این دخیل نیست که بخواهند نسبت به او بدهند. این تابلوی بحث امروز ما بود. این بحث رؤیایی و عاشقانه حضرت یوسف را پی می‌گیریم تا ذره‌ای در وجود ما تأثیر بگذارد.

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

 شماره نوبت استخاره: 09102506002

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

پاسخگویی سوالات شرعی: 09102506002

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group