برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم- حضرت یوسف علیهالسلام
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 27- 08- 96
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
حاج آقای عابدینی: سلام میکنم به شما و همه بینندگان و شنوندگان عزیز. بنده هم رحلت نبی گرامی اسلام رحمة للعالمین و همچنین سبط نبی گرامی امام حسن(ع) و رئوف اهلبیت امام رضا(ع) را تسلیت میگویم.
شریعتی: در ذیل بحث سیره تربیتی انبیاء در قرآن کریم به قصه حضرت یوسف رسیدیم و نکات بسیار لطیفی که قرار است بشنویم. سراپا گوش هستیم و بحث امروز شما را میشنویم.
حاج آقای عابدینی: (قرائت دعای سلامتی امام زمان) انشاءالله همه ما از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم. قبل از ورود به بحث حادثهی زلزلهای که اتفاق افتاد را تسلیت عرض میکنم که برای هموطنان ما مصیبتهایی به بار آورده است. انشاءالله خدای سبحان به بازماندگان این حادثه صبر عنایت کند و مسئولین ما توفیق پیدا کنند که خساراتی که وارد شده است را جبران کنند. چون رحلت پیامبر اکرم(ص) گذشته است،به عنوان یادآوری و تذکر ما هم دلمان میخواهد چند روایت بخوانیم.
در روایت شریفی انس نقل میکند. «وَ كَانَ يُعْجِبُنَا أَنْ يَأْتِيَ الرَّجُلُ مِنْ أَهْلِ الْبَادِيَةِ يَسْأَلُ النَّبِيَّ (ص)» (عللالشرائع، ج 1، ص139) کم پیش میآمد که کسانی که شهرنشین نبودند بیایند و سؤالی از پیغمبر داشته باشند. خدمت پیغمبر رسید و گفت: «فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! مَتَي قِيَامُ السَّاعَةِ» قیامت چه وقت است؟ وقت نماز رسیده بود. حضرت فرمودند: وقت نماز است، بعد از نماز جوابت را میدهم. پیامبر نماز را خواندند. بعد سؤال کردند: «أَيْنَ السَّائِلُ عَنِ السَّاعَةِ؟» سائلی که از قیامت پرسیده بود، کجاست؟ «قَالَ: أَنَا يَا رَسُولَ اللَّهِ!» آمد جلو خودش را معرفی کرد. بعد حضرت پرسیدند: «قَالَ فَمَا أَعْدَدْتَ لَهَا» برای قیامت چه آماده کردی که منتظر هستی و نگرانش هستی؟ «قَالَ وَ اللَّهِ مَا أَعْدَدْتُ لَهَا مِنْ كَثِيرِ عَمَلٍ صَلاةٍ وَ لا صَوْمٍ» من نماز و روزه زیادی آماده نکردم و دستم خالی است. «إِلا أَنِّي أُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» اما محبت خدا و پیغمبر را در دلم دارم و واقعی است. نماز و روزه واجبم را انجام میدهم اما بیش از آن چیزی که بخواهم به آن ببالم ندارم. «فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ (ص): الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ» اگر واقعاً محبت خدا و رسول در دل تو هست، هرکسی با محبوبش هست. نشان میدهد نتیجه نماز و روزه هم ایجاد محبت است. چون نتیجه اطاعت ایجاد محبت است. از محبت نشأت میگیرد و محبت را هم ایجاد میکند. لذا هرکسی با محبوبش در قیامت هست. «قَالَ أَنَسٌ: فَمَا رَأَيْتُ الْمُسْلِمِينَ فَرِحُوا بَعْدَ الاسْلامِ بِشَيْءٍ أَشَدَّ مِنْ فَرَحِهِمْ بِهَذَا» (عللالشرائع، ج 1، ص 139) آن روز گویی جشنی به پا شد. حضرت فرمود: هرکسی با محبوبش هست، هیچ چیز تا آن روز مردم را غیر از اسلامی که آورده بودند خوشحال تر نکرد از اینکه این کلام را شنیدند.
آدم حواسش باشد که محبت ادعایی نیست که انسان با یک لرزه بریزد و با یک فشار جدا شود. محبتی است که در دل انسان جا پیدا کند. ممکن است انسان توفیق عمل زیاد پیدا نکرده باشد اما محبت در دلش هست. این محبت نمیگذارد انسان به خطوط قرمز تعدی کند. چون آنجا خطوط معشوق هست و معشوق آنجا ناراحت میشود. اگر هم میرود زود برمیگردد و پشیمان میشود. لذا حب خدا و رسول بازدارنده هم هست. لذا انسان با محبوبش هست. در روایت بعدی میفرماید: پیغمبر فرمود: «لايؤمن عبد حتّي أكون أحبّ اليه من نفسه» بنده مؤمن نیست مگر اینکه «من أحب الیه من نفسه» من پیش او از نفس خود او نزد او محبوبتر باشم. «و يكون عترتي أحبّ اليه من عترته» خاندان من نزد او محبوبتر از خاندان خودش باشد. «و يكون أهلي أحبّ اليه من أهله» اهل من و اهلبیت من نزد او محبوبتر از اهلبیت خودش باشد. «و يكون ذاتي أحبّ اليه من ذاته» (بحار، ج 27، ص 13، أمالي صدوق ص 334) ذات من نزد او محبوبتر از ذات خودش باشد. علتش این است که اگر انسان فهمید حقیقتش فرع وجود پیغمبر میشود با اطاعت، یعنی انسان وقتی اطاعت میکند و ایمان میآورد. ایمان یعنی من خودم را تابع کردم به وجود این بزرگ و عظیم. وقتی تابع شد، اصلش او میشود. در حقیقت محبت ذات خودش اقتضاء میکند که محبت ذات پیغمبر نزدش اولی باشد. یعنی محبت را وارد این حلقه میکند و تو بدن برای پیغمبر میشوی. تو مطیع او میشوی یعنی مثل بدن پیغمبر برای پیغمبر میشوی. چطور بدن پیغمبر تابع پیغمبر است و این تابع فرع هست نسبت به روح که اصل هست، لذا شوق این بدن به روح است. این بدن اشتیاق اصلیاش روح است. تا آن روح نباشد این حرکتی ندارد و چیزی ندارد. روح این بدن نزد بدن محبوب تر است. با اوست که این بدن، بدن است. با این نگاه میبینید اهلبیتش، عترتش، ذاتش همه محبوبتر میشود. چون همه آنها روح هستند نسبت به این بدن و این بدن تابع میشود. مؤمن این است. به تعبیر بعضی بزرگان انسان کامل و نبی گرامی اسلام و اهلبیت مطلق وجود ما هستند. یعنی مثل ما مقیداتیم، ما یک ظهور هستیم. اگر بخواهیم ساده بکنیم ما بدن به روح هستیم. اگر اینطور دیدیم پس نگاه محبت شدیدتر میشود.
در روایت دیگر میفرماید که از حضرات مختلف دیگر نقل شده است،امام حسن و امام حسین هردو از پدرشان امیرالمؤمنین نقل کردند. بعد دارد که امیرالمؤمنین فرمود: فراق شما برای من قابل تأمل نیست. وقتی از کنار شما میروم. به منزلم داخل میشوم، یاد شما میافتم. خانه را رها میکنم و دیوانه وار به سمت شما میآیم. از بس مشتاق شما هستم تا شما را نبینم آرام نمینشینم. باید بلافاصله پیش شما برگردم. با خودم میگویم: وقتی قیامت شود، در اعلی علیین رها باشی، چطور میخواهی تحمل کنی؟ آنجا که جلوه جمالی او، اینجا از پس هزاران و صدها هزار حجاب تجلی کرد و تو در حد معرفت خودت یافتی، اینطور بی قرار هستی.آنجا که بی حجاب این حقیقت میخواهد متجلی شود، تو چطور تحمل میکنی؟ «فکیفَ لی بکَ یا نبی الله» من چه کنم؟ در این فراق چه کنم؟ وقتی این آیه در قبال این تقاضای بنده عاشق پیامبر نازل شد، «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً» (نساء/69) کسی که مطیع خدا و رسول باشد، اطاعت با این حبّ معیت میآورد. یعنی با پیغمبر معیت پیدا میکند و همراه او قرار میگیرد قرآن محبت این شخص را تصدیق کرد. پیغمبر هم بشارت داد به او که آنجا هم جدا نیستی. جدایی آنجا مثل اینجا شب و روز ندارد که شب را مجبور باشد در فراق تحمل کند. معیت عظیمی است که جای خود دارد که حالات شخصیه منافات ندارد با محضریت دائمه، انشاءالله این معیت روزی همه ما بشود. این اربعینی که گذشت و شوق و محبت مردم را نسبت به امام حسین نشان داد، اینها جای دوری نمیرود، اینها ذخیره میشود. اینها نتیجه دارد. اینها معیت میآورد. انشاءالله این معیت در وجود ما باقی بماند و برای همه ایام عمر دنیا بماند و در آخرت آشکار شود. انشاءالله شوق و محبت ما نسبت به حضرات روز به روز بیشتر شود.
در خدمت قصه حضرت یوسف (ع) بودیم که احسن القصص را عرض کردیم «نَحْنُ نَقُصُ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» (یوسف/3) ما این احسن القصص را که بهترین شیوه و الگو و بیان است برای تو بیان کردیم در مقابل اینکه مردم باید غذاهای مختلفی برایشان استفاده کنند تا این حیات باقی بماند. در نگاه الهی هم خدای سبحان حیات الهی را با معارف مختلف و احکام مختلف غذاهای روح قرار داده است. لذا قصه هم غذاست نسبت به روح انسان که غذای لطیفی است. هرچند که در این قصه حقایق عظیمی نهفته است. اما بهترین بیان و زیباترین و روانترین اسلوب بیان شده تا انسانهایی که معدههایشان غذای ساده را میطلبد، در این مرتبه برایشان قابل هضم باشد. اما اینگونه نیست که اگر ساده بود، آن مطالب عمیق درونش نباشد.
«إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» (یوسف/4) گفتیم: این آیه تابلوی قصه حضرت یوسف است. تمام زندگی یوسف از ابتدای ترسیمش در قرآن تا انتهای بیانش در قرآن و در متن این زندگی این تابلو وجود داشت به طوری که وقتی یوسف(ع) را در چاه انداختند، یوسف میدانست این قصه حاکم در وجودش است. چون این خواب حاکم است در ته چاه نخواهد ماند و باید به آن موطن برسد. پس میدانست برای رسیدن به آن موطن این هم جزء لوازم راه است. لذا وقتی به چاه میافتد و او را بیرون میآورند، به طریق عادی از کنعان به مصر رفتند، خود به خود برای یوسف امکان پذیر نبود. لذا این مسیر میشود با اینکه کید برادرها است اما رفتن یوسف در این بود که به مصر برسد. به مصر که برسد در آنجا در خاندان عزیز مصر که قرار میگیرد در بازار برده فروشها عرضه میشود. تنها نبی که شاید عنوان بردگی بر او اطلاق شده، یوسف(ع) هست. کسی از انبیاء را یاد ندارم که تا الآن به عنوان برده ذکر کرده باشند و یوسف(ع) برده میشود، خرید و فروش میشود. برادران او، او را به عنوان برده میفروشند. یعنی رسیدن به آن مقام عظیم خیلی شرح صدر میخواهد. وقتی افق آن نگاه عظیم که «إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» برسد به جایی که سیطرهی ولایتش شرق و غرب عالم را فرا بگیرد و اینطور همه افرادی که در آن دوره بودند نسبت به یوسف حاضر شوند، این وجود باید خیلی کوبیده شود تا پهن شود. این یوسفی است که سرگذشتش با ناز شروع شده و در بهترین حالتها به دنیا آمده است، با نوازش در بهترین خانواده بزرگ شده است. اما وقتی میخواهد به آن مقامات برسد باید این وجود کوبیده شود. به عنوان هلاکت به چاه میافتد که بمیرد. به پدر گفته میشود گرگ او را خورده است اما بعد به عنوان برده فروخته میشود. تا اسیر شود و در بازار برده فروشها عرضه شود، چقدر برای شخصی که عزیز است و در مقام عزت است در ملأ عام به عنوان یک برده عرضه کنند و هرکه بیاید نگاه کند و بخواهد برایش قیمت تعیین کند. خانواده او مکرم است، پیغمبرزاده است. خودش نور چشم پیغمبر است و ولایت بر همه پیدا میکند. این را میداند اما باید در بازار برده فروشها عرضه شود و دَم در نیاورد. فروخته شود و در یک خانوادهای برود و به عنوان کسی که خریده شده و عبد مشغول کار شود.
تمام زندگی یوسف با این قصه معنا پیدا میکند. میداند برای رسیدن به آنجا باید صبر کند. نکته عجیبی را هم بعضی فرمودند که در زندگی هر کسی این نکته جای تأمل دارد. هرکسی را خدای سبحان در طلیعه زندگیاش، به خصوص مؤمنین، افق زندگیاش را گاهی در یک جرقه به او نشان میدهند. منتهی اکثریت ما این جرقه را نمیگیریم. گاهی یک خواب است و گاهی یک بیداری است. گاهی یک خبر است. اما ما نمیگیریم. اینجا نبی الهی است و یک خواب میبیند و میفهمد افق و آینده زندگی او چیست. این یک طلیعهای است که بعضی فرمودند: منحصر نیست. به هرکسی این جرقه را میزنند. بعدها اگر به ذهن سپرده باشد و اخذش قوی باشد میتواند بفهمد این افق زندگیاش را چطور برایش ترسیم کردند. ما توجه نمیکنیم و گاهی به عنوان یک حادثه عادی میبینیم چون پیامگیر ما دقیق نیست. گاهی تلنگرها نسبت به نهاییترین افق زندگی است و گاهی به افقهای نزدیکتر است. نسبت به اولیای الهی خاص، نسبت به آخرین مراتب یکباره از اول نشانشان میدهند. ولی به مراتب ایمان سادهتر افقهای نزدیکتر را نشان میدهند. اینها نشان میدهند که اگر آنها را بگیرد، میتواند هدف که برایش روشن شد، مسیر را پیدا کند و در مسیر صبوری کند مطابق رسیدن. منتظر باشد مطابق آن رسیدن حوادث مسیر را، اینها فقط یک بیان ساده نیست. یک نگاه استفاده سنتهای الهی است که اولیای الهی و مفسرین استفاده کردند که اینجا جریان یوسف به عنوان یک نمونه است که در ابتدای زندگیاش افق آیندهاش را ترسیم میکند. چون نبی الهی است و آخرین افقش با همین آشکار میشود. برای رسیدن به آنجا تمام مصائب را تحمل میکند. لذا یعقوب تا آخر میدانست که یوسف زنده است. امکان ندارد بمیرد. چون افق آینده یوسف این بود که باید به اینجا میرسید. لذا یعقوب هیچگاه تصور نکرد که یوسف مرده است. برادرها این فکر کردند و این خواب را شنیدند. اما نمیدانستند این افق زندگی آینده یوسف غیر قابل خدشه است و صدق محض است. حضرت یعقوب فهمید که یوسف زنده است اما گریهها برای فراق و دوری بود. فراق خیلی سخت است. عشق اولیای الهی به همدیگر در طریق ولایت الهی عظیمترین عشقهاست. این عشقهای مجازی چیزی نیست.
لذا این بیان که «إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» در زندگی ما هم نشان میدهند منتهی گاهی افقها بنا بر مراتب ایمان است. گاهی افقها نزدیک است، فردا آن را نشان میدهند. یک هفته بعد را نشان میدهند اما نمیگیریم. وگرنه اگر بگیریم و هرچه گرفتن قویتر شود، آن موقع این پیام افق دورتر را نشان میدهد. یعنی اگر انسان توانست این پیام را بگیرد، گاهی یک مریضی برای انسان پیش میآید و در آن به آدم نشان میدهند. گاهی یک کس دیگری به انسان نکتهای را میگوید. انسان زیرک میفهمد که این اشاره به وجود این داشت. هرچند او برداشت دیگری از این داشت. اگر کسی حالش اینگونه باشد که بداند خدا با او اینگونه است، در هر چیزی به دنبال راه است. لذا اینکه حوادث تأویل و تعبیر دارند، فقط خواب نیست که تعبیر دارد. ما فقط برای خواب تعبیر قائل هستیم. اینگونه نیست خواب تعبیر داشته باشد. حوادث همه تعبیر دارند. یعنی حادثههایی که برای انسان پیش میآید تمام تعبیر دارد. تعبیر یعنی عبور از این ظاهر و رسیدن به حقیقت. تمام حوادث آن افق را نشان میدهند. منتهی ما از آن عبور نمیکنیم و در حد چشم با او برخورد میکنیم. همین چشم ظاهری او را میبیند. اما اینجا یوسف را تعلیم میدهند که افقهای عالم و دیگران را بتواند ببیند. نه فقط خودش را، جریان یوسف(ع) و جریان خواب یک ترکیبی پیدا کرده است. اینجا از ابتدا خودش خواب میبیند. بعد وسط کار آن دو نفر هم زندانی او که با هم سلولی در زندان هستند، خواب میبینند که خواب آنها را تعبیر میکند. بعد از آن فرعون مصر خواب میبیند و تعبیر خواب او میشود. در انتهای تفسیر سوره یوسف تعبیر خواب خودش میشود که نهایت تعبیر سوره یوسف تأویل رؤیای یوسف است. قرآن کریم به جریان خواب یک اهمیت ویژهای داده است.
قسمتهایی که در قرآن به عنوان خواب آمده، حضرت آیت الله جوادی آملی در کتاب «تسنیم» در جلد چهلم به صورت فهرستی آورده است. من فقط جریاناتی که در رابطه با خواب در قرآن آمده است را اشاره کنم. انشاءالله بحث مربوط به خواب یک بحث مفصلی دارد که خیلی راهگشا است و بعداً انشاءالله خواهیم گفت. ایشان میفرماید: مواردی که در قرآن مسأله رؤیا مطرح شده است یکی در مورد حضرت ابراهیم بود که گذشت، «يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ» (صافات/102) یکی رؤیای پیغمبر است در رخداد جنگ بدر «إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلًا» (انفال/43) پیغمبر ما در خواب، دشمنان تو را در جنگ بدر به تو کم نشان دادیم که تو ببینی کم است تا مسلمانها و مؤمنین جرأت پیدا کنند برای غلبه کردن. باز در قصه فتح مکه میفرماید: «لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ» (فتح/27) آن رؤیای که تو دیده بودی، آن را تصدیق کرد و محقق کرد که «لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ» چند مورد از خواب پیامبر را در قرآن ذکر کرده است. باز در رابطه با رؤیای پیغمبر در ارتباط با شجره ملعونه که شجره بنی امیه است، در قرآن داریم «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ» (اسراء/60) این خوابی که به تو نشان دادیم، «إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ» این جریان شجره ملعونه است. در قرآن خواب چند جا آمده است. خدا در قرآن خوابهای انبیاء را ذکر کرده است. همچنین رؤیای حضرت یوسف که اینجا بود. «قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً» (یوسف/36) من میبینم دارند انگورها را میفشارند و از آن خمر درست میکنند و دیگری دید در بالای سرش طبقی گذاشتند که در آن نانی هست که پرندگان از آن میخورند «تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ» حضرت تفسیر کرد تو ساقی پادشاه میشوی و او هم محکوم به اعدام میشود و پرندگان از مغز سرش میخورند. «وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ» (یوسف/43) هفت گاوی را میبینم که اینها سمان هستند و هفت گاو لاغر اینها را میخورند. بعد معبرین گفتند: این اضغاث احلام است. باز وحی به مادر موسی که وحی شد «أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ» (طه/39) موسی را در تابوت بگذار و در نیل رها کن. در روایت دارد این را مادر موسی در خواب دید. در بیداری نبود. یکی هم اضغاث احلام است که در قرآن به عنوان قسمی از رؤیاها آمده که اضغاث احلام هستند. اینها مواردی است که در قرآن آمده است. این تعداد در قرآن نشان میدهد که مسأله خواب اصل جعل خواب و خواب دیدن در قرآن بحث جالبی است که در روایت وارد شده است که بعضی از انبیاء وقتی تعلیم میدادند امتهایشان را و در رابطه با معاد صحبت میکردند، اینها نمیفهمیدند معاد یعنی چه. میگفتند: ما تصوری نداریم. بعد دارد این نبی به خدای سبحان شکایت کرد که من هرچه میگویم اینها متوجه نمیشوند. خدای سبحان احلام و خواب دیدن را قرار داد تا مردم ببینند با اینکه بدن در خواب است، خواب دیدن و لذت امکان پذیر است. رفت و آمد امکان پذیر است. تمام آنچه در بیداری امکان پذیر است در خواب دیدن اشد و اعلای از آن امکان پذیر است در حالی که بدن در کار نیست و خوابیده است. نظام مثالی انسان و روح انسان است که آنجا همه لذتها را دارد و بدن افتاده و در خواب است. کسی کنار این نشسته، این وقتی خوابید و بلند شد، چه خوابهایی دیده و چه سیرهایی کرده است. خدا این را قرار داد تا برای قبول معاد حجت باشد. این خودش یک کلاس درس است. یعنی اگر کسی خواب ببیند که این خواب دیدن خود آیه الهی است، ما خواب را متأسفانه به عنوان قسمت هدر شده عمرمان میدانیم. چون نه مقدماتش را درست انجام میدهیم و نه بیدار شدن ما درست است. اینجا از حال میرویم اما اگر کسانی که اولیای الهی هستند، خود خواب را به عنوان یک کلاسی بعد از کلاس میبینند. که همچنان که بیداری کلاس هست و در محضر و ذکر هستند، خوابشان هم کلاس است. خوابیدنشان هم عبادت است. چون در خواب انسان حقیقتش به صورت یک جمله این است که انسان در خواب بدن که اشتغالات کثیر ایجاد میکرد و باعث میشد نفس انسان بخاطر اشتغال به بدن، دیدنها و چشیدنها و خوردنها، بویایی و لامسه، حواس آنچنان نفس را مشغول میکرد که امکان اینکه نفس آن رابطه با ماوراء با خودش را که رابطه دارد و آنجایی است و نمیتواند برقرار کند و مشغول اینهاست، از صبح که بلند میشود تا شب مشغول است. شب هم که میخوابد اینها با هم ترکیب میشوند. تازه باز هم مشغول نفس است. هم معده پر است و باید هضم شود و هم اینها با هم ترکیب میشوند. انسان رها است. کسی که در روز مراقبه دارد در رابطه با ورودش از حواسش به نظام خیالش که اینها با اراده وارد میشوند. نه اینکه رها باشد و چشمش به هرچه بیافتد و هرچه بشنود. اگر با اختیار وارد شد آنوقت ترکیبش هم در شب اختیاری است. یعنی اینها با همدیگر در شب این صورتها ترکیب میشوند. قدرت نفس این است و مصور انسان مثل خواب دیدن، وقتی خواب میبینیم حتماً نفس انسان با یک حقیقت بالایی مرتبط شده است. با حقیقت موطن خودش مرتبط شده است. این تحفه چون میخواهد در مرتبه خیال تنزل پیدا کند، صورت پیدا میکند. صورت که مصور ما در خواب است، به او میدهند. منتهی چطور میدهند؟ از آن صورتهایی که در روز کسب کردیم به کثرت وارد شده است، به خصوص بعضی صورتهایی که شوق ما به آنها زیاد بوده است، این صورتها به سرعت برای او حجاب بعد از حجاب ایجاد میکنند. یعنی هی محجوب میکنند تا به جایی میرسد که امکان ندارد معبر به آن حقیقت برسد. اگر کسی مراقبات روزش زیاد باشد خواب دیدن در شب زلال است. خواب شب انبیاء زلال بود. خوابی بود که واقعه عالم بود. اگر این مقدار برای انسان امکان پذیر نیست اما میتواند واسطههای کمتری بخورد و با یک واسطه به واقع برسد. اما وقتی هزار واسطه و صد هزار واسطه خورد دیگر معبر هم قدرت عبور از این را ندارد و اضغاث احلام میشود. خوابی که دیگر تعبیر ندارد. با این نگاه خواب شب ما هدر شده است. کلاس نیست. برای انبیاء ابتدای نبوتشان با خواب دیدن محقق میشد، لذا یوسف صدیق هم همین خواب برایش آغاز نبوتش بود و یعقوب (س) هم این را باور داشت چون برای انبیاء خواب دیدن متن صدق عالم است. نوع خواب دیدن با علمهای حصولی متفاوت است. علمهای حصولی ممکن است دیدن ما صادق باشد، ممکن است بد دیده باشیم و کاذب باشد. اما خواب انبیاء رؤیتشان شهودی است. وقتی میگوید: «إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» نه اینکه یک مجازی باشد. حقیقتاً شمس و قمر و یازده ستاره بر یوسف(ع) ساجد بودند. منتهی ساجد بودن به چه معناست؟ همینطور که ملائکه بر آدم(س) ساجد شدند یعنی خضوع تام در مقابل آدم و در خدمت آدم قرار گرفتن. در اینجا میفرماید: این یازده ستاره و ماه و خورشید بر یوسف ساجد شدند یعنی یوسف احساس کرد همچنان که حکمش در بدن رواست، دست و پایش در اختیار خودش است و اینها خاضع در مقابل نفس یوسف هستند. خضوع اینها باعث میشود مقاومتی ندارند. تسلیم هستند این یک نحو از سجود است. سجود به معنی خضوع و طاعت است. در رابطه با آدم(س) هم عرض کردیم که سجود، خضوع و تسلیم اطاعت است.
لذا شمس و قمر و یازده ستاره در مقابل یوسف سجده کردند یعنی خاضع و تسلیم شدند به طوری که احساس کرد امر او در آنها مطاع است، یعنی آنها مطیع او شدند. مثل بدن او که مطیع اوست. این عظمت وجودی است. شما اگر احساس کنید که تابش خورشید به امر شما محقق میشود، بودن ماه در آسمان و تابش آن به امر شما محقق میشود، اگر این را بیابید چقدر برای انسان حالت بهجت ایجاد میکند. انسانی که به این موطن میرسد به راحتی تغییر در او ایجاد نمیشود. چون میداند این نظام احسن است و همه اینها با هم قوام ایجاد میکند. هوا و هوس نیست اما مییابد اینها تابع او هستند. این تابع یوسف بودن منافاتی با اینکه تابع حق هم هستند ندارد چون اینها در طول هم است. اگر این لیوان مربوط به من باشد، مربوط به شما نیست چون در طول هم نیستیم و در عرض هم هستیم. این بدن من باشد، بدن شما نیست. اینها در عرض هم است. لذا عاشق و معشوق که عاشق خودش را در طول معشوق میبیند، میبیند احکام معشوق در وجود این حاکم میشود و میبیند راه رفتن او شبیه راه رفتن معشوقش میشود. ادا و اطوار او شبیه ادا و اطوار معشوقش میشود. چون به همین نسبت عرضی هم در وجود این اثر گذاشته است و حاکم در او شده است. این نامه خدا به اهل بهشت است که تو اینجا حی و لا یموت هستی «إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون» اگر به چیزی بگویی شو، میشود. از خدا کاسته نشده که به این افزوده باشد. «وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى» (انفال/17) این تجلی و مظهر میشود مثل ابراهیم خلیل که مظهر اسم محیی شد و این مظهر اسم محیی شدن منافات با اینکه اصل محیی خداست و این هم مظهر اسم محیی است. این مظهریت پیدا کرد که حکمش نافذ در شمس و قمر و همه اینها شد.
«إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ» مهر و محبت در کلام است. یعقوب است، نبی الهی است و یوسف هم ارادتش به یعقوب در اوج است، اسرائیل الامه است نسبت به بنی اسرائیل، یعنی بنده خالص الهی است. اما اینجا میگوید: «یا أبَت» اینجا باب ارتباط باب محبت و رأفت است. «إِنِّي رَأَيْتُ» آن کسی که میداند این چیست یعقوب است، خود یوسف که این خواب را دیده به تمام وجود یافته و برایش ابهام ندارد. نمیخواهد ز این ابهام از یعقوب بپرسد تا برایش روشن شود، بیان آنچه در باب نبوت میخواهد مفتوح شود، نبوت اینطور نیست که نبی یک چیزی را بیابد و بعد برود از کس دیگری بپرسد که این چیست که بعضی از افرادی که نسبت به پیغمبر ضعیف هستند و قول قوی ندارند، میگویند: وقتی به پیغمبر وحی شد رفت از این و آن پرسید که این چه بود و چطور بود؟ این معنی ندارد چون علم حصولی نیست. متن عالم را میبیند، متن عالم شک به آن معنا پیدا نمیکند. کذب معنا ندارد. صدق محض است. آنجایی که شک معنا دارد جایی است که جای صدق و کذب باشد و احتمال شک باشد که این علم حصولی ماست. یک خبری را میشنوند نمیدانند صادق است یا کاذب است، شک پیدا میکنند. اما متن عالم را دیدن ملاک صدقش خود واقعه است. دارد که یوسف خودش این را دید.
اینکه فرمودند: «رأیتُ» دیدن با رؤیا تفاوت دارد. رؤیا خواب است و در خواب دیدن است. «رأیتُ» بیداری است و دیدن است. «رأیتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» دوبار هم آمده است. «رأیتُ» که اول آمده و «رأیتُهُم لی ساجدین» دو تا «رأیتُ» اینجا آمده و نشان میدهد که این دیدنی که برای یوسف اتفاق افتاده در بیداری میتواند باشد و حالت منامیه اسمش را میگذارند. یعنی چنانچه امام حسین(ع) در روز عاشورا، شب عاشورا و در بین راه بارها نشسته بود و به عصا در حالت نشسته تکیه داده بود و بعد حضرت فرمود: من این واقعه را دیدم و جدم را دیدم. این حالت منامیه است. یعنی مشاهدات است. در بیداری امکان پذیر است. منتهی حالت منامیه اهل شهود را حمل بر خواب میکنیم. اینجا هم گفتند امکان پذیر است که یوسف در بیداری باشد و حالت منامیه باشد. یعنی مثل وقتی که انسان خواب میبیند یعنی بدن کم کار میشود. بدن تکان نمیخورد و از حالت عادی کم کار تر است و روح سیر خودش را میکند. هرچند روایت دلالت دارد بر اینکه چون صبح شد و برای یعقوب گفت، ممکن است خواب باشد. انبیا در خواب هم برایشان وحی میشد. به خصوص در ابتدای نبوت به انبیاء در خواب وحی میشد. دارد که پیغمبر اکرم ابتدای وحی برایش در خواب ایجاد شد و تبدیل به بیداری بعد از این شد. خوابشان با بیداری یکی است. چشم خواب است ولی حقیقت من بیدار است. دوبار «رأیتُ» آمده است، یکبار این است که خودش شمس و قمر را دید. یکبار هم میفرماید: «رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» دیدم ایشان را که همه با هم، نه تک تک، اگر نمیگفت: «رأیتُهم» ممکن است بگوید: شمس و قمر و ستارگان تک تک بر او سجده کردند. «رأیتُهُم» همه را یکجا با هم دیدم که بر من سجده کردند. «رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ» یعنی محور سجده من هستم. لذا شرافت اینکه آنها سجده میکنند «لی» را مقدم کرد تا نشان بدهد محور شرافت در اینجا برای سجده خود یوسف(ع) بوده است. تا اینجا بحث اینکه چرا خدا با خواب این را شروع کرد، چرا یازده ستاره و خورشید و ماه، خورشید کنایه از یعقوب بود و ماه هم خاله یوسف و یازده تا هم برادرها بودند و نکاتی که ذیل این است.
شریعتی: در ایام رحلت نبی مکرم اسلام، شهادت امام مجتبی و شهادت امام رضا انشاءالله بهترینها برای ما رقم بخورد و همه ما مهمان سفره پر برکت نبی اکرم و اهلبیت گرانقدرشان باشیم. دوستان عزیز ما امروز صفحه 142 از قرآن کریم، آیات 111 تا 118 سوره مبارکه انعام در سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ «111» وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ «112» وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ «113» أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلًا وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ «114» وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «115» وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ «116» إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ «117» فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآياتِهِ مُؤْمِنِينَ «118»
ترجمه: و اگر ما فرشتگان را به سوى آنان نازل مىكرديم و مردگان با آنان سخن مىگفتند و همه چيز را (به گواهى صدق و اعجاز) دسته دسته در برابرشان گرد مىآورديم باز هم ايمان نمىآوردند، مگر آنكه خداوند بخواهد (به اجبار ايمان آورند)، ولى بيشترشان نادانى مىكنند. (اى پيامبر! اينان تنها در برابر تو به لجاجت نپرداختند، بلكه) ما اين گونه براى هر پيامبرى، دشمنى از شيطانهاى انس و جنّ قرار داديم. كه برخى از آنان حرفهاى دلپسند و فريبنده را به برخى ديگر مرموزانه القا مىكنند. البتّه اگر پروردگارت مىخواست، چنين نمىكردند. (ولى سنّت الهى بر آزادى انسانها مىباشد،) پس آنان را و آنچه به دروغ مىسازند به خود واگذار. و (شياطين، سخنان فريبندهى خود را بر مردم مىخوانند) تا گوش دل آنان كه به قيامت ايمان ندارند، به آن سخنان مايل شود و آن را بپسندند و آنان به دست آورند آنچه را به دنبال به دست آوردنش هستند. پس (بگو:) آيا (با اين همه دلايل روشن) غير خدا را به داورى جويم؟ در حالى كه اوست كه كتاب آسمانى را به تفصيل به سوى شما نازل كرد، وكسانى كه به آنان كتاب دادهايم، (يهود و نصارى) مىدانند كه اين كتاب، از طرف پروردگارت به حقّ نازل گشته است، پس به هيچ وجه از ترديدكنندگان مباش. و كلام پروردگارت، در صداقت و عدالت به حدّ كمال و تمام رسيد. هيچ تغييردهندهاى براى كلمات او نيست و او شنواى داناست. و اگر از بيشتر افراد روى زمين اطاعت كنى، تو را از راه خداوند، منحرف و گمراه مىكنند. زيرا آنان جز از گمان پيروى نمىكنند وآنان، جز به حدس و گمان نمىپردازند. قطعاً پروردگار تو، خود به كسانى كه از راه او گمراه مىشوند، داناتر است و او به هدايت يافتگان (نيز) آگاهتر است. پس اگر به آيات الهى ايمان داريد (تنها از) آنچه نام خداوند (هنگام ذبح) بر آن برده شد بخوريد.
شریعتی: تو نوح نوحی اما قصهات شور دگر دارد که در طوفان نامت کشتی پیغمبران گم شد! هرچقدر از انبیاء میشنویم دل ما برای پیامبر تنگ تر میشود و مشتاق تر میشویم. این هفته از تلاوت قرآن کریم ما مزین به نام عالم جلیل القدر مرحوم شیخ حرّ عاملی صاحب کتاب شریف وسایل الشیعه است که خدمات ارزندهای هم به فقه ما و هم به روایات ما داشتند. عالم متخلقی که انشاءالله در این هفته بیشتر از شخصیت این عالم خواهیم شنید.
حاج آقای عابدینی: من از مرحوم شیخ حر عاملی این را یاد کنم که مرتبط با بحث ما است، کتاب «جواهر السنیة فی الاحادیث القدسیه» از شیخ حر عاملی است که احادیث قدسی که انبیاء از خدا شنیدهاند را در این کتاب جمع آوری کرده است. کتاب معروفی است و احادیث همه انبیاء را جمع کرده است. انشاءالله این ایامی که به عنوان شهادتها یا تولد حضرات مرسوم است و ما این را به یک نعمت الهی یا جشن میگیریم در تولدها یا عزاداری داریم در شهادتها، قدر بدانیم که محبتهایمان را گره بزنیم و محبتهایمان را اوج بدهیم. چه در «يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا» (بحارالانوار، ج 44، ص 287) این شدت محبت و نجات که اول کلام را هم نسبت به پیامبر عرض کردیم. انشاءالله همه باعث شدت محبت ما شود. اگر این شدت محبت در جامعه ایجاد شود بسیاری از جرمها و جنایتها و معصیتها و بسیاری از سختیها از جامعه رخت برمیبندد.
شریعتی: چون سوره یوسف احسن القصص هست و اسلوب نقل قصه و داستان و حکایت و روایت و با توجه به نکاتی که حاج آقای عابدینی در بحث ترکیب این آیات به ما گفتند، آنچه در قسمت بعد برای ما میگویید چیست؟
حاج آقای عابدینی: بعد از این آیه که در محضرش بودیم این است که یعقوب(س) وقتی جریان یوسف را میشنود، میفهمد این هشداری که باید به یوسف بده که این را جایی نقل نکن و بعد اول میگوید: جایی نقل نکن، و او را انذار میکند که شدت کید برادرها را میداند و سختی برادرها نسبت به این مسأله را میداند، بعد میفرماید: این خواب تو را از طرف خدا برگزیده کرده است. یعنی با این خواب تو برگزیده شدی. این دو جریان یکی نهی یعقوب از جریان برادرها که این چگونه بحثش باز شود و دومی اینکه خدا تو را با این خواب برای خود برگزیده است. این دو بحث انشاءالله برای هفته آینده باشد.