موضوع برنامه: سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم- حضرت یوسف (علیهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 07-11- 96
حاج آقا عابدینی: (قرائت دعای فرج) انشاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم. با یک صلوات به استقبال فرج حضرت برویم. هرچقدر به قصهی عاشقانه یعقوب و یوسف(ع) و بعد هم عاشقانههای دیگری که نسبت به یوسف(س) هست میرسیم، یاد یوسف گمشده خودمان هم باشیم که ما به انتظار فرجش هستیم و این حال شوق را در خودمان احساس کنیم و قرار بدهیم و بچشیم.
به آیه شریفه 15 سوره یوسف رسیدیم. «فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» ذیل این آیه شریفه بودیم که وقتی برادرها با هم اتفاق کردند و یوسف را بردند و از پدر جدا کردند که در چاه بیاندازند، تعبیر قرآن خیلی لطیف به کار برده است. وقتی جایی فاجعه خیلی شدید باشد، به تعبیر ما امروز میگوییم: روضه را آشکار نخوانید، به جایی که میرسد میبینید کسی که مشغول روضه خواندن است، آنجا تمامش میکند بدون اینکه ما وقع کامل را بیان کرده باشد. به جاهای حساسی که دلها تحملش کم است، نسبت به شنیدن آنجا سعی میکنند روضهخوانهایی که دقیق هستند و ادب روضه را خوب رعایت میکنند فاش روضه نخوانند. یعنی به آنجا میرسانند به طوری که مستمع منتقل میشود ما گوینده هم چیزی نقل نکرده است. در قرآن این ادب چقدر زیبا به کار رفته است. «فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ» وقتی اینها یوسف را بردند «وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ» تمام میکند و سکوت. دیگر ساکت است. نمیگوید چه کردند. چطور در چاه انداختند. یعنی اینقدر این مسأله فجیع است که برادران شخصی این را بردارند ببرند، آن هم در این دایره که فرزندان یعقوب نبی هستند. فرزند سوگلی نبی هست وپیغمبرزادهای است که افق آیندهی همه کمالات در او دیده میشده با همه اینها خدای سبحان ادامه نمیدهد که اینها او را در چاه انداختند، میگوید: اینها قصد کردند. قصدشان این شد و عزم کردند او را در چاه بیاندازند اما انداختند، ساکت میشود. در ادامه وقتی که سکوتی میشود، در این لحظه وقتی یوسف به قعر چاه میافتد، خود این ادب چند اثر دارد. یک اثر دیگرش این است که قبایح را نباید خیلی فاش گفت. خود این پرده دری باعث میشود برای دیگران هم حالت قبحش بریزد. همین مبهم گذاشتن یک ادب است. خدای سبحان به ما یاد میدهد. هم عظمت فاجعه را اینطور بیان کرده که فاجعه عظیم است و نباید ذکرش کرد و قابل بیان نیست. این یک نگاه است. دومین مورد این است که نباید ذکر کرد. چون وقتی یک کاری قبیح است، ذکر آن کار قبیح به فاش ذکر کردنش قبح را میشکند و در دلهای دیگر ایجاد شکستگی میکند و باعث میشود امکانش برای آنها تداعی شود. در عین اینکه حرف را زده و مقصود اینها را بیان کرده، اما آن لحظه حساس را آنجایی که اوج حسادت و قساوت است را بیان نمیکند. آن حیاء در کلام را حفظ کرده است. در اخلاق هم حیاء در کلام به ما یاد میدهد، هم خدای سبحان به ما گویندهها یاد میدهد. هم ادب را ایجاد میکند در اجتماع، در گفتگوها اینها را رعایت کنیم. این خودش یک سیره است در استفاده از این آیه، با اینکه قاعده این است که باید بگوید چه کردند، اما نمیگوید. بعد میگوید: «وَ أَوْحَيْنا» ما بعد از اینکه اینها قصد کردند این کار را بکنند، دنبالهاش یک امر نیکویی را بیان میکند. «وَ أَوْحَيْنا» ما به یوسف در حالی که در حال افتادن در چاه بود، «لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» ما به یوسف وحی کردیم. جلسه گذشته عرض کردیم این وحی نبوتی نیست. این وحی میتواند وحی قبل از نبوت باشد و مانعی هم ندارد.
وحی دو قسم است. گاهی وحی عزمی است که خدای سبحان بیان احکام شریعت میکند. گاهی وحی در عمل است. یعنی یک عملی را محقق میکند. یعنی آرامش را در دل یوسف ایجاد میکند. این هم یک مرتبه از وحی است. در وجود ما گاهی این وحی امکان پذیر است. یعنی خدای سبحان در یک مصیبتی که ما متعدد و مکرر دیده بودیم که خانواده شهدایی که پدر و مادر به شدت وابسته به فرزند بودند و میگفت: اگر بخواهند خبر شهادت این فرزند را به این پدر و مادر بگویند، چه مصیبتی است. بعد تحمل میکردند. این خودش یک وحی عملی است که آرامش ایجاد میکند. این را آیت الله جوادی آملی در تفسیر تسنیم میفرمایند. بیان بسیار جالبی است که در همه امکان پذیر است. اگر آدم در مصیبتی و بلایی قدرت تحمل پیدا میکند، این را از جانب خدا ببیند. همین تحمل او را بالا میبرد که خدا به او نظر کرده و توجه کرده و نگاه رحمت کرده است. انس انسان را با خدا بیشتر میکند. اینها لطافتها و نکتههای سادهای است اما در زندگی ما دائماً کاربرد دارد. دور نیست که بگوییم: این مربوط به زندگی حضرت یوسف(ع) است و به ما چه ربطی دارد. لذا همین آرامشی که به یوسف فرمود: «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» به سوی او وحی کردیم و بعداً خبر این جریان را خواهند فهمید. جلسه گذشته گفتیم: هر عملی تعبیر دارد. تعبیر عمل اینها بعداً روشن میشود.
«وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ» (یوسف/16) این یکی از بحثهای زیبایی است که این آیه چهار کلمه است. «وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ» هرکدام از اینها چقدر نکته دارد. اولاً فرمود: «وَ جاؤُ» تعبیری که آنهایی که اهل ظرافت هستند استفاده میکنند، یک زمان هست انسان گناهی را مرتکب شده و بر نمیگردد به سوی رحمت، اینجا دارد درست است اینها به خانهشان برگشتند، اما تعبیر قرآن میتوانست به غیر از این برگشت اینها را تصویر کند. همینکه اینها تعبیر را آوردند، نگفتند: «جاؤُ الی مَسکَنهم» گفته: «وَ جاؤُ أَباهُمْ» به سمت پدر برگشتند. این برگشتن به سمت پدر خیلی لطیف است. اولاً «جاؤُ» آمدند، خودشان آمدند. دنبالشان نفرستادند آنها را بیاورند. صبر نکردند تا احضار شوند. یک موقع است انسان کار بدی را مرتکب شده است. وقت اجل او میرسد و دیگر راهی ندارد. خود این برگشتن کار را ساده میکند. انسان قصد توبه کند. درست است اینها قصد توبه نداشتند، اما به سوی چه کسی برگشتند. به تعبیر قرآن به سوی پدر برگشتند. نمیگوید: به سوی خانه برگشتند. مقصد را نبی خدا و پدرشان قرار داده است. این در قرآن خیلی لطیف است. همین نجات دهندگی را ایجاد میکند. حرمت و حریم پدر را میخواستند در عین حال با همه نگاه بد و غلطی که داشتند حفظ شود. حتی اگر ظاهر باشد این حرمت ظاهری که به تعبیر قرآن از یک واقعیتی در درون اینها بیان میکند. اینطور نیست که قرآن کار اینها را تصحیح کرده باشد. و الا اگر واقعیت اینها برگشت به سوی پدر نبود، قرآن نمیفرمود: «وَ جاؤُ أَباهُمْ». اینکه میفرماید: «وَ جاؤُ أَباهُمْ» نشان میدهد قصد اینها این بود که به سوی پدر برگردند. همه کارها را میخواستند بکنند که پدر به سمت اینها توجهاش بیشتر شود. یعنی پدر را دوست داشتند. درست است کاری کردند پدر خیلی آزرده شد و اذیت شد. اذیتی که بی نظیر بود و کم نظیر بود. اما در عین حال قصدشان این بود که محبت پدر را به سمت خودشان جلب کنند. لذا پس از اینکه کار بسیار ناپسند را انجام دادند، «وَ جاؤُ أَباهُمْ» به سوی پدر آمدند. «عِشاءً» یعنی اینها همیشه نزدیک مغرب میرسیدند. عشا بعد از مغرب تا آخر شب را میگویند. اما آن روز اینها دیرتر آمدند.
تعبیری که بعضی از اهل لطافت بیان کردند این است که اگر جایی میخواهید عذرخواهی کنید سعی کنید شب باشد که خیلی چشم در چشم نشوید و این پذیرش عذر را سادهتر میکند. اگر تقاضا دارید روز باشد که طرف وقتی میبیند خجالت بکشد بلکه اجابت کند. اگر تقاضایی دارید برای اینکه اجابتش قطعیتر باشد، در روز باشد که ببیند و حیاء کند رها کند که اجابت نکند. اما اگر میخواهید عذرخواهی کنید، یک کار بدی کردید و میخواهید عذر بخواهید. از تاریکی شب و حیای تاریکی استفاده کنید. که با همدیگر چشم در چشم نشوید. قرآن ما چقدر لطیف است.
ما در ارتباطی که با «أَباهُمْ» هست، ببینید. «وَ جاؤُ أَباهُمْ» ما اگر خطایی میکنیم میخواهیم به کجا برگردیم؟ به خدا برگردیم. اگر یک موقع حضرات معصومین را واسطه میکنیم تا قبول استغفار ما را وساطت بکنند، چون پیغمبر اکرم میفرمایند: «أنا و علىّ أبَوا هذه الامّة» ما پدر معنوی و حقیقی این امت هستیم. پدر ظاهری با پدر حقیقی نسبت محبتیاش غیر قابل قیاس است. پدر حفظ میکند حرمت انسان را و روی انسان را زمین نمیاندازند. اما پدر معنوی عظیمتر از این است. آنوقت خدای سبحان نسبت به این حقایق وجودی که اینقدر رحیم هستند، خدای سبحان، آخرین کسی که شفاعت میکند «ارحم الراحمین» است. لذا این مراتب را حفظ کردن با این نگاه که توسلات ما هم برگشت پیش پدرمان هست که میخواهیم این پدر را نزد خدای سبحان واسطه کنیم که رحمت او و قرب او نزد خدا باعث شفاعت ما و بخشش ما بشود. لذا وقتی توسلات داریم با این نگاه میتواند کار را لطیف کند. «وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ» ما نزد پدرمان برگشتیم که پدر معنوی ما حضرات معصومین میشوند. آن هم وقت نیمه شب «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُون» (ذاریات/18) یا در سحرگاهان استغفار میکنند. در اوج تاریکی استغفارشان را قرار میدهند.
ببینید چقدر با روحیه و فطرت انسان و پرده دری نکردن در مسائل، این را به عنوان روح دین ببینیم. اگر این را به عنوان روح و سیرت دین دیدیم، سیرتهای دین را بر این قالب قرار میدهیم و به راحتی پرده دری نخواهیم کرد. نکته دیگر این است که اینها «یبکون» گریه میکردند و میآمدند. درست است گریهشان دروغین بود اما میخواستند نشان بدهند متأثر هستند و اینها تأثرشان گریه کردن بود، اما گریه چه بود؟ گاهی گریه، گریه شوق است. گاهی گریه خوف است. گاهی انسان اشتیاق دارد و یک خبر خوشی به او رسیده است. گاهی به انسان خبر بدی رسیده و گریه حزن است. گریه خوشحالی و گریه غمگینی. یک گریه هم گریه خوف است. گریه خوف جایی است که انسان از تصور اینکه گناهان او بخواهد دامن گیر او شود، با احوال قیامت و حول قیامت گریبانگیر شود، این گریه انسان را به خوف وا میدارد. گریه گاهی گریه خوف است به این معنا که در محضر ربوبی و آن عظمت نامتناهی، انسان با این عنانیتها و منیتها و حالتهای بی شرمی و بیحیایی که کرده بخواهد در آنجا حاضر شود، این گریه برای انسان خوف ایجاد میکند. در قبال اسماء نامتناهی الهی انسان بخواهد آنجا حضور پیدا کند. در قبال اسماء رحیمیت حضرت حق انسان بخواهد آنجا حضور پیدا کند شرم میکند و گریه شرم است. پس گاهی انسان اسماء جلالی حق را تصور میکند، نوعی گریه است. گاهی اسماء جمالی حضرت را تصور میکند. نوع دیگری از گریه است. همه این گریهها هست تا به گریه اهل نفاق میرسد که در تعبیر بعضی از روایات وارد شده که اهل نفاق مالک اشکشان هستند. یعنی دست خودشان است اشک کی بیاید. میتوانند اراده کنند و هرکسی نمیتواند مالک اشکش باشد. اینکه کسی مالک اشکش باشد در نفاقش باید خیلی قوی باشد. یعنی هروقت اراده کرد بتواند گریه بکند.
کسی نزد حضرت علی آمد و عرض کرد: یا علی! من تو را دوست دارم. حضرت سرش را پایین انداخت و بلند کرد و گفت: راست میگویی و همه او را تشویق کردند. یک کسی از خوارج گفت: این مهم نیست. من هم میگویم: حضرت دوستت دارم. گفت: نه اینطور نیست، نرو! این رفت و گفت: یا علی! انی احبک! من دوستت دارم. حضرت سرش را پایین انداخت و گفت: کذبتَ! این شروع کرد که حضرت دستت را بده من دوباره پیمان ببندم. حضرت دوباره فرمودند: نه اینکه مرا دوست نداری بلکه در مقابل من قیام میکنی و میایستی. پیمان شکنی میکنی! اصرار کرد. حضرت گفت: پرچمدار قیام هستی و کشته هم میشوی. آنجا این شخص اشک ریخت و جلوی همه زار زار گریه کرد. با اینکه باور نداشت ولی اشک دستش بود. این نفاق است. اگر انسان هر اشکی را دید نباید باور کند این اشک صادقانه است.
«وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ» گریه آنها هم بخاطر پشیمانی نبود. برای این بود که میخواستند پدر باور کند. این اشک نفاق آمیز است. این خود یک دروغ است. وقتی آدم اشک میریزد و واقعی نیست، یعنی باور ندارد ولی قدرت بر اشک داشته باشد، این خودش در جهان هستی دروغ است. این خودش یک دور شدن است. معلوم میشود اینها خوب دعوتهای انبیاء و ظرافتها را میشناختند، نمیخواستند این را از دست بدهند. میدانستند این چه هلاکتی است. میفهمیدند از درگاه نبوت دور شدند و چقدر آثار سنگینی دارد. همه اینها را بلد بودند و تکلیف را سختتر میکند. کسی که بلد هست حجت بر او تمامتر هست. بنا بر حدیثی که اگر صادق باشد که حضرت یعقوب در یک غفلتی، منظور از غفلت یک ترک اولی است که از بقیه گناه حساب نمیشود اما نسبت به انبیاء نزد خدا ساقط کننده میشود. بر فرض اگر این حدیث صادق باشد، آنجا کسی که آمده بود و غذایشان تمام شده بود و اینها اعتنا نکردند و غذایشان را خوردند، باعث شد تمام این مصیبتهایی که بعد از آن ایجاد شده، طبق کلامی که به امام سجاد منصوب است، اگر این روایت صحیح باشد اصل مسأله درست است اما اینکه نسبت به یعقوب(س) درست باشد یا نه کلام است. اگر کسی جایی کوتاهی کرد دنبالش عکس العمل دارد. منتهی نسبت به چه کسی این عکس العمل را محقق میکنند؟ آیا نسبت به هرکسی که در هر رتبهای از کمال باشد. نه! این مراتب بالای کمال هستند که به سرعت توبیخ میشوند. هرچقدر مرتبه کمالی بالاتر باشد لغزش بلافاصله نتیجهاش آشکار میشود. خداس سبحان نسبت به اینها غیرتمندتر برخورد میکند که اینها را زود اخذ میکند. اخذ نسبت به اینها شدیدتر است. لذا اگر میبینیم اینها صاحبان کمالات هستند و ارتباط دارند، حریم آنجا هم رعایتش سختتر است. اینطور نیست که اینها مثل ما راحت و آزاد باشند. قدم به قدم، لحظه به لحظه نفس کشیدن اینها تحت رصد است. اگر ما یک عمل ظاهری آشکاری انجام بدهیم عقابی برای ما میشود. لذا به زنان پیغمبر خطاب میشود حواستان باشد، همانطور که عمل صالح شما دو برابر حساب میشود، اگر خطایی بکنید شدیدتر اخذ میشود. خانواده مسئولین ما همچنان که اگر صالح باشند، خدای سبحان به واسطه الگوسازی آنها اثر بیشتری را مترتب میکند، در چشم دیگران هستند، دیگران که میبینند اثرگذارتر هست و این کمال بر آنها میشود، اگر خطا بکنند و مشکلی هم داشته باشند، چند برابر محاسبه میشود. وقتی مردم اینها را میبینند از نظام بریده میشوند. نسبت به مسئولین بدبین میشوند. لذا مؤاخذه آنها شدیدتر میشود. هرقدر انسان در رصد بیشتری قرار میگیرد و از جهت الهی خدا به او این وسعت را داده، هم کمالش میتواند مضاعف باشد، هم سقوطش. لذا با هم تناسب دارد.
اگر شما که مردم به حضرتعالی علاقه دارند، مرتکب خطایی بشوی نعوذ بالله، این خطای شما در چشم مردم یکباره یک عقبهی چندین ساله شما را زیر سؤال میبرد. اما اگر شما صاحب کمالات شوید و مردم از شما خوبی ببینند، دائماً تشدید میشود خوبی آنها هم. اسوه و الگو میشود برای اینکه آنها هم یاد بگیرند. لذا نسبت به برادران یوسف اخذ شدیدتر است. چون اینها در خانواده پیغمبر زاده بودند. غیر از کسانی است که دورتر بودند. لذا اینجا کاری که کردند هم اخذشان شدیدتر بوده و هم خدای سبحان اطلاعات و احتجاجاتی که بر اینها کرده، اینها اطلاعات زیادی داشتند. از نوع رفتارشان معلوم است که مطلع بودند و خیلی از چیزها را میدانستند.
نکته دیگر این است که حساسیتهایی که انسان به خرج میدهد، خدای سبحان معمولاً انسان را با آنها اخذ میکند. مواظب باشیم به چیز خاصی حساسیت پیدا نکنیم. همانطور که یعقوب(س) فقدان یوسف و دوری از او را حساسیت نشان داد مبتلا به همین فراق شد. این خودش یک الگوسازی است. حواسمان باشد به چیزهای خاصی حساسیت نشان ندهیم و حواس ما جلب نکند که خدای سبحان ابتلا و امتحانش را برای ما در همان شیء قرار میدهد. حواسمان باشد که چون خدا ما را دوست دارد میخواهد ما را از همه تعلقات آزاد کند. لذا از همان چیزی که حساسیت داریم، هی میگوییم: نکند، یکباره میبینیم که از همان راه میرسد. سعی کنیم نزد درگاه الهی تسلیم محض باشیم. بگوییم: خدایا اراده تو نافذ است. هرچه تو بگویی!
از این طرف ما تا به حال در بحث جریان انداختن در چاه بودیم و سراغ حضرت یعقوب رفتیم و برخورد فرزندان را با حضرت یعقوب بررسی کردیم. اما از طرف دیگر یک بحث دیگر مطرح است. اینکه اینها یوسف را در چاه انداختند و رفتند. یوسفی که در چاه افتاده درست است به پدر رسیدند، اما اینها همان شب اول یوسفی که در یک چاه عمیق افتاده و تاریک است. روز در این چاه شب است. شبی که فوق ظلمت است، یک نوجوانی که دائماً در کتاب پدر یا عمهاش بوده، چون سرپرستی یوسف را از کودکی عمهاش به عهده گرفت که خود زن با کمالی بود. بچهای که تا به حال از خانه جدا نشده و کنار عمه یا پدر بوده است، اینطور به او رسیدگی میکردند. یکباره با بحران جدا شدن روبرو شود و دوم اینکه او را زدند و بردند و با یک حقیقتی مواجه شده که بی سابقه برایش بوده است. کتک خوردن، گرفتن لباسهایش، کفشهایش، بی اعتنایی از برادرها، بعد او را آوردند و با همه قساوت او را در چاه انداختند، بعد هم نه غذایی برای او گذاشتند و نه چیزی، شب هم او را رها کردند در دل یک چاه تاریک. ببینید چقدر سخت میشود. یک کودک حداکثر 12 ساله را رها کردند و رفتند. از 7 سال تا 12 سال ذکر کردند. یک نوجوان 12 ساله در چاه، تنها، در تاریکی و ظلمت انداختند. طناب را بریدند و او را در چاه رها کردند. او هم قلبش جراحت دیده بود که از دامن خاله یا عمه خودش و پدرش بریده و آمده است. هم اینکه برادرها با او اینطور برخورد تندی کردند. هم آسیب بدنی دیده است. قطعاً یعقوب(س) این تصور را دارد که میداند یوسف کجاست هرچند حق ندارد ابراز کند و به روی اینها بیاورد. ترسیم این وضعیت و بیان این مطلب و در عمق آن وارد شدن خیلی سخت است. حضرت سه روز در این چاه بوده است.
چاه برای هرکسی هولناک است. عمق زمین است. حشرات و حیوانات، تاریکی، ریزشی که ممکن است باشد، گرسنگی، هرچقدر انسان تصور میکند خیلی سخت است. این وحیای که شد وحی نبوتی نبود. آرامشی را برای یوسف ایجاد کرد. اما در عین حال اینطور نبود که این آرامش برای یوسف سختی نداشته باشد. سختی و گرسنگی در کار بوده اما آرامش این است که مییابد که ناظر بر او هست. مییابد که خدای سبحان بر او توجه دارد. درست است این کار را آسانتر میکند اما در عین حال سختی کار، به خصوص هرچقدر کسی در جانب الهیتش قویتر شود، احساساتش قویتر میشود. یعنی کسی که در جانب خدایی قدم برمیدارد، الهیتر است، احساسات او تابع مرتبهی عقلش میشود. لذا یک حیوان احساساتش خیلی ضعیفتر از یک انسان است. نه عقلهای بیرونی که کسی نگاه ریاضی میکند و در احساساتش ضعیف میشود. این عقل لطافت است. این عقل حقیقت ارتباطی و وسعت وجود است. هرچقدر عقلانیت انسان قوی تر میشود، احساساتش قویتر است. هرچقدر احساسات قویتر باشد، درد و الم و خوشی را بیشتر احساس میکند. لذا انبیای گرامی و حضرات معصومین نسبت به ادراک و لذتهای عالم قویتر از بقیه هستند، هم آلامی که بر آنها وارد میشود قوی تر از بقیه هستند. اگر در جایی وارد میشود اینها درد را احساس نمیکنند. مثلاً علی(ع) در لحظه نماز خواندن، درد را احساس نمیکند. مال این است که آن لحظه یک غلبه بالاتری بر او محقق شده که ارتباط با خداست. اما در لحظهای که ضربه میخورد، نیزه میخورد، شمشیر میخورد، نه اینکه احساس درد نکند. احساس درد در اینها چیست؟ هرچقدر وجودی عمیقتر باشد، احساس درد شدیدتر است. لذا قدرت تحمل اینها بالاتر است.
یوسف(ع) این وجود لطیف عقلانی احساسی که از این درد در دل چاه میکند، این درد قابل تصویر نیست. ما در یک جای پرنور و با هوای ملایم هستیم. همه چیز مرتب و منظم است. آنجا یوسف(ع) لباس بر تن نداشت و در دل چاه افتاده بود. تاریک و ظلمت هست. گرسنگی و جراحت هست. اینجاست که اضطرار میشود. وقتی اضطرار شد، اگر انسان به اوج اضطرار برسد، خدای سبحان فرج محقق میکند. لذا انبیای گرامی هرجا به اوج اضطرار رسیدند، فرج محقق شده است. امام صادق(ع) میگوید: وقتی یوسف را در چاه انداختند، «نزل علیه جبرئیل(ع) فقال له: یا غلام!» معلوم میشود نوجوان است. میگوید: اینجا چه میکنی؟ چون جبرئیل را نمیشناخته و تا به حال وحی بر او نشده است که جبرئیل را بشناسد. «من طرحک فی هذا الجب» چه کسی تو را در چاه انداخته است؟ «فقال اخوتی لمنزلتی من ابی حَسدونی و لذلک فی هذا الجب طرحونی» برادران من بخاطر اینکه نزد پدرم منزلتی پیدا کرده بودم، حسادت کردند و مرا در این چاه انداختند. «فقال له جبرئیل أ تحب أن تخرج من هذا الجب» میخواهی از این چاه بیرون بروی؟ «ذلک الی اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب» به خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب وابسته است که اگر او اراده کند من هم میخواهم. در اوج سختی نمیگوید: میخواهم! «فقال له جبرئیل فان اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب یقول لک» آنها به تو پیغام میدهند که این را بگو. «اللهم انی اسئلک بان لک الحمد لا اله الا انت المنان، بدیع السماوات و الارض ان تصلی علی محمدٍ و آل محمد و ان تجعل لی من امری فرجاً و مخرجاً و ترزقنی من حیث احتسب و من حیث لا احتسب» یوسف این را گفت و بعد جریان کاروان و حرکت کاروان به سمت چاه بود.
شریعتی: یعنی یوسف در سنین نوجوانی با همان آن فراز و نشیبها باز هم وقتی درخواست کمک از کسی میکند از خدای متعال درخواست میکند.
حاج آقای عابدینی: با آن همه سختی، یعنی میتوانیم بگوییم چاه برای یوسف(س) معراج بود. معراج فقط به آسمان رفتن نیست. گاهی در دل چاه قرار گرفتن معراج است.
شریعتی: نکات خوبی را شنیدیم. چکیده مباحث و نکات مهم برنامه را میتوانید در کانال ما در فضای مجازی دنبال کنید. میتوانید مراجعه کنید و بهرهمند شوید. سایت ما هم همیشه فعال و در دسترس است. فایلهای صوتی و متنی برنامه و طرحهایی که در برنامه اجرا میشود را میتوانید در سایت ما دنبال کنید. امروز صفحه 212 قرآن کریم، آیات 26 تا 33 سوره مبارکه یونس در برنامه سمت خدا تلاوت خواهد شد. با توجه به کم آبی که با آن روبرو هستیم خیلی از بارش باران و برف خوشحال میشویم، ولی ته دل آدم شور دل کرمانشاهیهای عزیز را میزند که در این سرما برایشان مشکلی نباشد. انشاءالله مسئولین همت کنند و همه دست به دست هم بدهیم اگر قرار هست کانکسی داده شود، زودتر داده بشود چون زیر چادر در این هوای سرد خیلی سخت است.
«لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ وَ لا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ «26» وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِها وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ «27» وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ «28» فَكَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنَّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلِينَ «29» هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ «30» قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ «31» فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ «32» كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ «33»
ترجمه: براى آنان كه نيكى كنند، پاداشى نيكوتر (از نظر كيفى) و افزونتر (از نظر كمّى) خواهد بود و بر چهرهى آنان غبار ذلّت و خوارى ننشيند، آنان اهل بهشتند و هميشه در آنجايند. و آنان كه به دنبال كسب بدىها رفتند، به قدر همان بدىها مجازات دارند و غبار ذلّت و خوارى آنان را فرا مىگيرد. از قهر خداوند، پناه دهندهاى ندارند، گويا چهرههايشان با پارههايى از شب تيره پوشانده شده است.آنان اهل دوزخند و در آن جاودانهاند. و روزى كه همه را (در قيامت) گردهم آوريم، آنگاه به مشركان مىگوييم: شما و شريكانى كه براى خدا مىپنداشتيد در جاى خود بمانيد (تا به حسابتان رسيدگى شود)، پس ميانشان جدايى مىافكنيم و معبودها (به مشركين) مىگويند: شما (در حقيقت) ما رانمىپرستيديد، (بلكه در پى هوسها و اوهام خود بوديد). پس (معبودها به مشركان گويند:) گواهى خدا ميان ما و شما كافى است، به راستى ما از پرستش شما بى خبر بوديم. آنجا هركس به آنچه از پيش فرستاده، آگاه مىشود و به سوى خداوند سرپرست حقيقى خودشان برگردانده شوند و آنچه به افترا ودروغ خدا مىپنداشتند، از پيش چشمشان محو شود. بگو: چه كسى از آسمان و زمين شما را روزى مىدهد؟ يا چه كسى مالك گوش و چشمهاست؟ وچه كسى زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مىآورد و چه كسى كار هستى را سامان مىدهد؟ (در پاسخ) خواهند گفت: خدا. پس بگو: آيا از كيفر پرستش غير خدا پروانمىكنيد؟ پس اين چنين خداوند (قادر و يكتا)، به حقّ پروردگار شماست. وپس از حقّ، جز گمراهى چيست؟ پس چگونه (از حقّ) باز گردانده مىشويد؟! بدينسان حكم و سخن پروردگارت بر آنان كه نافرمانى كردند محقّق شد كه آنان ايمان نمىآورند.
شریعتی: اسامی 110 زوج برگزیده که قرار هست هدایای معنوی برنامه سمت خدا برای آنها ارسال شود در سایت ما هست، همینطور اسامی دویست نفر از زائرین کربلای معلی که قرار هست مشرف شوند.
حاج آقای عابدینی: عرض ادبی به شهید اول میکنیم. تعبیر به شهید اول خودش خیلی عظیم است. با اینکه قبل از شهید اول علمای زیادی به شهادت رسیده بودند. اینطور نبود که قبل از ایشان عالمان شهید نشده باشند اما این لقب مختص به ایشان شد. تعبیری که بعضی بزرگان دارند این هست که غیر از بزرگواری ایشان و مشهوریت و معروفیت در بین علما در همان دوره که باعث شد اولین عالم بزرگی باشد که اینطور به شهادت میرسد، آن هم به سختترین وضع که ایشان را به شهادت رساندند، هم با شمشیر او را کشتند و هم آویزان کردند و بعد جنازه را پایین آوردند و آتش زدند و سوزاندند. هیچ اثری از ایشان بر جا نماند اما در عین حال خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را، میفرمودند: عالمان زیادی کتاب نوشتند اما چرا کتاب شهید اول کتاب درسی میشود با تعلیقات و شرح شهید ثانی؟ یعنی شهید اول یک کتابی نوشته به اسم لمعه، شهید ثانی این را شرح داده است. این کتاب سالیان طولانی است کتاب درسی حوزههای علمیه است. برکاتی که از این درسها حاصل میشود. حضرت آیت الله بهجت میفرمودند: این علاوه بر علم مربوط به اخلاص این دو بزرگوار بود که این علمی که با این اخلاص همراه میشود یک عمل را پایدار میکند و این همه از این نتیجه ایجاد میشود. هر کمالی از این فقه آل محمد یاد میگیرم و نشر میدهم به برکت خواندن همین کتابی است که همه طلبهها این را میخوانند. لذا هرچقدر عمل به اخلاص گره بخورد به تعبیر علامه طباطبایی پایدار تر میشود. لذا این شهید بزرگوار از عالمان با اخلاص و بزرگی بود که در صحنه رشد شیعه نقش بسزایی داشت و برای همین مورد رشک و حسد قرار گرفت و تهمت ارتداد را به ایشان زدند و به جرم ارتداد اعدامش کردند.
این صفحه که تلاوت شد به شدت توحیدی است. همه قرآن توحیدی است اما بعضی آیات به شدت توحیدی هستند. از جمله این آیه که در روز قیامت « هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ» روز قیامت هر نفسی و هرکاری که کرده، آشکار میشود. منتهی چطور آشکار میشود؟ نه آنطور که انجام داده، آنطور که واقع هست. من این کار را انجام میدهم فکر میکنم کار خوبی است. اما با وهم من خوب بوده است، آنجا حقیقت عمل و واقعیت عمل، کنه وجود من که چه نسبتی با این عمل داشته آشکار میشود. آنجایی که من به وسایط توسل پیدا کرده بودم، وسایطی که نزد درگاه الهی قرار داشتند، اینها را دیده بودم، وقتی عمل آنجا دیده میشود میبینی هیچ نیست. «وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ» همه چیز با میزان الهی سنجیده میشود. هرچقدر ارتباط با خدا پیدا کرده باشد، میماند و الا هیچ اثری از او نمیماند. بلکه وبال است. «مَوْلاهُمُ الْحَقِّ» خدایی که ولی همه هست، مالکیت خدا آشکار میشود. «وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ» هرچیزی به او نسبت نداشته باشد گم میشود. هر افترایی در آنجا گم میشود. یعنی هر عملی که با خدا نسبت در آنجا نداشته باشد، انسان میبیند دستش خالی است و نیست. اگر نقاد خدا باشد، چیزی از اعمال ما باقی نمیماند. مگر اینکه انشاءالله رحمت الهی و مالکیت حق در ضمن رحمتش بروز میکند و دست ما را بگیرد و به اعمالمان هیچ وابستگی پیدا نکنیم.