موضوع برنامه: سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم- حضرت یوسف (علیهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 28-11- 96
بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شریعتی: سلام میکنم به همهی بینندههای خوبمان و شنوندههای نازنینمان، به سمت خدای امروز خیلی خوش آمدید. حاج آقا عابدینی سلام علیکم خیلی خوش آمدید.
حاج آقای عابدینی: سلام میکنم به همه بینندگان و شنوندگان عزیز. انشاءالله که ایام خوبی برایشان باشد و برکات الهی و برکات معنوی بر همه ما نازل بشود و جبران کمبودهایی که هست برای ما بشود.
شریعتی: انشاءالله، قصه ما قصهی حضرت یوسف(ع) بود، نکات خوبی را شنیدیم. به اینجا رسیدیم که پیراهنی که «بدمٍ کذب» آلوده بود را برادران برای حضرت یعقوب آوردند و نکاتی که در ذیل بحث کذب شنیدیم، همینطور بحث تسویل. اینجا حضرت یعقوب رسید به «فصبرٌ جمیل» بعد از اینکه فرمود: «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيل» ما خدمت شما هستیم و بحث امروز شما را مشتاقانه میشنویم.
حاج آقا عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله خداوند توفیق بدهد که همه ما از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم.
بحثی که در محضر آن بودیم با سلام بر یوسف نبی و یعقوب نبی آغاز میکنیم که این دو نبی بزرگوار اجازه بدهند ما وارد قصهی اینها شویم و از آنچه در سوره یوسف به عنوان احسن القصص آمده و در وجود ما هم این حقایق تأثیر خودش را بگذارد. در آیاتی بودیم که شما به آیه 18 اشاره کردید. «وَ جاؤُ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ» بحث صبر جمیل را تا حدودی آغاز کردیم ولی بحث پر دامنهای است و به همان مقدار تمام نمیشود. لذا قسمت دیگری از بحث را میگوییم، انشاءالله دوستان خودشان به مفصّلات رجوع میکنند و استفاده میکنند. صبر که در اینجا آمده ظلم پذیری یعقوب(س) نبود که زورش نرسد و مجبور شود نسبت به ظلمی که واقع شده نسبت به یوسف چیزی نگوید. اولاً تعبیر این است که «سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ» دروغ اینها را برای اینها آشکار کرد. ثانیاً عرض شد که وقتی یعقوب میخواهد کاری را انجام بدهد، حتماً یعقوب(س) به نزدیک ترین افراد باید کار را بسپارد. نزدیک ترین افرادش فرزندانش بودند. اینجا متهمین خود فرزندانش بودند. اگر میخواهد تحقیق کند، غیر از اینها کسی نبوده، غیر از اینها که در دسترس هستند، از چه طریقی دنبال تحقیق باشد. لذا در اینجا صبر جمیل برای جایی است که اسباب عادی به روی انسان بسته میشود. وقتی میبیند اسباب عادی به رویش بسته است، به دژ صبر پناه میبرد. این دژ صبر، صبر فعال است.به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی صبر یک دژ است. یک حصن حصین است، یک قلعه محکم است. انسان وقتی به این قلعه وارد میشود، از آن حالت تهاجمی که حادثهها برای پیش آورده و یک حالت عدم تعادل ایجاد کرده، باعث میشود اگر تصمیمی بگیرد، تصمیمی باشد که روی ساق و پا ایستاده نباشد، محکم نباشد، وقتی به دژ صبر پناه میبرد، ابتداعاً این تعادل برمیگردد و بعد از آن دوباره اقدام میکند. پس این صبر، صبر فعال است. صبر ظلم پذیری نیست، صبر انفعالی نیست که چون چاره ندارد هیچ کاری نمیتواند بکند. نه! اینگونه نیست. قرآن دنبال این نیست که انسان را ذلیل کند. این صبر،صبر فعال است. صبر جمیل است. به دنبال این صبر جمیل «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ»
شریعتی: یعنی صبر جمیل در اینطور مواقع یک اقدام است.
حاج آقای عابدینی: بله، لذا مسلمانها در آن ابتدا، وقتی پیغمبر در مکه بودند، و وقتی ظلم شدید به اینها شد، آمدند به پیغمبر گفتند: اجازه بدهید ما در برابر این ظلمی که میشود اقدامی بکنیم. آیه نازل شد «كُفُّوا أَيْدِيَكُم» (نساء/77) دست نگه دارید. این صبر است. الآن وقت جهاد نیست. چرا؟ چون اگر اینها آن موقع جهاد میکردند کلاً از بین میرفتند. اما صبر فعال است، به دنبالش میفرماید: «كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاة» اما محکم کنید صفهایتان را، عبادات جمعیتان را مستحکمتر کنید که با هم جمع شوید. این اقامه صلاة مربوط به این است که صبر کنید و اقدام نکنید اما دنبال صف سازی باشید. دنبال محکم سازی باشید. اینجا هم یعقوب(س) اولاً تخطئه کرد که حرف شده دروغ است. «سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ» این حرف شما دروغ است. بعد هم میفرماید: «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ» اولاً «ما تَصِفُون» آمده و «ما تَفعلون» نگفته است. چون اینها میخواستند نشان بدهند که ما یوسف را کشتیم. نشان دادند یوسف را گرگ خورده و تمام شده است اما یعقوب (س) میگوید: اینکه شما وصف کردید، ین وصف کردید اشاره دارد به حرفی که زدید. واقعیتی برایش قائل نیست. نمیگوید: من بر این حادثه صبر میکنم. این وصف شما است از حادثه، حادثه نیست. چقدر ظریف است بیان قرآن و چقدر یعقوب زیبا بیان کرده است. «علی ما تَصِفون» این بیان است که اینکه میگویید حرف شماست. واقعیت نیست. «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ» من اگر صبر جمیل میکنم، صبر جمیل من یعنی اینکه همینجا چون اسباب عادی از دور من پراکنده است و ندارم، خدا را به یاری خودم طلب میکنم. «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ» خدا یار است.
مرحوم علامه میفرماید: توحیدیترین جملهای که از یعقوب(س) هست. نه در صبر جمیل میفرماید: من صبر میکنم، صبر جمیل. میفرماید: «فَصَبرٌ جمیل» این صبر جمیل است. وقتی آنها «سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ» پس جای صبر جمیل اینجاست. نمیگوید: من صبر میکنم. یعنی خودش را نمیبیند که به خودش صبر را نسبت بدهد. میگوید: «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ» اینجا جای صبر جمیل است. چه کسی صبر میکند؟ من کمتر از آن هستم که بخواهم صبر را به خودم نسبت بدهم. «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ» نمیفرماید: خدا کمک من میکند. یا از خدا کمک میخواهم. میگوید: «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ» اصلاً هیچ چیز از عنانیت و مَنیت و من درونش نیست. آنوقت فعل این شخص فعل الهی میشود. وقتی این نگاه ایجاد میشود که هیچ چیز از خودش نمیبیند، گاهی آدم در یک واقعهای صبر میکند، بعد میگوید: الحمدلله که صبور بودم. عیب ندارد و خوب است. برای خیلی از مردم تا رده کمال هم خوب است که بگوید: خدایا به من صبر بده من صبر کنم. اما اینجا مقام نبوت است. اینجا مقام یعقوب است که اوج پیدا کرده است. رابطهای که با یوسف داشت و تعلقی که بوده، خدای سبحان او را به یک حادثهای مبتلا کرد که این حادثه برای او خیلی سنگین است. اما در اینجا باز هم نمیگوید: من صبر میکنم و از خدا کمک میخواهم. میگوید: «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ»، «ف» در عربی یعنی این علت داشته است. این «فصبرٌ جمیل» یعنی حوادث عللی دارد. این صبر جمیل من معلول آنهاست.
نکته دیگر این است که عرض کردیم این دژ است. وقتی انسان به دژ صبر وارد میشود، این حال تعادل پیدا میکند و قدرت تصمیم گیری دقیق پیدا میکند که چه اقدامی بکند. یکی از کارهایی که میگویند: اگر میخواهید در کسی نفوذ کنید این را عصبانی کنید. وقتی عصبانی شد از حالت تعادل خارج است، لذا آنجا حرفهایی میزند که این حرفها به نفع او نیست و میشود علیه او استفاده کرد. اما انسان مؤمن هیچ گاه این کار را نمیکند که بخواهد سوء استفاده کند، اما یکجایی دید که انسان عصبانی است و حالت تعادل ندارد، حتماً باید حواسش باشد که آنجا لغزشگاه اوست. آنجا جایی است که پوست خربزه زیر پای انسان است. لذا اینجا یعقوب با اینکه این همه برایش شدت مصیبت بود، جریان یوسف اینقدر برایش سخت بود و عاشقانههایی که قبلاً بیان شد و چقدر برایش سنگین بود اما اولین کاری که دست میزند صبر جمیل است. مثلاً در قرآن میفرماید: «وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ» (بقره/45) به صبر و صلاه استعانت کنید. یعنی حتی در صلاة به صبر استعانت کنید. چرا صبر را مقدم بر صلاة کرده است؟ یا «كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاة» پس صبور بودن مراحلی دارد. گاهی صبر بر طاعت است. انسان میخواهد طاعتی را مثل نماز انجام بدهد. گاهی صبر بر حوادث است. یک حادثهای پیش میآید، انسان در مقابل این حادثه میخواهد صبور باشد. گاهی صبر بر معصیت است که انسان در مقابل معصیت قرار گرفته است. همه شرایط مهیا است، اما انسان خویشتن داری میکند و صبوری میکند و نزدیک نمیشود. در بین این سه صبری که عرض کردیم، صبر بر معصیت سختتر از دو صبر دیگر است. اما در مورد یعقوب(ع) علاوه بر این صبر، صبر در محبوب و فراق محبوب خیلی سنگینتر از این سه تا است. اینکه انسان محبوبی داشته باشد و این بر فراق محبوب صبر کند. لذا اینجا یعقوب(س) مبتلا شده به صبر در محبوب. صبر محبوب خیلیها را زمین زده و خیلی کار سختی است.
امیرالمؤمنین خیلی زیبا در دعای کمیل میفرمایند: «صَبَرتُ على عذابك فكيف أصبر على فراقك» قبلش میفرماید: «صبرت علي حر نارك فكيف أصبر عن النظر إلي كرامتك» ممکن است من بتوانم عذابت را تحمل کنم، اما فراق را چگونه تحمل کنم؟ این صبر بر محبوب است. داریم «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ» (حدید/23) نه به چیزی که از دست میدهید تأسف بخورید و غصه بخورید، نه از چیزی که به دست میآورید خوشحال شوید. آیا این آیه نسبت به یعقوب(س) صدق نمیکند که یوسف را از دست داده، چرا تأسف میخورد و گریان است؟ نه! «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» مربوط به امور دنیاست. همیشه یادمان باشد مرزهای اینها با هم حفظ شود. اگر در دنیا چیزی از دست دادید و یا چیزی به دست آوردید، نه به دست آوردنش شما را به فرحی بکشاند که به غفلت دچار شوید. نه در از دست دادنش به ناراحتی مبتلا شوید که این تأسف باعث شود غفلت ایجاد شود. نه این در دنیاست. اما به ما گفتند: نسبت به نظام آخرت، هر تأسفی، هر حزنی راه دارد. اگر انسان چیزی را از دست میدهد حزن در آنجا راه دارد. بکاء در نظام آخرتی راه دارد. از دست دادن آخرت یا فراق مولا، هر حزنی در آنجا صحیح است. لذا اولیای الهی شدت حزن داشتند. با اینکه در آیه میفرماید: اولیاء الهی «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» نسبت به آینده خوف ندارند و از چیزی نمیترسند. نسبت به گذشته خوف ندارند، چون تکلیفشان را انجام دادند. اما نسبت به چیزی که بالاتر از این است همیشه توقع دارند و دوست دارند و اگر نداشته باشند نالان هستند. لذا ابراهیم خلیل اهل گریه بود، یعقوب(س) اهل گریه بود. یوسف(ع) اهل گریه است. فاطمه(س) جزء بکائون خمسه ذکر شده است، یعقوب(س)، یوسف(س)، فاطمه(س)، حضرت سجاد(س) جزء بکائون خمسه هستند. لذا وقتی پیغمبر از دنیا رفتند، امیرالمؤمنین میگوید: صبر همه جا جمیل است الا در فراق تو. یا وقتی فاطمه(س) را دفن میکنند، به پیغمبر اکرم سلام میدهد و عرض میکند: «قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي» (نهجالبلاغه/خطبه202) صبر من در فراق صفیهی تو تمام شده است. این کم شدن صبر در اینجا و نالیدن در اینجا مانع ندارد.
اگر یعقوب در فراق یوسف مینالد مانع ندارد. این مانع در فقدان ولی الهی است. لذا بعضی ذکر میکنند چرا این پدر اینقدر گریه کرده، در فراق محبوب الهی و در فراق خدای سبحان، هر نالیدنی به جاست. لذا شعیب اینقدر گریه کرد تا کور شد. این نالهها، نالهی از فراق اولیای الهی، ناله از فراق خدای سبحان و کمالات الهی است. اگر این نگاه را کردیم بعد برای ما جمع بین این دو کاملاً معلوم است که انسان از دست دادن دنیا و مسائل دنیوی، آنچه مربوط به دنیاست، برای او صبر لازم است. نسبت به عالم آخرت و از دست دادن محبوب جا دارد. گریه جا دارد و منافاتی با صبر ندارد. بعد میفرمایند: اگر کسی خدا را به خاطر نعمتهایی که به او میدهد دوست دارد، تعبیر این است که وقتی به مصیبت مبتلا میشود، میبیند دیگر آنجا با خدا انس ندارد. اگر کسی خدا را به خاطر نعمتهایش دوست داشته باشد، خدا را به خاطر خودش دوست دارد. وقتی که مصیبتی به او میرسد میبیند خدا دوستش دارد. وقتی بلا ایجاد میشود، یعقوب اینطور است. وقتی به این مصیبت مبتلا میشود «أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّه» (یوسف/86) همه غمهایم را به درگاه تو میآورم، تو میخواهی مرا برگردانی به سمت خودت بیش از اینک هست، من هم میآیم. پیک و ریسمان الهی است برای برگرداندن بیشتر به سوی خود، این نگاه در صبر جمیل و ابتلائات یک نگاه دیگری است.
در روایتی هست که وقتی رسول گرامی اسلامی فرزندشان را از دست داده بودند، «تَدْمَعُ الْعَيْنُ وَ يَحْزَنُ الْقَلْبُ وَ لا أَقُولُ إِلا مَا يَرْضَي رَبُّنَا» (مكارمالاخلاق، ص22) من چشمم گریان است، قلبم محزون است اما چیزی که سخط رب را به دنبال داشته باشد، نمیگویم. پس گریان بودن منافات ندارد. یا میفرماید: «و لیس هذا بکاء ان هذا رحمه» این گریهی رحمت است، گریهی فقدان نیست. بکاء و گریه، گریهی رحمت میتواند باشد که انسان رحیم است. لذا انسانی که اولیای الهی در مقام احساسات اشد احساس از بقیهی انسانها هستند. چون وجودی که مییابند اشد مییابند، یعنی برادران یوسف که به یوسف نگاه میکردند یوسف را یک برادری میدیدند که جان آنها را تنگ کرده است. اما یعقوب(س) وقتی یوسف را یک ولی الهی میبیند. چقدر متفاوت است. حتی اگر بنیامین برادر یوسف در فراق یوسف مینالد، غیر از یعقوب است که یوسف را با این عظمت و مقامش مییابد. هرچقدر آن عظمت بیشتر فهمیده شود که در جانب الهیت چقدر عظمت دارد، لذا اولیای الهی و انبیاء موجودات را از این منظر نگاه میکنند. که اینها رابطه با ملکوت عالم دارند.
شریعتی: یعنی اولیاء و انبیاء اشیاء را به نسبت رابطهشان با خداوند متعال میبینند.
حاج آقای عابدینی: این دیدن باعث میشود احترام و رابطهشان با ما متفاوت باشد. لذا شدت آه و نالهی یعقوب(س) برای این بود که یوسف را به کمال شناخته بود و میدانست چه سرنوشتی در انتظار یوسف هست و فقدان یوسف چه فقدانی است. بحث صبر را انشاءالله دوستان قابل اعتنا بودند. ما در زندگی خیلی به این مسأله نیاز داریم.
«وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ قالَ يا بُشْرى هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ» (یوسف/19) اینها یوسف را در چاه انداختند و رفتند به پدر خبر دادند، جوابهایی که پدر گفت و آیهی قبل اینها را بیان کرد. حالا یوسف در چاه است، حدود سه شبانه روز در چاه هست. جبرئیل بر او نازل شد و به او وحی کرد و به یوسف دعا را تعلیم داد و وقتی که برای یوسف حال اضطرار پیش آمد، به آن دعا متوسل شد. حالا بحث در این است که بعضی میگویند این چاه سر راه کاروانها بوده است که یک کاروانی ببیند و او را دربیاورد و ببرد. بعضی میگویند: نه در یک چاه دور افتادهای انداخته بودند که بمیرد و اینها خودشان مستقیم نکشته باشند. در یک چاه انداختند که تدریجاً بمیرد. اگر آنجا باشد که در غیر مسیر باشد، دارد در نقل که این کاروان راه را گم کردند. خداوند متعال یک کاروان را سر در گم میکند که مسیری که همیشه بلد بودند را اشتباه بروند. خدای سبحان این کار را به خاطر محبت یک ولی الهیاش کرده است. این کاروان باید راه را گم کند و سر این چاه بیایند. «وَ جاءَتْ سَيَّارَةٌ» سیاره یعنی کار این کاروان دائم سیر است. دائماً در حرکت بودند. «فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ» وارد یک اصطلاح است. ما یک رائد داریم و یک وارد داریم. رائد کسانی بودند که جلوی قافلهها میرفتند، مکان مناسب و راه را پیدا میکردند. بلد راهی بودند که جلوتر میرود. ممکن است چندین ساعت هم جلوتر باشد. این را رائد میگویند. وارد همراه کاروان است و یک مقدار جلوتر است. وقتی کاروان میخواهد آنجا منزل کند، زودتر میروند بساط تدارک را پهن کنند که آبی بکشند و سفرهای پهن کنند. وارد اینجا یک اصطلاح است. یعنی کسی که آب درمیآورد و آماده میکند و زمینه را برای ورود کاروان آماده میکند. «فَأَدْلى دَلْوَهُ» بر سر چاه رفت و سطلی که با آن آب میکشیدند به چاه انداخت. «ادلی» وقتی است که دارند آب را درمیآورند. لغات عربی خیلی ظرافت دارد. وقتی دَلو و آن سطل را بالا کشید، «قالَ يا بُشْرى هذا غُلامٌ» ندا کرد این یک پسر است، از نوع تعجب این مشخص میشود که یک چیز نفیسی بوده است. اگر یک بچه مریضی بود اینطور بیان نمیکرد. نشان میدهد این چیزی که گیر آمده تحفهای است که دارد اعلام میکند. «وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً» او را پنهان کنیم به عنوان یک کالا، چون در آن دوره افراد خرید و فروش میشدند. این را به عنوان یک مطاع و کالا نگاه کردند. بضاعه مال التجارهای است که بخواهیم با آن خرید و فروشی بکنیم. یوسف(ع) در چاه افتاده و این خودش کسی است که در خانواده عزیز بوده است و او را سه روز در چاه انداختند. نقل هست وقتی طناب را انداختند اول یوسف دست به طناب نگرفت،ترسید شاید برادرها باشند و اگر ببینند زنده است او را بکشند. لذا جبرئیل خطاب کرد: اینها برادران تو نیستند. نکتهای در این است که یوسف(ع) هرچند به نبوت مبعوث نشده اما زمینهی نبوت در او بوده است و هر فعل و ترکشان به امر الهی است. حتی دست زدن به این «دَلو» به امر الهی است. اینها خیلی زیباست. نسبت ما به انبیاء غیر قابل توصیف است.
«وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً» یوسف را بیرون آوردند، به جای اینکه یک بشارتی برای یوسف باشد، دوباره یک مصیبتی بر یوسف است که حالا به عنوان یک کالا، به عنوان بردگی، کسی که در ذهنش هم نمیآمد که روزی برده شود. یکی نبی زاده و جزء انبیاء، نوه ابراهیم خلیل الرحمان است. تعبیری که پیغمبر دارد «الکریم بن الکریم بن الکریم بن الکریم، یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم» چهار کریم است. از پیغمبر اکرم(ص) است که نبی مثل یوسف و بردگی، یعنی عالم چطور میتوانست تحمل کند، وجود صدیق و الهی یوسف و بردگی! اولین کلامی که از این کاروان میآید «وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً» است. این را به عنوان یک کالا دیدند. «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ» برادران یوسف صبح زود گفتند: برویم ببینیم او زنده است یا نه؟ آمدند وقتی رسیدند دیدند سر چاه شلوغ است و صدایی بلند شد. دیدند کاروان آمده و طناب بالا آمد و او زنده است. کاروانیان با یوسف صحبت میکردند که تو چه کسی هستی، آنها زودتر خودشان را رساندند که قبل از اینکه او چیزی بگوید، جلو رفتند و گفتند: این برده ما است. دیشب اینجا افتاد و ما امروز آمدیم که او را در بیاوریم. به یوسف گفتند: یا اقرار میکنی که تو برده هستی یا تو را میکشیم! یوسف چیزی نگفت. اینها سکوت یوسف را حمل بر صحت کلام اینها کردند. با اینکه دیدند ظاهر یوسف به بردهها نمیخورد. سؤال کردند و برادران گفتند: این در خانه ما کسی بود که مورد احترام پدر و مادر ما بود اما چون عبد گریز پایی است و فرار کرده است، با اینکه در خانواده ما به او محبت کردند، لذا این گریزپا است. مراقب او باشید. گفتند: ما این را به شما میفروشیم. اگر حاضر هستید او را بخرید! برادرها با کاری که دوباره کردند، یوسف حُر را به یوسف عبد تبدیل کردند. خرید و فروش یوسف، این یک فعل دیگری غیر از به چاه انداختن است. یک نبی الهی مثل یوسف که آینده درخشان با آن همه استعداد و زکاوت و الهیت دارد، بیایند او را به عنوان یک عبدی خرید و فروش کنند. من یادم نمیآید در انبیای الهی کسی به عنوان عبد خرید و فروش شده باشد غیر از حضرت یوسف. «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ» خدا نسبت به هرچیزی که آنها انجام میدهند عالم است. این علیم، تهدید است. یعنی شما نبی زاده هستید. حرف نشنیده نیستید. حواس شما کجا رفته است. این تهدید است که اینها با اینکه میدانستند خدا عالم است اما بی اعتنایی کردند. «وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَعْمَلُونَ» چه فعل اینها باشد، چه فعل کاروانیان باشد که میخواهند با یوسف بعد از این رفتار بکنند، به اینجا که میرسد تعبیر اینکه بعضی از اهل لطافت گفتند: «يا بُشْرى هذا غُلامٌ» نگفت: غلامی را یافتم. میگویند: یافتن همیشه پس از طلب است. یافت پس از طلب است. انسان گاهی دنبال چیزی نیست یا دنبال چیز دیگری است. اینها دنبال آب بودند. یکباره یوسف را پیدا کردند. پیدا کردن یوسف مثل تحفهای برای اینها بود. ما خیلی از اوقات به دنبال چیزی هستیم، خدای سبحان برای ما چیز دیگری ایجاد میکند. اگر حواس ما باشد که این چیز جدیدی که ایجاد شده، تحفه است بدون درخواست ما، در بهشت دارد «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ» (ق/35) در بهشت آنها هرچه بخواهند هست، «وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ» یک چیزهایی هم ما میدهیم که اصلاً به ذهن اینها خطور نکرده بود که بخواهند. انسان در ارتباط با خدا و در افعال روزانهاش، مثلاً موسی کلیم به دنبال آتش رفت و پیامبر برگشت. مادر موسی، موسی را درون آب انداخت. آسیه کنار آب رفت سیاحت کند. موسی را پیدا کرد. این یک نکته بسیار عظیمی است که خدا در زندگی ما به عنوان کد مطرح میکند. «يا بُشْرى هذا غُلامٌ» از این استفاده میکند که بسیاری از دادههای الهی دنبال تقاضای ما نیست. بلکه تقاضای ما تبدیل به احسن میشود. لذا دارد شما دعا میکنید و یک چیزی را میخواهید. خدا برای شما این را به احسن تبدیل میکند. اینها نمیدانستند یوسف به دست آوردن چیست، فقط احساس میکردند یک سرمایه و یک کالایی است. دارد در این مسیر، مالک که مسئول کسی بود که بعد یوسف را خرید. دارد هرجا که رفتیم در مسیری که با یوسف رفتیم، رحمت و برکات بر کاروان و بر همه نازل میشد. وجودش یک وجود با برکتی بود که همه از آن بهرهمند بودند. خدا یوسف را به اینها داد. این نشان میدهد اگر دنبال چیزی بودیم و چیز دیگری به ما دادند بی اعتنا رد نشویم. اینها نعمتهای ویژه الهی است. اگر به ما میگویند: وقتی دعا میکنید حواستان باشید. گاهی آنچه را میخواهید برای شما خوب نیست. خدای سبحان جهت دیگری را برای شما اجابت میکند، ما گاهی جهت دیگر را نمیبینیم. فکر میکنیم این کار خودمان بوده است. «هذا غلامٌ» نگفت: غلامی را یافتم. یافتن پی طلب بود و چون طلب نداشت تعبیر را کاملاً دقیق به کار برد که «يا بُشْرى هذا غُلامٌ» نگفت دنبال فعل من است.
شریعتی: با توجه به اینکه ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) مطرح است میخواهم یک کتاب از حاج آقای میرباقری معرفی کنم که مطالعهاش در این ایام خالی از لطف نخواهد بود. امروز صفحه 233 قرآن کریم، آیات 98 تا 108 سوره مبارکه هود را تلاوت خواهیم کرد.
«يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ «98» وَ أُتْبِعُوا فِي هذِهِ لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ «99» ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصِيدٌ «100» وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ «101» وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُرى وَ هِيَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ «102» إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ «103» وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ «104» يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ «105» فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ «106» خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ «107» وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ «108»
ترجمه: او (فرعون) در روز قيامت، پيشاپيش قومش حركت مىكند، پس آنها را وارد آتش مىسازد و چه بد جايگاهى است كه به آن وارد مىشوند. و در اين دنيا با لعنتى بدرقه شدند و روز قيامت نيز چنين خواهد بود. (و اين) چه بد عطايى است كه به آنان داده مىشود. (اى پيامبر!) اين (مطالب، گوشهاى) از اخبار آبادىها و شهرهايى است كه ما آن را براى تو بازگو مىكنيم، (البتّه) بعضى از آنها (هنوز) پابرجا هستند، ولى بعضى ديگر ويران شدهاند. و ما به آنان ظلم نكرديم، بلكه آنان خود بر خويشتن ستم روا داشتند و چون قهر پروردگارت آمد، پس (آن) خدايانى كه به جاى «اللَّه» مىخواندند، سودى به حال آنان نبخشيد و آنان را جز ضرر و هلاكت چيزى نيفزودند. و اين چنين است مؤاخذه (و مجازاتِ) پروردگارت، زمانى كه شهرها و آبادىهاى ستمگر را (با قهر خود) مىگيرد. همانا مؤاخذهى او (سخت) دردناك وشديد است. البتّه در اين (يادآورىها،) نشانه (وعبرتى) است براى كسى كه از عذاب آخرت بترسد. همانروزى كه مردم را در آن گرد مىآورند وآن روزى كه (همه آن را) مشاهده مىكنند و آن روز براى همه نمايان و مشهود است (وتماماعمال و روحيّاتهويدا مىشود). و ما، آن (روز) را مگر براى مدّت معدودى به تأخير نمىاندازيم. روزى كه (چون) بيايد، هيچ كس جز با اذن او حرفى نمىزند، پس (گروهى) از آنها بدبخت و سيه روز و (عدّهاى ديگر) خوشبخت و سعادتمندند. امّا (آن) كسانى كه بدبخت شدهاند، پس در آتش (اند و در آنجا) نالهاى (زار) و خروشى (سخت) دارند. (و) تا آسمانها و زمين پايدار است، در آن (آتش) جاودانند، مگر آنچه خداوند بخواهد، همانا پروردگارت هر چه را اراده كند، انجام مىدهد. و امّا كسانى كه خوشبخت (و سعادتمند) شدهاند، پس تا آسمانها و زمين پابرجاست، در بهشت جاودانند، مگر آنچه پروردگارت بخواهد (اين) عطايى قطع ناشدنى است.
شریعتی: اشاره قرآنی امروز را بشنویم.
حاج آقای عابدینی: «ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ» مرحوم علامه طباطبایی در المیزان میفرماید: در قیامت ما جمع به معنای اعتبار نداریم. در این آیه چطور می فرماید: یکی از اسماء قیامت یوم الجمع است و همه جمع میشوند؟ آنجا ایشان میفرماید: هر عملی که من انجام میدهم، اثر عمل من این است که نه فقط در همه اعمال گذشته و آینده من تأثیر دارد، بلکه در تمام اعمال کسانی که هم دوره ما هستند و انسانهایی که در این زمان زندگی میکنند تأثیر دارد. بلکه در اعمال تمام کسانی که در گذشته بودند، این عمل من نتیجه ارتباط با آنهاست و تأثیر دارد. نسبت به آیندگان هم تأثیر دارد. اگر نسبت به همه انسانهای گذشته و حال و آینده و همه اعمال گذشته و حال و آینده انسانهای دیگر تأثیر دارد، کی نتیجهی این عمل آشکار میشود؟ وقتی همه باشند و اثر عمل من در وجود تک تک اینها دیده شود. لذا قیامت باید همه کنار هم جمع شوند تا عمل هرکسی در ارتباطش با تمام دیگران آشکار شود لذا قیامت «يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ» است. اعتبار نیست و یک حقیقت است. اگر این باور در انسان شکل بگیرد که هر عمل اختیاری که ما انجام میدهیم این همه تأثیر در گذشته و آینده خودم، در همه انسانهایی که در دوره ما هستند، در همه انسانهایی که در گذشته بودند، و آینده میآیند این تأثیر گذار هست، چگونه و با چه مراقبتی، اگر طاعت هست به گونهای، اگر معصیت هست چه ترسی، این آیه با «ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ» است.
شریعتی: این هفته در برنامه قرار هست از مرجع تقلید بسیار دوست داشتنی، کسی که در احیای ایام فاطمیه قدمهای بسیار مثبتی برداشته است، حضرت آیت الله العظمی میرزا جواد آقای تبریزی (ره) یاد میکنیم. نکتهای دارید در مورد ایشان بفرمایید.
حاج آقای عابدینی: در زمانی که دوران جنگ بود ایشان برای عراقیها وقتی میخواستند پیام پخش کنند، قسمتهای ترکمن نشین مثل کرکوک و موصل، ایشان برای تبلیغ میرفت. ایشان برای آنها صحبت میکرد و جلسات متعددی در رادیو صحبت میکرد که آنها را به قیام علیه صدام دعوت میکرد، در جریان انقلاب و به پا خواستن مردم عراق به خصوص در منطقه ترکمن نشین کاملاً مسلط بود. لذا در این جریان نقش عظیمی داشت در اینکه آنها را برای قیام علیه صدام آماده کند. تواضع و ساده زیستی ایشان هم ستودنی است.