سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم- حضرت ابراهیم (علیهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 02-02- 96
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
شریعتی: سلام میکنم به همه شما دوستان عزیزم. به سمت خدای امروز خیلی خوش آمدید. انشاءالله هرجا که هستید تنتان سالم باشد و قلبتان سلیم. خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. انشاءالله در این روزهای اردیبهشتی بهترینها نصیب شما شود. حاج آقا عابدینی سلام علیکم و رحمة الله. خیلی خوش آمدید.
حاج آقای عابدینی: سلام میکنم به همه بینندگان و شنوندگان عزیز.
شریعتی: قصه ما قصه حضرت ابراهیم خلیل بود. نکات بسیار خوبی را در ذیل بحث سیره تربیتی انبیاء در قرآن داریم میشنویم. آزمایشها و ابتلائات حضرت و خلاصه اینکه داریم با حضرت سیر می کنیم. خدمت شما هستیم و بحث امروز شما را میشنویم.
حاج آقا عابدینی: (قرائت دعای سلامتی امام زمان) انشاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم. ابتدا یک نکتهای را عرض کنم که ما همه پیامهای دوستان را میخوانیم. تهیه کننده برنامه جناب آقای رکنی زحمت میکشند و هر روزی که پیامهای دوستان وارد میشود برای کارشناسان میفرستند. پیامها دسته بندی و فرستاده میشود و زحمتهای زیادی کشیده میشود. دوستان هم در اینکه پیام میفرستند خیلی ما را کمک و یاری میکنند. گاهی در پیامها درد و دلهاست که انجام میدهند. میخوانیم و ما هم متأسف میشویم. یا خوشحال میشویم از بعضی کمالاتی که دوستان ابراز میکنند. بعضی از پیامها سؤالاتی است که دوستان مطرح میکنند. بعضی انتقاداتی را مطرح میکنند. بعضی پیشنهاداتی را مطرح میکنند. همه اینها را با دقت میخوانیم هرچند که عاجز هستیم از اینکه بعضی از آنها را پاسخگو باشیم و توان آن پاسخگویی را نداریم. بعضی از آنها را جلسه و وقت ما اجازه نمیدهد که آن جهات مسأله را بتوانیم اینجا تبیین کنیم.
شریعتی: همیشه گفتم که پیامها و رنگ و بوی پیامها را شما میتوانید در سیر مباحث ما ببینید. یعنی در طراحی مباحث ما خیلی مؤثر است.
حاج آقای عابدینی: قطعاً همینطور است. یعنی دوستان در اینکه گاهی به صراحت اگر به پیامهایشان پاسخ داده نمیشود، فکر نکنند این پیامها بیاثر است و لحاظ نمیشود. تمام اینها را دوستان میبینند. منتهی در نگاه کلی کار و آینده برنامهها، چه خود کارشناسان، چه تهیه کننده برنامه اینها را لحاظ میکنند و سعی میکنند اصلاح براساس آن چیزی باشد که نتیجه بخش تر و اثر گذارتر باشد. لذا دوستان با همین پیامکها میتوانند تأثیر خیلی بیشتر داشته باشند و آثار بهتری را بر جای بگذارند. نا امید از این نباشند که اینها بی فایده است. نه اینها کاملاً لحاظ میشود. تشکر میکنیم از همه دوستانی که اینگونه فعال و زنده با برنامه مشارکت میکنند و در اجرای هرچه بهتر ما به ما کمک میکنند.
بحثی که جلسه گذشته در محضر آن بودیم در مورد ابراهیم خلیل(س)، بحث برهان افول و رؤیت ملکوت سماوات و ارض بود. من از این برهان افول که فرمایش علامه طباطبایی بود که بیان کردند این برهان برخلاف براهین دیگری که در نظامهای فلسفی و کلامی اقامه میشود، بسیار برهان دلنشینی برای همه انسانها است. مخصوص عدهای خاص نیست. لذا هرکسی در زندگیاش چون براساس نیاز حرکت میکند. نیاز با رافع نیاز مرتبط میشود که خداست. هر نیازی ارتباط است و انسان را مرتبط میکند. چون چیزی که آفل است یعنی غروب میکند، نیست میشود، ارتباط قطع میشود، آن چیزی که ارتباطش با انسان قطع میشود نمیتواند در هر لحظهای و هرکجا و هر حالی برطرف کننده نیاز انسان باشد، لذا آن خدا نیست. خدا حقیقتی است که در هر لحظه و هر حالتی و هر زمان و هر مکانی باید با انسان امکان ارتباط باشد و محسوس انسان به این عنوان باشد. انسان بتواند با آن درد و دل داشته باشد. حاجت بخواهد و نیاز خودش را مطرح کند. لذا یک شیء مادی قطعاً نمیتواند خدا باشد. چون هر شیء مادی رابطهاش با شیء دیگری موکول یک سری از شرایط و مقتضیاتی است که باید این رابطه برقرار شود. هیچگاه یک شیء مادی نمیتواند خدا باشد. باید حقیقتی باشد که به انسان از خود انسان نزدیکتر باشد. آن موقع عرض کردیم که این رابطه با خدای تبارک و تعالی رابطه محبت میشود. لذا فرمودند: «لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ» (انعام/76) یعنی آفل آن چیزی که نمیتواند دائماً با من مرتبط باشد، نمیتواند حوائج مرا برطرف کند، من آن را دوست ندارم. پس اساس ارتباط ما با خدا در نگاه اول و حرکت و سیر ما تا اواسط راه برای این است که میخواهد حاجات ما را برطرف کند. چون بعداً از این عالیتر میشود. تا اواسط راه برای این است که خدا رفع کننده همه حوائج ماست و ما این را مییابیم که رفع کننده حوائج ماست و اگر یک موقع بعضی از حاجتها اجابتش طول میکشد برای این نیست که او رفع کننده نیست. برای این است که گاهی ما تا جلوی پایمان را بیشتر نمیبینیم. رفع شدن این حاجت و اجابتش باعث دردسرهای دیگری از من میشود. خدای تعالی چون این را میداند، اجابت این حاجت ما را انجام نمیدهد تا این ضربه به ما نخورد. اما به ما گفتند: شما بخواهید و اصرار هم بکنید اما راضی به نتیجه باشید. بگذارید ما از شما به شما مهربانتر هستیم. چون ما از شما به شما مهربانتر هستیم قطعاً اجابت هست.
نکته دقیقتر این است که حقیقت رابطه اجابت است. یعنی اینکه انسان نیازی پیدا میکند. بعد که طلب و خواستی برایش ایجاد میشود خود این اجابت است. یعنی انسان مرتبط با یک حقیقت نامتناهی کمال میشود. این بالاترین دغدغه انسان است که انسان بتواند پشتوانهاش یک حقیقت نامتناهی شود. پشتوانهاش یک قدرت نامتناهی باشد. پشتوانهاش یک رحمت نامتناهی باشد. پشتوانهاش یک جمال نامتناهی باشد. جمال خودش، قدرت خودش و کمال خودش را در ظل و سایه آن حقیقت نامتناهی ببیند. این بالاترین افتخار انسان هست که با یک چنین حقیقتی مرتبط شود و شأن او بشود. اگر شأن او و ظهور او، با ادراک این که شأن او و ظهور او شود، این بالاترین افتخار است. لذا نیاز ما را به رابطه با او میکشاند. نیاز و رفع نیاز بهانهای است که این ارتباط برقرار شود. حقیقت وجودی انسان و کمال انسان برقراری رابطه است. لذا خیلیها به این مسأله ممکن است توجه نکنند. فکر میکنند این رابطه بهانهای است برای رسیدن به حاجاتشان، حاجات بهانه برای رسیدن به این رابطه است. لذا خدا، انسان را خیلی حاجاتمند خلق کرد که اگر بعضی از حاجتها هم او را متوجه به این رابطه نکرد، باعث میشود حاجتهای دیگر بالاخره او را به این رابطه بکشاند. «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» (فاطر/15) این رابطه با غنی بینیاز است. انسان تا نهایت بفهمد که نه فقط در حاجات محتاج است، در ذاتش هم عین فقر هست و نیاز دارد. ذات عین نیاز حقیقتش وقتی آشکار میشود که با بینیاز مرتبط شود. این خیلی زیباست که امام حسین(ع) میفرماید: «الهی کیف استعز» خدایا چگونه من احساس عزت بکنم؟ «و فی الفقراء اقمتنی» تو مرا در جایی قرار دادی که همه فقر هست و نیاز است. «و کیف لا استعز» چگونه احساس عزت نکنم. «و الیک نَسَبتَنی» در حالی که به تو منسوب هستم. نسبت با خدا عین بینیازی و عین عزت است. اینکه انسان خودش را در بین فقرا ببیند. خوشی ما به اصل این رابطه باشد نه اینکه خوشی ما به اجابت حاجت باشد. آن هم خوب است برای اینکه انسان قوت قلب پیدا کند و اینکه خدا با او ملاطفتی دارد.
شریعتی: «زیر هر یا رب تو لبیکهاست» بالاخره نفس این رابطه خودش اجابت را دارد.
حاج آقای عابدینی: «زیر هر یا رب تو لبیکهاست» این لبیکها همان رابطه است. تو اجازه پیدا کردی بیایی. اینطور نیست که هرکسی بلافاصله بیاید. کسی که رابطه پیدا کرد این لبیک است. لذا در اذن ورودی که برای حضرات معصومین(ع) میخوانیم. مثلاً امام رضا(ع) آنجایی که میفرماید: من اعتقاد دارم که حرمت صاحب این حرم «فِی غَیْبَتِهِ کَمَا أَعْتَقِدُهَا فِی حَضْرَتِهِ» در زمان حضورش این اعتقاد را داشتند. من معتقد هستم که «یَرَوْنَ مَقَامِی وَ یَسْمَعُونَ کَلامِی وَ یَرُدُّونَ سَلامِی» من میدانم که آنها مرا میبینند. کلام مرا میشنوند. جواب سلام مرا میدهند. «وَ أَنَّکَ حَجَبْتَ عَنْ سَمْعِی کَلامَهُمْ» شما گوش مرا از شنیدن جواب سلام آنها محجوب کردی، به خدا خطاب میکند. خدایا تو محجوب کردی گوش مرا از شنیدن جواب سلام اما «وَ فَتَحْتَ بَابَ فَهْمِی بِلَذِیذِ مُنَاجَاتِهِمْ» اما وقتی که میفهمم که با آنها رابطه برقرار کردم و مناجات با آنها دارم، این رابطه و مناجات نشان میدهد که جواب سلام است. یعنی اگر کسی دنبال جواب سلام است که خدایا ببین جواب سلام حضرات معصومین را، میگوید: اگر دیدی رابطه تو برقرار شد و میتوانی با اینها نجوا و گفتگو داشته باشی و درد دلهایی در این رابطه داری، این جواب سلام است. جواب سلام حقیقی این است. این خیلی زیباست.
آنوقت با این نگاه ابراهیم خلیل الرحمان(س) این «لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ» همراه با قوم ستاره پرست و ماه پرست و خورشید پرست شد و در هر مرتبه، مرتبه به مرتبه اینها را با خودش سیر داد تا «لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ» که خیلی زیباست. که آفل را دوست ندارم. این دوست نداشتن ذوقی نیست که کسی بگوید: من آفل را دوست ندارم. یعنی هرکس در نگاه وجدانی و فطریاش همیشه دارد از آفل فرار میکند و به سمت باقی میرود. اگر مصداق را اشتباه بگیریم، یک بحث دیگری است و فکر میکند این دائمی برایش هست. لذا وقتی که میرود و به آن میرسد و بعد میفهمد آفل است میبیند آن همه شوقی که قبلاً به این داشت دیگر آنطور نیست. این برای این است که اشتباه مصداقی گرفته است. میگوید: اگر این برای من جور نشود من میمیرم. چون فناء خودش را در عدم اجابت این حاجت میداند. گاهی عشق و عاشقیها، شوق به چیزی که انسان فاقد آن است، تلاش میکنی تا به آن برسی بعد میبینی نیست. این همان است که اشتباه در مصداق است. فکر میکرد که آن چیز برایش ضروریترین است. اما نمیدانست که این هم ضرورت در یک مرتبه است. این هم نیاز در یک مرتبه است. این هم میخواهد عبورش بدهد. همین که انسان میرسد و بعد میبیند، همین هم میخواهد او را عبور بدهد و به چیزی برساند که تو میخواهی. یعنی راضی نمیشوی و باز هم ادامه دارد. این نگاه اگر در ما ایجاد شود، این «لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ» خیلی زیبا میشود. حشر با خدایی که افول ندارد. غروب ندارد. همیشه با ما ارتباط دارد. از ما به ما نزدیکتر است. «أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ» (انفال/24) بین انسان و قلبش که حقیقت اوست خدا حائل است. «أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» (ق/16)، «فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعان» (بقره/186) مرحوم ابن فهد حلی میفرماید: این «انی قریب» به صورت مطلق یعنی نامتناهی و الا قریب باید مراتب داشته باشد. این قریب مرتبه ندارد. چون نامتناهی نسبتش با هم است، علی السوی است. این نامتناهی وجود است که با همه چیز قلب وجود است. نه زمان حائل آن است. نه مکان حائل آن است. نه بزرگی و کوچکی تجلیات برای او متفاوت هست که این یک بحث زیبایی بود که با اینکه خیلی فروعات دیگری دارد و نتایج علمی و عملی و محسوس دارد انشاءالله دوستان به مفصلات خودشان مراجعه میکنند و بهرههای علمی و عملی را میبرند.
شریعتی: تا به حال ما به «لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ» اینطور نگاه نکرده بودیم. این برهان افول با یک نگاه محبتی خودش یک فضای جدیدی است.
حاج آقای عابدینی: انشاءالله خدا به ما بچشاند که با خدا رابطههای محبتی شروع کنیم که اگر با محبت شروع کردیم محبوب میشویم.
بعد از این جریان ما با ابراهیم خلیل حرکت میکنیم. به قریهای رسیده که «بارکنا» آن را ما مبارک قرار دادیم که شام است، در آنجا حالا ابراهیم خلیل،در این برهه از عمر ابراهیم خلیل تا میرسد به جریان فرزنددار شدن،یک برههای از ابراهیم خلیل است که بعضی نقلها این را به صورت مختصرتر آورده است. در این برهه خیلی مفصل مسائل مطرح نشده است. اما یکی از نقطههای بسیار درخشان این برهه که میشود فهمید که در این زمان محقق شده و هرچند تصریح در آیه نشده اما میشود از آن فهمید و بعد اشاره خواهیم کرد، میشود از این فهمید که بعد از هجرت به اطراف شام بوده و همان مکان مقدس بوده و قبل از جریان فرزنددار شدن بوده که در این برهه هست که در آنجا رسیده است. سالیانی بوده که خدای تبارک و تعالی به او فرزند و بعد هم فرزند بعدی و بعد هم آن اطلاعات را آورده است. این جریان یکی از کمالات ابراهیم خلیل است.
در بعضی روایات میفرماید: ابراهیم خلیل بعد از اینکه رؤیت ملکوت سماوات و ارض به او داده شد یک سری چیزهایی را دید که قبل از آن شاید با این دقت نگاه نمیکرد. انسان هرچقدر مراتب شهودیاش بالاتر میرود، عمق مسائل را بیشتر مییابد. اینگونه نیست که اگر نبی است، دیگر رشد علمی نداشته باشد. «فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ» (یوسف/76) بالاتر از هر مرتبه علمی، علم بالاتر و علیمی است که خدای متعال است. لذا حرکت انسانها به سوی خدا به تفاوت علم انسانها با خدای متعال، به تعبیری «فوق ما لا یتناهی و بما لا یتناهی» است. تسوی مسأله که نامتناهی بالاتر از نامتناهی است. لذا همیشه مسیر حرکت به سوی خدا ادامه دارد و تمام شدنی نیست. لذا ابراهیم خلیل هم پله پله دارد حرکت میکند. نسبت به انسانها و آن رسالتی که داشت عصمت داشت و آنچه که مردم برای فهمیدن لازم داشتند، او داشت و واجد بود و چیزی کم نداشت. در بیان نبوتش و رسالتش چیزی کم نداشت اما در مقامات بین خودش و خدا که این رابطه بین خودش با مردم نیست، اینجا کم داشته باشد و یا بخواهد اضافه شود. بعد بگوید: قبلیها را نظرم عوض شد. نه! آنجایی که رابطه بین خودش با خداست، کمالات و رشدهایی ایجاد میشود که اینها دائماً او را سعه میدهد. انبیاء در رابطه با آنچه که برای مردم بودند، عصمت علمی و عملیشان کاملاً در آن رتبه واجد بودند و در آن مرتبه کامل بودند. اما در ارتباط با خدا دائماً رو به رشد بودند. لذا یکی از مواقفی که برای ابراهیم خلیل خیلی عظیم بوده این است که به مرتبهای میرسد که ما یک برهانی را از ابراهیم خلیل با نمرود نقل کردیم. آنجا گفت: «رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيت» (بقره/258) رب من کسی است که احیاء و اماته میکند.
سه آیه پشت سر هم در سوره بقره هست. آیات 258 تا 260 سوره بقره است. این سه آیه بعد از آیت الکرسی واقع شده است. یعنی بعد از اینکه آیت الکرسی آمده است که در آخرین مرتبه آیت الکرسی این است «اللَّهُ وَلِيُ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ» (بقره/257) خدا ولی کسانی است که ایمان آوردند و آنها را از ظلمت به نور میبرد. یعنی اهل ایمان دائماً از ظلمت به سوی نور حرکت میکنند. این ظلمت، ظلمت جهل جزایی نیست که بعد ایجاد شده باشد. این ظلمتی است که انسان از اول «وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً» (نحل/78) شما وقتی دنیا آمدید چیزی نمیدانستید. لذا اینطور نیست که برای انسان به عنوان یک نقصی که کوتاهی کرده ایجاد شده است. نه! این ابتدای خلقتش اینطور است. ندانستن که از اول نمیداند جزء خلقت انسان است.
«اللَّهُ وَلِيُ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» این ظلمات همان ندانستههاست. همان جهل های اولی که نمیتوانست و پیدا نکرد. نه! همان چیزی است که دارد حرکت میکند تا تمام آن چیزهایی که از اول برای او مجهول و مخفی بوده و بعد یک مرتبه اینها کمال پیدا کند و به علم برسد، خدای متعال با ولایتش اهل ایمان را از این ظلمتها به نور وارد میکند. بعد سه آیه پشت سر هم وارد میشود. سه مرتبه علمی، هر سه برهان هم خیلی زیباست. هر سه برهان هم حد وسطش یعنی علتش به حیات و زندگی برمیگردد. اولین برهانی که آمد همان بود که ابراهیم در مقابل نمرود اقامه کرد. آن برهان حد وسطش این بود که خدای من کسی است که «يُحيِي وَ يُمِيت» او هم گفت: «أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيت» (بقره/258) این هم مفصل توضیح دادیم.
برهان دوم مربوط به عزیر نبی یا ارمیای نبی است که وارد شده مشهور به عزیر نبی است. از جایی رد میشد دید یک قریه و شهری ویران شده و سکنه او مردند و شهر ویران شده است. مثل شهری که بیماری میزد و کسی نزدیک آنجا نمیشد، وقتی رد میشد دید اینها همه از بین رفتند و ویرانه شده است. زیر و زبر شده است. مثل اینکه نخلی سرنگون شود، این را میگویند: «خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها» (بقره/259) عرشاش پایین افتاده است. بعد آنجا این نبی الهی برایش این سؤال آمد که خدای متعال اینها را چگونه زنده میکند؟«أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها» اینها را بعد از اینکه مردند، چطور زنده میکند؟ اینجا مسأله به این صورت شد که خود آن نبی «فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ» صد سال مرد. بعد وقتی که زنده شد، این از آیاتی است که نشان میدهد در همین حیات دنیا مردند و برگشتند. شاید نمونه انسانی که در قرآن تصریح شده، جزء مباحثی است که به رجعت هم دلالت میکند، عزیر نبی یا ارمیا است، چون اسم ذکر نشده است. اما در روایات ذکر شده است. بعد از صد سال زنده شد و تفاصیلی دارد.
چون محدودیت داریم دیگر من بیشتر از این توضیح نمیدهم. این دومین مرتبه است که باز هم حیات و احیاء که آن مرکبش هم از دنیا میرود. آبی هم که همراهش هست، بعد وقتی زنده میشود میگوید: نگاه کن. صد سال تو در اینجا مرده بودی. الآن به مرکبت نگاه کن که چگونه او را از این حالتی که پوسیده شده و خاکستر شده «كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً» ما بر او گوشت میرویانیم و او را زنده میکنیم. که دید! برهان اول چه بود؟ برهان اول این بود «رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ» خدای من احیاء میکند و اماته میکند. استدلال بر احیاء و اماته بود. برای نمرود! ولی در برهان دوم دیدن احیاء بود که هم در جان خودش ایجاد شد، که عزیر نبی در جان خودش یافت. هم در بیرون دید که مرکبش چطور زنده میشود. اولی علم الیقین است. این عین الیقین است. یعنی با چشم خودش دید. هم در جانش خودش...
یکی از بحثها این است که وقتی انسان در قیامت احیاء میشود این عین الیقین برای همه در آنجا محقق میشود. یعنی وقتی بحث دوباره زنده شدن میشود این زنده شدن را مییابد. یعنی غیر از وقتی است که انسان، یک نوع دریافتی است که علم بر آن محقق میشود. یک علم شهودی است که انسان این زنده شدن را مییابد. با جایی که انسان زنده میشود، بعد میبیند فقط زنده شده است فرق دارد. نه! آنجا مییابد در قیامت که زنده شده است. لذا یک بحث زیبایی دارد که جای خودش میگوییم. یافتن در آن لحظه که در بعث انسان مییابد که زنده شده است، جزء عظیم ترین مسائلی است که جای بحث دارد که چگونه در قیامت محقق میشود و چه آثاری دارد. دومین برهان هم عین الیقین بود.
مثالی بزنم اینکه گاهی سر کلاس استاد برای دانشجوی پزشکیاش نحوه پیوند قلب را درس میدهد. قواعد و راههایش را نشان میدهد. یک موقع هست که این دانشجو یا خودش مریض قلبی شده است، یا یکی از نزدیکانش کنار استاد ایستاده است و یا یک کسی است که روی او جراحی انجام شده است و این هم ایستاده و دارد نگاه میکند. منتهی اگر روی خودش باشد این علم الیقین قویتر است که خودش قلبش آسیب دیده باشد و پیوند لازم دارد. چون این اطلاع داشته، قبل و بعدش و حین عمل اگر به هوش باشد یا بیهوش باشد، از قرائن و نتایجی که مییابد یک حس خاصی پیدا میکند که این عین الیقین است. این مراتب حصولی است.
یک زمان هست که خود این دانشجوی پزشکی به مرتبهای رسیده که خودش ایستاده و دارد عمل جراحی را انجام میدهد. خودش کسی است که دارد پیوند میزند. اینها سه مرتبه است. یعنی نسبت به این واقعه سه مرتبه است. هرچند این سه هر سه علم حصولی است یعنی صورت حائل شود. با چشم دیده میشود. با دست انجام میشود. در درون وجود انسان نیست. در بیرون وجود انسان است. هرچند اینگونه است، اما یک مثالی است. در آنجا هم یکجا استدلال بود.
دومین مورد در خود وجود عزیر نبی محقق شد. در سومین مورد میفرماید: «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (بقره/260)آیه خیلی لطیف است و برای انسان خیلی پیام دارد. «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ» «واو» اینجا عطف به آن سه مورد است. «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ» واو عاطفه است. یعنی عطف به دو آیه قبل است. هر سه جواب برای «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» هستند. مراتب خروج از ظلمات به نور اینهاست که دارد بیان میکند. «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ»، «ربِّ» غیر از «یا رب» است. «یا رب» ندا است. یک فاصلهای است. اما وقتی «ربِّ» میشود، «یا» که ندا است برداشته میشود، قرب خیلی زیاد شده است. مثل نجوا شده است. «ربِّ» که همان «ربّی» است. ربّ من! این خودش در اینجا یک لطافت است، «رَبِّ أَرِنِي» به من بنمایان. ابراهیم سابقه داشته است. در آیه قبل داشت که «وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» (انعام/75) آنجا به او نشان دادیم. هرچه به آدم چیزی را بدهند ظرفیت بالاتر میرود. بیشتر میخواهد. اینجا تقاضا میکند. آنجا در دورانی که فطرت محض بود ما خودمان به او دادیم. ملکوت آسمان و زمین یعنی جنبه رابطه با خدای همه اشیاء را دید. آن جنبهی رابطهی با خدای همه اشیاء را دیدند، خیلی سر بسته و در بسته است. در این مورد خیلی حرف زده شده و جا دارد حرف زده شود. در رابطه با روایت دارد اگر شما نبود که آن خطوراتی که در قلب شما میآید، این چیزهایی که قلب شما را مشغول میکند، اگر نبود شما هم ملکوت سماوات و ارض را میدیدید. اگر زیادی کلام در حرف زدنهای شما نبود، اگر ورودی شما زیاد نبود، نه سکوت منفی، اگر نبود شما هم نگاه میکردید.
تعبیری مرحوم آیت الله سید محمد حسن الهی طباطبایی دارند، برادر علامه طباطبایی، آیت الله حسن زاده ایشان نقل میفرمودند از این استاد بزرگوار که ایشان از استادشان سؤال کرده بود که اصلاً شما چه کردید که میبینید؟ ایشان فرموده بود: من تعجب میکنم از شما که با خودتان چه کردید که نمیبینید؟ یعنی دیدن اساس است. باید دید! یعنی رابطه برقرار است. اگر قطع میشود علت میخواهد. در روایات هست که اگر این خطورات قلبی نبود و شما را از این سو به آن سو نمیکشید، شما هم میدیدید.
ما نمیدانیم، میگوییم: ندیدیم هم ندیدیم. اما رابطه اشیاء با خدا را دیدن، انسان از درون خودش به این رابطه نگاه میکند. نه از بیرون! این دیگر با چشم نیست یک دریافت عظیمی است که انسان را باید به این مرتبه عظیم ببرد که از چشم خدا به عالم نگاه کند. تعبیری که در حدیث معراجیه وارد شده که «اولئک الذین ینظرون الی المخلوقین بنظری الیهم» اینها با چشم من به عالم نگاه میکنند. حدیث معراجیه از جانب خدا به پیغمبر است. میگوید: اینها در مراتب رضا به جایی میرسند که به عالم نگاه میکنند اما «بنظری الیهم» با چشم و نگاه من! خدا میفرماید که حسرتش اقلاً در وجود ما باشد که اینها هست و ما نداریم. بعد از این عالم انشاءالله اینها برای ما اجابت شود.
«كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى» چگونه موتی را، میت نه، چون میت یکی است. کلا میخواهد این نظام برایش آشکار شود. آن هم ابراهیمی که قبلش ملکوت سماوات و ارض را دیده است. یک وقت هست من اعتقاد به معاد ندارم. شک میکنم آیا میشود زنده شوم یا نه؟ نمیگوید: میشوم زنده شوم یا نه؟ نمیگوید: اینها چطور زنده میشوند؟ میگوید: تو چطور زنده میکنی؟ وقتی بگوید: اینها چطور زنده میشوند؟ یعنی خدایا من علت قابلی را میخواهم. میخواهم بدانم اینها چطور زنده میشوند؟ وقتی میگوید: شما چطور زندگی میکنی، یعنی علت فاعلی را میخواهم. میخواهم محیی شوم! من میخواهم مظهر اسم محیی شوم. نمیگوید: شما زنده کن من ببینم. مثل جریان سؤال عزیر نبی نیست. او میگوید: به من نشان بده که چطور زنده میشوند؟ لذا نشان دادند که چطور زنده میشود. این کیفیت احیاء را میگوید. «وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى» نه اینها چطور زنده میشوند؟ از نگاه خدا میخواهد احیاء را ببیند. احیاء غیر از زنده شدن است. زنده کردن است. میخواهد بگوید: چطور زنده میکند. اینها خیلی عالی است. یعنی گاهی تفاوت به ظاهر نزدیک هم است. اما او میخواهد از منظر خدا ببیند چگونه زنده میکند؟ میخواهد فاعلیت را ببیند و مظهر اسم محیی شود.
شریعتی: این یک جور سیر در مراتب توحید است؟
حاج آقای عابدینی: یک زمان هست که کرامت را از کسی میبینی. یا کرامت در خود ما هم صادر میشود. این کرامت را دیدن است. اما یک زمان ما کریم میشویم یعنی مظهر اسم میشویم. این میخواهد محیی شود. نه اینکه پیدا کردن حیات را ببیند. صرف دیدن نه! این لذتی که انسان اسم خدا شود. انبیاء ظهورات اسماء خدا میشوند. آن هم بعضی از اسماء که لذتش از یک اسم که میخواهد به کار بیافتد، خیلی از اسماء دیگر باید در آن طریق به کار بیافتند تا این اسم به کار بیافتد. این معرفت آنجا عین مظهریت دین است. چون معرفت با همان مظهریت محقق میشود. این نیست که اول معرفت بیاید و بعد مظهر شود. با همین فعل میخواهد مظهر و معرفت شود. این خیلی زیباست. چه چیزی باعث شد که ابراهیم این تقاضا را بکند. چند علت ذکر کردند که اگر فرصت باشد عرض خواهیم کرد. اما تقاضا که صورت گرفته ادامهاش میفرماید: « قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ» آیا تو ایمان نداری. به چه چیزی؟ به معاد، میشود به ابراهیم گفت: ابراهیم تو به معاد ایمان نداری؟ قطعاً ابراهیمی که بر سر شکستن بتها و دیدن ملکوت سماوات و ارض این همه مسیر را طی کرده است، در آتش افتاده و به غیر پناهنده نشده است. یک چنین وصلهای قطعاً به ابراهیم خلیل نمیچسبد که این شک در معاد داشته است.
اولاً بعضی گفتند: خدای متعال این سؤال را کرد تا نشان بدهد عظمت سؤال ابراهیم تا کجاست. چون در ادامه میفرماید: «قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» اینها در مدارج قلبی و رشد من میخواهد محقق شود. یعنی ابراهیم خلیل ان ایمان کامل را دارد. اما ایمان کامل هم فوق هر مرتبهای از این مراتب بالاتر از اطمینان است که از عین الیقین به حق الیقین برسند. من علم الیقین را داشتم چون خودم با نمرود احتجاج کردم. من عین الیقین را داشتم چون در آتش افتادم و از کسی تقاضایی نکردم چون میدانستم بقاء با اوست و رابطه با او فقط باقی است. اینها را داشتم اما اینجا حق الیقین را میخواهم برسم. «لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» یعنی قلب من میخواهد به یک مرتبهای از یقین دیگر برسد که آن یقین بالاتر حق الیقین است نه عین الیقین!
جواب خدا نشان میدهد که سؤال ابراهیم از چه بوده است. اگر در سؤال هم برای کسی ابهامی باشد که احساس کند شاید سؤال چیز دیگری است، جواب الهی مطابق با سؤال است لذا نشان میدهد «قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ» چهار پرنده را بگیر، «فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ» چون ابراهیم گفت: «تُحْيِ الْمَوْتى» یکی نه، لذا جمع را میخواست. میخواست ببیند قیامت چگونه محقق میشود؟ چگونه در قیامت احیاء در جانب خدا صورت میگیرد. هنوز آنجا نرفته است اما میخواهد ببیند احیاء در قیامت چگونه صورت میگیرد؟ نه اینکه نمیداند صورت میگیرد، میخواهد چگونه صورت گرفتن را بیابد. مظهر آن شود. لذا میخواهد برای همین در دنیا نمونه پیاده کند. چهار پرنده را بگیر! چرا پرنده؟ اولاً پرندهها تمایزشان نسبت به هم شدت دارد. ثانیاً خود پرندهها انس گیریشان با انسان خیلی شدیدتر از انسانهای دیگر است. لذا میفرماید: «فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ» چهار پرنده. این چهار پرنده چه نوع پرندههایی بودند؟ این در روایت متعدد ذکر شده است. این چهار پرنده مظهر چهار نوع خصوصیت انسان است. انشاءالله بعد روایاتش را خواهم گفت.
چهار پرنده را بگیر، «فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ» اینها را با خودت انس بده. «صُرهُن» در لغت دو معنا شده است. «صُر» مثل قُل است. «قُل هو الله احد» اصل این «قَوَلَ» بوده است. یعنی واو داشته است. این بخاطر جریانات ادبی «قُل» میشود. در «صُر» هم صور بوده است. یعنی واو داشته است. «صُرْهُنَّ» در اینجا چه معنی میدهد؟ «صُر» دو معنی دارد. یکی قطعه قطعه کردن است. یکی انس و میل پیدا کردن است. هردو در اینجا معنا میدهد. هردو این معنایی که برای «صُرْهُنَّ» کرده است، هردو معنی میدهد. چه بگوییم: «فَصُرْهُنَّ الیک» اینها را قطعه قطعه کن.
مرحوم علامه میفرماید: اگر تکه تکه گرفتیم، «الیک» الی در عربی معنای میل میدهد. وقتی میگویند: به سوی او یعنی با میل! «فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ» یعنی آنها را قطعه قطعه کن در حالی که قبل از این با تو انس گرفته بودند. یعنی مدتی اینها را بگیر و نزد خودت نگهدار. با آنها انس بگیر! امروزیها میگویند: کبوتر جلد این خانه شده است. یعنی اگر دور از خانه هم رهایش کنی باز برمیگردد. به ابراهیم میگوید: اینها را با خودت مأنوس کن. تو را دوست داشته باشند. تو برایشان آرامبخش باشی.
بعد از اینکه این کار را کردی، گوشتهای اینها را ببر با هم مخلوط کن. به طوری که قابل تشخیص نباشند. بعد هر تکهای از اینها را سر کوههای مختلفی قرار بده. تعبیر قرآن این است «و ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً» سر هر کوهی تکهای از اینها که با هم مخلوط هست را بگذار. «ثُمَّ ادْعُهُنَّ» سپس اینها را دعوت کن. یعنی بگو: هدهد بیا! کبوتر بیا! مرغ یا خروس بیا! طاووس بیا! اینها را صدا بزن و بخوان. نه در لفظ فقط، خواندنی است که از درون میخواند و اینها اجابت میکنند. یعنی اینها میل به تو داشتند. آنچه که میل پیدا کرده تن اینها بوده یا جان اینها؟ آن نظامی است که حیات اینها بر آن قائل بوده است. این بدن یک حقیقتی بود که حامل آن جان بود. لذا وقتی اینها قطعه قطعه و تکه تکه میشوند و با هم مخلوط میشوند، چقدر زیباست که وقتی ابراهیم خلیل تک تک اینها را صدا میزند که اینها با او مأنوس هستند، تعبیر قرآن این است که «ثُمَّ ادْعُهُنَّ» اینها را دعوت کن «يَأْتِينَكَ سَعْياً» با شتاب به سوی تو میآیند. «سعیاً» یعنی شتاب درونش است. نزد تو با شتاب میآیند. اینقدر این زیباست، انسان وجد پیدا میکند که وقتی انس هست، شتاب در الحاق است. یعنی گویی او منتظر دعوت ابراهیم است. تا به تمام وجود به سمت ابراهیم خلیل حرکت کند و ابراهیم حقیقت را ایجاد میکند. احیاء میکند. همین حقیقت در قیامت برای همه ما محقق میشود یعنی وقتی آنجا ندای الهی میآید و همه انسانها از قبرها با شتاب تمام به سمت خدا حرکت میکنند. اجابت میکنند. همه مییابند که به غیر از خدا حشری نیست. اما آن کسی که خودش را با طریق الهی آماده کرده بود وقتی به سمت خدا حرکت میکند، با تمام نشاط است. «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» (قیامت/22و23) در وجوهشان نضره و زیبایی و خشنودی است. در حالی که به سوی او نگاه میکنند. اما وجوهی هم خیلی سر به زیر افتاده است و آنها شرمسار هستند و نگران از اینکه به کدام سمت در حرکت هستند.
شریعتی: قصه را همه ما شنیده بودیم. حکایت و درخواست حضرت ابراهیم و به بیان لطیف حاج آقای عابدینی عزیز طور دیگری به قصه نگاه میکنیم و انشاءالله نکات لطیف دیگری که در آینده از زبان شما خواهیم شنید. تا امروز 558 صفحه از مصخف شریف را به اتفاق تلاوت کردیم در این دوری که دور جدید ختم قرآن بود. دیگر چیزی به ختم این دوره از قرآن کریم نمانده است. انشاءالله خداوند به همه ما توفیق بدهد که بتوانیم عامل به آیههای نورانی و حیات بخش باشیم. امروز آیات ابتدایی سوره مبارکه طلاق به اتفاق تلاوت میکنند.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، يا أَيُّهَا النَّبِيُ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لا يَخْرُجْنَ إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لا تَدْرِي لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ أَمْراً «1» فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ وَ أَقِيمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ ذلِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً «2» وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً «3» وَ اللَّائِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللَّائِي لَمْ يَحِضْنَ وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْراً «4» ذلِكَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً «5»
ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان. اى پيامبر! هرگاه خواستيد زنان را طلاق دهيد، پس در زمان عِدّه، آنان را طلاق دهيد [زمانى كه از عادت ماهانه پاك شده و هنوز با شوهر همبستر نشدهاند] و حساب (ايّام) عدّه را نگه داريد و از خدايى كه پروردگار شماست پروا كنيد. (در ايّام عدّه،) نه شما آنان را از خانه بيرون كنيد و نه آنان بيرون روند، مگر آنكه مرتكب كار زشت آشكارى شوند (كه در اين صورت اخراجشان مجاز است). اين دستورات، حدود خداست و هركس از حدود الهى تجاوز كند، به خويش ستم كرده است. تو نمىدانى، شايد خداوند بعد از اين، امر تازهاى پديد آورد. پس چون به پايان مدّت عدّه نزديك شدند، يا (با رجوع به آنان) به طرز شايسته و پسنديدهاى نگاهشان داريد و يا (با پرداخت مهريه و ساير حقوق) به طرز شايستهاى از آنان جدا شويد و (هنگام طلاق) دو شاهد عادل از ميان خود به گواه گيريد و گواهى را براى خدا به پا داريد. هركس كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، اين گونه پند داده مىشود و هركس كه از خدا پروا كند، خداوند براى او راه بيرون شدن و رهايى (از هر گونه مشكل) را قرار مىدهد. و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مىدهد و هر كس بر خدا توكل كند، او برايش كافى است. همانا خداوند كار خود را محقق مىسازد. همانا خداوند براى هر چيز اندازهاى قرار داده است. و زنانى كه از عادت ماهانه مأيوسند، (و قصد داريد آنان را طلاق دهيد،) اگر در وضع آنان شك كنيد (كه اين عدم عادت به خاطر سنّ است يا بيمارى و يا باردارى)، پس عدّه آنان سه ماه است و هم چنين است حكم زنانى كه حيض نديدهاند (با آن كه در سنّ حيض هستند) و پايان عدّه زنان باردار، وضع حمل آنان است و هركس از خدا پروا كند، خداوند براى او در كارش آسانى پديد مىآورد. اين فرمان خداوند است كه آن را به سوى شما نازل كرده است و هركس از خدا پروا كند خداوند بدىهايش را مىزدايد و اجرش را بزرگ مىگرداند.
شریعتی: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيد» اشاره قرآنی را بفرمایید. دعا بفرمایید و خداحافظی کنیم.
حاج آقای عابدینی: این صفحه که تلاوت شد، «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً، وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» تا آخر آیه که خیلی زیباست، جزء اذکار مهمی است که اولیای الهی بعد از نمازهای واجبشان به همراه چند ذکر دیگر انجام میدادند. سه مرتبه این ذکر را داشتند و برای آن نتایج بسیاری میدیدند. انشاءالله این ذکر را از دست ندهیم. البته شب وفات امام کاظم(ع) هم هست. انشاءالله دلهایمان را روانه کاظمین بکنیم و آن امام معصوم را واسطه کنیم، انشاءالله خدای متعال این حال رؤیت ملکوت و این حال مظهر اسماء شدن را برای همه ما قرار بدهد. انشاءالله خداوند همه مشکلات صعب العلاج و مشکلات جوانها را به هدف اجابت برساند.