1401-02-24-حجت الاسلام والمسلمین حسینی قمی
بسم الله الرحمن الرحیم
خطبه 220 امیرالمؤمنین (س) قَالَهُ بَعْدَ تِلَاوَتِهِ أَلْهاكُمُ التَّكاثُر حضرت اول سوره الهاکم التکاثر را تلاوت فرمودند بعد این خطبه نورانی را ایراد فرمودند. خطبه نسبتاً طولانی هست. ما قسمت اول آن را خواندیم ادامه خطبه را بدون اشاره به آن فرازهای قبل ادامه می-دهیم. حضرت در احوالات انسان پس مرگ الهاکم التکاثر دارند سرزنش می کنند کسانی که آن قدر دنبال تکاثر و زیاده طلبی بودند که سراغ مردگان می رفتند. مردگان و اهل قبور خود را می شمردند می گفتند مرده-های ما بیشتر از شما است بنابراین ما نسبت به شما فضیلت داریم.
حضرت دارند حالات اهل قبور را بیان می کنند. اینها وسیله فخر نیستند، وسیله عبرت هستند. به این فراز رسیدیم که حضرت فرمودند سَلَكُوا فِي بُطُونِ الْبَرْزَخِ سَبِيلًا این مردگانی که شما به دیدن آنها می روید و می-خواهید به اینها افتخار کنید سَلَكُوا فِي بُطُونِ الْبَرْزَخِ سَبِيلًا، در برزخ یعنی در همان قبر راهی را طی کردند که سُلِّطَتِ الْأَرْضُ عَلَيْهِمْ فِيهِ الان زمین بر آنها سلطه دارد. فَأَكَلَتْ مِنْ لُحُومِهِمْ وَ شَرِبْتَ مِنْ دِمَائِهِمْ، خون آنها را، گوشت آنها را، همه بدن آنها را زمین می خورد. انسان می پوسد. فَأَصْبَحُوا فِي فَجَوَاتِ قُبُورِهِمْ جَمَاداً، با گذشت زمان انسان ها در شکاف قبر تبدیل به یک جماد می شود.
جَمَاداً لَا يَنْمُونَ، جمادی که دیگر رشد و نموی نخواهد داشت. به قول مرحوم تستری در شرح نهج البلاغه او می فرمایند جماد رشد ندارد، از آن کم هم نمی شود، یک سنگ صد سال یک جا بماند، هزار سال یک جا بماند، رشد نمی کند ولی از آن کم هم نمی شود ولی انسان تبدیل به جمادی می شود که از آن کم هم می شود. این بدن می-پوسد و نیست می شود. جَمَاداً لَا يَنْمُونَ وَ ضِمَاراً لَا يُوجَدُونَ، غایبانی که دیگر حضوری نخواهند داشت.
لَا يُفْزِعُهُمْ وُرُودُ الْأَهْوَالِ، دیگر حوادث دنیا به اینها اثری ندارد. اعتنایی به لرزه های دنیا ندارند. وَ لَا يَحْزُنُهُمْ تَنَكُّرُ الْأَحْوَالِ یک سختی های در زندگی زنده ها پیش می آید بر آنها اثری ندارد. وَ لَا يَحْفِلُونَ بِالرَّوَاجِفِ، به زلزله ها و لرزه های زمین اعتنایی ندارند. گرفتاری آنها چیز دیگری است. وَ لَا يَأْذَنُونَ لِلْقَوَاصِفِ، شدائد دنیا را اصلاً نمی شنوند. این همه گرفتاری هایی که مردم روی زمین دارند آنها نمی شنوند. غُيَّباً لَا يُنْتَظَرُونَ، غایبانی هستند که کسی دیگر انتظار بازگشت آنها را ندارد. وَ شُهُوداً لَا يَحْضُرُونَ، شاهدانی هستند که دیگر در جمع ما حضور پیدا نخواهند کرد.
وَ إِنَّمَا كَانُوا جَمِيعاً فَتَشَتَّتُوا، خیلی جمع بودند اما پراکنده شدند وَ أُلَّافاً فَافْتَرَقُوا، خیلی با هم مأنوس بودند. الفت داشتند. برادر به برادر خود، پدر به فرزند خود، فرزند به پدر و مادر خود، چه قدر اینها با هم الفت داشتند اما فَافْتَرَقُوا، از هم جدا شدند. به قول یکی از شارحین نهج البلاغه گاهی هم چه جدایی هایی. قبر یک برادر این جا است، یک برادر غرب عالم است، یک برادر شرق عالم است. گاهی در یک خانواده می بینید در چند کشور زندگی می کنند. پراکنده هستند.
وَ مَا عَنْ طُولِ عَهْدِهِمْ، چرا این قدر اینها فراموش شدند نه این که از مرگ اینها زمان زیاد گذشته است، خیلی هشدار عجیبی است، فکر نکنید باید یک چند سالی بگذرد تا اینها فراموش بشود نه خیلی زود این اتفاق می افتد. وَ مَا عَنْ طُولِ عَهْدِهِمْ وَ لَا بُعْدِ مَحَلِّهِمْ عَمِيَتْ أَخْبَارُهُمْ، نه این که سال ها از مرگ آنها گذشته است و با ما فاصله دارند، به این دلیل دیگر خبری از آنها به ما نمی رسد وَ صَمَّتْ دِيَارُهُمْ، به وادی خاموشان رفتند، نه. وَ لَكِنَّهُمْ سُقُوا كَأْساً بَدَّلَتْهُمْ بِالنُّطْقِ خَرَساً، به اینها شرابی نوشاندند که دیگر به جای سخن گفتند لال شدند. حالا یک ساعت هم از مرگ آنها گذشته باشد همین است، یک هفته هم از مرگ آنها گذشته باشد همین است.
علت فراموش کردن ما این نیست که خیلی زمان گذشته است، طول زمان نمی خواهد. به تعبیر امیرالمؤمنان سُقُوا كَأْساً شراب مرگ به اینها نوشاندند. وَ بِالسَّمْعِ صَمَماً، دیگر گوش آنها کر شده است. وَ بِالْحَرَكَاتِ سُكُوناً، حرکت آنها تبدیل به سکون شده است. من یک مطلبی را قبل از این که ادامه این کلام نورانی امیرالمؤمنین علی (ع) را بخوانم اضافه کنم. من نگاه می کردم این روزها خیلی مفصل احوالات خوبان و بدانی که نام آور بودند. از عبرت های عجیب است. خداوند متعال عبرتی در مرگ خوب های نام آور و بدان نام آور قرار داده است.
اصلاً مرگ آنها را یک جوری قرار می دهد که حواس ما جمع باشد. مثلاً از خوب ها در قرآن هست، در روایات هست، در تاریخ هست، این سوره مبارکه سبأ، داستان حضرت سلیمان، از آیه 12 به بعد، «وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْر» (سبأ/12) چه قدرت و عظمتی جناب سلیمان داشت.
«وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْه» (سبأ/12) اجنه در خدمت حضرت سلیمان بودند. «يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ» (سبأ/13)، کارگرهای او جن بودند، جن و انس در خدمت سلیمان بود. «فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْت» (سبأ/14) همین سلیمان که جن و انس در اختیار او قرار دادیم وقتی اجل او رسید «قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الْأَرْضِ» (سبأ/14) به عصا تکیه کرده بود مرد.
این پیامبر با این قدرت. پیامبری که می گوید رَبِّ: هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ، احدی حکومت سلیمان را نداشته است نه قبل از سلیمان و نه بعد از سلیمان. جن و انس در خدمت او. «قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الْأَرْضِ» (سبأ/14) نفهمیدند که سلیمان از دنیا رفته است. قرآن است، دابه ای جنبنده، در تفسیر هست موریانه ای، «تَأْكُلُ مِنْسَأَتَه» (سبأ/14) پایین عصای حضرت سلیمان را خورد، عصا از دست سلیمان افتاد، سلیمان روی زمین افتاد. «فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهين» (سبأ/14) تازه فهمیدند سلیمان از دنیا رفته است. یعنی خوبانی که در اوج مقام بودند خدا این جوری جان آنها را می گرفت که عبرت برای دیگران باشد.
نمونه دوم داستان حضرت ادریس. در سوره مبارکه مریم هست. آیه 57 سوره مریم صریح قرآن کریم است. «و اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْريس» (مریم/56) ادریس از پیامبران بسیار با عظمت است. پدر جد حضرت نوح است. «و اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْريس» (مریم/56) آن قدر مقام دارد که خدا در قرآن می فرماید ای پیامبر «و اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْريس» (مریم/56) اسم او را بیاور. نام او را بیاور. مردم از ادریس الگو بگیرند. «إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا» (مریم/56 و 57) یک تفسیر این است که در کافی مرحوم کلینی داستان آن آمده است. واقعاً داستان تکان دهنده ای است.
از خوب ها خدا جوری جان می گیرد که ما حواس خود را جمع کنیم. رسول خدا می گوید یک وقتی ادریس نبی به یکی از فرشتگان الهی گفت که یک خدمتی به من بکن. گفت چه خدمتی؟ گفت اگر می شود ملک الموت را نشان من بده. گفت باشه. این فرشته حضرت ادریس را برداشت و گفت ملک الموت این جا نیست باید در آسمان ها برویم. در آسمان اول آمدند. پیدا نکردند، آسمان دوم پیدا نکردند. آسمان سوم. در قرآن هست و در دعاها هم می خوانیم سُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ السَّمَوَاتِ السَّبْعِ، هفت صریح آیات و روایت و ادعیه است. بین آسمان چهارم و پنجم این فرشته ملک الموت، عزرائیل را دید.
دید خیلی عبوس و گرفته است. گفت چرا ناراحت هستی؟ گفت ما در ذل عرش الهی بودیم، به ما گفتند برو جان یک نفر را بین آسمان چهارم و هفتم بگیر. گفت جان را روی زمین می رویم و می گیریم. گفت این جا چه کسی هست که ما جان او را بگیریم؟ گفت خود با پای خود، خود را به این جا رسانده است. او ادریس است. جان او را آن جا خداوند گرفت. قرآن می فرماید «وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا» (مریم/57) این علو هم می تواند علو معنوی باشد، هم علو جسمی که جان او را در آن جا گرفتند.
برای چه جان سلیمان را آن جور می گیرند؟ برای جان ادریس را این جور می گیرند؟ برای چه جان موسی را آن جوری می گیرند؟ شیخ صدوق در امالی دارد، حضرت موسی عبور می کرد یک کسی داشت یک قبری می کند، به این آقا گفت می خواهید شما را کمک کنم؟ گفت اگر کمک کنید خیلی ممنون از لطف شما هستم.
جناب موسی شروع کرد در کندن قبر به این آقایی که قبری را می کند کمک کرد. گفت می خواهید در آن بخوابم اندازه و عرض و طول آن را ببینید؟ گفت اگر این زحمت را هم بکشید خیلی خوب است. خوابید گفت اندازه آن خوب است، آمد بلند شود گفت دیگر نمی-خواهد بلند شوید. قبر خود شما بود. همین جا بخواب. نمونه فراوان داریم. از اولیاء خدا، از خوبان و از بدها. خداوند یک جوری جان آنها را می-گرفت که عبرت برای دیگران باشد.
حالا از بدها یک چند تا مثال بزنیم. خدا مرحوم تستری را رحمت رکند، شرح نهج البلاغه ایشان، بارها عرض کردیم واقعاً عجیب است این مرد احاطه ای که به تاریخ و قرآن و حدیث دارد. نمونه های فراوانی ایشان نقل می کند از مرگ بدانی که خدا یک جوری جان آنها را می گیرد که عبرت باشد. یک نمونه آن این است که یکی از خلفای عباسی به نام واثق، که نوه هارون الرشید است، دو تا از فرزندان هارون الرشید بعد از او خلیفه شدند، اول مأمون و بعد هم معتصم شد، بعد از معتصم هم پسر او واثق خلیفه شد.
عمر او هم طولانی نبوده است. یک داستان بسیار تکان دهنده ای در منابع دست اول مثل تاریخ بغداد و دیگران نقل می کند، وقتی این خلیفه عباسی، این ظالم، این جانی در بستر مرگ افتاد، در حالات او هست که کان اکولاً این قدر پرخور بود و اهل فساد بود که همین ها هم باعث مرگ او شد. وقتی در بستر مرگ افتاد وزراء و امرایی که دور او بودند احساس کردند که دیگر تمام شده است و مرده است. جرأت نمی کردند نزدیک بروند و ببینند مرده است یا نه؟ به یک کسی گفتند تو برو. گفتم باشه.
گفت نزدیک رفتم آمدم دست بزنم به بینی او، بینی او را بگیرم ببینیم نفس می کشد یا نه، چشم خود را باز کرد. به قدری من ترسیدم و یک جوری عقب کشیدم که به در برخورد کردم و شمشیری داشتم حمائل من بود شمشیر نزدیک بود شکم من را پاره کند. موقعیت خود را جمع و جور کردم. از آن نگاهی که در آن لحظه آخر داشت خیلی ترسیدم.
مدتی گذشت دیگر یقین کردیم که مرده است. مطمئن به مرگ او شدیم. وزیر او ابودعاد بود، گفت او مرد ما باید به فکر خلیفه بعدی باشیم. خلیفه بعدی او کیست؟ متوکل است. فوری گفتند برویم مقدمات بیعت با خلیفه بعدی را فراهم کنیم. مقدمات را آماده کردند، می گوید به من گفتند تو این جا پیش این جنازه بمان. ما در یک باغی بودیم. گفت من در را بستم، گفتم جنازه که در نمی رود. من برای چه کنار این جنازه بنشینم.
گفتم من پشت در می نشینم این جا مواظب این خلیفه مرده هستم اینها بروند برای متوکل بیعت بگیرند. گفت همین طور که نشسته بودم یک مدتی گذشت یک مرتبه احساس کردم یک صدایی می آید، یک رفت و آمدی، گفتم نکند کسی سراغ جنازه برود، در را باز کردم و داخل آمدم، دیدم من دیر رسیدم، موش آمده است، تا من رسیدم، یک موش چشم خلیفه را خورده بود. گفت من پیش خود گفتم، گفتم عجبا این چشمی که نیم ساعت قبل، یک ساعت قبل، تا باز کرد من یک جوری از آن ترسیدم که نزدیک بود خود را بکشم، این چشم با فاصله نیم ساعت، یک ساعت، طعمه موش شد و این هیچ عکس العملی نمی تواند انجام بدهد. نمونه ها فراوان است. خداوند هم در خوبان، اول از خوب ها شروع کردیم، از سلیمان و ادریس و موسی، هم از بدها. از نمونه-های قرآنی بدها اگر بخواهیم بگوییم، مگر داستان فرعون در قرآن نیامده است.
با آن قدرت خود «إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ» (یونس/90) با همان نیلی که فکر می کرد نجات او به این قدرت است، به رود نیل او است، به این عظمت حکومت او است، با همان نیل خدا مرگ او را رساند. و لحظه آخر گفت «فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِك» (یونس/92) قرآن می گوید ما بدن تو را نگه می داریم. ما عمداً جنازه تو را نگه می داریم که برای آینده ها عبرت باشد. کسی که «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى» (نازعات/24) این جوری در آب مرگ او رسید، و جنازه او را هم برای آیندگان نگه می داریم، عبرت باشد.
داستان قارون صریح قرآن کریم است. قرآن کریم مفصل داستان قارون آورده است که وقتی مرگ او می رسد «فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْض» (قصص/81) خدا می-توانست یک مرگ دیگری برای قارون مقدر کند. سوره مبارکه قصص آیه 81 «فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْض» (قصص/81) زمین دهان باز کرد و قارون را فرو برد. تنها خود را نبرد با تشکیلات او با هم. وقتی موسی به او گفت زکات مال خود را بدهید، گفت «إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ» دانش خود من است. از من چه می خواهی. «فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْض» (قصص/81) ما این را در زمین یعنی عمداً خدا مرگ خوب ها در درجه بالا و بدها در درجه بالا را یک جوری قرار می دهد که عبرتی برای ما باشد.
هر چه باشی و هر که باشی عاقبت مرگ است ولی خدا یک الگو هایی را هم به ما می دهد، می گوید مرگ سلیمان را ببینید، مرگ ادریس را ببینید، مرگ موسی را ببینید، مرگ قارون را ببینید، مرگ فرعون را ببینید، مرگ هارون الرشید را ببینید، مرگ مأمون را ببینید، مرگ الواثق بالله را ببینید، مرگ منصور دوانیقی را ببینید.
در تاریخ طبری در مرگ منصور دوانیقی هست، جزء منابع قدیمی ما هست، مال بیش از هزار سال پیش است. منصور داشت مکه می رفت. منصور عباسی خیلی ظلم کرد، قاتل وجود امام صادق (ع) بود. داشت مکه می رفت، یک منزل به رسیدن به مقصد خود یک منزلگاهی توقف کرد. بالاخره سلطانی بود و قدرتی داشت. آن هم در منزلی که توقف می-کرد فقط چادر نبود که خیمه بزنند. یک جایگاهی بود، یک تشکیلات مفصلی بود. وقتی در آن خانه رفت دید دو بیت شعر بر دیوار نوشته شده است. خیلی ترسید. شعر نوشته بود. اسم او ابو جعفر بود.
اباجعفر کانت وفاتک مرگ تو رسید، ونقضع تمام شد، ونقضعت سنکه و امر الله لابد دواق سال های تو تمام.
ابا جعفر هل کاهن او منجم لک الیوم من حر منیت مانع کسی می تواند جلوی مرگ تو را بگیرد. حالا برو متوسل به کاهن ها و منجم ها و ستاره-شناس ها بشوید. خیلی عصبانی شد. منزلگاه خلیفه چه کسی جرأت دارد چنین شعری بنویسد آن هم خطاب به خود خلیفه؟ آن کسی که مسئول تهیه این خانه ها و آماده سازی این خانه ها بود خواست. گفت این چیست که این جا نوشته است؟ گفت از وقتی ما این خانه را تحویل گرفتیم و آماده کردیم احدی وارد این خانه نشده است. ولله کسی وارد نشده است. گفت پس این شعر چیست که نوشته است؟ گفت من شعری نمی بینم.
رئیس نگهبان ها را صدا زدند، گفت ببین چه شعری است که این جا نوشته است؟ او هم گفت من شعر نمی بینم. منصور می دید آنها نمی دیدند. به وزیری که کنار دستش بود گفت حالا تو یک آیه قرآن برای من بخوان. این هر چه فکر کرد آیه یادش نیامد. واقعاً کار خدا است. گفت آقا «سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون» آقا با مشت چنان دستور داد زدند در فک این وزیر که خورد شد. گفت غیر از این آیه بلد نبودی؟ من خودم تحت تأثیر این شعر و وحشت این شعر هستم، تو باید و سیعلم الذین بخوانی. گفت به خدا من هر چه فکر کردم یک مرتبه تمام آیات از ذهن من پرید. همین آیه یادم ماند.
خیلی عصبانی شد و تفعل زد گفت این شعری که اینها نمیبنند و من میبینم، این همه آیهای که برای من خواند، مرگ ما نزدیک است. اصلاً نمیخواهم در این خانه بمانم. به طرف مکه برویم. آمد نزدیکیهای مکه، حادثهای پیش آمد و از اسب افتاد و درجا به جهنم واصل شد. همانجا دفنش کردند در یک منطقهای به نام بئر میمون. آنجا دفنش کردند. ولی همین آدم، قبل از مرگش یک جملهای گفت، جمله خیلی قشنگ است ولی چه فایده؟ گفت: بئن الاخرة بالنومة. تقریباً 8 سال امام صادق (ع) گرفتار منصور دوانقی بوده است. 8 سال خیلی هم ظلم کرده است. منصور دوانقی امام صادق فرمود خیلی اذیت کرد. گفت بئن الاخرة بالنومة. آخرتمان را به یک خواب و خیال فروختیم.
مگر منصور را خدا اینطوری قرار میدهد. گفت یک آیه بخوان. حالا این آیه را خواندند جالب است این داستان هم یادم آمد. یک وقتی یکی از پادشاهان وزیر خود را صدا زد گفت ما میخواهیم از حالا یک سنگی قبری دستور بدهیم برای خودمان بسازند. گفت تعجب است. شما که فکر قبر و... گفت: نه، میخواهیم این سنگ قبرمان را از حالا بسازیم. اینها دنبال پک و پزشان بودند. میخواستند بعد از مرگشان هم سنگ قبرشان ممتاز باشد. هفته قبل عرض کردم. ببینید به هر حال مرگ برای ما یک عبرت است. قبرستان باید وسیله عبرت باشد. الآن متأسفانه این چیزها نیست. اولاً قبرستانها را از شهرها بیرون بردیم. میگوید آقا بهداشت اجازه نمیدهد. پول بده، بهترین جا، وسط میدان مرکزی شهر هم شما را دفن میکنند.
اما میگوید بهداشت نمیگذارد. ببرید بیرون. الآن داخل شهر هم دفن میکنند. چهارصد میلیون پانصد میلیون بدهی، بهترین نقطه تو را دفن میکنند. ولی میگوید نه. قبرستانها را که بردیم بیرون، بیرون هم که بردیم آنقدر گل و گیاه و باغ و بستان، کسی آمد سر این قبرها یک وقت ترسی، وحشتی، ناراحتیای، نگرانیای، اضطرابی. سنگ قبرها هم که من آن هفته گفتم مثلاً هفت هشت ده میلیون. یک آقایی پیام داده آقا شما از قیمتها خبر نداری.
حداقل باید دهها میلیون این سنگ قبرهایی که توصیف میکنی بدهی. که چی؟ این الهاکم التکاثر نیست؟ حتی زرتم المقابر. ما به سنگ قبر پدرمان میخواهیم افتخار کنیم؟ بابا این پول را بردار کار خیری انجام بده. 500 میلیون، 600 میلیون برای قبر میدهی که چی؟ این 600 میلیون میدانی چقدر گرفتاری را میتواند حل کند؟ باور نمیکنید بینی و بین الله یک آقایی میگفت یک جنازهای آورده بودند برای دفن در یکی از جاهایی که خیلی گران است، گفتند باید مثلاً 600 میلیون بدهید.
آدم ثروتمند بودند واریز کردند. آمدند جنازه را دفن کنند، این چاق بود. این در قبر جا نمیشد. گفتند این جا نمیشود. اجازه بدهید ده سانت دیگر برویم آن طرفتر. گفتند عیب ندارد 100 میلیون دیگر واریز کنید. گفت جنازه بین زمین و آسمان بود. کاریش نمیتوانستیم بکنیم. اصلاً مردن ما هم بازی شده است. به قبرمان، به سنگمان، به مراسممان، تاج گلمان. این آقا تا زنده بود چه کار میکرد؟ اصلاً این مراسم تشریفات است. برای مردم یک کاری بکنید. به هر حال این سلطان به وزیرش گفت یک سنگی برای ما تهیه کنید و به نظر شما چه آیهای مناسب است روی سنگ قبر ما بنویسیم. وزیر هم انگار هیچ آیهای یادش نیامد. گفت بنویسیم: «هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُون» گفت مناسبترین آیه روی سنگ شما این است. راست هم میگفت. مگر نداریم؟
شریعتی: البته یک وقتهایی اینها لطف و عنایت خداست برای تنبه است. یعنی به زبان او انداخته است.
حسینی قمی: بله. قطعاً اینطوری است. باز نمونه دیگر در حالات محتسب همین بابای الواثق بالله موقع مردنش میگفت لو علمت انا عمری هکذا قصیر. اگر میدانستم مهلت دنیا انقدر کم است من این ظلمهایی که کردم نمیکردم. آن وقت میخواست در لحظات جان دادنش آیه بخواند. نمیدانم. باز هم شاید خداوند غیر از این آیه را بر زبانش جاری نکرد. خودش موقع مرگش این آیه را میخواند. «فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُون» خدا مهلت میدهد. دنیا مهلت است. همش مهلت است. اما وقتی از این مهلتها بد استفاده کردند، فرحوا بما این شادی همراه با غرور، اخذناهم بغتة. ناگهان جانشان را گرفتیم.
من همینجا اشاره کنم یک وقت اشتباه نشود. الآن عزیزان اگر میخواهند پیام بدهند یک کمی حوصله کنند نگویند آقا شما داری من را میترسانی. اولاً ما نیاز به انذار داریم. این خطبه 220 همش انذار است. نیاز به انذار داریم. ثانیاً همه اینها برای این است که انسان یادش باشد تا فرصت دارد از این فرصت خوب استفاده کند. تا مهلت دارد از این مهلت خوب استفاده کند. آقا الآن مهلت داریم که هستیم. این نهجالبلاغه امیرمؤمنان (س) ببینید. وقتی حضرت در خطبه 81 میفرماید: «هل من مناص؟» خیلی خطبه تکاندهندهای است خطبه 81. عبادالله این الذی. چرا حضرت انقدر هشدار میدهد؟ حواسمان باشد. فرصت داریم هنوز. هل من مناص؟ آنجا بروی دیگر راه فرار نیست. او خلاص. خدا نمیتواند نجات بدهد.
جایی نیست به او پناه ببری. «أَوْ مَعَاذٍ، أَوْ مَلَاذ» جایی نیست به آن پناه ببری. «أَوْ فِرَارٍ أَوْ مَحَار» آنجا نمیتوانی فرار کنی. «اولی الابصار» الآن بینا هستی. «والاسماء» الآن میشنوی. «والعافیة والمتاع» دیدم شارح نهج البلاغه چه زیبا اشاره کردند. چرا امیرمؤمنان میفرماید: ای کسانی که چشم دارید، گوش دارید، سلامتی دارید، متاع دارید. فرمودند حضرت علی (س) میخواهد بفرماید یادت باشد امروز از این ثروتت میتوانی خوب استفاده کنی.
شریعتی: یعنی بعد از خواب که یک مرگ کوچک است، هر روز یک حیات تازه است. هر صبح یک حیات تازه است.
حسینی قمی: اگر ما اینها را میگوییم الآن ماه رمضان است. هنوز برادر با برادرش قهر است. خب دیگر چی؟ هیچی. فاتحهاش را بخوان. نباید به او گفت هل من فرار او معاذ او ملاذ او محار. آقا ماه رمضان تو هنوز حس آن را نگرفتی. یک داستانی مطالعه میکردم در مناقب ابن شهر آشوب خیلی جالب است. امام صادق (س) فرمود امام حسین با برادرشان محمد حنفیه یک وقت سر یک موضوعی با هم اختلاف پیدا کردند. حضرت که خلاف نمیگویند. لابد او توقع زیادی داشته است و اختلاف پیش آمد. محمد حنفیه به امام حسین (ع) نامه نوشت که خواهش میکنم عزیزان گوش کنند.
نوشت برادر در پدر تو بر من فضیلتی نداری. پدر من امیرالمؤمنین است، پدر تو هم امیرالمؤمنین است. در پدر ما یکی هستیم. اما در مادر چی؟ مادر شما فاطمه زهرا (س) است. اگر تمام زمین طلا بود و مال مادر من بود، باز اصلاً هیچ ربطی به عظمت مادر تو نداشت. تو در مادر بر من فضیلت داری. پس پدران ما یکی است ولی حساب مادر تو جداست. پس تو به خاطر من از مادر بالاتری هستی، چون تو از من بالاتر هستی حالا باید تو بیایی من را راضی کند. خیل جالب است.
این وری شد. و حضرت استدلال او را قبول کردم. پس بنابراین چون تو بالاتر هستی، تو باید بیایی. حالا الآن ما چه میگوییم؟ برادر با برادر اختلاف دارد. آقا عمر دنیا تمام شد. ماه رمضان هم که هیچ. اگر کسی ماه رمضان آشتی نکرد، کی میخواهد آشتی کند؟ عروس با مادر شوهرش، داماد با پدر خانمش، با مادرخانمش، خواهر با خواهرش. تا کی دیگر؟ استدلال را ببینید. به امام حسین میگوید چون تو بالاتری، تو باید بیایی. حالا ما چه میگوییم؟ میگوییم نه آقا، من بزرگ خانواده هستم، من بزرگ خاندان هستم.
این بزرگ خاندان کجا میخواهد خودش را نشان بدهد؟ یک جا. کجا؟ آقا از دنیا میرود، یک بنر میزنند 6 متر در 8 متر، بزرگ خاندان حاج حسن نمیدانم چی چی. 150 تا بنر میزنند، تاج و گل میزنند. اینکه ما اینها را میگوییم برای این است که یادمان باشد. این فرصت هنوز هست. اینکه میگویم بترسیم آره بترسیم. چه مانعی دارد؟ آدم بترسد یک کاری میکند. اگر کار خیری میخواهد بکند، اگر دلی شکسته است، دلی میخواهد به دست بیاورد. اصلاً مشکلات ما در دنیا چیست؟ همین است دیگر. برای چی امیرالمؤمنین (س) انقدر هشدار میدهد؟ هشدار است.
بله، حتماً هشدار است. آقا انقدر هشدار میدهد ما خواب هستیم. وای اگر این هشدارها را نداشته باشیم. دلی شکستهایم. نمیدانم این کتاب تذکرة المتقین مرحوم بهاری را شما دیدهاید یا نه. کتاب خوبی است. انصافاً ایشان مرد بزرگی بوده است .یک جمله خیلی قشنگی از این کتاب در ذهن من مانده است خیلی جالب است. میگوید خداوند متعال در عالم چهار تا خانه دارد. اگر خانههای خدا را خواستید بشمارید یادتان باشد. یک، بیتالمقدس است. دو، کعبه. همه بلد هستیم. سه بیت المعمور. محاذی کعبه در عرش. میگوید یک خانه دیگر هم دارد از این سه تا بالاتر است. خانه چهارم خدا که از این سه تا بالاتر است. کدام است؟ قلب مؤمن. القلب حرم الله. آن وقت به ذهن ما خطور نمیکند بیتالمقدس و کعبه و بیتالمعمور را ویران کنیم و بشکنیم. به آسانی خانه چهارم خدا را که از همه بالاتر است میشکنیم.
آیاتی که تلاوت شد در سوره مبارکه واقعه، باز ادامه همین بحث ما هست. قرآن کریم اصحاب الیمین را، اصحاب الشمال را بیان میکند. 25 آیه در نعمتهای اصحاب الیمین، بهشتیها، «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِين عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَة مُتَّكِئِينَ عَلَيهَا مُتَقَابِلِينَ» همینطوری میگوید تا آیه 40 و 30. «وَأَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ» بعد عذاب اهل جهنم. «فِي سَمُومٍ وَحَمِيمٍ وَظِلٍّ مِنْ يحْمُومٍ» چرا اینها گرفتار هستند؟ بهشتیها چرا گرفتار هستند؟ چرا در نعمت هستند؟ اینها چرا در عذاب هستند؟ «إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ مُتْرَفِينَ» بهشتیها در دنیا کردند، اهل دوزخ هم در دنیا به فکر این عالم نبودند. چرا امیرالمؤمنین هشدار میدهد؟ عرض کردم. برای اینکه ما به این حواسمان باشد.
اگر بهشتی در نعمت است، 25 آیه فقط اینجا نعمتهای اهل بهشت، اینها در دنیا برای خودشان یک کاری کردند. اگر اهل دوزخ در عذاب هستند، «إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ مُتْرَفِينَ وَكَانُوا يصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ» اصرار بر گناه داشتند. «وَكَانُوا يقُولُونَ أَئِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» حرف من در یک جمله این است. این آیات در ادامه بیان امیرمؤمنان (س) همش بر این است که ما تا این فرصت دنیا را داریم، جناب آقای شریعتی من بارها عرض کردم. خدا میداند از سر دلسوزی عرض میکنم. روزی نمیگذرد افرادی که تصمیم داشتند یک کار خیلی مهمی انجام بدهند، یک کار خوبی انجام بدهند. در زندگیشان یک اصلاحی ایجاد کنند، خیلی تصمیم جدی داشتند. اجل مهلت نداد. همه این کلام امیرمؤمنان و این آیات این است که تا این فرصت هست از این فرصت استفاده کنیم.