1401-02-31-حجت الاسلام والمسلمین حسینی قمی
بسم الله الرحمن الرحیم
فَكَأَنَّهُمْ فِي ارْتِجَالِ الصِّفَةِ صَرْعَى سُبَات. همان طور که اشاره فرمودید امیرالمؤمنان (س) در خطبه 220 در تفسیر سوره الهاکم التکاثر، اول این سوره را تلاوت فرمودند بعد این خطبه نورانی را بیان فرمودند. گزارشی می-دهند از احوال کسانی که در آرامستان ها آرمیده اند. چون عده-ای سراغ مردگان خود می رفتند. أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِر. به مرده های خود می خواستند افتخار کنند. حضرت یک گزارش می دهند که اینها برای عبرت خوب هستند ولی برای افتخار نه. خطبه طولانی ای است. به این رسیدیم که حضرت می-فرمایند فَكَأَنَّهُمْ فِي ارْتِجَالِ الصِّفَةِ صَرْعَى سُبَات.
آدم وقتی به این مرده ها و اهل قبور نگاه می کند در نگاه اولی تصور می کند که اینها روی زمین افتادند و خواب هستند ولی خواب نیست. خواب جاودانه و همیشگی است. جِيرَانٌ لَا يَتَأَنَّسُونَ، اینها، اهل قبور با هم همسایه هستند ولی با هم انسی نمی گیرند. وَ أَحِبَّاءُ لَا يَتَزَاوَرُونَ، گاهی دو رفیق بسیار بسیار صمیمی قبر آنها کنار هم هست. الان که قبرها طبقاتی است، رفیق صمیمی طبقه پایین است و آن رفیق طبقه بالا است. ولی لَا يَتَزَاوَرُونَ، یک بار این طبقه پایین به زیارت طبقه بالایی نمی تواند که برود. بَلِيَتْ بَيْنَهُمْ عُرَى التَّعَارُفِ، رشته های شناسایی بین آنها دیگر پوسیده شده است.
دیگر تمام شده است. دیدن و زیارت و انس گرفتن و ارتباط تمام شد. وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمْ أَسْبَابُ الْإِخَاءِ، چیزهایی که برادری بین اینها را ثابت می کرد اینها همه از بین رفته است فعلاً هیچ کسی به داد کسی نمی رسد. فَكُلُّهُمْ وَحِيدٌ وَ هُمْ جَمِيعٌ، یک مجموعه بزرگی هستند ولی همه تک تک هستند. مثلاً شما ببینید قبرستانی مثل وادی السلام نجف، صدها هزار کلهم وحید، همه اینها تک هستند. وَ بِجَانِبِ الْهَجْرِ وَ هُمْ أَخِلَّاءُ، با این که اینها با هم دوست بودند رفیق بودند ولی بِجَانِبِ الْهَجْرِ فعلاً از هم جدا هستند.
لَا يَتَعَارَفُونَ لِلَيْلٍ صَبَاحاً وَ لَا لِنَهَارٍ مَسَاءً، اگر روز از دنیا رفتند دیگر شبی برای آنها فرض نمی شود، شبی را نمی-شناسند. اگر شبی از دنیا رفتند دیگر آن شب روزی برای آنها نخواهد داشت. أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً، جدیدین یعنی شب و روز، اگر در شب از دنیا رفتند شب آنها جاودانه است، اگر روز از دنیا رفتند روز آنها جاودانه است. این قسمت بسیار هشدار دهنده است. این اهل قبور شَاهَدُوا مِنْ أَخْطَارِ دَارِهِمْ أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا، وقتی از این عالم رفتند در آن عالم برزخ مشاهده می کنند از خطرهای عالم برزخ، أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا، بیش از آن که خود می ترسیدند.
الان آدم یک چیزهایی می-گویند ما ترسیدیم نه بابا اینها ترس نیست. ترس آن است که آدم آن جا ببیند. آن جلسه هم عرض کردم شاید عزیزان بگویند اینها را می گویید ما می ترسیم. نه آقا امیرالمؤمنان (س) می-فرماید وقتی آن جا رفتید ترسی پیدا می کنید أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا، چیزهایی می بینید بیش از آن که امروز فقط می شنوید. این جا بترسید خیلی بهتر از آن است که آن جا بترسید. شَاهَدُوا مِنْ أَخْطَارِ دَارِهِمْ أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا، در واقع این اشاره ای به یک آیه نورانی قرآن است. بارها عرض کردیم کلمات امیرالمؤمنان (س) را تمام کلمات حضرت را می شود در قرآن نشانه های آن را پیدا کرد. تفسیر قرآن است. در سوره مبارکه زمر یک آیه ای است، آیه چهل و هفتم سوره مبارکه زمر خیلی هشدار سنگینی است.
«وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذينَ ظَلَمُوا ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَة» (زمر/47) فردای قیامت ظالم ها «وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذينَ ظَلَمُوا ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً» (زمر/47) تمام آن چه که روی زمین است اگر مال اینها بود «وَ مِثْلَهُ مَعَهُ» باز دو برابر این، حاضر بودند لاَفْتَدَوْا بِهِ همه را فدا کنند، مِنْ سُوءِ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَة، از عذاب قیامت نجات پیدا کنند. شاهد این قسمت پایانی آیه است که حضرت به این اشاره می کند.
«وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ» (زمر/47) چیزی می بینند که در دنیا باور نمی کردند. عذابی می-بینند لَمْ يَكُونُوا، عزیزان الان آن قسمت هم امیرالمؤمنان می-فرماید امید هم همین طور است ولی ما ببینیم مسیر ما به کجا می رسد. گناهکار، ظالمین «وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ» (زمر/47)، آشکار می شود روز قیامت یک عذابی می-بینند لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ در دنیا باور نمی کردند یک چنین عذابی را. لذا حضرت می فرماید شاهدوا، تازه این عالم برزخ است. شَاهَدُوا مِنْ أَخْطَارِ دَارِهِمْ أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا آن جا چیزی که می بینند خیلی بیشتر از آن است که نگران آن بودند.
لذا قرآن می فرماید حاضر هستند هر چه روی زمین است فدا کنند تا خود را نجات دهند. «وَ مِثْلَهُ مَعَهُ» دو برابر آن چه روی زمین است. نه خانه و زندگی، همه چیز را حاضر هستند. باز در قرآن کریم هست «يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدي» (معارج/11) همین عزیزی که الان حاضر هستید تمام هستی خود را فدای آن کنید این فرزند عزیز شما، همسر شما، پدر، مادر، قرآن است، «يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدي» (معارج/11) حاضر است فردای قیامت عزیز ترین عزیزان خود را فدا کند آنها گرفتار شوند، خود او نجات پیدا کند. این یک طرف، طرف دیگر حضرت می فرماید وَ رَأَوْا مِنْ آيَاتِهَا أَعْظَمَ مِمَّا قَدَّرُوا، دو جور دیدم تفسیر کردند.
یک تفسیر که من آیاتها، از آن طرف الطاف الهی را می بینند بیش از آن که فرض می کردند. باز در قرآن کریم شاهد آن سوره مبارکه سجده است، با این آیه عزیزان آشنا هستند راجع به کسانی که موفق به نماز شب می شوند، قرآن کریم می فرماید ما پاداشی برای اینها در نظر گرفتیم «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ» (سجده/17) کسی نمی داند که چه خبر است. البته فقط نماز شب هم نیست بعد می-فرماید «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُون» (سجده/16) پس خوب ها فردا پاداشی می بینند که باور نمی کردند. می گویند چه خبر است، برای یک اطعام این قدر، برای یک صدقه این قدر خدا به ما لطف می کند.
بدها هم عذابی می بینند که آنها هم باور نمی-کنند. حاضر هستند همه عالم را فدا کنند و نجات پیدا کنند. فَكِلَا الْغَايَتَيْنِ مُدَّتْ لَهُمْ إِلَى مَبَاءَةٍ، کلا الغایتین، یعنی بهشت و جهنم مهلتی در برزخ به اینها مهلتی داده می شود تا به آن بهشت و جهنم اصلی خود برسند. فَاتَتْ مَبَالِغَ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ، فعلاً یک عالمی پر از بیم و امید برای اینها هست. ولو در عالم برزخ می بیند گرفتار است باز امیدوار است آن جا نجات پیدا کند.
فَلَوْ كَانُوا يَنْطِقُونَ بِهَا، اگر می توانستند اهل قبور حرف بزنند لَعَيُّوا بِصِفَةِ مَا شَاهَدُوا، توان توصیف آن چه که مشاهده کردند نداشتند. اگر اجازه سخن هم به آنها می دادند لَعَيُّوا، لال می شدند، ناتوان بودند. وَ مَا عَايَنُوا وَ لَئِنْ عَمِيَتْ آثَارُهُمْ، ما اینها را نمی بینیم. وَ انْقَطَعَتْ أَخْبَارُهُمْ، اینها دیگر گزارشی به ما نمی دهند.
لَقَدْ رَجَعَتْ فِيهِمْ أَبْصَارُ الْعِبَرِ، چشم عبرت برای ما باز شده است. وَ سَمِعَتْ عَنْهُمْ آذَانُ الْعُقُولِ، فکر ما، عقل ما می تواند بشنود. وَ تَكَلَّمُوا مِنْ غَيْرِ جِهَاتِ النُّطْقِ، سخن همیشه نباید سخن زبانی باشد. مِنْ غَيْرِ جِهَاتِ النُّطْقِ، حتماً طرف نباید حرف بزند که ما بفهمیم. همین زندگی آنها، آدم هایی که این همه سر و صدا و داد و فریاد، یک روزی امضا می کردند، امضای آنها دنیا را به لرزه می آورد. الان این صاحبان قدرت نیستند. یک تصمیم آنها، یک امضای آنها یک کشور را به لرزه می آورد. یک اخم آنها. الان در این گزارش ها می-گویند امروز آقای رئیس جمهور، فلان سلطان، چه جوری برخورد می کند، با چه کسی عکس می گیرد، با چه کسی دست می دهد. لبخند دارد، ندارد. چه چیزی می خواهد امضاء کند.
دنیا را متحول می-کرد. همین ها به تعبیر امیرالمؤمنین (س) جِيرَانٌ لَا يَتَأَنَّسُون، یک بار نشد این طبقات قبل به زیارت یکدیگر بروند. همسایه هستند ولی از هم دور هستند. آن جلسه یک بحثی را آغاز کردم ولی فرصت نشد باز ذیل همین خطبه 220 همان را ادامه بدهم. عرض کردم خداوند متعال در مرگ بزرگان، خوبان و بدها، آنهایی که نام آور هستند مرگ آنها را خداوند عبرت برای دیگران قرار داده است. چند مثال از خوب ها زدیم، حضرت سلیمان با آن عظمت خود وقتی از دنیا رفت هیچ کس متوجه نشد. تکیه به عصا «ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الْأَرْض» (سبأ/14) موریانه عصای او را خورد و زمین افتاد و متوجه شدند.
یا داستان حضرت یونس را گفتیم، داستان حضرت موسی را گفتیم. از بدها هم چند تا مثال زدیم ولی بحث ما تمام نشد. چند تا مثال دیگر بزنم. خیلی عبرت است. من یک آدرس هم بدهم، امروز یکی از عزیزان می گفت شما اینها را از کجا پیدا می کنید؟ من تقریباً تمام این تاریخ خلفای ملا جلال الدین سیوطی را با این نگاه مطالعه کردم. یا تتمۀ المنتهی، تاریخ خلفایی مرحوم محدث قمی (ره) دارد. اگر عزیزان ببینند تمام این حوادث، آن عبرت ها، آن جا هست.
یک نمونه داستان مأمون است. مأمون الرشید یک قدرت بسیار بسیار گسترده ای داشت. معروف است که هارون و مأمون تکیه می کردند و با ابرها سخن می گفتند. به ابرها می گفتند عجله نکنید. کجا می خواهید بروید، هر کجای عالم بروید و ببارید باز در منطقه حکومتی ما هستید. این قدر حکومت آنها گسترده بود. ولی همین عالم خدا مرگ او عبرت قرار داده است. مأمون عبرت عجیبی است. در تاریخ هست که یک وقتی از جنگ با رومی ها بر می گشت به یک نقطه ای رسید که خیلی باصفا بود. چشمه آبی بود، سبزه زاری بود، گفت حالا ما عجله ای نداریم برویم همین جا چند روزی توقف کنیم.
یک جایگاهی برای او زدند روی همان چشمه آب بسیار مصفا نشسته بود نگاه کرد یک ماهی به تاریخ گویا یک تکه نقره است، این قدر زیبا و جذاب. از بس این چشمه سرد بود کسی جرأت نمی کرد داخل این چشمه برود و این ماهی را بگیرد. یک جایزه ای قرار داده گفت هر کس این ماهی را برای من بگیرد من فلان مبلغ را به او می-دهم. یک کسی از مأمورینی که در خدمت مأمون بود گفت من می-گیرم. رفت و با هنری که داشت این ماهی را گرفت و پیش مأمون آورد.
نگاه کرد چه زیبا، ولی ماهی دوباره داخل چشمه پرید. وقتی داخل این چشمه افتاد مقداری از آب این چشمه به بدن مأمون پاشید، دوباره رفتند این ماهی را گرفتند، آوردند. گفت همین الان برای من آن را سرخ کنید می خواهم آن را بخورم. ولی در اثر آن آب سردی که به بدن او ریخت لرزش گرفت. البته می گویند یک سابقه بیماری هم از قبل داشت این به آن شدت بخشید. لرزید، لرزید، هر چه لباس بود، هر چه پتو بود، مأمون خلیفه عباسی است، اطراف او آتش به پا کردند. گفت دارم می لرزم. هر چه کردند گفت لرزش من آرام نمی شود.
ماهی را برای او آوردند تا بخورد و حواس او پرت شود، گفت اصلاً اسم آن را نیاورید اصلاً نمی توانم نگاه کنم. سوال کرد اسم این منطقه چیست؟ چون از طرف روم آمده بود گفتند ترجمه این جا می شود مد رجلیک، خیلی ترسید گفت این جا که ما هستیم چه می گویند؟ گفتند به این جا رقه می گویند. تا گفتند رقه، وحشت کرد.
چون به او گفته بودند تو در موضعی به نام رقه از دنیا خواهی رفت. اینها هم زود فال بد می زدند. دیگر یقین کرد مرگ او رسیده است. آن شدت بیماری، اسم هم که این است، فال بد هم زدند. قبل از مرگ خود 3 جمله گفته است. اولاً تقاضا کرد گفت من را یک جای بلند ببرید می خواهم تمام این خدم، حشم و لشگر خود را یک بار دیگر ببینم. لشگر مفصلی بود در جنگ با رومی ها رفته بود. گفت می خواهم خدم و حشم را و تمام لشگر را از بالای بلندی ببینم.
او را بالا بردند. یک نگاه کرد تا چشم کار می کرد لشگریان مأمون بود که یک نفر حالا نمی تواند به داد او برسد. اینها حاضر بودند همه بیت المال را خرج کنند یک ساعت بیشتر زندگی کنند. ولی فایده نداشت. 3 جمله گفته است. وقتی نگاه کرد جمله اول او این بود. گفت يَا مَنْ لَا يَزُولُ مُلْكُه ارْحَمْ عَلَى مَنْ زَالَ مُلْكُه، گفت ای خدایی که ملک و سلطنت تو زوال ناپذیر است.
رحم کن به من بیچاره ای که آخر خط هستم. جمله قشنگ است ولی حالا چه فایده. جمله دوم او از این عیجب تر است. آیات سوره مبارکه حاقه را خواند. آیه 24 به بعد. شاید خدا اینها را بر زبان اینها جاری می کرد عبرتی برای تاریخ باشد. قلمرو حکومت مأمون تقریباً در اوج قدرت خلفای عباسی بود. این آیه را خواند. «وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَني لَمْ أُوتَ كِتابِيَه» (حاقه/25) آنهایی که نامه عمل آنها را به دست چپ آنها می دهند می گویند کاش نامه را به ما نمی دادند. «وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَه» (حاقه/26) نمی-دانستم چه خبر است. «يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَة» (حاقه/27) کاش مرگ پایان همه چیز بود.
«ما أَغْنى عَنِّي مالِيَه * هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ» (حاقه/28 و 29) ثروت دیگر به درد من نمی خورد. سلطنت دیگر به درد من نمی خورد. تمام شد. «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ في سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ» (حاقه 30 تا 32) شروع کرد به خواندن این آیه «ما أَغْنى عَنِّي مالِيَه * هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ» (حاقه/28 و 29). و جمله سومی که گفت که این هم باز عبرت آمیز است گفت یا من لا یموت ارحم من یموت. ای خدایی که مرگ نداری، ابدی هستی، ارحم من یموت. این حرف ها به درد می خورد؟ قطعاً نه. مأمونی که امام رضا (ع) را شهید کرده است حالا این حرف ها ارحم من یموت دیگر تمام شد. این یک نمونه.
یک بحث دیگری می خواهم عرض کنم خیلی عبرت آموز است. من در کتاب تاریخ خلفای سیوطی و تتمۀ المنتهی نگاه می کردم گفتم خداوند عبرت هایی قرار می دهد 6 تا ویژگی در زندگی این حاکمان پر قدرت که واقعاً برای ما عبرت است دیدم.
1 ـ اینها غالباً عمرهای آنها عمرهای طولانی نیست. عمر طولانی نکردند. عزیزان نگاه کنند تمام این 37 خلیفه عباسی، 14 خلیفه اموی یا سلاطین دیگر را ببینند. اینها غالباً عمرهای طولانی نداشتند. 20 سال، 25 سال، 30 سال، 40 سال با این که همه در خدمت آنها بودند. مثلاً هارون الرشید باور می کنید کل عمر ایشان 45 سال بوده است.
ابن زیاد 33 ساله بوده است به جهنم واصل شده است. یزید، دیگران، قالب عمرها، عمرهای کوتاه و خلافت های کوتاه تر. فکر می کنید چه قدر خلافت کردند. این 36 ـ 7 خلیفه عباسی یا 14 خلیفه اموی یا پادشاهان دیگر؟ من نگاه کردم از دوران خلافت دو ماهه دارد. چهار ماه خلیفه بوده است. نوعاً و غالباً طولانی کم داریم. 2 سال، 3 سال، 5 سال. این که می گویند دنیا دو روز است، واقعاً دو روز است.
عبرت دوم دلایل مرگ اینها چه بوده است. من شش دلیل را جمع زدم،
1 ـ یک بخشی از اینها در اثر افراط در خوردن مردن. از بس خوردن. در حالات همین مأمون است سر سفره می نشست 30 نوع غذا در آن بود. طبیب دربار داشتند. مواظب اینها بودند. می گفتند نخورید. می گفتند کیفیت دنیا برای ما مهم است. کمیت آن مهم نیست. چند روز آن مهم نیست. الان را بچسب.
2 ـ افراط در شهوت. در این تریبون ها زشت است آدم بخواهد بگوید اینها به اسم خلیفه مسلمین چه فسادهای اخلاقی داشتند که من اگر بخواهم نمونه های آن را بگویم مناسب نیست.
3 ـ دلیل مرگ آنها در جنگ قدرت بود. نوع این خلفا به هر حال خلفای ظالمی بودند، یک ظالم بالاتر از آن پیدا می شد. این با آن می جنگید، آن با این می جنگید.
4 ـ خطاهای پزشکی. شاید کسی باور نکند فکر کند ما داریم افسانه می گوییم. همین هارون با این قدرت دلیل مرگ او را باور می کنید، هارون الرشیدی که حاضر بود تمام سلطنت و مال و منال خود را خرج کند یک ساعت بیشتر عمر کند. طبیب او در طبابت خود اشتباه کرد. یک دارویی را اشتباهی به او داد بدتر شد. شبی که می خواست بمیرد فهمید این نسخه طبیب دارد او را می کشد دستور داد دست و پای این طبیب را قطع کنند. از شدت ناراحتی گفت دست و پای او را قطع کنید این باعث مرگ من است. طبیب هم زرنگ بود گفت جناب خلیفه تا صبح شما خوب می-شوید تا صبح مهلت بدهید، می دانست که این دیگر تا صبح زنده نمی ماند. تا صبح مرد. همه نوشتند دلیل مرگ هارون در 45 سالگی با آن قدرت خطای پزشکی بود.
5 ـ توسط همدیگر، همدیگر را می کشتند. جنگ قدرت بود. رقابت. نمی دانم داستان امین و مأمون را شنیدید یا نه. همین هارون دو پسر داشت اول قرار بود امین خلیفه شود، خلیفه هم شد ولی با مأمون برادر خود نساختند. درگیری نظامی بین امین و مأمون، مأمون غالب شد، امین را کشت و خلیفه شد. خیلی جالب است من این را عرض کنم که ببینید دنیا با انسان چه می کند. مأمون وقتی پیروز شد سر برادر خود را گفت در میدان شهر نصب کنید گفت هر کسی بیاید به او دشنام دهد یک جایزه هم به او بدهید. می خواست قدرت نمایی کند. یک کسی از بیرون شهر آمد دید پول می دهند و به سر این آدم ... نمی دانست داستان چیست. گفت خدا لعنتت کند، خودت و پدرت و مادرت و برادرت و دودمان تو را. فکر بیشتر به او پول می دهند. مأمون گفت دیگر بس است. سر را بردارید. یعنی در درگیری های نظامی خود نمی-ساختند. قدرت و جنگ قدرت است.
یک نمونه دیگر عبرت آموز مروان است که وقتی به خلافت رسید مرگ او توسط همسر او بوده است. خانم او یک فرزند از شوهر قبل خود به نام خالد بن یزید داشت گفت بعد از خود این را خلیفه قرار می دهم. به خانم خود قول داد که بعد از مرگ خود او را ولیعهد کند. گفت برای چه این را خلیفه کنم، فرزند خود را عبدالملک مروان را خلیفه می کنم. خانم او دید به قول خود عمل نکرد یک سمی داخل شیر ریخت و به او داد. عجیب است که این سم زبان مروان را از کار انداخت. بچه های او فهمیدند کنار بستر او رفتند می-گفتند چه شده است؟ دیدند دارد می میرد.
نمی توانست حرف بزند، به خانم خود اشاره می کرد. خانم هم خیلی زرنگ بود گفت فدای تو شوم که لحظات آخر زندگی هم دارید سفارش من را به بچه های خود می کنید. آخر نگذاشت بفهمند. اگر من نمونه ها فراوانی بخواهم بگویم کسانی که در جنگ گاهی خیانت نزدیکان آنها، در تاریخ هست منتصر بالله یک طبیب مخصوص داشت. 30 هزار دینار به طبیب دادند گفتند اگر بتوانی خلیفه را بکشی مال خودت. همین کار را هم کرد و می گویند یک وقتی به بهانه این که می خواهم حجامت کنم آن سوزن حجامت را مسموم کرد. سم وارد شد و کشته شد و جالب است که خود این طبیب فراموش کرد که این مسموم است خود او مریض شد و با همین خود را حجامت کرد و خود او نیز مرد. یعنی 30 هزار دینار هم به او نرسید. و از عبرت های دیگر این است که اینها موقع مردن تازه احساس پشیمانی می-کردند که دیگر بی فایده است.
واقعاً از عبرت های عجیب تاریخ است من بعضی از آنها را بگویم. تمام اینها از منابع دست اول است، حالا یکی یکی بخواهم بگویم زمان می برد. در حالات معاویه هست قبل از مرگ او بچه های او دور او جمع شدند گفت من هر چه کشیدم به خاطر شما بود. به یزید خیلی علاقه داشت و به او هم می گفتند یزید به درد نمی خورد. بچه ها دور او بودند گفت من اینها همه برای شما زحمت کشیدم، دارم می میرم چه خدمتی می توانید به من بکنید. گفتند ما بلا گردان تو می شویم. جان ما به فدای شما. ما می میریم شما زنده بمانید. گفت راست می گویید جان من از تن دارد بیرون می رود اگر می توانید جلوی آن را بگیرید. گفتند این یک کار از دست ما بر نمی آید.
آن وقت جمله آخری که گفت معاویه شروع به گریه کردن کرد. مثلاً حیاۀ الحیوان از منابع بسیار قدیمی ما است. می گوید معاویه شروع به گریه کردن کرد گفت آیا کسی بعد از من ممکن است فریب دنیا را بخورد. دارم می میرم در حالی که هیچ کسی به داد من نمی رسد. راجب عبدالملک مروان لحظات آخر عمر او بچه-های او منتظر بودند او بمیرد و به قدرت برسند. الان این آقای بن سلمان، ساعت شماری نمی کند. آرزوی او است. بابا کیست.
راجع به عبدالملک است وقتی در بستر بیماری افتاد پسر او کنار بستر او آمد، ولید کنار بستر او آمد گفت حال تو چه طور است؟ گفت می دانم تو حال من را برای چه می خواهی. یک شعری خواند. کم عائد رجلا و لیس یعوده، الا لیعلم هل یراه یموت. چه بسا آدم هایی که عیادت یک نفر می روند ولی می خواهند ببینید و می خواهند ببینند که چه وقتی می میرد که قدرت زودتر به آنها برسد. کسی از او پرسید الان که در حال احتضار هستید الان حال شما چه طور است؟ یک آیه قرآن خواند. عرض کردم آن جلسه هم گفتم، این هفته هم گفتم شاید خداوند این آیات قرآن در لحظات آخر بر زبان اینها جاری می کرد تا عبرت تاریخ باشد. کسی از عبدالملک پرسید الان حال تو چه طور است؟ گفت من الان مصداق این آیه هستم. سوره مبارکه انعام آیه 94. «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّة» (انعام/94) الان دارید پیش من تک می آیید.
آقایی که امروز قدرت دارید، ثروت دارید، اولاد دارید، به هر چه دل شما خوش باشد، اگر خوب استفاده کردید بسم الله. اگر نه قرآن می گوید جِئْتُمُونا فُرادى، شما را تک می آورم. دیروز یک جلسه ای داشتم از مرحوم آقای فاطمی نیا یاد کردم. خیلی تشیع خوبی در قم داشتند. ولی در جلسه دیروز گفتم من بعد از تشیع از این انبوه جمعیت سوال کردم چند صد نفر آنها بعد از خاکسپاری ایشان ماندند؟ گفتند هیچ کس همه رفتند. گفتم یعنی آن شب هیچ کس نماند؟ گفتند نه فاتحه که تمام شد رفتند. گفتم یعنی شب کسی داخل قبر رفت بگوید آقا من با شما می خواهم بیایم. بگوید اصلاً نزدیک ترین عزیزان بگوید من با شما می مانم شما خیلی برای من عزیز بودید. اصلاً انتظار این نیست.
یعنی اگر تمام عالم تشیع جنازه شما بیایند یک ساعت بعد از خاکسپاری تمام است، تمام. وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى، تک آمدید. خیلی خوب است، تشیع خیلی خوب است. دست آنهایی که تشیع آمدند درد نکند. ولی تمام است. برای این آقا کاری نمی توانیم انجام بدهیم. «وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُم» (انعام/94) هر چه بوده است پشت سر گذاشتیم. خوبی پشت سر. صدقه دادید، خیرات کردید، انفاق کردید، کتابی از خود به جا گذاشتید، آثاری وَراءَ ظُهُورِكُم. ظلمی بود، بدی بود، وَراءَ ظُهُورِكُم. از او سوال کردند حال تو چه طور است؟ این آیه را خواند.
باز راجع به یکی از خلفای دیگر عرض کردم اینها لحظه مردن یاد آنها می افتد یا خدا این آیات را بر زبان آنها جاری می-کرد المکتفی بالله، از سلاطین بود. لحظه جان دادن خود این حرف را بر زبان آورد. گفت و الله ما عاصا الا به خدا قسم غصه من فقط یک چیز است. هفتصد هزار دینار از بیت المال مسلمین خرج این همه ساختمان کردم که ضرورتی نداشت و به آن احتیاجی نداشتم. فردای قیامت جواب خدا را چه بدهم. آقای مسئول، آقای مدیر یاد شما باشد خیلی ها بودند موقع مردن غصه خوردند به خاطر این که بیت المال مسلمین را درست خرج نکردند.
قسم جلاله خورد و الله. یک کتابی هست 6 جلد است، آخرین گفتارها، آدم های نام آور تاریخ چه خوب و چه بد چه گفتند و مردند. یک کسی از زهاد به منصور یک جمله قشنگی گفت. داستان منصور داونیقی را آن هفته عرض کردیم. یک جمله خیلی جالبی به او گفت. گفت اذکر لیلۀ تبیت فی القبر لم تبت فیها لیلۀ، به منصور می گفت بترس شبی که در قبر می خوابی که این اولین شب تو است. سابقه نداشته است.
شب اول قبر تو است. ما یک خانه-ای می خواهیم برویم خانه نو می خواهیم برویم شب اول می گوییم جا به جا شدیم تا انس بگیریم، عادت نداریم. در قبر، گفت در خانه ای می خوابی که این شب اول تو است. چند شب قبل از آن نیامدید ببینید چه خبر است، چه دارید؟ به درد شما می خورد، چه لازم دارید. خدا هشدار داد که در این خانه چه لازم است. این قبر چه وسایلی می خواهد، بالش آن چیست. امکانات آن چیست. رفاه قبر چیست.
3 ـ نکته دیگری که من باز در عبرت مرگ های خلفا می دیدم تطیر است. فال بد است. نه این که اینها بد زندگی کرده بودند غالباً یک قصه ای که پیش می آمد از آن قصه فال بد می زدند و مقدمه مرگ آنها بود. چون می ترسیدند.
4 ـ یک جلمه دیگر، یک عبرت دیگر، اینها تمام عمر خود را یا به لهو و لعب مشغول بودند یا کشتار مخالفین آنها. از ترس که نکند شاید فلانی یک روزی بخواهد علیه ما قیام کند. یا شکم پرست بودند یا جمع مال می کردند. واقعاً ننگ تاریخ اسلام است که اینها خلفای مسلمین باشند وقتی از دنیا رفتند ببینید چه مقدار اموال از اینها به ارث مانده است. راجع به ولید بن عبدالملک جالب است اگر در منابع قدیمی نبود من این جمله را نمی گفتم یک مقدار سنگین است.
عمر بن عبدالعزیز خلیفه خوبی بود. همه اینها خلفایی بودند که حق اهل بیت را گرفتند، ولی در میان خلفای بنی عباس و بنی امیه عمر بن عبدالعزیز می گویند بیش از همه به عدالت معروف است. خلیفه قبل از او ولید بود. ولید خیلی ظلم کرد. می گوید وقتی آمدم بدن ولید را در قبر بگذارم، مرحوم محدث قمی هم در تتمه المنتهی آورده است، اذا هو یرکد فی اکفانه. عمر بن عبدالعزیز می گوید بدن ولید را در قبر گذاشتم یرکد فی اکفانه، دیدم در قبر دارد پا به زمین می کوبد. محدث قمی نوشته است دست های او را دیدم به غل زنجیر شده است. کفن می-کنند دست ها در بغل است. می گوید دیدم دست ها به گردن غل شده است و پای خود را به زمین می کوبد. یعنی عذاب از آن جا شروع شده است. این که در روایت داریم الْقَبْرُ إِمَّا رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة، أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَان.
یک داستانی باز بگویم خیلی آموزنده است. می گویند اسکندر یک وقتی از یک جا عبور می کرد، اسکندر در همه دنیا معروف است، به او گفتند این جا یک منطقه ای است که 7 نسل پشت سر هم حاکم بودند. الان یکی از آنها باقی مانده است ولی او حاضر نیست که حکومت را بپذیرد. رفته و گوشه قبرستان زندگی می-کند. گفت بیاورید ببینیم این دیوانه است. 7 نسل تو حاکم بودند تو چرا فرار کردی، می رفتی و همین حکومت را ادامه می-دادی؟ او را خواست. گفت چرا کنار قبرستان هستی؟ اسکندر را شناخت. گفت یک جمله ای بگویم بلکه برای این عبرت باشد. گفت می دانی برای چه این جا نشسته ام؟ گفت هان؟ گفت: این جا نشسته ام دارم می گردم ببینم می شود تشخیص داد استخوان کسانی که قدرت داشتند، حکومت داشتند، سلطنت داشتند فرقی با استخوان فقیر و فقرا و بیچاره ها دارد.
حسن بصری می گوید یک وقت برادر خلیفه همین مروان یک برادری داشت که او هم حاکم مصرین، یعنی حاکم کوفه و بصره بود، می-گوید این مرد. امیرالمصرین، حاکم کوفه و بصره مرد و از دنیا رفت. بالاخره هم برادر خلیفه بود، هم حاکم دو استان بود. دو منطقه حساس و مهم. گفت تشیع مفصلی از او کردیم. می-گوید جنازه او را وقتی به قبرستان آوردیم جمعیتی بود. ولی همزمان با جمعیتی که ما این جنازه را می آوردیم برادر خلیفه و امیرالمصرین را، از آن دور دیدم یک جنازه ای را هم غریبانه چند نفر سیاه چهره لابد برای مناطق افریقایی بودند داشتند می آوردند.
گفت حواس من سراغ آن تشیع رفت. جزء اینها بودم ولی در خط آنها بودم. دیدم ما جنازه امیرالمصرین را زمین گذاشتیم آنها هم آن نقطه دیگر زمین گذاشتند. ما به نماز میت ایستادیم. آنها هم به نماز ایستادند. ما جنازه امیرالمصرین را در قبر بردیم. آنها هم جنازه خود را غریبانه در قبر آوردند. ما قبر را پوشاندیم و خاک ریختیم، آنها هم پوشاندند. ما برگشتیم، آنها هم برگشتند. گفتم وقتی همه برگشتند پشت سر خود برگشتم ببینم بین این دو قبر فرقی است. دیدم هیچ فرقی نیست.
اگر آدم یادش باشد که آخر وقتی به این جا می رسد دیگر هیچ تفاوتی نیست امیرالمصرین باشی یا غریبانه. آن چه برای ما می ماند ... آن جلسه هم عرض کردم نمی خواهم شاید عزیزان بگویند ما می ترسیم، عرض کردم امیرالمؤمنین (س) می فرماید آن ترسی که ما داریم خیلی بالاتر از اینها است. آن که ما به آن می رسیم. اینها تازه چیزی نیست. حضرت می فرماید ترس ها هنوز باقی مانده است. ما می-خواهیم یک عبرتی باشد حواس خود را جمع کنیم.
راجع به هارون بد نیست جمله را هم در ادامه بحث خود بگویم. هارون خیلی ظلم کرد. آقا موسی بن جعفر (س) را به شهادت رساند. من همین جا یادآوری کنم عزیزان یادشان باشد جمعه ای که در پیش داریم بیست و پنجم شوال شهادت امام هست. حتماً عزیزان در برابر این همه ظلمی که اینها کردند. آن هم امام صادق (ع) واقعاً رئیس مذهب آن هم با این همه خدمات یاد ما نرود.
راجع به هارون نوشتند، هارون هم خیلی ظلم کرد و خیلی اذیت کرد. آقا موسی بن جعفر (س) را به شهادت رساند. از خطای پزشکی طبیب خود به جهنم واصل شد. قبل از مردن خود گفت یک قبری برای من بکنید. قبری برای او کندند. یک نگاهی کرد گفت این جا می-خواهید بروید. خانه شما این است. خانه آخر شما این است. گفت چند نفر را بیاورید در این قبر یک ختم قرآن برای من بخوانند. نزدیک ترین قبر به بدن امام رضا همین هارون است. عزیزان اگر مشهد مشرف شدید یاد شما باشد دو بیت شعر بالای سر امام رضا (ع) نوشته شده است.
قَبْرَانِ فِي طُوسَ خَيْرُ النَّاسِ كُلِّهِمْ وَ قَبْرُ شَرِّهِمْ هَذَا مِنَ الْعِبَر
دو قبر در طوس در کنار هم است. بهترین مردم، خیر الناس، امام رضا، بدترین مردم، شر الناس، هارون الرشید. حالا سوال فایده ای دارد.
مَا يَنْفَعُ الرِّجْسُ مِنْ قُرْبِ الزَّكِيِّ وَ لَا عَلَى الزَّكِيِّ بِقُرْبِ الرِّجْسِ مِنْ ضَرَر
می گوید این هارون الرشید هیچ نفعی از مجاورت امام رضا نمی-برد. کما این که امام رضا هم هیچ ضرری از این که هارون ... یعنی کسی از هارون قبرش نزدیک تر به امام نیست، آن چه می-ماند همین عبرت و عمل صالح است.
شریعتی: خیلی از شما ممنون و متشکر هستم. خوش به حال آنهایی که برای فردای خود با این نکاتی که حاج آقای حسینی قمی گفتند توشه پیش پیش فرستادند. همان سفارش مؤکد امیرالمؤمنین آنهایی که اهل صالحات هستند و باقیات و صالحات آنها بعد از آنها استمرار دارد و امتداد دارد. طرح فرزندان غدیر از همان سرمایه گذاری های مادام العمر است و حتی در عوالم دیگر. کمک به درمان زوج های نابارور. مشرف شویم به ساحت نورانی قرآن کریم. صفحه 542 را با هم تلاوت می-کنیم، آیات ابتدایی سوره مبارکه مجادله و وارد جزء بیست و هشتم قرآن کریم شدیم. بر می گردیم هر چه قدر فرصت بود با افتخار و با احترام همراه شما هستیم و در کنار شما. بفرمایید خواهش می کنم.
آیه يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَميعاً قیامت همه را خداوند در رستاخیز نگه می دارد. فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا به آنها می گوید چه کردید. مگر خود ما فراموش کردیم؟ بله. أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ خدا حساب آن را دارد ما فراموش کردیم. اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ. فقط می خواهم یک جمله عرض کنم تمام این مباحث برای این است که یاد ما باشد که خدا حساب می کند ما فراموش می کنیم.
روایت پایانی را هم بخوانم از امام جعفر صادق (س) در کافی مرحوم کلینی، خیلی عجیب است. در آستانه شهادت امام صادق (س) هستیم. حضرت فرمود كَانَ أَبِي يَقُولُ: مرتب پدر من این را سفارش می کرد. إِذَا هَمَمْتَ بِخَيْرٍ فَبَادِرْ، تصمیم گرفتید یک کار خیری انجام بدهید زود باشید. چرا؟ فَإِنَّكَ لَاتَدْرِي مَا يَحْدُث نمی-دانید چه خواهد شد.
یا شیطان شما را منصرف می کند. یا عزرائیل به شما مهلت نمی دهد. بچه های ما، ما را منصرف می-کنند. فرزندان ما. آقا آن را ول کنید. این قدر وسوسه ها برای جلوگیری از کار خیر هست که حساب ندارد. كَانَ أَبِي يَقُولُ: امام صادق فرمود مرتب پدر من می فرمود: إِذَا هَمَمْتَ بِخَيْرٍ فَبَادِرْ، کار خیر می کنید زود باشید. چون می دانید چه خواهد شد. هم وسوسه های انسی و جنی و هم این که شاید عزرائیل به ما مهلت نداد. خیلی ها به آن مراد خود نمی رسند. این عبرت ها همه برای این است که ان شاءالله ما عاقبت به خیر شویم.