1401-04-04-حجت الاسلام والمسلمین حسینی قمی
امروز عزیزان می دانند بیست و پنجم ذی القعده و دحوالارض است. در قرآن کریم هم به این مسئله اشاره شده است. «وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها» (نازعات/30) جالب است حدیث از خود امام رضا (س) در کافی مرحوم کلینی (ره) است فرمودند در این روز نُشِرَتْ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ دُحِيَتْ فِيهِ الْأَرْض، رحمت الهی گسترش پیدا کرد، زمین گسترش پیدا کرد چون همه عالم را آب فرا گرفته بود. شروع خشکی در چنین روزی از کعبه آغاز شد و اگر این خشکی نبود محلی برای زندگی انسان ها پیدا نمی شد و زندگی سخت و دشوار بود. نُشِرَتْ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ دُحِيَتْ فِيهِ الْأَرْض، امام رضا (ع) خود سفارش به روزه کردند.
یکی از اصحاب حضرت مهمان آقا بودند، آقا فرمودند من خود روزه هستم شما هم امروز روزه بگیرید و فرمودند روزه امروز معادل 60 سال است. 4 روز در سال داریم که روزه آن ممتاز است. یکی از آنها بیست و پنجم ماه ذی القعده است ولی نکته جالبی که جنابعالی هم اشاره فرمودید مرحوم سید میرداماد (ره) که از علمای بزرگ شیعه است رساله ای دارند راجع به این 4 روز که روزه آن در سال ممتاز است. یک رساله مختصری است. وقتی به بیست و پنجم، امروز که می رسند اعمال امروز را که می نویسند یک نماز دارد، غسل دارد، دعاهایی که دارد و روزه امروز را می نویسند معادل 60 سال است می فرمایند ولی افضل از روزه 60 ساله یک چیز دیگر است و آن زیارت مولای ما اباالحسن علی بن موسی الرضا (س) است.
خطبه 220 نهج البلاغه فرازهای پایانی این خطبه امیرالمؤمنان (س) لحظات آخر زندگی انسان ها توضیح می دادند. فرمودند کار انسان به جایی می رسد که دیگر هیچ معجونی برای شفای او اثر ندارد. انسان وقتی در بستر مرگ قرار گرفت هیچ دارویی، هیچ معجونی نمی تواند او را نجات دهد. فرمودند کار بیمار به جایی می رسد حَتَّى فَتَرَ مُعَلِّلُهُ وَ ذَهَلَ مُمَرِّضُهُ، طبیب هم دیگر او را چه کار کند. چه دارویی بدهم، چند تا دارو عوض کنم. ممرض یعنی پرستار، پرستارها هم از او غافل می شوند. چه قدر ما از او پرستاری کنیم. وَ تَعَايَا أَهْلُهُ بِصِفَةِ دَائِهِ، یعنی اهل و عیال او هم دیگر از توصیف بیماری او عاجز هستند.
چه بیماری دارد، می گویند چه بگوییم. چند تا بیماری بگوییم. دیگر اصلاً حوصله بیان بیماری ها را هم ندارند. وَ خَرِسُوا عَنْ جَوَابِ السَّائِلينَ عَنْهُ، هر کسی را جواب نمی دهد. وَ تَنَازَعُوا دُونَهُ شَجِيَّ خَبَرٍ يَكْتُمُونَهُ، کنار هم می نشینند و دور هم می نشینند خبری که باید یواش یواش بگویند، بگوییم، نگوییم، این خبر غم انگیز را باید بگویند. کتمان می کنند ولی چاره ای نیست. فَقَائِلٌ یقول، یک عده می گویند هُوَ لِمَا بِهِ، او را رها کنید. این رفتنی است کاری به او نداشته باشید. وَ مُمَنٍّ لَهُمْ إِيَابَ عَافِيَتِهِ، بعضی ها هم می گویند امید داریم که خدا به او سلامتی بدهد. وَ مُصَبِّرٌ لَهُمْ عَلَى فَقْدِهِ، بعضی ها هم می گویند مگر ندیدید يُذَكِّرُهُمْ أُسَى الْمَاضِينَ، مگر ندیدید پدر ما از دنیا رفت، پدربزرگ ما از دنیا رفت، عموی ما از دنیا رفت. فلانی از دنیا رفت.
بالاخره باید آماده باشیم برای فراق این عزیز ما. مِنْ قَبْلِهِ فَبَيْنَا هُوَ كَذَلِكَ عَلَى جَنَاحٍ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْيَا، در حالی که این آقایی که در بستر افتاده است و در آستانه مرگ است إِذْ عَرَضَ لَهُ عَارِضٌ مِنْ غُصَصِهِ، کم کم سکرات مرگ برای او آغاز می شود. فَتَحَيَّرَتْ نَوَافِذُ فِطْنَتِهِ، آن هوشیاری و زیرکی او از بین می رود. در سکرات مرگ آدم هوشیاری کامل را ندارد. اصلاً سکرات که می گویند همین است. قرآن می فرماید «وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحيد» (ق/19) همین که از آن فرار می کردید سراغ شما می آید. انسان دیگر در آن لحظه سکرات که می گویند سکره، مستی یعنی چه؟ یعنی آن هشیاری کامل دیگر در اختیار او نیست. یک حالتی است بین هوشیاری کامل و تمام شدن هوشیاری. این بینابین است.
البته بد نیست من این جا به نکته ای اشاره کنم. یاد من است یک وقت یکی از عزیزان، یکی از اساتید بیان خیلی لطیفی داشتند. می فرمودند خدایا در لحظات جان دادن هوشیاری کامل را از ما می گیری، بعد انتظار هم داری ما با ایمان از دنیا برویم، این چه جوری الان قابل جمع است؟ خدا هوشیاری را از آدم می گیرد چه جوری انتظار دارد لحظات آخر آدم شهادتین را به زبان بیاورد؟ این استاد بزرگوار می فرمود که اگر دینداری و معارف دینی ملکه زندگی ما باشد آن لحظه می توانیم جواب بدهیم. آن وقت آن هوشیاری هم کامل نباشد همه چیز بر زبان ما جاری می شود. اما اگر ملکه زندگی نباشد، یک لغلغه زبان بوده است، یک چیزی گفتیم، قطعاً در آن لحظات سکرات مرگ که لحظات سختی است آدم نمی تواند با ایمان از دنیا برود.
می خواهیم تشبیه کنیم، گاهی من این تشبیه را می گویم، می گویم اینها که عمل جراحی دارند بیهوش می کنند. گاهی بیهوشی ها خیلی سنگین است مثلاً ده ساعت در بیهوشی است، بعد از 10 ساعت، 12 ساعت به هوش می آید. بیهوشی یک لحظه است، دیدید آنهایی که یک آمپولی، قرصی برای بیهوشی تزریق می کنند گاهی اوقات به بیمار می گویند تا 3 بشمار، اصلاً به 3 نمی رسد. آمپول بی هوشی را که تزریق می کنند، می گوید تا 3 بشمار، تا ده بشمار، به 3 نمی رسد. بیهوشی فقط یک لحظه است. ولی هوشیاری کم کم است. کم کم هوشیاری او بر می گردد.
آن ساعت های آخر نیمه هوشیاری است. من این را به همین سکرات مرگ تشبیه می کنم. نه هنوز کامل هوشیار شده است، نه این که بگوییم بیهوش بیهوش است. در این لحظات آخر که می خواهد به هوش بیاید یک حرف هایی بر زبان جاری می کند. این حرف ها واقعیت هم هست. اعترافی مثلاً می کند. با کسی صداقتی داشته است. با کسی رفت و آمدی داشته است که نمی خواسته تا الان کسی بداند. حرف هایی که تا الان رو نکرده بوده است.
لذا خیلی ها حواس آنها جمع است در این عمل های جراحی می سپارند، سفارش می کنند که آقا تا هوشیاری ما کامل نشده است اجازه ندهید کسی کنار ما بیاید. چون حرف هایی می زند که نمی خواهد لو برود. چیزهایی که آدم مخفی کرده است، حرف هایی می زند، اسراری داشته است، بد، خوب. این اسرار را نمی خواهد بر زبان جاری کند در این لحظات که هنوز هوشیاری او کامل نشده است بر زبان جاری می کند. چرا اینها را بر زبان می آورد؟ مثلاً اسم کسی را می آورد. راست هم می گوید. با این که هوشیاری او کامل نیست. چرا؟ چون به تعبیر جنابعالی اینها در زندگی او نهادینه شده است. یعنی عمری با او زندگی کرده است. مثلاً مثال بزنم، مثال خوب بزنم، مثلاً پسر خود را صدا می زند، نام همسر خود را، با این که هوشیاری او کامل نیست. چرا؟ چون اینها در زندگی او نهادینه شده است، یک عمری با اینها زندگی کرده است.
اگر ما یک عمری با معارف دینی، با اهل بیت علیهم السلام با خوبی، با اخلاص، با تقوا، با صداقت زندگی کرده باشیم، با ایمان زندگی کرده باشیم، به تعبیر جنابعالی نهادینه شده باشد در آن سکرات مرگ ولو هوشیاری ما کامل نیست می توانیم آنها را باز دوباره به زبان بیاوریم، و بر زبان جاری کنیم. اسم ائمه را بیاوریم، شهادتین را بگوییم. یاد من است که یکی از اساتید این تعابیر را داشتند می فرمود چرا به ما می گویند هر روز دعای عهد امام زمان (ارواحنافداه) را بخوانید یا زیارت آل یاسین را بخوانید، یا دعای عدیله بخوانید. یا بعد از هر نمازی به طرف اهل بیت (ع) سلام بدهید. چرا؟ اینها می خواهند نهادینه شود. یعنی ما با اینها زندگی کنیم.
این که در روایت داریم این حدیث هم یاد من آمد، مَنْ كَانَ آخِرُ كَلَامِهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ دَخَلَ الْجَنَّةَ. کسی آخرین سخن او لا اله الا الله باشد بهشتی است. کاری ندارد ما هم لحظه مردن لا اله الا الله می گوییم. به این آسانی نیست که لا اله الا الله بگوییم. اگر توحید، نه فقط لفظ لا اله الا الله، اگر واقعاً یکتاپرستی در زندگی ما نهادینه شده باشد که همه وجود ما لا اله الا الله را باور کرده باشد آن وقت در لحظات جان دادن ولو هوشیاری کامل نباشیم باز هم می توانیم لا اله الا الله بگوییم. اما اگر یک لغلغه زبانی بوده است گفتیم لا اله الا الله ولی همه چیز را غیر از خدا در زندگی خود شریک دیدیم، هیچ فرمانی از فرامین الهی در زندگی ما نبوده است. همه معاصی را انجام دادیم. یک دست بازی است، اگر بازی بود دیگر در آن سکرات مرگ نمی توانیم چیزی بر زبان جاری کنیم. لذا عزیزان یاد ما باشد واقعاً سخت است.
حالا یک بیان زیبای دیگری از امیرالمؤمنین (س) اگر رسیدیم می خوانم. حضرت می فرمود غير موصوف ما نزل بهم، نمی شود لحظات جان دادن را توصیف کرد. شخصیتی مثل امیرالمؤمنان (س) که امیر بیان است. سخن در دست ایشان به هر جوری ... وقتی گفتیم ابن ابی الحدید می گوید چون حضرت امیر بیان است گاهی یک مطلب را در چند قالب بیان می فرماید. عبارت های جدیدتر و قالب های دیگر. ولی همین امیرالمؤمنان که امیر بیان است می فرماید نمی شود از سکرات مرگ توصیف کرد. سخت است، واقعاً سخت است. راه حل آن چیست؟ ما با دین زندگی کنیم. با دین، با ایمان، با صداقت، با تقوا، با اخلاق، زندگی کنیم. با توحید زندگی کنیم. با ولایت زندگی کنیم. با اهل بیت زندگی کنیم، بازی نباشد، واقعاً ما با اهل بیت زندگی کنیم.
واقعاً غم اهل بیت غم ما باشد، شادی اهل بیت شادی ما باشد. اگر این جوری زندگی کردیم هوشیاری کامل هم نباشد حتماً همه چیز را بر زبان می آوریم. مثل این بیماری که هوشیاری او هنوز کامل نشده است ولی اسم افرادی را می برد. یک چیزهایی را به زبان می آورد. یک اعتراف هایی می گوید، یک چیزهایی می گوید. چرا؟ چون آنها در زندگی او نهادینه شده است. حضرت می فرماید اینها دور او نشستند يُذَكِّرُهُمْ أُسَى الْمَاضِينَ، در این حالت عَلَى جَنَاحٍ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْيَا، وقتی انسان در سکرات مرگ قرار می گیرد فَتَحَيَّرَتْ نَوَافِذُ فِطْنَتِهِ، آن زیرکی، آن هوشیاری از بین می رود.
قطعاً ما در لحظات جان دادند و سکرات مرگ آن هوشیاری کامل را نداریم. وَ يَبِسَتْ رُطُوبَةُ لِسَانِهِ، زبان او خشک می شود، دیگر نمی تواند حرف بزند. اگر رسیدیم ان شاءالله خطبه دیگری می خوانم که حضرت مراحل از کار افتادن اعضاء و جوارح را بیان می کنند. اولین چیزی که از کار می افتد زبان است. فَكَمْ مِنْ مُهِمٍّ مِنْ جَوَابِهِ عَرَفَهُ فَعَيَّ عَنْ رَدِّهِ، حرف های مهمی آن لحظه می خواهد بگوید ولی چون زبان او بند آمده است، ناتوان است، دیگر نمی تواند جواب دهد. ابن ابی الحدید که از شارحین نهج البلاغه است می فرماید یک مالی را در یک جایی به خاک سپرده است، دفن کرده است، لحظات آخر می خواهد بگوید پول من کجا هست، کدام بانک گذاشتم. طلاهای من کجا است، ولی دیگر زبان او بند آمده است.
من آن جلسه هم عرض کردم، خدا شاهد است با همه صداقت و همه تواضع عرض می کنم. برای همه مخاطبین احترام داریم و مخلص همه هستیم ولی یک هشدار است. حضرت دارند به ما هشدار می دهند. عرض کردم اگر پولی یک جایی پنهان کردید تا قبل از این که زبان ما بند بیاید بگوییم پول کجا است. نه این که فقط بگوییم، اگر قرار است کاری هم انجام بدهیم خود ما انجام بدهیم. حضرت نفرمود کونوا وصی نفسه در نهج البلاغه، خود وصی خود باشید. آن لحظه که دارید می روید تازه یاد شما می آید که آقا می خواهید به زبان بگویید که پول من کجا هست، طلای من کجا هست، جواهرات خود را کجا پنهان کردم، دیگر نمی توانید. حضرت می فرماید يَبِسَتْ رُطُوبَةُ لِسَانِهِ، تری زبان او خشک می شود.
یعنی زبان خشک مثل چوب در دهان است، دیگر نمی تواند حرف بزند. گفتم اگر طلا جایی پنهان کردیم زودتر خبر بدهیم. حساب بانکی جایی داریم زودتر خبر بدهیم. نه فقط خبر بدهیم، اگر بنا است کاری انجام بدهیم کاری انجام بدهیم. همین ابن ابی الحدید می گوید کسی در آستانه مرگ قرار گرفت نمی توانست حرف بزند، زبان او خشک شده بود، قلم و کاغذ برای او آوردند که بنویسد دیگر دست او قدرت نوشتن هم نداشت. آدم به این جا می رسد، بخواهیم یا نخواهیم چنین مرحله ای را داریم. تعارف ندارد. کسی می تواند منکر مرگ باشد؟ می دانید خیلی چیزها را می توانند منکر شوند ولی کسی نمی تواند منکر مرگ شود. قابل انکار نیست. آقا ما نمی میریم. حتماً می میریم. حتماً سکرات مرگ داریم. قبل از این که به تعبیر حضرت زبان ما از کار بیفتد خود ما بگوییم، هر چه می خواهیم بگوییم، بگوییم. یک داستانی آن جلسه عرض کردم ولی ادامه داستان را نرسیدم.
امام باقر (ع) در من لایحضره الفقیه شیخ صدوق می فرماید: کنار بستر محمد حنفیه بودم. چرا من می خواهم چند تا مثال از اهل بیت می خواهم بزنم؟ برای این که بدانید تعارف ندارد. زبان بند آمدن تعارف ندارد. خوب و بد ندارد. امام باقر (س) فرمودند کنار بستر محمد حنفیه بودم. محمد حنفیه فرزند امیرالمؤمنان (س) است. بسیار آدم مهم و بزرگی است. زبان او بند آمده بود. حضرت به ایشان فرمودند وصیت کن.
امام باقر (ع) به فرزند امیرالمؤمنان محمد حنفیه فرمودند وصیت کن. زبان او دیگر بنده آمده بود. لم یوجد. همین که حضرت می فرماید يَبِسَتْ رُطُوبَةُ لِسَانِهِ، زبان از کار افتاده بود. امام باقر (ع) کاری کردند که بتواند وصیت خود را یک جوری بگوید. یک تشتی آوردند، یک عبارتی دارد جعل رملفی، یک مقدار سیمانی، نرمه سیمانی آن جا بود گفتند زبان شما کار نمی کند حداقل با دست بنویسید که چه می خواهید؟ حالا باز خوب است که توانسته این کار را بکند. این آورد نوشت و امام باقر (ع) فرمود هر چه در آن تشت می نوشت من در کاغذ یادداشت می کردم. پس پسر امیرالمؤمنان هم باشید در آن لحظه زبان شما بند می آید، مگر این که امام باقر به داد شما برسد و یک جور دیگر وصیت شما را دریافت کند.
باز داستان بعدی که این هم خیلی عجیب است، عرض کردم از خوبان مثال می زنم می دانید استثناء ندارد. در کافی مرحوم کلینی است. امام صادق (ع) فرمودند فاطمه بنت اسد (س)، محمد حنفیه پسر امیرالمؤمنان، این مادر آقا امیرالمؤمنان (س) است. فاطمه بنت اسد (س) که زن بسیار بسیار مؤمنه ای بوده است، می دانید در مقامات او سخن فراوان است، رسول خدا به امیرالمؤمنان فرمود تنها مادر شما نبود، برای من هم مادری کرد. فاطمه بن اسد برای پیامبر مادری کرده است.
رسول خدا در حمایت از فاطمه بنت اسد می فرماید برای من مادری کرد. ولی همین فاطمه بن اسد (س) یک وقتی به رسول خدا گفت من فلان کنیز خود را می خواهم در راه خدا آزاد کنم. کسانی بودند که در جنگ اسیر می شدند و اسلام راه های فراوان و متعددی برای آزادی اینها قرار داده بود. می خواهم او را آزاد کنم. حضرت ایشان را تشویق کردند.
فرمودند خیلی کار خوبی است. لحظه جان دادن زبان او بند آمد، می خواست بگوید من این را آزاد کردم، به زبان می خواست بگوید دیگر زبان بند آمد. مادر امیرالمؤمنان است، مرگ که دیگر مادر امیرالمؤمنان ندارد. خود امیرالمؤمنان (س) مگر در بستر شهادت نفرمودند أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُكُمْ وَ الْيَوْمَ عِبْرَةٌ لَكُمْ وَ غَداً مُفَارِقُكُم، تا دیروز با شما بودم، امروز در بستر شهادت عبرت شما هستم، فردا هم از شما جدا می شوم. استثناء که ندارد.
مادر امیرالمؤمنان آمد بگوید من می خواستم این کار را بکنم، و او را آزاد کنم زبان او بند آمده بود. با اشاره گفت. چون رسول خدا در جریان این مسئله بودند اشاره او را قبول کردند. فرمودند با اشاره نیت او همین است. با اشاره یک جوری متوجه کرد که من همان قصدی که قبلاً داشتم و حالا زبان من بند آمده است این را برای من انجام بدهید. رسول خدا این کار را برای ایشان انجام دادند.
داستان سومی عرض می کنم. خدا رحمت کند یکی از شرح هایی که ما این روزها خیلی از آن استفاده می کنیم شرح مرحوم تستری (ره) است. مرحوم علامه محمد تقی تستری (ره). ایشان یک قصه ای را از منابع تاریخی قدیمی، مروج الذهب نقل می کنند، می نویسند که وقتی اسکندر از دنیا رفت، اسکندر آن آدمی که جهانگیر بود، داستان های جهانگیری او معروف است. وقتی از دنیا رفت عده ای کنار بستر او یک حرف های حکیمانه زدند.
حالا مفصل است، یکی از آنها را من عرض کنم. یک کسی جنازه اسکندر را دید گفت الله اکبر رب حریص علی سکوتک لا تسکونوا تا زنده بود چه قدر آرزوی مردم این بود که تو ساکت باشی، حرف نزنید، چه قدر حرف می زدید. اما همان ها الیوم حریص علی کلامک، الان می توانی یک کلمه حرف بزنی. چه قدر حرف می زنید، ساکت باشید. همین لحظه جان دادن دیگر زبان او از کار می افتد و قدرت تکلم ندارد.
در ادامه کلام امیرالمؤمنان می فرماید: فَكَمْ مِنْ مُهِمٍّ، جواب های زیادی را نمی تواند بدهد. وَ دُعَاءٍ مُؤْلِمٍ لِقَلْبِهِ سَمِعَهُ فَتَصَامَّ عَنْهُ، لحظات جان دادن بعضی ها آدم را صدا می زنند. صداهایی که قلب انسان از شنیدن آنها به درد می آید ولی نمی تواند جواب بدهد. دل او می خواهد جواب بدهد ولی نمی تواند زبان از کار افتاده است. آنها چه کسانی هستند که ما را صدا می زنند؟ مِنْ كَبِيرٍ كَانَ يُعَظِّمُهُ أَوْ صَغِيرٍ كَانَ يَرْحَمُهُ، یک بچه کوچکی دارد، یا نواده ای دارد، انس زیادی به این نوه داشته است، به فرزند خود، نوه شیرین تر از فرزند. چه قدر با این مأنوس بوده است، حالا لحظه جان دادن این نوه صدا می زند باباجان، باباجان دل او می خواهد یک کلمه جواب بدهد دل این بچه نشکند نمی تواند.
پدر و مادر او کنار بستر او هستند او را صدا می زنند، عزیزم، جانم، من پدر شما هستم، من مادر شما هستم، یک کلمه دیگر با ما حرف بزن، ولی زبان دیگر قدرت تکلم ندارد. بد نیست این داستان را بگویم. مرحوم محدث قمی (ره) می دانید سفارش کردند که در لحظات جان دادن آن چیزهایی که انسان خیلی به آن وابسته بوده است کنار او نباشد، چون ممکن است شیطان وسوسه کند از این راه ایمان آدم را بگیرد. داستان هایی نقل کردند. این داستانی که از مرحوم محدث قمی (ره) است معروف است. ایشان یک کتابی داشتند که هنوز چاپ نشده بوده است و خیلی هم به این کتاب علاقه داشتند.
می گویند ظاهراً تتمۀ المنتهی، تاریخ خلفایی که ایشان نوشتند، انصافاً همه تألیفات ایشان ارزشمند است، معروف است که در لحظات جان دادن ایشان فرموده بودند که این کتاب را از اتاق من بیرون ببرید، که این جلوی چشم من نباشد. می ترسیدند شیطان در آن لحظات آخر به هر حال تصرفاتی می تواند بکند، هست که گاهی این جور تصرف می کرده است که مال کسی را مقابل او قرار می داده است جلوه بیشتری به آن می داده است. که اگر مثلاً شهادتین را بگویید ما مال تو را از بین می بریم، آتش می زنیم. به هر حال تعلقات اگر کم شود خوب است.
آدم بتواند این تعلقات را کم کند. در خاطرات امام (ره) می دیدم آن جلسه ای که از امام (ره) گفتیم نرسیدم بگویم. که امام این روزهای آخر فرموده بودند این نوه من را آقای سید علی را که حالا فاضل بزرگواری شدند، این را دیگر پیش من نیاورید. دل کندن سخت است، این تعلقات کار را برای انسان مشکل می کند.
عرض کردم شخصیتی مثل امام (ره) آن جلسه هم این را گفتم. گفتم امام روزهای آخر مکرر به افراد می گفتند، به بعضی از علمای بزرگ پیام می دادند. به مرحوم آیت الله سلطانی پیام می دادند که شما در نماز جمعه دعا کنید که خدا من را بپذیرد. کسی گفت آقا چرا شما این قدر نگران مرگ هستید؟ فرموده بود باید یک کار قبول شده ای داشته باشم. آیا این کار قبول شده را دارم؟ مطمئن باشم که کاری دارم که خدا قبول کند. یعنی نگران بودند که خدا من را بپذیرد و این تعلقات را از خود دور می کردند. حضرت می فرماید دُعَاءٍ، دعا یعنی صدا زدن، گاهی نوه آدم، بچه آدم صدا می زند، باباجان، باباجان دیگر نمی تواند جواب بدهد. یا پدری، مادری، کبیری، بزرگی، صدا می زند نمی تواند.
وَ إِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرَاتٍ، امیرالمؤمنان می فرماید وَ إِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرَاتٍ، ببینید چه خبر است. مرگ دشواری هایی دارد که هِيَ أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَةٍ، قابل توصیف نیست. امیر بیان می گوید لحظات مرگ را نمی شود توصیف کرد. أَوْ تَعْتَدِلَ عَلَى عُقُولِ أَهْلِ الدُّنْيَا. اندیشه های دنیایی نمی تواند درک کند. باز هم عزیزان عرض کردم، امیرالمؤمنان (س) ما نیاز به این هشدارها داریم، دیدم در پیام ها بعضی ها گفتند خیلی خوب است ادامه دهید. بعضی ها هم گفتند که ما نگران شدیم.
ما نیاز داریم، تازه نگرانی هم زود از یاد ما می رود. نگفتم امیرالمؤمنان می گوید نمی شود توصیف کرد. یک فراز خیلی کوتاهی از این خطبه 109 را بخوانم. اسم خطبه 109 الزهرا است، یعنی درخشنده، درخشان. خطبۀ الزهرا، خطبه 109. فرازی از این خطبه، حضرت می فرماید فَغَيْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِم، نمی شود لحظات جان دادن را توصیف کرد. چرا؟ دو تا مشکل ما داریم. اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ وَ حَسْرَةُ الْفَوْتِ، هم سکرات جان دادن و هم حسرت از دست دادن ها. یک عمری زحمت کشیده است، تلاش کرده است، مالی جمع کرده است، از حلال، از حرام، همه را دارد از دست می دهد.
تعلق هم زیاد، دلبستگی هم زیاد، نگاه می کنید. در روایت هست کسی از دنیا می رود قَالَتِ الْمَلَائِكه فرشته های یک سوال می کنند، مردم هم یک سوال. فرشته ها می گویند مَا قَدَّم، چه جلو فرستادید؟ ما زمینی ها می گوییم چه گذاشتید؟ ما همیشه نگاه به این ارث و میراث ... آنها چه می گویند قبلاً چه فرستادید. حضرت می فرماید حسرت از دست دادن، سکرات جان دادن، کار را بر او سخت می کند. فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ، اعضای بدن او سست می شود.
وَ تَغَيَّرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ، رنگ او تغییر می کند، ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ فِيهِمْ وُلُوجاً، مرگ نفوذ پیدا می کند، حضرت 3 مرحله، عزیزان عنایت کنند، این کلام امیرالمؤمنین برای ما کفایت می کند، امیر کلام است و امیر بیان است، ولی امروز هم دانشمندان همین بیانی که حضرت 1400 سال پیش فرمودند، می گویند همین طور است. از کار افتادن اعضاء و جوارح بدن در لحظات جان دادن به همین شکل است. حضرت می فرماید فَحِيلَ بَيْنَ أَحَدِهِمْ وَ بَيْنَ مَنْطِقِهِ، اول زبان او از کار می افتد. وَ إِنَّهُ لَبَيْنَ أَهْلِهِ يَنْظُرُ بِبَصَرِهِ، نگاه می کند، يَسْمَعُ، می شنود، اما دیگر نمی تواند. يُفَكِّرُ فِيمَ أَفْنَى عُمْرَهُ، عمر خود را کجا فنا کرده است.
أَذْهَبَ دَهْرَهُ وَ يَتَذَكَّرُ أَمْوَالًا، آن لحظه ای که زبان او از کار افتاده است فکر می کند این اموالی که من جمع کردم از حلال، از حرام قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعَاتُ جَمْعِهَا، الان من دارم می میرم از حرام اگر جمع کرده باشم آن جا من باید جواب بدهم. اما لذت آن را اینها می برند. وَ أَشْرَفَ عَلَى فِرَاقِهَا تَبْقَى لِمَنْ وَرَاءَهُ [يُنَعَّمُونَ] يَنْعَمُونَ فِيهَا، وارث می خورند و کیف آن را می کنند، ما امشب شب اول قبر ما است چوب آن را می خوریم. حیف نیست آدم این جوری زندگی کند. عزیز من دنیا خیلی خوب، دنیا خیلی ارزشمند، بارها گفتیم، صد بار گفتیم امروز هم در کانال این حدیثی که ما قبل خوانده بودیم باز گذاشتند.
هیچ کسی به اندازه امیرالمؤمنان (س) کار عمرانی نکرده است. امام صادق فرمود إِنِّي لَمِنْ أَكْثَرِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَالا، من از ثروتمندترین مردم مدینه هستم. اما به این معنا نیست که ما از حرام تهیه کنیم. دیگر سختی جان دادن از این بالاتر که دارد می بیند چند ساعت دیگر دارد می میرد و امشب، فردا شب، شب اول قبر او است لذت آن برای آن وارث بی انصاف است که می خورند و کیف آن را می برند، تو آن جا باید چوب آن را بخوری. امیرالمؤمنان می فرماید وَ أَشْرَفَ عَلَى فِرَاقِهَا تَبْقَى لِمَنْ وَرَاءَهُ [يُنَعَّمُونَ] يَنْعَمُونَ فِيهَا وَ يَتَمَتَّعُونَ بِهَا فَيَكُونُ الْمَهْنَأُ لِغَيْرِهِ، مهنا، یعنی لذت آن برای دیگری است. اما وز و وبال آن عَلَى ظَهْرِهِ، به گردن اینها است. فَهُوَ يَعَضُّ يَدَهُ نَدَامَةً، دست خود را از پشیمانی می گزد.
دیگر چه فایده ای دارد؟ دیگر زبان شما هم کار نمی کند که بخواهید وصیت کنید که من از حرام به دست آوردم، حلال آن چیست؟ دُونَهُ فَلَمْ يَزَلِ الْمَوْتُ، مرحله دوم چه چیزی از کار می افتد؟ حَتَّى خَالَطَ لِسَانُهُ سَمْعَهُ، زبان مرحله اول بود، مرحله دوم گوش او از کار می افتد. فَصَارَ بَيْنَ أَهْلِهِ لَا يَنْطِقُ بلِسَانِهِِ، نه می تواند حرف بزند وَ لَا يَسْمَعُ بِسَمْعِهِ، يُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فِي وُجُوهِهِمْ، نگاه هم می کند اما چیزی نمی شنود. حضرت می فرماید يَرَى حَرَكَاتِ أَلْسِنَتِهِم، می بیند لب اینها تکان می خورد. یک چیزی به هم دارند می گویند، البته خوب است آدم نشوند، چون معمولاً کنار بستر آدم چه دارند می گویند. بعضی از وارث های کم انصاف فقط نشستند آن را تمام کنید سراغ قبر و کفن و اینها. حالا صبر کنید، بینیم چه می شود.
در تاریخ مرحوم تستری (ره) نقل می کند که یک آقایی داشت از دنیا می رفت از خانم او پرسیدند چه خبر؟ گفت هیچی نه می میرد که خیال ما راحت شود سراغ تقسیم ارث و میراث برویم، نه حیات او قطعی است که ما از زندگی او یک لذتی ببریم و از پول او یک استفاده ای کنیم. یعنی آدم این جوری است. بخواهیم یا نخواهیم همین است. می فرماید نگاه می کند ولی دیگر چیزی نمی شنود. مرحله آخر چیست؟ مرحله اول زبان از کار می افتد. مرحله دوم گوش از کار می افتد. مرحله سوم ازْدَادَ الْمَوْتُ الْتِيَاطاً، مرحله سوم، فَقُبِضَ بَصَرُهُ، چشم او هم از کار می افتد و تمام می شود. خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ، وَ فَصَارَ جِيفَةً بَيْنَ أَهْلِهِ، یک مردار می شود. وقتی یک مردار شد چه می شود؟ قَدْ [أُوحِشُوا] أَوْحَشُوا مِنْ جَانِبِهِ همین ها وحشت می کنند و فرار می کنند.
فوری تماس می گیرند یک کسی بیاید جنازه را از خانه ببرد. هنوز صبر کنید همان مادر خود شما است، پدر خود شما است، برادر خود شما است. 20 سال، 30 سال هر چه خواستید از او گرفتید. بارها عرض کردیم مایه تأسف است ما انسان ها متأسفانه در بسیاری از آزمون ها موفق می شویم، نماز خود را می خوانیم، روزه خود را می گیریم اما در آزمون اولاد شکست می خوریم. در اثر محبت زیاد به اولاد، فکر می کنیم چون بچه ها دارند به ما فشار می آورند حرام و حلال و هر چه هست ما باید دنبال آن برویم. همین ها أَوْحَشُوا فرار می کنند.
وَ تَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ، اینها فرار می کنند، لَا يُسْعِدُ بَاكِياً وَ لَا يُجِيبُ دَاعِياً ثُمَّ حَمَلُوهُ، در قبر خود می برند إِلَى مَخَطٍّ فِي الْأَرْضِ، مخط کنایه از قبر است، فَأَسْلَمُوهُ فِيهِ إِلَى عَمَلِهِ، او را تحویل می دهند، به چه کسی او را تحویل می دهند؟ چه قدر تعبیر امیر (س) زیبا است. ما که جنازه را در قبر می گذاریم به چه کسی تحویل می دهیم؟ فکر نکنید به قبر تحویل می دهیم. ای کاش به این خاک تحویل می دادیم. چیزی نبود که آدم راحت می شد. فَأَسْلَمُوهُ فِيهِ إِلَى عَمَلِهِ، تسلیم عمل خود می کنند. حالا شما بمانید و عمل خود. اولاد کجا است؟ تمام شد. شریک زندگی کجا است؟ تمام شد. پدر و مادر کجا است؟ تمام شد. قاعده دنیا این است. بیش از این هم انتظاری ندارند.
نگفتند کسی از دنیا رفت شما چادر بزنید شبانه روز آن جا باشید. نه کسی چادر می زند، و نه قاعده دنیا این است. فَأَسْلَمُوهُ فِيهِ إِلَى عَمَلِهِ وَ انْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِهِ، زور یعنی زیارت. حالا یک روز، دو روز، یک هفته، دو هفته هم زیارت او می روند. من الان سوال می کنم عزیزانی که مثلاً دو سال است، سه سال است، یک سال است پدر و مادر خود را از دست دادند چه زمانی سر قبر می روند؟ کجا می روند؟ یکی ـ دو هفته ای بروند، تمام شد. وَ انْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِهِ. حدیث مفصل است دیگر عزیزان خود مراجعه کنند و ملاحظه کنند.
دو تا داستان هم بگویم. دیدم مرحوم تستری ذیل این کلام امیرالمؤمنین (س) آورده است خیلی جالب است. اولاً یک تعبیری امیرالمؤمنان در نهج البلاغه دارد. حکمت 191، این هم مناسب است. ذیل همین باز مرحوم تستری آورده است. برای همه ما هشدار است. ببینید در عین حال که دنیا خیلی خوب امیرالمؤمنان هشدار می دهند لَا تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى، در همین خطبه هم حضرت فرمود که روزگار نیروهای انسان را از آدم می گیرد. شما که الان پنجاه سال دارید نیروهای شما با زمان سی سالگی شما قابل مقایسه است. شما شصت سال دارید، هفتاد سال دارید، اصلاً قابل مقایسه است. نقضه الایام این جا خواندیم روزگار نیروی انسان را می گیرد.
به این مناسبت مرحوم تستری به این حکمت اشاره کردند لَا تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى، قاعده کاری دنیا این است اگر نعمتی را به شما بدهد قطعاً یک نعمت دیگر را از شما می گیرد. امیرالمؤمنان می گویند قاعده دنیا این است. اگر یک نعمتی به شما داد حتماً یک نعمت دیگر را از شما می گیرد. مثلاً انسان تا بیاید وضع مالی او مرتب شود، خانه دار شود، و قسط های خانه را بدهد و قسط ماشین را بدهد و همه چیز کامل آماده آماده بشود، می گوید دیگر آقا یک چند وقتی هم خود لذت آن را ببرم یا بیماری قند دارد یا فشار خون دارد یا کلسترول او بالا است و این غذا را هم می خواهد بخورد با هزار احتیاط. یک شعری است بسیار زیبا و مفصل است و قدیم ها هم زیاد می خواندند.
دل بر این دنیا چه سان بندی که دیدی این لئیم تا تو را یک لقمه نان بخشید دندان را گرفت
چه زمانی به شما نان می دهد، چه زمانی دیگر غصه قسط ندارید، وقتی دندان را از شما گرفت. الان خیلی ها غصه آنها همین است. می گویند ما سی سال زحمت کشیدیم به دست آوردیم حالا خانه و زندگی و قسط ها را دادیم می خواهیم لذت آن را ببریم نمی توانیم.
دل بر این دنیا چه سان بندی که دیدی این لئیم تا تو را یک لقمه نان بخشید دندان را گرفت
الان خیلی از این پولدارها غصه می خورند که دندان ندارم این غذا را بخورم. یا بخورم با دیابت و فشارخون چه کار کنم. این بیماری را درست می کند، آن بیماری را چه کار کند؟ قاعده دنیا این است. حضرت می فرمایند قاعده دنیا این است. هشدار حضرت این است لَا تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى، بدانیم که دنیا جای خوشی بی نقص نیست که ما فکر کنیم می توانیم به جایی برسیم که هیچ نقصی در زندگی ما وجود نداشته باشد. اینها همه آزمون و ابتلاء است.
قصه آخری که عرض کنم. این هم قصه معروفی است و مرحوم تستری هم این جا آوردند. در منابع تاریخی قدیمی هست. یک هشدار دارد که خیلی مهم است. در داستان متوکل، چند جلسه قبل عرض کردیم خداوند مرگ این ظالم ها را یک جوری قرار داد که عبرت دیگران باشند. اینها بد جور مغرور بودند. از جمله متوکل عباسی. متوکل خیلی جنایت کرد. این داستان معروف است که به او گزارش دادند در خانه امام هادی (ع) اسلحه است.
امام دارند سلاح جمع می کنند می خواهند علیه تو قیام کنند. شبانه خانه امام هادی (ع) فرستاد. عزیزان شاید داستان را شنیده باشند. مأمورین متوکل از دیوار خانه امام هادی بالا رفتند امام هادی (ع) را دیدند که حضرت مشغول عبادت است و چیزی هم در خانه نیست. امام را در مجلس متوکل آوردند. متوکل مشغول شراب خواری بود، ظرف شراب در دست او بود. امام را شبانه با سر و پای برهنه به مجلس او آوردند، با کمال جسارت به امام (ع) تعارف شراب کرد. متوکل به امام هادی (ع) تعارف شراب کرد.
حضرت فرمود، گوشت و پوست و خون من با چنین چیزی آلوده نشده است. باز با کمال پرویی گفت حالا که شراب نمی خورید پس بزم ما را حداقل زینت بدهید یک چند تا شعر بخوانید عیش ما خیلی کامل شود. اینها معمولاً شعرایی داشتند که می آمدند در وصف شراب برای آنها شعر می گفتند. حضرت فرمودند شعر من قلیل الروایه است. اصرار کرد، گفت این دیگر نمی شود. آن وقت حضرت این شعر را خواندند که واقعاً از شعرهای تاریخی و عبرت بسیار بزرگی برای همه ما انسان ها است. از تاریخی ترین اشعار هشدار است.
باتوا على قلل الجبال تحرسهم غلب الرّجال فلم يمنعهم القلل
در حقیقت حضرت زندگی متوکل را ترسیم کردند. فرمودند جبارها، ظالم ها باتوا على قلل الجبال تحرسهم، چه حفاظت هایی، چه حراست هایی چند لایه نگهبان ها و محافظینی برای این که آن جا به خوبی زندگی کنند اما فلم يمنعهم القلل، قله کوه یک کاخی ساختند و انواع و اقسام حفاظت های امنیتی برای خود گذاشتند ولی
فانزلوا بعد عزّ عن معاقلهم و اسكنو حفرة يا بئس ما نزلوا
آخر اسیر خاک شدند. ناداهم صارخ من بعد ما دفنوا، وقتی در قبر رفتند یک کسی صدا زد، اين الاسرة و التيجان و الكلل، آن تاج ها کجا رفت. فافصح القبر عنهم حين سائلهم، قبر باید جواب بدهد، اینها دیگر نمی توانند. تلك الوجوه عليه الدود تنتقل، این همان چهره هایی است که در آن جا در نعمت بودند و انواع و اقسام ظلم ها و شراب خواری ها و کاخ ها، الان در قبر علیه الدود، کرم مشغول رفت و آمد بر بدن اینها است. به قدری امام (ع) این شعر را زیبا خواندند و ادا کردند متوکل به گریه افتاد و دیگر از آن کار خود پشیمان شد امام (ع) را با احترام برگرداند. البته یک هشداری بود در آن جلسه. بیش از آن جلسه در آنها اثر نگذاشت.
شریعتی: حاج آقا خیلی از شما ممنون و متشکر هستم و سپاسگزار هستم از همراهی و لطف و محبت شما. یک تسلیتی بگوییم به مردم عزیز و شریف افغانستان به واسطه زلزله ای که اتفاق افتاد. خاطر همه ما را مکدر کرد. زلزله بسیار هولناک و وحشتناکی بوده است ان شاءالله خداوند به خانواده بازمانده ها صبر عنایت کند و ان شاءالله به زودی زود عمران و آبادی آن جا حاکم شود. متأسفانه خیلی زلزله سهمگینی بود. صفحه 577 را امروز با هم تلاوت می کنیم آیات پایانی سوره مبارکه مدثر و آیات ابتدایی سوره مبارکه قیامت. بشنویم و بر می گردیم با شما هستیم و در کنار شما.
همین آیات سوره مبارکه قیامت که خوانده شد هماهنگ با همین بحثی است که ما داشتیم. وقتی قیامت فرا می رسد «یَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ» راه فرار کجا است، «كَلاَّ لا وَزَرَ» هیچ خبر از راه فرار و پناهگاه نیست. «إِلى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ» باید به طرف پروردگار برویم وقتی آن جا رفتیم چه؟ «يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ» تمام کارهای او را به او می گویند. شما که می دانید ما زود فراموش می کنیم. الان می گویند یک ماه پیش چه کار کردید می گوید یاد من نیست. ولی یک صفحه آماده همه را به انسان نشان می دهد «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ» این هشدار عجیبی است، عزیزان با این آیه آشنا هستند. «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصيرَةٌ * وَ لَوْ أَلْقى مَعاذيرَهُ» ما خود را خوب می شناسیم. ولو هر چه عذر و بهانه بیاوریم ولی خود ما خود را خوب می شناسیم. لذا در بعضی از روایات هست که فردای قیامت به بعضی ها می گویند این نامه عمل شما خود شما قضاوت کنید ما باید در مورد تو چه برخوردی کنیم.