1401-09-20-حجت الاسلام والمسلمین حسینی قمی
بسم الله الرحمن الرحیم
حکمت 110 نهج البلاغه امیرالمؤمنان (س) این حکمت 15 آموزه تربیتی و اخلاقی دارد قال (ع) لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، هیچ ثروتی سودمندتر از عقل و خرد نیست. وَ لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، هیچ تنهایی وحشتناک تر از خودپسندی نیست. روایت عجب را در نهج البلاغه قبلاً هم خواندیم. یکی از بیماری های بسیار بسیار خطرناک است این که انسان خودپسند باشد، عیوب خود را نبیند، یکی از بیماری های اخلاقی سنگین است. یاد من هست در همین کتاب امید ناب مرحوم احمدی میانجی می دیدم ایشان تذکر خوبی دادند.
فرق بین بیماری های جسمی و بیماری های اخلاقی یکی این است که بیماری های جسمی با یک آزمایش معلوم می شود ولی بیماری های اخلاقی چون انسان نمی-خواهد بپذیرد که گرفتار این بیماری هست به این زودی متوجه نمی شود. اگر هم متوجه شود خیلی جاها زیر بار نمی رود. انسانی که متکبر است، انسانی که بد دل است، انسانی که بد زبان است، انسانی که گرفتار عجب و خودپسندی است، انسانی که بد اخلاق است، آدم بیماری جسمی خود را زود با یک آزمایش متوجه می شود. و باز تعبیر قشنگی ایشان داشتند می فرمودند اگر انسان متوجه بیماری های روحی خود بشود اصلاً بیماری جسمی از یاد او می رود.
مثال زدند گفتند مثلاً کسی سرماخوردگی دارد یک وقت خدای نکرده خبر شود سرطان دارد دیگر سرماخوردگی از یاد او می رود. بیماری های جسمی و روحی هم همین طور است. اگر ما متوجه شویم که گرفتار عجب و تکبر هستیم، گرفتار بد دلی هستیم، گرفتار سوء ظن هستیم اصلاً دیگر بیماری جسمی پیش این بیماری های روحی چیزی به حساب نمی آید. وَ لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ. می دانید از آثار عجب و خودپسندی این است که گناهان زیادی را ...
یک تعبیری مرحوم نراقی در این کتاب جامع السعادات دارد، من این قصه را هم بگویم یک وقتی سال اول ـ دوم طلبگی ما بود خدمت مرحوم آیت الله بهجت سوال کردیم آقا ما چه کتاب اخلاقی بخوانیم یاد من هست که ایشان فرمودند معراج السعاده نراقی را بخوانیم، جامع السعادات نراقی را بخوانید. پدر و پسر. ملا مهدی، پدر، جامع السعادات عربی است، فارسی آن معراج السعاده، ملا احمد. یک کتاب اخلاقی فوق العاده است. از این کتاب ها نیست که ما یکی ـ دو روز بخوانیم کنار بگذاریم تمام شود. این را در زندگی باید پیاده کرد. این قصه معروف است که وقتی مرحوم نراقی این کتاب را نوشته بود نجف مشرف می شوند خیلی از علما دیدن ایشان می روند. مرحوم بحرالعلوم دیدن ایشان نمی روند.
مرحوم نراقی می روند، ایشان باید بازدید می آمدند نمی آید. می گویند آقا چرا این جوری می کنید همه رفتند؟ می گوید من خواستم ببینم این کتابی که نوشته است خود او هم به آن عمل می کند یا نه؟ با یک نرفتن ما تغییری در او ایجاد می شود یا نه؟ مرحوم آقای بهجت می فرمایند این را بخوانید. مرحوم محدث قمی این را هم خلاصه کردند. مرحوم نراقی می نویسد تعبیر اخلاق بد این است. می فرماید کشت زار گناه است. کشت زار صفت های دیگر است. یعنی وقتی می گویند فلانی چه جور آدمی است می گویند همه چیز او خوب است فقط یک نقطه ضعف دارد، فقط متکبر است. تکبر منشأ ده ها گناه دیگر است.
فرض کنید یک داماد آمده است خواستگاری، همه چیز آن خوب است فقط خیلی عصبانی است. یک قصه دیگر از همین مرحوم احمدی در همین امید ناب دیدم از گلستان سعدی نقل کردند. در گلستان در باب دوم، حکایت سی و ششم هست، یک پهلوانی عصبانی شده بود، به حدی که دهان او از خشم کف کرده بود. پرسیدم چیست؟ گفتند پهلوان است، یک نفر حرفی زده است او غضبناک شده است. گفتم چه پهلوانی است که زورش به یک حرف نمی رسد.
این فرومایه هزار من وزنه بلند می-کند ولی طاقت ناسزایی ندارد. خیلی جالب است. به شما پهلوان و قهرمان می گویند یک کسی یک حرفی زده است زور تو به همه می-رسد فلان وزنه را بلند می کنی آن وقت زور تو به یک حرف نمی-رسد. خیلی از ماها این جوری هستیم. به هر حال خدا کند بیماری های اخلاقی را متوجه شویم. بیماری های جسمی را خیلی زود آدم متوجه می شود. وَ لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، تنهایی، آدم-های خودپسند از همه فاصله می گیرند. چون فکر می کنند همه باید در برابر اینها به سجده بیفتند.
در بحث آداب معاشرت یکی از موانع معاشرت که ان شاءالله خواهیم گفت همین عجب است. چه کسی با آدم خودپسند رفت و آمد می کند؟ خود او با چه کسی حاضر است؟ فکر می کند همه باید در مقابل او به سجده بیفتند. آدم متکبر حاضر نیست با کسی رفت و آمد کند. اگر رفت و آمد هم داشته باشد فکر می کند همه باید در برابر او به سجده بیفتند. همه در برابر او تواضع کنند. وَ لَا عَقْلَ كَالتَّدْبِيرِ، هیچ خردی از تدبیر بالاتر نیست. وَ لَا قَرِينَ كَحُسْنِ الْخُلُقِ، بهترین همراه انسان اخلاق خوب است. وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ، ارثی بهتر از ادب نیست.
وَ لَا تِجَارَةَ كَالْعَمَلِ الصَّالِحِ، بالاترین تجارت عمل صالح است. وَ لَا [زَرْعَ] رِبْحَ كَالثَّوَابِ، سود ماندگار ثواب است. وَ لَا وَرَعَ كَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، یک جایی شک دارید نشانه ورع این است که شما توقف کنید، احتیاط کنید. ما الان یک غذایی تاریخ آن گذشته باشد می گوییم بپرسیم این مشکلی ندارند. چرا در مسائل شرعی، مسائل مالی احتیاط نمی کنیم. وَ لَا زُهْدَ كَالزُّهْدِ فِي الْحَرَامِ، بالاترین زهد، زهد در حرام است. وَ لَا عِلْمَ كَالتَّفَكُّرِ، بالاترین علم تفکر و اندیشه است. وَ لَا عِبَادَةَ كَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ، بالاترین عبادت واجبات خود را انجام بدهید. فراوان دیدم، حتی در نامه های مرحوم آقای احمدی هست، گاهی طلبه ها یا دانشجوها می گفتند آقا یک دستور تربیتی برای ما بنویسید. ایشان مرقوم می فرمودند که بهترین غذا را داشته باشید، بهترین استراحت هم داشته باشید فقط گناه نکنید. واجبات خود را انجام بدهید.
خدا آیت الله ناصری را رحمت کند، من یک وقت خدمت ایشان بودم، جوان ها همین طور به ردیف می-آمدند به ایشان آقا یک دستور، من کنار ایشان نشسته بودم، هر کسی می آمد، آقا گناه نکنید. نماز اول وقت بخوانید. همین دو جمله. وَ لَا عِبَادَةَ كَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ، وَ لَا إِيمَانَ كَالْحَيَاءِ وَ الصَّبْرِ، بالاترین درجه ایمان حیاء و صبر است. وَ لَا شَرَفَ كَالْعِلْمِ، بالاترین شرف دانش است. وَ لَا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَة، بالاترین پشتیبان انسان مشاور است. شاهد من این جمله است که در آداب معاشرت آن جلسه هم اشاره کردیم. وَ لَا حَسَبَ كَالتَّوَاضُعِ، نمی خواهد دنبال این باشید که فرزند چه کسی هستید، و از خاندان چه کسی هستید. این قدر آدم هایی هستند از چه خاندانی، بزرگانی، اما خود او ادب ندارد. خود او تواضع ندارد. خود او مکارم اخلاق ندارد.
اما از آن طرف انسان هایی را آدم می بیند بسیار متواضع هستند، بسیار خلیق هستند، اخلاق خوبی دارند، مردم آنها را دوست دارند. وَ لَا حَسَبَ كَالتَّوَاضُعِ، حسب این که ما دنبال این باشیم که ما موقعیت اجتماعی کسب کنیم. شما اگر خود آداب معاشرت بلد باشید، متواضع باشید، این اعتبار از خود شما است. در آن جلسه عرض کردم در روایات ما به 4 مسئله در آداب معاشرت اشاره شده است. یکی چهره گشاده است. از نهج البلاغه خواندیم الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِه، مؤمن شادی در چهره او است. غم در دل او است. هر کجا نشستید سفره دل باز نکنید. دوم سلام کردن است. روایات آن را خواندیم.
جالب است یک تعبیری را خواندم در حالات نبی مکرم اسلام یکی از اوصاف پیامبر این است. به حضرت بسیم می گفتند. بسیم صیغه مبالغه است. یک وقت کسی تبسم دارد می گویند این آدم متبسمی است، چهره پیامبر همیشه گشاده بود. امام صادق (ع) با کسی که برخورد می کردند اولین برخورد سعی می کردند گاهی آدم می نشیند صحبت می کند یک چیز ناراحت کننده-ای می گوید آدم اخم او در هم می رود،
اما برخورد اول آنها همراه با گشاده رویی است.
دوم گفتیم سلام. روایت آن را خواندیم. خیلی عجیب است. امیرالمؤمنان فرمود نشانه تواضع این است. أَنْ تُسَلِّمَ عَلَى مَنْ لَقِيت، به هر کسی رسیدید بگویید سلام.
و سوم گفتیم مصافحه. دست دادن. یک روایت در کافی مرحوم کلینی است آن هفته با عجله اشاره کردم متن حدیث را نخواندم یکی از اصحاب امام باقر (ع) به نام ابی عبیده حذاء می گوید من محضر امام باقر (ع) بودم حضرت دست من را گرفتند فَنَاوَلْتُهُ يَدِي فَغَمَزَهَا امام دست من را آن قدر فشار دادند حَتَّى وَجَدْتُ الْأَذَى انگشتان من یک مقدار اذیت شد. اصلاً این فشار دادن روایت داریم که نشانه محبت است. در امالی شیخ طوسی هست امیرالمؤمنان راجع به آداب معاشرت هفت تا دستور را کنار هم آوردند. اتَّقُوا اللَّهَ، نشانه تقوا چیست؟ وَ كُونُوا إِخْوَةً بَرَرَةً، مُتَحَابِّينَ فِي اللَّهِ، مُتَوَاصِلِينَ، مُتَرَاحِمِينَ، تَزَاوَرُوا، وَ تَلَاقَوْا، وَ تَذَاكَرُوا أَمْرَنَا، وَ أَحْيُوا أَمْرَنَا، فرمودند تقوا، تقوا چیز کلی نیست، برادری خود را حفظ کنید، با محبت با هم رفتار کنید مُتَحَابِّينَ فِي اللَّهِ، به خاطر خدا به هم محبت کنید، به هم رسیدگی کنید.
متراحمین، به هم رحم کنید، تزاوروا به زیارت هم بروید، سه جلد بحار علامه مجلسی، 71، 72 و 73 در آداب معاشرت است. صدها حدیث، ده ها حدیث از این صدها حدیث این است که به زیارت هم بروید، به ملاقات هم بروید، وَ تَذَاكَرُوا أَمْرَنَا، وَ أَحْيُوا أَمْرَنَا، حتی در روایت از امام باقر (ع) هست که فرمود تَزَاوَرُوا فِي بُيُوتِكُم، نه این که یک جا در دفتر جلسه، در خانه همدیگر به زیارت هم بروید. محصول این بحث ما در آداب معاشرت اگر همین باشد که هم ما هم مخاطبین عزیز از کلمات اهل بیت (ع) این را یاد بگیریم، موانع معاشرت را برطرف کنیم. عوامل معاشرت این که انسان رقبت به معاشرت پیدا کند گفتیم بالاترین آن تواضع است.
اگر شما خود را کوچک شمردید آن وقت به برادر خود سر می زنید، به خواهر خود سر می-زنید به بستگان خود سر می زنید. دائم محاسبه نمی کنید آن چه زمانی آمده است من چه زمانی بروم. به دوستان خود سر می-زنید. باور می کنید بدون مبالغه عرض می کنم رمز حفظ دین تا امروز تواضع بزرگان ما بوده است. من یک جمله ای خدا رحمت کند از مرحوم آیت الله العظمی بروجردی دیدم آدم متحیر می شود. می دانید در دو مرحله علمای بزرگ شیعه آمدند یک ایثاری کردند. نشانه تواضع آنها بود. یکی صد سال پیش الان می دانید صدمین سال حوزه علمیه است.
تأسیس حوزه علمیه توسط مرحوم آیت الله العظمی حائری مراسمی می خواهند بگیرند صدمین سال تأسیس حوزه. چه شد که صد سال پیش آیت الله العظمی حائری در قم حوزه را، قم علمای بزرگی بودند. از جمله شخصیتی مثل مرحوم آیت الله شیخ ابوالقاسم قمی. صاحب رساله بوده است، مجتهد بوده است، مقلد داشته است، محبوب دل مردم بوده است. مرحوم آیت الله آ میرزا محمد اشراقی معروف به ارباب. اینها هر دو از نظر سنی از حاج شیخ بزرگتر بودند. 15 سال از حاج شیخ ایشان بزرگتر بوده است. هیچی کم نداشتند اما احساس کردند آیت الله العظمی حائری بهتر می تواند حوزه را اداره کند. به آیت الله حائری التماس کردند که آقا شما تو را خدا این جا بمانید ما هر چه داریم در اختیار شما قرار می دهیم.
آیت الله العظمی شیخ ابوالقاسم قمی صبح عید رسم بوده است که مردم دیدن علما می-رفتند، خانه علما می رفتند، یک عده آمدند، برای چه آمدید؟ آقا شما عالم هستید. فرمود عالم یک نفر است همه با هم دست جمعی خانه آیت الله العظمی حائری می رویم. تمام آبروی خود را دو دستی تقدیم کردند گفتند شما بهتر بلد هستید. نظیر این داستان سه عالم بزرگوار با آیت الله العظمی بروجردی این کار را کردند. مرحوم آیت الله صدر، مرحوم آیت الله خوانساری، مرحوم آیت الله حجت. سه تا مرجع بودند. صاحب رساله بودند. مقلد داشتند، موقعیت داشتند. تمام موقعیت خود را دو دستی تقدیم آیت الله بروجردی کردند گفتند آقا شما بهتر از ما می توانید حوزه را اداره کنید. آن وقت این جمله معروف است.
می گویند مرحوم آیت الله بروجردی فرموده است ما علم و دانش را از قدمای علمای قم یاد گرفتیم اخلاق و تواضع و تقوا را از معاصرین یاد گرفتیم. از قدما منظور چه کسانی بوده است؟ شیخ صدوق، علی ابن ابراهیم قمی، علی ابن بابویه قمی، اینها محدثین قمی بودند. فرموده است دانش را از آن قدمای قمی یاد گرفتیم اخلاق، تواضع، تقوا را از معاصرین یاد گرفتیم. هر کسی در زندگی خود نگاه کند. چون حاضر به گذشت نیستیم، چون فکر می-کنیم در آسمان باز شده است و ما بیرون آمدیم. اهل تواضع نیستیم چه زمانی اینها در زندگی ما پیدا می شود. یک داستانی در کافی مرحوم کلینی می دیدم، در ثواب الاعمال شیخ صدوق هم هست، داستان جالبی است. می خواهم بگویم ببینید اهل بیت چه قدر اصرار داشتند به آداب معاشرت، به رفت و آمد.
یکی از اصحاب امام صادق (ع) اسحاق بن عمار است. از اصحاب درجه یک امام صادق است. می گوید من در کوفه بودم یأتینی اخوان کثیراً خیلی مؤمنین و مسلمان ها خانه من می آمدند. ترسیدم گفتم نکند حالا این قدر در خانه ما باز است و رفت و آمد یک آدم مشهوری شوم و از شهرت فراری بودم. به خادمان خود دستور دادم که هر کسی این جا آمد بگویید اسحاق در خانه نیست. اسحاق بن عمار نیست.
یک صحابی امام صادق (ع) رفت و آمد داشته است در خانه باز بوده است مردم می آمدند و خانه او می رفتند می گوید به خادم خود گفتم من می ترسم یک دفعه شهرت پیدا کنم گفت هر کس آمد بگو نیست. حججت، حج خانه خدا مشرف شدم بعد مدینه محضر امام صادق (ع) رفتم. فَنَظَرَ إِلَيَّ بِوَجْهٍ قَاطِب، حضرت خیلی نگاه تندی به من کردند. گفتم آقا مَا الَّذِي غَيَّرَكَ لِي چه شده است که با من ... فرمود الَّذِي غَيَّرَكَ لِإِخْوَانِك، به من خبر رسیده است که تو مأمور گذاشتی هر کس می آید بگوید تو نیستی. گفتم آقا خِفْتُ الشُّهْرَة، من از شهرت فراری هستم. و قد علم، خدا می داند من مؤمن را دوست دارم.
دل من می خواهد در خانه باز باشد، ولی از شهرت می ترسم. عین حدیث این است. حضرت فرمود أَ فَلَا خِفْتَ الْبَلِيَّة، از این که در خانه را بستی بلا بر سر تو نازل شود، رفت و آمد خود را با مردم تعطیل کردید نترسیدی خدا بر تو بلا نازل کند. أَ فَلَا خِفْتَ الْبَلِيَّة، یا اسحاق لا طمع، خسته نشو، ملول نشو از زیارت مؤمنین، از رفت و آمد مؤمنین. أَ مَا عَلِمْتَ، خبر نداری دو مؤمن وقتی با هم ملاقات کردند. فَتَصَافَحَا وقتی با هم دست می دهند أَنْزَلَ اللَّهُ، خدا رحمت خود را بر اینها وارد می کند. وقتی همدیگر را بغل کردند غَمَرَتْهُمَا الرَّحْمَةُ، رحمت الهی اینها را در بر می گیرد. اذا لبسا، وقتی ایستادن چند لحظه با هم صحبت کنند. قیل لهما، فرشته ای به آنها خطاب می کند خدا شما را بخشید از نو شروع کنید.
فَإِذَا قَعَدَا يَتَحَدَّثَانِ، نشستند با هم گفتگو کنند. قَالَ الْحَفَظَةُ، ما دو فرشته نداریم، رَقِيبٌ عَتِيدٌ، آن مأموران الهی می گویند بیایید برویم. فَلَعَلَّ لَهُمَا سِرّاً، شاید اینها یک حرف خصوصی با هم دارند. می گوید من به امام صادق عرض کردم آقاجان مگر قرآن ندارد، سوره مبارکه ق آیه 18 «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ» همیشه این دو مأمور با ما هستند. چه طور شما می-فرمایید دو مؤمن وقتی نشستند با هم گفتگو کنند دو تا مأمور فاصله می گیرند که شاید اینها با هم اسراری داشته باشند. می-گوید تنفس الصعدا، امام صادق یک آهی کشیدند شروع کردند گریه کردن فرمودند درست است، درست است، اگر این فرشته ها رفتند فَإِنَّ عَالِمَ السِّرِّ يَسْمَعُ وَ يَرَى، آن خدایی که عالم سر است آن خدا خبر دارد و ما را می بیند. می خواهم بگویم امام (ع) وقتی کسی می گوید من از شهرت فراری بودم، در خانه خود را بستم می فرماید أَ فَلَا خِفْتَ الْبَلِيَّة، یعنی بلا نازل می شود. آقای مسلمان اگر ما رفت و آمدها و معاشرت ها را کنار گذاشتیم این اصلاً بحث بستگان او نیست، بستگان که جای خود دارد دو تا دوست، وقتی رفت و آمدها ... حضرت می فرماید أَ فَلَا خِفْتَ الْبَلِيَّة، از این که بلا برای شما نازل شود نترسید. اینها در آداب معاشرت هست. یک نبایدهایی را هم به عجله بگویم.
یکی بحث تمسخر است، متأسفانه در این جلسات در پیام های مخاطبین هم من تک تک پیام ها را دیدم در ضمن مباحث به جواب ها اشاره می کنم. نوشتند گاهی ما جلسه می گیریم یکی یکی را مسخره می-کند، دست می اندازد. بگوییم این جلسه نباشد، نه این گناه را نگذاریم در جلسه باشد. چهار نفر دور هم جمع هستیم سر به سر کسی نگذاریم. کسی را مسخره نکنیم. ناسزا نگوییم. بد نگوییم. سخن چینی نکنیم. تفاخر نکنیم. دور هم جمع شدیم فخرفروشی به هم ... یک داستانی من خیلی شنیده بودم، در منابر زیاد شنیده بودم، دیدم مرحوم علامه مجلسی در بحار نقل می کند، حضرت موسی رفتند دعا بخوانند، دعای نزول باران، خدا متعال به موسی وحی کرد که من دعای شما را مستجاب نمی کنم، چرا؟ فِيكُمْ نَمَّام، یک نمام در بین شما هست. نمام یعنی کار او این است.
فَقَالَ مُوسَى ع يَا رَبِّ، حضرت موسی فرمود من هو، این سخن چین کیست که ما آن را بیرون کنیم؟ خطاب شد يَا مُوسَى أَنْهَاكُمْ عَنِ النَّمِيمَةِ وَ أَكُونُ نَمَّاما من می گویم شما نمام نباشید آن وقت خود من نمامی کنم. این نمام توبه کرد و باران رحمت الهی نازل شد. نهج البلاغه امیرالمؤمنان (س) یک تعبیری دارد شاید زیباترین تعبیر راجع به نمام حضرت به مالک اشتر می-فرماید لَا تَعْجَلَنَّ إِلَى تَصْدِيقِ سَاعٍ، ساع یعنی سخن چین. اگر یک سخن چینی یک حرفی آمد زد عجله نکن، زود باور نکن. فَإِنَّ السَّاعِيَ غَاشٌّ وَ إِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِين، نمام، سخن چین خائن است. ولی قیافه ظاهر صلاح به خود بگیرد. یقین داشته باشید کسی که امروز برای شما نمامی می کند فردا هم از آن طرف حرف دیگری را.
باز از برکات آداب معاشرت که خیلی در روایات به آن اصرار شده است این نهج البلاغه خطبه 16 امیرالمؤمنان (س) حضرت سفارش کردند فرمودند صَلَاحُ ذَاتِ بَيْنکم، از برکات آداب معاشرت این است که اگر بین دو نفر اختلافی هست اصلاح ایجاد کنید. این جمله را در نامه 47 نهج البلاغه دریایی از معارف است، همه چیز در نهج البلاغه هست. این نامه 47 وصیت حضرت در بستر شهادت است. حضرت به امام حسن و امام حسین سفارش کرد صَلَاحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصَّوْم، از بس این روایت، تعبیر امیرالمؤمنین بلند است من دیدم بعضی از کسانی که نهج البلاغه را ترجمه کردند، آدم های مهمی هم هستند ولی باور نمی-کردند عامه، عامه را چه طوری معنا کنیم، اصلاح بین دو نفر، بین دو نفر آشتی برقرار کنید از تمام نماز و روزه ها بالاتر است. من دیدم یکی از مترجمین نهج البلاغه، مرد بسیار بزرگ و با شخصیتی هم به جای عامه نوشته است یک سال، عام یعنی یک سال، عامه، آقای محترم نهج البلاغه نامه 45 وصیت نامه حضرت است تمام نماز و روزه ها یک طرف، آن هم نفرمود نماز و روزه-های من، تمام نماز و روزه های عالم یک طرف، اصلاح بین دو نفر هم یک طرف.
یک داستانی را هم می دیدم، حالا یک تعبیری هم از امام صادق بخوانم این خیلی جالب است. امام صادق فرمود إِذَا دُعِيتَ لِصُلْح، الان گاهی دیدید می گویند آقا شما ریش سفید هستید، حرف شما را می شنوند، شما بزرگ خانواده هستید، شما محترم هستید، بیایید اصلاح. می گوید من یک دفعه رفتم خیلی دردسر و دعوا شد قسم خوردم دیگر نروم. امام صادق فرمود إِذَا دُعِيتَ لِصُلْحٍ بَيْنَ اثْنَيْن، اگر شما را دعوت کردند لَا تَقُلْ عَلَي نگو من قسم خوردم. چرا؟ چون قسم فایده ندارد.
باز نامه 69 نهج البلاغه از امیرالمؤمنان (س) حضرت می فرماید عَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ أَنْ تَذْكُرَهُ إِلَّا عَلَى حَق، نام خدا را با عظمت بشمارید. جزء به حق نام خدا را بر زبان جاری نکنید. شارع نهج البلاغه توضیح دادند گفتند یکی از آنها همین است. شما می گویید آقا من قسم خوردم یک کار خیری نکنم. دل من می خواست بروم بین دو نفر اصلاح ایجاد کنم ولی چون قسم خوردم نمی-توانم. این قسم ها هیچ اثری ندارد. امیرالمؤمنان (س) می-فرماید عَظِّمِ اسْمَ اللَّهِ.
در یک تعبیری باز حضرت فرمود أَفْضَلَ الصَّدَقَةِ صَدَقَةُ اللِّسَان، بهترین صدقه، صدقه زبان است. أَفْضَلَ الصَّدَقَةِ صَدَقَةُ اللِّسَان، از زبان است. در معاشرت ها اگر ما از آبروی خود مایه بگذاریم، بالاخره موقعیتی دارید، بله سخت است، واقعاً سخت است، اصلاح بین دو نفر، یک خانواده ای، زن و شوهری، عروس و دامادی، دو تا قبیله، دو تا عشیره، کار سختی است. این همه ثواب، ثواب به این بزرگی را برای یک کاری دادند که دردسر دارد. نهج البلاغه نامه 47 صَلَاحُ ذَاتِ الْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصَّوْم.
یک داستانی بگویم این داستان خیلی جالب است. من واقعاً خیلی تحت تأثیر این قصه قرار گرفتم یک کتابی داریم به نام بلاغات النساء. وفات مؤلف این 280 است. ولادت او 204 است، وفات ایشان 280 است. یعنی حدود 1200 سال پیش زندگی می کرد. بلاغات النساء احمد بن ابی طاهر، عربی است. موضوع این کتاب چیست؟ از اسم آن پیدا است، زن هایی که در صدر اسلام سخنرانی های با فصاحت و بلاغت یا سخنانی داشتند همراه با فصاحت و بلاغت جمع-آوری کرده است. مثلاً خطبه حضرت زهرا (س) در همین کتاب هست که یک وقتی اشاره کردیم. دومین خطبه این کتاب خطبه صدیقه طاهره (س) است. یک داستانی را نقل کرده است خیلی برای من ... ایشان می نویسند یک وقتی معاویه مکه آمد سوال کرد یک زنی در مکه از شیعیان خالص امیرالمؤمنان (س) بود، اسم این حجونیه است.
حجون، منطقه ای در مکه هست. پل حجون را الان ساختند. پلی کنار قبرستان حضرت ابوطالب (ع). سوال کرد این خانم حجونیه هست، زنده است یا نه؟ حالا معاویه با این زن چه کار داشت؟ می دانید یکی از بیماری های معاویه یاران امیرالمؤمنین، شیعیان خالص امیرالمؤمنین (س) را پیدا می کرد به آنها زخم زبان بزند. آنها را اذیت کند. لابد داستان عدی را شنیدید. عدی پسر حاتم طایی به دست پیامبر مسلمان شد جزء یاران امیرالمؤمنان است در هر سه جنگ جمل، صفین و نهروان در رکاب امیرالمؤمنان بود سه تا از فرزندان او در رکاب امیرالمؤمنان به شهادت رسیدند. پدر سه شهید هست.
یک وقت معاویه این را دید. می خواست نمک به زخم او بپاشد. گفت عدی علی با تو منصفانه برخورد نکرد. گفت چرا؟ گفت برای این که بچه های خود او هیچ کدام شهید نشدند. امام حسن، امام حسین، محمد حنفیه، اینها همه هستند. اما سه تا از بچه های تو را به کشتن داد. خیلی جواب قشنگی داد. اینها شیعه بودند، ما چه ادعایی داریم. گفت معاویه اتفاقاً من با امیرالمؤمنان منصفانه برخورد نکردم. گفت چرا؟ گفت برای این که مولایم امیرالمؤمنان به شهادت رسیده است من هنوز زنده هستم. من باید پیش مرگ امیرالمؤمنان می شدم. بچه های من شهید شدند هیچ من باید پیش مرگ امیرالمؤمنان می شدم. معاویه آزار داشت. یکی از بیماری های او این بود. شیعیان خالص حضرت را پیدا می-کرد زخم زبان بزند، اذیت کند. گفت این زن زنده است یا نه؟ گفتند آره زنده است. گفت او را بیاورید. وقتی آمد یک جسارتی به این بانو کرد. این زن هم خیلی فصیح و بلیغ و اطلاعات دقیق و شیعه خالص امیرالمؤمنان گفت معاویه ببین اگر می خواهی شروع کنی، شروع کن.
خبر داری که و الله يضرب المثل، به مادر تو هند جگرخوار ضرب المثل بود. می دانی مادر تو در عصر جاهلیت چه فحشایی داشت، چه فسق و فجوری داشت. آدم خجالت می کشد بگوید. پرچم سر در خانه خود می زد. چه کسانی پرچم بر سر در خانه می زدند؟ معاویه گفت تو نگو من اصلاً کاری ندارم. چون اگر می خواست باز کند معاویه نقطه ضعف بزرگ زیاد داشت یکی همین بود. گفت می دانی برای چه تو را احضار کردم؟ گفت نه. سبحان الله لا یعلم الغیب الا هو، علم غیب که ندارم خدا می داند که تو برای چه من را احضار کردی. گفت تو را احضار کردم فقط از تو سوال کنم علام أحببت عليا ع، چرا علی را دوست داری و با من دشمن هستید؟ گفت معاویه اول من را معاف بدار. گفت نه باید بگویی.
گفت به 6 دلیل شیعه امیرالمؤمنین هستم و علی را دوست دارم. و به 6 دلیل با تو دشمن هستم. گفت دلایل آن چیست؟ گفت فإني أحببت عليا ع، على عدله في الرعية و قسمه بالسوية و أبغضتك على قتالك من هو أولى بالأمر منك و طلبك ما ليس لك و واليت عليا ع على ما عقد له رسول الله ص من الولاية و حب المساكين و إعظامه لأهل الدين لم ینفخ الملک و لم تسقله النعمه. گفت به این 6 دلیل. گفت اولاً به خاطر عدالت علوی. امیرالمؤمنان با عدالت رفتار می کند. بیت المال را بین مردم مساوی تقسیم می کرد. این نهج البلاغه است به حضرت گفتند آقا چرا مساوی تقسیم می-کنید؟ حضرت فرمود لَوْ كَانَ الْمَالُ لِي، اگر پول خودم بود من به سویه تقسیم می کردم حالا که مال الله است، حالا که بیت المال است.
بیت المال را من به سویه تقسیم می کنم چرا باید بیشتر بگیرند. خیلی ها در آن سال ها عادت کرده بودند گفت علی را دوست دارم به خاطر داستان غدیر که پیامبر او را معرفی کرد. مساکین را دوست داشت. نه به داد مساکین می رسید حبه للمساکین. إعظامه لأهل الدین مؤمنین و متدینین را بزرگ می-شمارد. یک جامعه دینی باید کسانی که پایبندی های دینی و مذهبی دارند و عمل می کنند نه فقط حرف، اینها باید بزرگ شمرده شوند. همین نهج البلاغه حکمت 289 امیرالمؤمنان می-فرماید كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّه، من یک برادری داشتم يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِه، چون دنیا در نگاه او کوچک بود این به نظر من بزرگ بود. امیرالمؤمنان کسانی که متدین بودند اینها را بزرگ می شمارد.
لم ینفخ الملک یعنی وقتی به خلافت رسید هیچ تغییری در او ایجاد نشد. این جمله را از صحصحه بن سبحان یک وقتی گفتیم. صحصحه برادر دو شهید است. دو تا از برادرهای او در رکاب امیرالمؤمنین به شهادت رسیدند. خود او هم جزء شهدای توابین هست. وقتی امیرالمؤمنان خلافت را پذیرفت ایستاد. گفت یا علی خلافت را قبول کردید. زيَّنتَ الخِلافَةَ و ما زَانَتكَ، و رَفَعتَها و ما رَفَعَتكَ، و لَهِيَ إليكَ أحوَجُ مِنكَ إليها، هیچ تغییری در زندگی ... امیرالمؤمنان به خلافت آبرو داد. خلافت را بالا برد. شما در طول تاریخ یک نفر را پیدا کنید که با پست و مقام بالا نرفته باشد غیر از امیرالمؤمنان (س). نعمت او را سیقل نکرده است یعنی زندگی او هیچ عوض نشده است. گفت حالا چرا با من دشمنی هستی؟ گفت اتفاقاً این هم به 6 دلیل. قِتَالِكَ مَنْ هُوَ أَوْلَى مِنْكَ بِالْأَمْرِ وَ طَلَبِكَ مَا لَيْسَ لَكَ بِحَقٍّ عَادَيْتُكَ عَلَى سَفْكِ الدِّمَاءِ وَ شقك العصا وَ جَوْرِكَ فِي الْقَضَاءِ وَ حُكْمِكَ بِالْهَوَى. گفت دیگر از این بهتر. گفت اولاً برای چه با امیرالمؤمنان جنگیدی؟ حکومت حق تو نبود، باید تسلیم می شدی. دنبال خلافتی بودی که حق تو نبود و این همه خون ریختی. ذیل خطبه 200 عرض کردیم بسیاری از یاران امیرالمؤمنان (س) به دست معاویه ترور شدند. نمی-توانست در میدان جنگ رودررو با اینها بجنگد. مالک اشتر کجا شهید شد. ترور شد، در جنگ نبود. عمر ابن حمیق را ترور کرد. حجر را ترور کرد. گفت این دلایل دشمنی. معاویه گفت حرفی هم خود تو از علی شنیدی؟ گفت بله. گفت سخن علی چه طور بود؟ گفت و الله یجعل القلوب من العما، سخن علی دل را جلا می داد. معاویه گفت یک چیزی از من بخواه. گفت صد شتر. گفت برای چه می خواهی؟ گفت أغذو بألبانها الصغار، گفت بچه های گرسنه مکه شیر این شترها را بدهم اینها سیر شوند. و أستحني بها الكبار، بزرگان را جمع کنم و اختلافاتی که بین آنها است، أصلح بها بين عشائر العرب، گفت می خواهم خانواده ها، قبیله ها و عشیره هایی که با هم اختلاف دارند این صد شتر را خرج کنم اختلاف بین آنها برطرف شود. و أكتسب بها المكارم. معاویه گفت من به تو می دهم ولی اگر علی بن ابیطالب بود اینها را به تو نمی داد. گفت بله می دانم. و الله و لا برة. چرا این را از معاویه گرفت. تمام اموالی که دست او بود ظالمانه بود. حالا صد شتر آن را ما بتوانیم بگیریم غنیمت است.