96-09-29-حجت الاسلام والمسلمين لقمانی – هنر خوب زیستن (عزتمندی)
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: هنر خوب زیستن (عزتمندی)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين لقمانی
تاريخ پخش: 29-09-96
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
خبر رسید که پاییز رو به پایان است *** چه دلخوشی که این اول زمستان است
تو ای خزان زده جنگل مخوان سرود سرور *** صبور باش که فصل درخت سوزان است
نبود و نیست مرا همدمی که این جنگل *** نه جنگل است که انبوه تک درختان است
چه گریهها که نکردند ابرها تا صبح *** به پشت گرمی این غم که ماه پنهان است
قرار هیچ دلی پرس و جوی دریا نیست *** مدار پرسهی این جویها خیابان است
شریعتی: سلام میکنم به همهی دوستان عزیزم، بینندهها و شنوندههای نازنینمان، انشاءالله در این روزهای سرد پاییزی دلتان گرم و بهاری باشد. حاج آقای لقمانی سلام علیکم و رحمة الله. خیلی خوش آمدید.
حاج آقای لقمانی: سلام علیکم و رحمة الله، بنده هم خدمت شما و همه بینندگان عزیز عرض سلام دارم. امیدوارم ساعات و لحظههای بسیار شاد و شیرین و دلنشینی داشته باشند و موفق باشند.
شریعتی: امروز هم از روایت نورانی نبی مکرم اسلام بشنویم و بهرهمند شویم.
حاج آقای لقمانی:
آنگونه بپر که پر نریزی *** در دامن روزگار سنگ است
بسیار مکن بلند خیزی *** افتادن نام نیک ننگ است
گر سر بنهی وگر ستیزی *** شاهین سپهر تیز چنگ است
بحثی که امروز پیش رو داریم، پیرو بحثهای قبل هست که از کتاب بسیار ارزشمند بحارالانوار مرحوم علامه مجلسی جلد 70 صفحه 394 هست که روایتی از پیامبر را انتخاب کردیم و به لطف خداوند پنج فرازش را پیش رو قرار دادیم و بحث کردیم که چکیدهای را من بیان کنم برای عزیزانی که از امروز بینندهی این برنامه هستند. پیامبر فرمودند: «لا تشغل» اسیر نباش، تمام وقتت را نگذار برای طعام، برای لباسی که پایانش پوسیدگی است. برای خانه و مسکنی که پایانش خرابی است. برای مال و جانی که پایانش به ارث ماندن است و برای دوست و رفیقانی که پایانش فراق و جدایی است. امروز وارد فراز ششم میشویم. سرگرم عزتی نباش که پایانش ذلت است. عزت حالتی است که همه ما دوست داریم. توانایی در زندگی، میفرمایند: برتری و چیرگی، قدرتمندی، در زندگی انسان حالتی داشته باشد که امضایش خریدار داشته باشد. تلفنش، قلمش، قدمش، یک گله خاصی در بین افراد داشته باشد. همه ما دوست داریم و عزت است.
عزت و مقام را چون به ما یک بهای خاصی میدهد دوست داریم ولی از آن طرف گاهی هرچه میرویم به آن نمیرسیم. ناکام میمانیم و گاهی هم کامیاب میمانیم. چیزی که از ما خواستند در زندگی دنیا، نه در اقبال دنیا، نه در ادبار دنیا خودتان را فراموش نکنید. مثلاً گاهی دنیا به انسان اقبال دارد. روی خوشش را میکند. مقام و عزت پیش میآید. مال پیش میآید. دارایی پیش میآید، گاهی نه ادبار دارد. «يَومٌ لك و يومٌ عليك» (نهجالبلاغه/ح396) هردو! چیزی که از ما خواستند، پیشوایان معصوم نه مغرور باشید و نه مأیوس. این خیلی مهم است. انسانیت خودتان را از دست ندهید. گاهی مقام میآید و گاهی نمیآید. مراقب باشید. گاهی گمنامی است و گاهی پرنامی است.
یک جملهای امیرالمؤمنین علی(ع) دارند، جمله طلایی و خوبی است. حضرت فرمودند: «الدنیا بالاتفاق و الآخره بالاستحقاق» گاهی یک مقام گیر کسی میآید اصلاً لیاقتش را ندارد. اتفاقی بوده است. گاهی یک مالی هست اتفاقی، برای ما ممکن است پشت صحنهها مشخص نباشد ولی پشت صحنهای دارد، علت ناپیدایی دارد. «الدنیا أَمَد و الآخره ابد» خیلی زیباست. در دنیا ممکن است چند درصد کارها به صورت اتفاقی باشد، مثلاً یک نفر سالها آرزو داشته یک موتور سیکلت بخرد، یک ماشین بخرد اما نمیشد. اتفاقاً یک طرحی در شهر اجرا میشود، ده برابر این خانه قیمت پیدا میکند. دنیا اینطور است، آخرت بالاستحقاق است. مو از ماست کشیده میشود. ولی اینجا چه وقتی که دارید و چه وقتی که ندارید مراقب باشید خودتان را فراموش نکنید. این خیلی مهم است. «لا تشغل بعزٍ آخره الذُل» اسیر عزت و مقام نباش که پایانش ذلت و زبونی است. خودت را مراقب باش!
صحبتم را با این داستان زیبا شروع کنم که خیلی برای رقیق کردن بحث خوب است. گفتند: در یک روستایی انتخابات شهر و روستا برگزار میشود که در این روستا انتخابات روستا برگزار شد، نزدیک غروب صندوقها را باز کردند و شمردند و دیدند عباس علی پسر حسن آقا رأی آورده است. همه مردم روستا جمع شدند و با سلام و صلوات در خانه پدر عباس علی آمدند. زنگ زد آمد دید جمعیت زیادی است. چه خبر شد؟ گفت: مگر خبر نداری؟ گفتند: خبر ندارم. گفتند: پسر شما در شورا رأی آورد. پسر من! رأی آورد؟ همانجا سکته قلبی کرد و از دنیا رفت. گاهی عضو ساده یک شورای روستا طاقت و توان ندارد. خدا رحمت کند حضرت امام را در مراسم تنفیذ شهید رجایی گفتند: ریاست جمهوری چیزی نیست. سعی کنید شما سوار مقام باشید و مقام سوار شما نشود. این خیلی مهم است. کار دنیا این است گاهی مواقع پیش میآید، گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود.
گاهی بساط عشق خودش جور میشود *** گاهی به صد مقدمه ناجور میشود
داستان دانهای که میخواست همه جا دیده شود، اما نمیشد. شکایت میکرد که این چه وضعی است و از عصبانیت روی خاک افتاد. یک بارانی آمد، جوانه زد و سبز شد. بالا آمد و دیگر از بالا حوادث را میدید. وقتی انسان بالا بیاید و از بالا حوادث را نگاه کند دیگر دل مشغولیهایش کم میشود.
شریعتی: این روایت یک نکته دارد که نه خیلی دل ببندیم، نه خیلی امیدوار باشیم و از این طرف هم مأیوس و نا امید نباشیم.
حاج آقای لقمانی: این به چه چیزی نیاز دارد؟ مخصوصاً جوانان و نوجوانان عزیز که از همین الآن تمرین کنیم، نیاز به ظرفیت دارد. بزرگ شویم. دنیا پر از کودکان کهنسال است. گاهی مواقع انسان سناش بالا میرود ولی کودک است. وقتی انسان ظرفیت پیدا کرد، همین که در دعا داریم «رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي» (طه/25) خدایا شرح صدر به من بده. خودم را نبازم!
یک بحثی اینجا هست نشانههای ظرفیت داشتن و ظرفیت نداشتن. از کجا بفهمیم ظرفیت داریم یا نداریم؟ در گفتههای ما مشخص است. کسانی که ظرفیت دارند از نظر علمی، «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي» (نمل/40) از نظر مالی «ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ» (مائده/54) همه دست خداست و کاری به من ندارد. هدف انسان هم همین میشود. صبح تا شب هم مسیر همین میشود. جملهای که امام صادق در توحید مفضل دارند که من پیشنهاد میکنم عزیزان همه بخوانند. مخصوصاً جملهای که به صحابیشان فرمودند: کسی که مال را مال الله بداند، انفاق برایش خیلی راحت است. مشکل این است که ما قارونی فکر میکنیم و ظرفیت نداریم. «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي» (قصص/78) من خودم سینه به حصیر مالیدم. دود چراغ خوردم. زحمت کشیدم، من بودم که کنکور قبول شدم و فوق تخصص گرفتم. حالا هم باید کیفش را ببرم. پولش را بگیرم. ولی کسی که بداند از آسمان است.
خدا شهید آیت الله دستغیب را رحمت کند. در این کتاب «داستانهای شگفت» گفتند: یک نفر را در شیراز داشتیم که خیلی باسواد بود. در حد علامه علوم مختلف را داشت. یک روز صبح از خواب بیدار شد، اسم خودش را هم فراموش کرد. یک لحظه خدای نکرده پای انسان بلغزد. سرش به زمین بخورد. همه چیز به هم میریزد. در مسائل مختلف اگر ما بدانیم صبح به صبح اینکه وقتی از خواب بیدار نشدیم، الحمدالله بگوییم که خدا را شکر مرا از مرگ برگرداند. «النوم أخ الموت» برادر کوچک مرگ خواب است. یکبار دیگر فرصت داد که صبح را ببینم و دوباره زنده شدم. با این نگاه انسان تا شب مراقب هست از این روز که به عنوان سرمایه است و سود نیست، استفاده کند. نگاه اول ظرفیت داشتن است. «ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ» به هرکسی که خواست لطف کرد. من هم جزءشان نبودم ولی خدا به من داد.
این جملهی امیرالمؤمنین در دعای کمیل را همه باید هر روز بخوانیم. «كم من ثناء جميل لست أهلا له نشرته» بدون استثناء تمام ما که یک عزت و آبرو داریم، بیست سال قبل تصور میکردیم خدا این عزت و آبرو را به ما بدهد؟ خدا داده است. چه دعا و حسنهای بوده که الآن ما این جایگاه را پیدا کردیم، امیرالمؤمنین فرمود: بسیاری از حمد و ستایشهایی که اهلش نبودم، خدایا تو منتشر کردی. مردم اینطور به من نگاه میکنند. «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي» (قصص/78) همه برای من است. نگاه که اینطور شد انسان نسبت به خود مغرور نمیشود. چیزی که بدست آمد و از دست رفت مأیوس نمیشود. همین جملهای که مذهبیهای ما دارند، یک خیری درونش بوده است. شد شد، نشد نشد! نشد بهترش میشود. اینها مسکن و آرامبخش است. انسان را آرام میکند. «أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْر» (زخرف/51) گاهی آدم فرعونی فکر میکند. «وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي» این جویها به فرمان من در حرکت هستند. فرعونی فکر میکنند. همه چیز دست اوست. علم من، آبروی من، جایگاه و زندگی من، همه برای اوست. این نگاه که انسان برایش ایجاد کرد، این روحیه رفتار انسان را هم عوض میکند.
یک نفر نزد آیت الله اراکی(ره) آمد. ریشه این بی ظرفیتیها چیست؟ گفت: من حس و حال خوبی در عبادت ندارم. یک چیزی که گیرم میآید خیلی به خودم میبالم. حالم خوب نیست. ایشان فرمودند: روغن چراغ کم است. گفت: مشکل دو تا شد! فرمود: معرفت کم است. معرفت پیدا کن. بدان جایگاه تو کجاست. پیامبر فرمود: خدا رحمت کند کسی که قدر خودش را بداند. ذلیل نمیشود. اسیر نمیشود. از حدش تجاوز نمیکند. «معرفت دُرّ گرانی است به هرکس ندهند»
گر معرفت دهندت بفروش کیمیا را *** گر کیمیا دهندت بی معرفت گدایی
هر مقداری که انسان جایگاه خودش را در زندگی بداند بالا میآید. این بودنها و نبودنها برایش خیلی عادی است. جلوههای عزت در زندگی چیست؟ حالا میخواهیم عزیز باشیم و بالا برویم و برتر باشیم. 1- مال و دارایی در نگاه بعضیها فوقالعاده ارزشمند است، مال که پیدا کنیم یک رتبهی اجتماعی پیدا میکنیم عزیز میشویم. مال برای بعضیها خیلی عزتمندی میآورد. آیت الله جوادی آملی فرمودند: مال زیاد هم که باشد فضیلت نیست. فضل است. اگر حلال حلال باشد فضل است و اگر حرام باشد فضل است. یک ذره کوچک کل زندگی را ناپاک میکند. اینکه بعضی میگویند: وضعم خوب شود سری در بین سرها درمیآورم، نه خبری نیست! باید نوع نگاه و معرفت را دید. آن به ما عزت واقعی میدهد یا نه؟
یکی از اصحاب پیامبر مثل بسیاری از ما وضعش بد بود. نزد رسول خدا آمد و گفت: وضع من بد است. پیامبر فرمودند: همینطور خوب است و دست به ترکیب زندگیات نزن! همین که نماز جماعت میآیی و به مطلبی گوش میدهی و یک زندگی حداقلی داری برایت کافی است. امورات تو میگذرد. قانع باش. رفت و دوباره آمد. پیامبر دید نمیتواند او را قانع کند. دو درهم به ایشان داد. دو درهم را یک گوسفند خرید. چند وقت بعد چهار تا گوسفند شد. یواش یواش دیگر نماز صبحها نمیآمد. آرام آرام وسعت مال پیدا کرد دیگر صبح و ظهر و شب پیامبر را نمیدید. فقط ظهرهای جمعه برای نماز جمعه میآمد. مأمور زکات پیامبر رفت زکات بگیرد. تا مأمور زکات را دید گفت: نفهمیدم! ما که مسلمانیم باید زکات بدهیم. اهل کتاب هم باید جزی بدهند. پس چه فرقی کرد؟ نداد! گفت: شم بروید و من خودم خدمت رسول خدا برای دست بوسی میرسم. مأمور برگشت و گفت: یا رسول الله! ثعلبه زکات نداد. آیه نازل شد: بعضی از مسلمانها هستند وقتی تهی دست هستند میگویند: خدا به ما بدهد. اگر خدا به ما داد، ما حتماً صدقه و زکات میدهیم. حتماً حقوق واجب مالیمان را میدهیم. «فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا» (توبه/76) وقتی خدا به آنها داد، بخل کردند. پیامبر چندین بار فرمودند: وای به ثعلبه! با خودش چه کار کرد. تا روزی آمد که هرکس این آیه را میخواند، یاد ثعلبه میافتد. به ثعلبه خبر دادند بیچاره شدی. آیه در مذمت تو نازل شد. دوان دوان محضر پیامبر آمد. یا رسول الله هرچه گوسفند و هر مقدار زکات بگویی میدهم! پیامبر فرمودند: ثعلبه دو درهم مرا بده! یا رسول الله من صد درهم میدهم! فرمود: همان دو درهم را بده. دو درهم را داد و ورق برگشت. ثعلبه تهی دست شد و دیگر آبرویی نداشت. ظرفیت بخواهید، عزت فقط به مال نیست.
بعضیها را داشتیم گفتند: خدا به من خانه بدهد فلان کار خیر را میکنم. تا خدا به او خانه داد مرکز عصیان و گناه شد. 2- فرمودند: علم و دانایی! علم یکی از مواردی است که آدم را عزیز میکند به شرطی که توأم با معرفت باشد. گاهی آدم مثل قارون فکر میکند، ولی اگر بداند از خدا هست باید در مسیر خدا استفاده کند هیچ مشکلی نیست. این علم است. یک داستانی را بگویم و به تمام نوجوانان تقدیم کنم.
شخصی خدمت علامه طباطبایی رفت. گفت: مگر علم نور نیست؟ بله. من قبل از اینکه برای مدرسه و درس و کتاب و تحصیل بیایم، به هر بزرگتری میرسیدیم سلام میکردم. سال اول که آمدم یک مقدار سلامهای من دیر شد. سال دوم دیرتر و سال سوم دیگر حالش را نداشتم و سال چهارم دیگر سلام نمیکنم و منتظر سلام هستم. مگر علم نور نیست چرا اینطور شدم؟ علامه فرمودند: اینها لفظ است که یاد گرفتی و علم نیست. علم آن است که عبودیت انسان را افزایش بدهد و بندگی انسان را بالا ببرد. این علم است. فرمول است. یکی فرمول دارد در آیات و روایات و یکی در فیزیک و شیمی دارد. یک نفر در مغازه سنگ دارد و ترازو یا ترازوی دیجیتال دارد با آن کاسبی میکند. شما هم با این الفاظ کاسبی میکنی. این علم نیست.
3- جمال و زیبایی و تیپ و قیافه، تمام سرمایه را صرف میکند یک جمال پیدا کند.
تمام فرصت ما صرف شد در این معنا *** که قیمت بهمان چه بود و کفش فلان!
برای جسم خریدیم زیور پندار *** برای روح بریدیم جامهی خذلان
گاهی اینطور است. زیبایی خوب است و تأکید هم شده است. ولی اگر هدف شد تمام زندگی را میبلعد. صبح تا شب انسان فکر زیبایی است. این دیگر عزت نیست و ذلت است. دیگر چه؟ میفرمایند: قدرت بدنی! اگر در قدرت بدنی، بازوی قوی و تن محکم، انسان نداند چگونه استفاده کند گاهی مواقع ظلم و ستم پیش میآید. کسانی را داشتیم در یک حرکت، چون قدرت داشته نفهمیده باید چه کند و مرتکب قتل شده است.
یک مطلبی در اینترنت بود خیلی زیباست. ارزانترین قتلهای ایران چگونه اتفاق افتاده است؟ گاهی آدم فکر میکند دعوا و درگیری شود سر چند صد میلیون تومان بوده است. سر چند صد هزار تومان بوده است. نه! ارزانترین قتل در سال 92 سر 60 تومان است. طرف از تاکسی پیاده شد. راننده گفت: باید سیصد تومان بدهی! گفت: من همان 240 تومان قبل را میدهم. درگیر شدند و با مشت زد و از دنیا رفت. اینها برای ما درس است. چون من قدرت دارم، دلم میخواهد ندهم! ولی گاهی زیبایی به دست و پای انسان زنجیر میشود. بعضی هستند اصلاً توجه ندارند.
همسر شهید دکتر چمران که لبنانی بودند، گفتند: چند ماه بود من با مصطفی ازدواج کرده بودم، پنج شش بعد دوستان من زنگ زدند که چطور ازدواج کردی؟ ما میخواهیم برایت هدیه بیاوریم و تبریک بگوییم. گفتند: بیا! آمدند در منزل ما، روی طاقچه اتاق عکس مصطفی بود. گفتند: اِ... شوهرت کچل است! گفت: من تازه متوجه شدم! ندیده بودم و توجه نکرده بودم. اینقدر زیبایی داشت که من توجه نکرده بودم که سرش کم مو است. ظهر که مصطفی آمد، گفتم: مصطفی تو کچل هستی؟ دیدم ایشان زیر خنده زد و گفت: بعد از شش ماه تازه متوجه شدی؟
مورد دیگری که فوق العاده است، شهرت و پرنامی است. گاهی اینها دقیقاً متن زندگی میشود. من به هر وسیلهای میخواهم مشهور شوم. بیچاره میکنم خودم را، کسانی که میخواستند سوپراستار شوند، دیده شوند. عکسشان سر در سینما بیاید، یک مرور کند آدم ببیند به چه عاقبتی دچار شدند؟ این پشیمانی سودی ندارد. یک جمله طلایی که برای من خیلی مؤثر بود، این است. «از اینکه امروز مورد توجه همگان هستی، مغرور نباش. تیتر اول روزنامه امروز کاغذ باطله فرداست.» چقدر این نگاه خوب است. بعضی هستند متأسفانه تمام شصت، هفتاد سال میخواهد فقط نامش باشد.
شریعتی: واقعاً شهرت و مشهور بودن خوب است یا بد است؟
حاج آقای لقمانی: مثل مال در ذات خود شهرت نه خوب است و نه بد است. چطور میخواهیم استفاده کنیم مهم است. از افرادی که در ایران بسیار مشهور است، همین سؤال را کردند. گفتند: شهرت سرطان است. بیچاره میشود انسان، برای بعضی هم نه. انسان چطور از این استفاده میکند مهم است. اگر درست استفاده کند باقیات الصالحات است و الا وزر و وبال است. عین زنبور عسل که گفت: مال مثل زنبور عسل است. اگر بتوانید خوب استفاده کنید عسل میدهد و الا نیش میزند و پرواز میکند. اگر این نگاه را خدا به انسان بدهد و انسان هم تلاش کند گاهی این شصت سال، ششصد سال انسان میتواند بهرهبرداری کند. هشتصد سال میتواند بهره برداری کند. گاهی این شصت سال، شش روز است. شش روز میتوانسته از عمر استفاده بکند. خیلی تفاوت دارد. شهرت و گمنامی بسته به نوع نگاه ما دارد.
مقام و عزت دنیایی؛ این مقام و عزت دنیایی را برای چه میخواهیم؟ پیامبر فرمودند: «لا تشغل بعزٍ آخره الذُل» مشغول عزتی نباش که پایانش ذلت است. مراقب باش، هر لحظه ممکن است این عزت از تو گرفته شود. من خیلی لذت بردم از کار یک مدیر کل آموزش و پرورش. ایشان حدود اول که در یکی از استانها به عنوان مدیرکل آموزش و پرورش منصوب شد، سفارش کرد روی پارچه بنویسند: جناب آقای... انتصاب شما را به مدیر کل آموزش و پرورش استان... تبریک میگوییم. آرزوی موفقیت شما را دارم. اسم خودش را نوشته بود و جلویش گذاشته بود که یک روز بالاخره این پارچه نوشته نصب میشود. نصب کرد که هر روز ببیند این میز و این مقام ماندگار نیست. هر لحظه آدم میتواند استفاده کند.
یک جملهای حضرت امام دارند برای عزیزانی که دانشجو هستند و طلبه هستند و بعد میخواهند مسئولیتی قبول کنند، بگویم. ایشان در جواب دانشجویان اروپا و کانادایی پیام دادند، خدا نکند پیش از آنکه انسان خود را بسازد، جامعه به او رو کند که فساد او بیش از صلاح او خواهد شد. بوی وحی میدهد. از آسمان فرو باریده است. ما الآن خانوادههایی داریم، عزیزانی که در هر مسئولیت و مقامی هستید، سی سال است منتظر فرزند عزیزش هست که مفقود الاثر است. فرزندش میگفت: گاهی یک بعد از نیمه شب، ما در روستا هستیم. مادرم مرا صدا میزند محمد! بیدار میشوم میگویم: بله. میگوید: سگها دارند صدا میکنند بلند شو در خانه را باز کن، یک وقت برادرت در راه است و دارد میآید. هنوز منتظر است! مقام و مسئولیتهای ایران روی خون بنا شده است. آیا ما عرضه میدانیم برای تعالی و تکامل جامعه یا لقمه میدانیم. طعمه میدانیم.
حضرت آقا فرمودند: ما در حال پی ریزی تمدن نوین اسلامی در سطح جهان هستیم. این قله و چشم انداز است. گاهی مواقع بعضی هستند متأسفانه غافل از تمام این مسائل هستند که بعضی از فرزندان هستند سخن پدر را نشنیده است. چهره پدر را ندیده و آغوش پدر را لمس نکرده است. فرزند شهید بوده است. تمام این موارد را لقمه و طعمه میدانند. زرنگ بود، دست و پا داشتم، این چه عزتی است؟ تمام ذلت است. یک لحظه را انسان روز قیامت نمیتواند جواب بدهد.
هرکسی در زندگی یک روز تلخ دارد. من یکی از روزهای تلخم این روز بوده است. بعد از ظهر جایی سخنرانی داشتم. نشسته بودم پای تلویزیون مصاحبه یکی از خانوادههای عزیز شهدا را دیدم. خانواده یکی از شهدای هستهای بود. ایشان را ترور کردند، یکی دو روز قبل از هفتم این شهید حضرت آقا منزل ایشان رفتند. یک پسر کوچک بود. گفتند: وقتی آقا آمدند و این پسر بچه را بغل کردند، یک چیزی در گوش مقام معظم رهبری گفتند. اطرافیان دیدند مثل یک کوهی که متلاشی شود آقا تمام وجودش پر از غم شد. اشک و بغض و غم را فرو دادند. جلسه تمام شد یک نفر از نزدیکان گفتند: چه شد شما اینطور شدید؟ گفتند: در گوش ما گفت: آقا به مادر و پدربزرگم بگویید: دلم برای پدرم تنگ شده است. میگویند: مسافرت رفته است. یک هفته است پدرم را ندیدم. دلم میخواهد بیاید با من بازی کند و مرا روی دوشش سوار کند.
امروز برای شهدا وقت نداریم *** از عشق مگو قصه که ما وقت نداریم
با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است *** از بهر ملاقات خدا وقت نداریم
هرچند که زیباست شهیدانه بمیریم *** خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم
در کوفه تن، غیرت ما خانه نشین است *** بهر سفر کرب و بلا وقت نداریم
غافل میشویم که چه شده ما الآن اینجا هستیم. گم شدیم! نمیدانیم چرا آمدیم اینجا؟ باید مراقب باشیم.
شریعتی: یکوقت با یکی از مسئولین بنیاد شهید در سفری همسفر بودیم. میگفت: مادر شهیدی بود که فرزندش مفقود الاثر بود. ایشان را دعوت کردیم برای سفر زیارتی کربلا، ایشان نپذیرفت. مجدداً خواستیم ایشان را به مکه و مدینه بفرستیم، نپذیرفت. زیارت مشهد را نپذیرفت. یک کسی را فرستادیم که شاید ایشان یک دلخوری و دلگیری از ما دارد. میگوید: رفتیم با گل و شیرینی خدمت این مادر شهید رسیدیم. گفتیم: چیزی شده است؟ چند بار برای شما دعوت نامه فرستادیم نپذیرفتید. گفت: میترسم سفر بروم و حسین برگردد و من خانه نباشم! امیدوارم با نکاتی که شما فرمودید، همه ما یک پاسخ و جوابی داشته باشیم برای این همه رشادت و فداکاری و خونهایی که ریخته شده است که ایران ما به اینجا برسد. امروز صفحه 174 قرآن کریم، آیات 179 تا 187 سوره مبارکه اعراف در سمت خدا تلاوت میشود.
«وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ «179» وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ «180» وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ «181» وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ «182» وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ «183» أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ «184» أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ «185» مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ «186» يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ «187»
ترجمه: و همانا بسيارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفريديم، (كه سرانجامشان به آنجا مىكشد، چرا كه) آنان دلهايى دارند كه با آن حقّ را درك نمىكنند و چشمانى دارند كه با آن نمىبينند و گوشهايى دارند كه با آن نمىشنوند، آنان همچون چهارپايان، بلكه گمراهترند، آنان همان غافلانند. و نيكوترين نامها براى خداوند است، پس خداوند را با آنها بخوانيد. و كسانى را كه در اسمهاى خدا به كژى و مجادله ميل دارند خدا را به چيزى كه لايق او نيست توصيف مىكنند (و به جنگ و ستيزه مىپردازند و صفات خدا را بر غير او مىنهند) رهاكنيد. آنان به زودى به كيفر آنچه مىكردند، خواهند رسيد. و از كسانى كه آفريدهايم، گروهى (ديگران را) به حقّ هدايت مىكنند و به آن حكم مىكنند. و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج، آنان را از جايى كه ندانند، گرفتار خواهيم كرد و به آنان مهلت مىدهم (تا پيمانه پر شود،) همانا تدبير من محكم و استوار است (و هيچ كس را قدرت فرار از آن نيست). آيا آنان فكر نكردند كه همنشين آنان (پيامبر اسلام،) هيچگونه جنون ندارد؟ او جز هشداردهندهاى آشكار نيست. آيا در ملكوتِ آسمانها و زمين و هرچه خدا آفريده، به دقّت نمىنگرند (تا بدانند آفرينش همهى آنها هدفدار است، نه بيهوده) و اينكه شايد زمان (مرگ) آنان نزديك شده باشد؟ پس بعد از اين (آيات روشن)، به كدام سخن ايمان خواهند آورد؟ هركه را خداوند (به خاطر فسق و اعمالش) گمراه كند، براى او هيچ هدايتگرى نيست، و آنان را در سركشى و طغيانشان رها مىكند تا سرگردان شوند. از تو دربارهى قيامت مىپرسند كه چه وقت به پا مىشود؟ بگو: علم آن تنها نزد پروردگار من است، جز او كسى نمىتواند زمان آن را آشكار سازد. (فرا رسيدن قيامت،) در آسمانها و زمين سنگين است، جز به صورت ناگهانى پيش نمىآيد. از تو چنان مىپرسند كه گويا از (زمان) آن آگاهى كامل دارى! بگو: علم آن تنها نزد خداوند است، ولى بيشتر مردم نمىدانند.
شریعتی: حالا دیگر وقتی صحن و سرای امام رضا را میبینیم قدری دل ما آرامتر است، بخاطر اینکه بعضی از عزیزانی که به مشهد نرفته بودند، رفتند و صحن و سرای امام رضا را دیدند. خدا قوت و خسته نباشید به تمام بچههایی که دست به دست هم دادند تا این اتفاق خوب بیافتد. انشاءالله اوایل هفته آینده آخرین گروه اعزامی به مشهد خواهند رفت. دعا و صدقه و نماز اول ماه را فراموش نکنید. اشاره قرآنی را بفرمایید.
حاج آقای لقمانی: آیه 182 و 183 سوره اعراف را انتخاب کردم. قبلاً یک نکته در مورد استدراج گفتم. استدراج سیلی بی صدا و نابودی نرم است. قرآن میفرماید: «وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا» کسانی که آیات ما را تکذیب میکنند، بد مستی میکنند. «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ» ما چه کار میکنیم؟ به تدریج از جایی که نمیدانند بالا میبریم. ضرر نمیدهد. آتش سوزی و تصادف نیست. هر روز وضعش بهتر میشود. عدهای که پشت صحنه را نمیبینند، میگویند: ببین، ما مرتب اهل روزه و انفاق و صدقه هستیم، مرتب همیشه سنگ به در بسته میخورد. قرآن میفرماید: ما اینها را مهلت میدهیم نه برای اینکه دوستشان داریم. گناهان انباشته میشود یک لحظه آنها را میگیریم. استدراج چیست؟ امام حسین(ع) میفرمایند: استدراج از خدای سبحان نسبت به بندهاش است. به او نعمت فراوان میدهد اما توفیق شکر را از او میگیرد. خودم زرنگ بودم! دست و پا داشتم. در بازار دست داشتم. توانستم زد و بند کنم. توفیق شکر را از او میگیرد و شروع به بد مستی میکند، یک لحظه جانش را میگیرد. این استدراج است. بیچارگی است.
یک نکته که میخواهم بگویم این است که تب پیک رحمت خداوند است. انسان مریض شود و تب کند، خیلی خوب است. انسان برای جبران فرصت دارد. برای توبه، برای اینکه حق دیگران را بدهد. استدراج این حالت را از انسان میگیرد. یک لحظه چشم باز میکند و تمام شد. جملهای که امام صادق فرمودند: گاهی خداوند نعمتی را به بندهاش میدهد. ریزان میکند، این طرف هرچه گناه میکند خداوند بیشتر نعمت به او میدهد، این مغرور میشود. بعضی میگویند: مرا ببین! تمام بچههایم سالم هستند. یک داغ ندیدم! اصلاً فقر و نداری در زندگی ما مفهوم ندارد. همه وضعمان خوب است. اینطور میکند و اینطور میکند. بعد یک لحظه خدا جانش را میگیرد. پیامبر آمدند برای خواستگاری یکی از اصحابشان، دختر یکی از اصحاب را بگیرند. پدر دختر شروع کرد به تعریف و تمجید دخترش! یا رسول الله! میدانی دختر من چگونه است؟ تا الآن یک تب نکرده است. یک بیماری نداشته است. پیامبر نگاه کردند و دیدند مرغی روی دیوار تخم گذاشت. تخم مرغ غلتید و سر یک تیزی میخ ایستاد. پیامبر بلافاصله بلند شدند و فرمودند: معلوم میشود این خانه و خانواده مورد و لطف و رحمت خدا نیست. مؤمن باید تب کند و گرفتاری داشته باشد. بیماری داشته باشد تا گناهانش بخشیده شود. مراقب باشیم اگر دنیا به ما رو کرد فکر نکنیم خیلی حال و روز ما خوب است. اینها سیلیهای بی صدا و نابودی نرم هست.