پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

1400-02-28-حجت الاسلام والمسلمین رفیعی

موضوع برنامه: بررسی شخصیت اصحاب پیامبر اکرم (جناب عدی بن حاتم)

شریعتی: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏

 ما یک بحثی را شروع کردیم با اصحاب پیغمبر گرامی اسلام. آمار اصحاب بالاست. اینها چند هزار نفر هستند. زندگی‌نامه همه‌ی آنها هم مطلب ندارد. شاید بعضی از آنها در حد نام مطرح باشند ولی بعضی از اینها را هم کمتر مردم شنیده‌اند. سلمان و اباذر و مقداد و اینها را زیاد شنیده‌اید.

ما بنایمان این بود که یک مقداری این شخصیت‌هایی که کمتر مطرح شده‌اند را در واقع در این برنامه معرفی کنیم و بیشتر هم به دنبال یک درس گرفتنی از اینها بودیم. بالاخره ما شخصی را که به عنوان صحابی پیامبر مطرح می‌کنیم چون کنار پیغمبر بوده و در واقع نکاتی در این رابطه دارد می‌خواهیم آن نکات را ان‌شاءالله استخراج کنیم. یکی از این شخصیت‌ها عدی بن حاتم هست. حاتم طاعی معروف که قبل از اسلام بوده، بسیار بخشنده بوده، مهماندار بوده، بسیار سخی بوده، معروف است در اشعار فارسی ما حتی در اشعار فارسی شعرایی مثل سعدی و حافظ و دیگران هم منعکس هست.

حاتم طاعی به هر حال بخشندگی خدمت به مردم، بار از دوش مردم برداشتن یک ارزش است و در اسلام تجلیل شده است. اینکه حاتم آیینش چه بوده، محل اختلاف است چون حاتم شاعر هم بوده است. بعضی‌ها معتقدند ایشان موحد بوده است و به آیین قبل از اسلام که آیین توحید بوده در بعضی مردم ایشان باور داشته است و در اوایلی که پیامبر آمد دیگر حاتم از دنیا رفت. شاید اسلام را نپذیرفت. اما بعضی معتقدند که کافر نبوده، مشرک نبوده است.

ما الآن روی خود حاتم نمی‌خواهیم بحث کنیم. ما روی فرزندش عدی می‌خواهیم بحث کنیم و نفس اینکه شخصیت حاتم یک شخصیت بخشنده‌ای بوده قابل تکریم هست. می‌دانید که در حادثه و در واقع درگیری‌ای که با قبیله حاتم طاعی پیش آمد عده‌ای از افراد آن قبیله اسیر شدند. آن موقع اینطور بود که اگر جنگی درمی‌گرفت افرادی کشته می‌شدند، بقیه هم اسیر می‌شدند و این اسیرها را می‌آوردند به آن محلی که پایتخت یا محل حضور آن جبهه‌ی دیگر بود. اینها را به مدینه آوردند.

حاتم طاعی دختری دارد در میان این اسرا بود. این اتفاق که دارم عرض می‌کنم اواخر عمر پیغمبر هم هست. تقریباً سال نهم هجری است. تقریباً اواخر عمر پیغمبر بود. رسول خدا می‌رفتند برای مسجد، این دختر پیامبر را دید و صدا زد. رسول خدا ایستاد عرض کرد آقا من دختر حاتم طاعی هستم. تا این را گفت پیغمبر فرمود: «خَلُّوا سَبِيلَهُم‏» فوراً آزادش کنید. «فان اباها رجل کریم» پدرش آدم باکرامتی بوده است.

می‌دانید که ما روایت داریم: «اکرموا کریم کل قوم» بزرگ هر قومی را شما احترام کنید. ولو کیش شما نیست، آیین شما نیست ولی برای خودش در قبیله‌ی خودش یک شخصیتی است. حضرت لباس، مرکب، مخارج راه و خلاصه یک ساپورت حسابی کرد. فرمود ایشان را به قبیله‌اش برگردانید. و این دختر آمد. برادرش عدی به شما رفته بود. گریخته بود. آمد پیش برادرش و گفت حالا ما را تنها می‌گذاری. گفت چی شد آمدی؟ مگر شما اسیر نشده بودید؟ گفت نه، این آقا، آقای بسیار بزرگی است. پیامبر است. به او وحی می‌شود. شخصیت با کرامتی است.

داستان را تعریف کرد و برادرش را تشویق کرد به اینکه برو و مسلمان شو. لا‌اقل برو بررسی کن. برو ببین. حتی این را هم گفت. گفت ببین یا پیغمبر است یا پادشاه است. اگر پیغمبر است که پیامبر است. اگر پادشاه هم هست بالاخره یک موقعیتی می‌تواند برای تو ایجاد کند. تو برای خودت پسر حاتم طاعی هستی. ایشان می‌گوید بلند شدم آمدم مدینه و سراغ پیامبر را گرفتم. انتظارش این بود که حضرت با یک محافظی، با یک تشکیلاتی. گفتند آن آقایی که از مسجد بیرون آمده، این پیامبر است.

می‌گوید من با یک فاصله‌ای او را تعقیب کردم. جلوی راه یک خانمی (پیرزنی) در مسیر جلوی او را گرفت. شروع کرد از پیغمبر سؤال کردن. طول هم کشید. ایشان هم هی گوش داد و هی جواب داد. همان‌جا به دلم افتاد که این آدم نمی‌تواند پادشاه باشد، قدرت‌طلب باشد. با این تواضع، با این فروتنی.

 اینکه در روایات است که ما داریم، آیات قرآن هم شاهد است که بیشتر مردم با اخلاق پیغمبر جذب شدند. اصلاً اسلام با خلق پیغمبر پیش رفت. ما جنگ‌هایی در اسلام داشتیم ولی ملاک اصلی جذب‌ها «إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيم‏» بوده که خیلی گسترده بود. دل‌ها را فتح کرد. دل اگر فتح شود می‌ماند. جسم اگر فتح شود نمی‌ماند. 

هفتاد سال در شوروی سابق به زور نظام لائیک را آوردند. همچین که این دست کنار رفت، کلیساها راه افتاد، مسجدها راه افتاد، لا اله الا الله راه افتاد. ولی عکس آن هم هست. یعنی اگر یک جا یک جنگی هم در بگیرد یا اتفاقی هم بیفتد اما دل‌ها یعنی ممکن است شما فرض کنید که یک جایی که جبهه‌ی کفر است، یک جنگی هم صورت بگیرد، شما آن را فتح کنید، بعد بهشان بگویید حالا اسلام این است. بگوید اه حق است پس می‌‌پذیرید. مثل اینکه شما ممکن است که یک بچه‌ای را هم به سرش بزنید. غذا به او بدهید، دارو به او بدهید ولی بفهمد که آن دارو خوب است.

می‌خواهم عرض کنم که اینطور نیست که الزاماً خود ایران وقتی اسلام به اینجا آمد مردم دیدند اسلام خوب است. مردم کاری به آن درگیری‌ها نداشتند. دیدند اسلام خوب است. چه می‌گوید؟ مطالبی که دارد مطرح می‌کند مطالب مطابق فطرت است والّا به زور نمی‌شود. معنای «لا اکراه فی الدین» همین است. دین قابل اکراه نیست.

یعنی من ممکن است اینجا تفنگ اینجای شما بگذارم شما از عقایدت به زبان برگردی. ولی به قلبت هم برمی‌گردی؟ نه. مهم دل است. من دل شما را نمی‌توانم کنترل کنم. می‌گوید خدمت ایشان آمدم و در منزل نشستم و یک گفتگویی کردم من پسر فلانی هستم. حضرت فرمودند که می‌خواهی بگویم از کجا می‌آیی؟ کجا بودی؟ دینت چیست. شما دین‌تان یک چیزی بین مسیحیت و صابئین است. حالا ما الآن صابئین هم در اهواز داریم، مسیحی هم در دنیا داریم.

نصارا یک عقایدی دارند، صابئین هم یک عقایدی دارند. ظاهراً عدی یک چیزی بین این دو بوده است. اعتقاداتت این است. از جمله اعتقادات شما این است که اگر حاکم بر یک قومی باشی، مثلاً تو رئیس قومت هستی، یک چهار مالشان را باید به شما مالیات بدهند. ربع. عجب آقا. شما مثل اینکه کاملاً در منطقه ما حضور داشتید. بعد حضرت شروع کردند توضیحاتی را با این اخبار غیبی و با آن تواضع شهادتین گفت و مسلمان شد. حالا تقریباً اواخر عمر پیغمبر گرامی اسلام هم هست. خیلی ایشان در جنگ بدر و احد و اینها نبوده است چون خیلی از عمر پیامبر باقی نمانده بود. اما نکته‌ی دومی که من می‌خواهم. من از هر کدام از این نکته‌ها می‌خواهم یک مطلب برداشت کنم.


 نکته اولی که می‌خواهم برداشت کنم عزیزان حق‌پذیری هیچ‌گاه دیر نیست. نگو بابام اینطور بوده، پدرم اینطور بوده، ما از قبیله فلان هستیم. پذیرش حق همیشه خوب است و انسان خوب است اهل استدلال باشد. لجاجت. لجوج نبود. متعصب نبود. نمی‌گفت: «انا وجدنا ابائهم» اجداد ما اینطور بودند. با ما جنگ شده است. ابدا. وقتی چیزی را حق یافت پذیرفت. این نکته اول که می‌خواهم از زندگی جناب عدی به حاتم استفاده کنم.

 روایت داریم از نبی مکرم اسلام فرمود: خوشا به حال آنهایی که تحت سایه‌ی عرش خدا هستند. بعد گفتند اینها کی‌ها هستند؟ فرمود کسانی که حق را قبول می‌کنند. دو، وقتی از آنها سؤال می‌شود حق را اظهار می‌کنند. دانشمندان یهود حق را پذیرفته بودند اظهار نمی‌کردند. کتمان می‌کردند و جالب است که این آقا برگشت. برگشت و کلی از قبیله‌اش را مسلمان کرد. گفت مسلمان شوید. خود همین عدی. نظام قبیله‌ای بوده است. نگاهشان به دهان رئیس قبیله بوده است. بزرگترشان بود. این یک نکته.

نکته‌ی دومی که راجع به عدی ما اصلاً نگفتیم، بیشتر حاتم را گفتیم سخاوتش زبانزد است. به حدی این آدم سخی بوده، مهماندار بوده، می‌گویند آن زمانی که مسلمان شد، البته خب می‌دانید ارزش‌ها اگر با اعتقادات آمیخته شود خیلی خوب است. یعنی چه؟ یعنی یک کسی خیلی بخشنده است ولی مسلمان نیست. ما این را کار بدی نمی‌دانیم. خوب است اما اگر با اسلام، با دین، با اعتقاد آمیخته شود، این خیلی خوب است. رنگ بدهیم. سبقه الله.

لذا شما نگاه کنید در قرآن وقتی می‌گوید انفاق، می‌گوید که مرضات الله، می‌گوید فی سبیل الله. چرا این حرف را می‌زند؟ برای اینکه آن رنگ به این کار بخورد. والّا چه فرقی می‌کند شما پنجاه هزار تومان به یک فقیر برای ریا بدهی یا به خاطر خدا بدهی. برای فقیر که فرق نمی‌کند. او می‌خواهد برود با آن خرید کند. فرق نمی‌کند. اما برای قابیل باطل می‌شود، برای هابیل پذیرفته می‌شود. حیف است. حیف است انسان و لذا ما ابتدائاً باید باورهایمان را تقویت کنیم. چرا من این حرف را می‌زنم؟

چون امروز یک تفکری در جامعه می‌گوید اگر ما اخلاق را رعایت کنیم، دروغ نگوییم، غیبت نکنیم، رابطه نادرست نداشته باشیم، بخشندگی کنیم، به مردم رسیدگی کنیم، اصلاً بیش از شما که خمس می‌دهی، زکات می‌دهی، به فقرا می‌دهیم ولی باور به هیچی نداریم. مثلاً یک انجمنی داریم خیلی هم کارآمد اما اعتقاد به خدا نداریم. این اشکالی دارد؟ این یک کفه‌ی ترازو است اما آن یکی نیست. یعنی چرا همین مجموعه...

مثل دانش‌آموزی است که می‌گوید من همه‌ی کتاب‌هایم را می‌خوانم، درس هم می‌خوانم، سواد هم یاد می‌گیرم، من نمی‌روم امتحان بدهم. من واحد نمی‌گیرم، من ثبت‌نام نمی‌کنم. خب مدرک به تو نمی‌دهند. تو بیا تحت برنامه. وقتی تحت برنامه آمدید اگر یک جایی هم دو واحد افتادی برای تو با تبصره درستش می‌کنند. یک جا هم مشروط شدی برای تو بالاخره... وقتی تحت برنامه آمدی آن وقت آن برنامه هم به شما جهت می‌دهد.

چون آنطوری سلیقه‌ای می‌شود. آن برنامه به شما می‌گوید می‌خواهی انفاق کنی، اول زن و بچه‌ات، پدر و مادرت. خودت که بخواهی سلیقه‌ای انفاق کنی می‌گویی نه، بچه‌ام هیچی. فقط به غریبه می‌دهم. آن برای تو برنامه می‌گذارد. می‌گوید رحم درجه یک شما اینها هستند، دو اینها هستند، سه اینها هستند. برای تو اولویت‌بندی می‌کند، قشنگ جهت می‌دهد. آن وقت سلیقه‌ای هم نمی‌شود. لذا چقدر خوب است که این خدمت‌ها در چارچوب باورها باشد.

باور و خدمت با هم باشد. بله، ایشان وقتی مسلمان شده، من دو داستان از ایشان نقل کنم. اشعث بن قیس می‌خواست یک اطعامی بکند، یک دیگی می‌خواست. یک ظرف بزرگ. الآن هم رسم است. همه کس که دیگ بزرگ ندارد. گفت بروید از خانه عدی بگیرید. آمدند و به او گفتند. گفت من دیگ خالی در خانه کسی نمی‌دهم. این را پر کنید بگذارید روی مرکب برای او ببرید. این فوق سخاوت است.

باز در نقل دیگری دارد که کسی آمد پیش ایشان گفت من دیه به گردنم آمده است. صد شتر. و من ندارم بپردازم. به یک آقایی گفت ببرش بیابان. بیش از چند هزار شتر داشت. بگو صد تا از آنها را انتخاب کند و دیه‌اش را پرداخت کند. کی این کار را می‌کند؟ مثلاً یک دیه کامل که الآن هم چند صد میلیون می‌شود. این سخاوت و حس خدم‌رسانی به مردم که از پدرش به ارث برده بود. و دل بزرگی داشته و همین دل بزرگ هم او را در پذیرش اسلام کمک کرد. چون روایت داریم که کافر سخی به بهشت نزدیک‌تر است تا مؤمن بخیل.

این دعایی که از امام صادق (ع) است که زیاد در طواف ایشان می‌خواند. در قنوت هم می‌شود خواند. «اللهم قنی شح نفسی» خدایا من را از بخل نفس حفظ کن. آیه قرآن است. «وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِه» کسانی که بخلشان را کنار می‌گذارند «فاولئک» قرآن می‌گوید اینها مفلح هستند، رستگار هستند.

جالب است امیرالمؤمنین (ع) یک روایتی دارد. می‌فرماید من از 6 چیز تعجب می‌کنم. 5 تای آن طلب دوستان. یکیش فرمود از بخیل تعجب می‌کنم. آن ترسی که در آینده دارد الآن برای خودش فراهم کرده است. چون جمع می‌کند می‌گوید یک روزی ندار می‌شوم ولی آن ندار الان برای خودش... بابا انفاق کن خدا می‌رساند. شما بده ان‌شاءالله درست می‌شود. این درس دومی که از زندگی عدی می‌گیریم. من می‌خواهم بحث منظم باشد.

اول حق‌پذیری

دوم انفاق و سخاوت و خدمت به مردم.

عدی افتخاری که در زندگی‌اش خیلی شاخص است دفاع از ولایت است. بعد از رسول خدا سنگ تمام گذاشت برای امیرالمؤمنین (ع) و حسابی از ایشان و بعد هم از امام حسن مجتبی (ع) دفاع کرد. کربلا پیر بوده است. شاید صد و ده پانزده سالش بوده است چون ایشان زمان مختار از دنیا رفته است. سال 67 یا 68. ایشان روزی که مسلمان شده پنجاه شصت سال داشته است. 120 سالش بوده است. قاعدتاً در قصه کربلا باید یک پیرمرد خیلی نحیفی باشد.

اما عجیب است. دو سه نکته راجع به ایشان هست در دفاع از امیرالمؤمنین (ع) که حالا من بعضی از آنها را عرض می‌کنم. اولاً در سه جنگ حضور داشت. هم در جمل، هم در صفین و هم در نهروان. و پرچمدار قبیله‌ی طی بوده است. می‌دانید قبائل هر کسی یک پرچمی داشت که ایشان در صفین پرچمدار قبیله‌ی طی بود، سخنرانی می‌کرد، لشکر را تحریک می‌کرد به دفاع از امیرالمؤمنین و مبارزه با سپاه صفین و عمر و عاص و معاویه. سه تا پسر او شهید شدند.

پدر سه شهید است که اینها در رکاب امیرالمؤمنین (ع) در همین جنگ‌های جمل و صفین و اینها به شهادت رسیدند و خودش یک چشمش را از دست داده است. جانباز است. یعنی هم جانباز است و هم پدر سه شهید است. اما خداوند تبارک و تعالی، زندگی اینطور است. همه‌ی ما هم اینطور هستیم.

من یک وقتی رفتم یک بیمارستانی، یک کاری داشتم. یک خادمی آنجا نشسته بود، من کنار او نشستم تا نوبت ما شود. بعضی از افراد ممکن است سواد بالا نداشته باشند ولی حرف‌های قشنگی می‌زنند. گفت حاج آقا. گفتم بله. گفت من سالهاست اینجا خادم هستم و این بیمارستان بیمارهای مختلفی می‌آید. یک چیزی که من به آن رسیدم خدا سند شش دنگ برای هیچ کسی نمی‌زند. بالاخره آزمایش هر کسی در یک چیزی قرار می‌گیرد.

این آدم پدر سه شهید، جانباز، مدافع ولایت، آنطور دفاع از امیرالمؤمنین در صفین که حالا اشاره کردم، پسری به نام زید دارد. پس ما درس سوم را گفتیم ولایت‌پذیری شد.

درس چهارم. پسری دارد به نام زید. جنگ صفین که تمام شد، با پسرش در میدان صفین قدم می‌زد. رسیدند به یک جنازه‌ای به نام حابص. این حابص دایی این پسر بود. که می‌شود برادرخانم عدی. زید خیلی این دایی‌اش را دوست داشت. تا دید داییش که جزء سپاه معاویه بوده به دست سپاه امیرالمؤمنین کشته شده، عوض شد. فریاد زد. داد و بیداد کرد. کی قاتل این بوده است. گفتند فلانی در سپاه امیرالمؤمنین. حمله کرد.

جنگ نبود، زد آن آقا را به شهادت رساند و رفت به سپاه معاویه پیوست. عدی خیلی ناراحت شد. که می‌خواهم عرض کنم می‌شود یک وقتی یک کسی خودش پدر سه شهید باشد، جانباز باشد، یک بچه او هم در خطش نباشد. اما مهم این است. سرنوشت خودت را به خاطر اعتقاداتت به آن فرزند گره نزنی. این هم امتحانت. این فرزندت است. درست است. دنبالش کرد. گفت خودم او را می‌گیرم و تحویل امیرالمؤمنین می‌دهم یا خودم او را محاکمه می‌کنم. ولی رفت پیوست به معاویه. آنها هم حسابی او را تحویل گرفتند. پسر عدی است. وسط میدان ایستاد. گفت صدای من را بشنوید.

«انه لیس من اهلی» این بچه، بچه‌ی من نیست. می‌شود. مگر قرآن کریم از حضرت نوح نقل نمی‌کند که «انه لیس من اهلک»، «انه عمل غیر صالح». چون به ایام انتخابات نزدیک می‌شویم من این چند نکته را که گفتم می‌خواهم این را عرض کنم. پس ما حق‌پذیر باشیم. جنجال نکنیم. حواس ما جمع باشد.

عرض می‌کنم که اگر یک اتفاقی در زندگی کسی هست، پسر آن آقا، برادر آن آقا، همسرش. بابا همسر نوح در خطش نبوده است، پسر نوح در خطش نبوده است. قابیل، برادر هابیل به اصطلاح پیغمبرزاده است. پسران نوح. این نباشد که حالا شروع کنیم به جعل اسناد و فلان و آبروریزی. نه، حواسمان جمع باشد خدای ناکرده این اتفاق در زندگی ما نیفتد. این هم نکته پنجم در زندگی عدی شد.

آن حق‌پذیری‌‌اش، آن سخاوتش که در زندگی داشت، آن دفاعش از ولایت امیرالمؤمنین (ع) و این گره نزدن سرنوستش به فرزندش. آقای شریعتی همین‌جا آدم‌ها سقوط می‌کنند. یک لغزشگاه جدی است. پسر آدم. اما اگر کسی بتواند در این مرض خودش را حفظ کند. و این پیام این قصه‌ی اخیری که من از زندگی فرزند حاتم طاعی جناب عدی نقل کردم پیامش این است که مکتب بر نسب مقدم است. همواره دین ما بر انتسابات ما مقدم است. اینطور نباید باشد که اگر یک جایی حتی فرزندی، برادری، همسری، کسی آمد در مقابل باورهای ما ایستاد ما هم دفاع غیرمحققانه از او داشته باشیم.

عقیده خط قرمزت است. همینی که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه هم می‌گوید ما در جنگ‌ها می‌جنگیدیم نگاه نمی‌کردیم طرف مقابل ما کی هست. خود پیغمبر گرامی اسلام در جنگ بدر عمویش عباس اسیر شد که بعد البته ایشان مسلمان شده است. ما هم از او تکریم می‌کنیم. ولی اینطور نبود که نگاه کنند.

امیرالمؤمنین (ع) وقتی برادرش عقیل آمد، خب آن آهن گداخته که به قول یک آقایی گفت دل امیرالمؤمنین گداخته‌تر از آن آهن شد. سختش است یک برادری بیاید نیازمند هم باشد اما شما نتوانی از بیت‌المال... این را عرض می‌کنم آقایانی که مسئولیت دارند، الآن برای ریاست‌جمهوری ان‌شاءالله کاندیدا می‌شوند می‌آیند، مواظب باشید یک وقت دیگران شما را به حرام نکشند.

خودتان هم نباید عقب کشیده شوید ولی به خاطر دیگران دین‌تان را نفروشید و به خطر میندازید. آقا بچه‌ام اینطور گفته است، این برادرم بوده است. نه، این خیلی مهم است که ما در واقع همانطور که شما اشاره کردید، عقیده‌مان بر نسب‌مان مقدم باشد. نکته‌ی اصلی‌ای که من می‌خواهم عرض کنم و این پنجمین درس از زندگی عدی می‌شود.

ایشان یک ملاقاتی با معاویه داشته است بعد از شهادت امیرالمؤمنین (ع). معاویه هم افراد را خوب می‌شناخت. رصد می‌کرد و بر اساس همان رصدها حرف‌هایش را می‌زد، شماتت می‌کرد که ببیند چطوری می‌شود. می‌دانید که اصلاً ضد‌انقلاب، ما در کشور خودمان عرض می‌کنم. آنهایی که برای این حرف‌ها حقوق می‌گیرند. نه به بنده کار دارند، نه به شما کاری دارد.

او دنبال این می‌گردد یک سوژه‌ای پیدا کند و به اهداف خودش برسد و یک درآمدی کسب کند. لذا حالا یک وقت مثلاً قتل یک کسی را، فرض کنید در بیمارستانی پرستاری یا پزشکی تندی‌ای کرده است یا نیروی انتظامی یک جایی یک تندی‌ای کرده است. سریع این را بزرگش ‌کنند و حذفش بکنند.

اصلاً هدف این نیست که بعد... هدف کوبیدن نظام و کشور و اسلام و... دلسوزی نیست. وگرنه کجا در دنیا این اتفاقات نمی‌افتد؟ همه جای دنیا این اتفاقات می‌افتد. فقط فرقش این است. الآن یک کسی به من گفت می‌دانید فلان اتفاق مثلاً دو سه روز قبل در رسانه‌ها افتاده است؟ گفتم ببین من چهل سال پیش، چهل و پنج سال پیش، سنی نداشتم. عین این اتفاق در محله ما افتاد. گفت عجب. گفتم بله، فقط فضای مجازی نبود. رسانه نبود. حالا الآن وا محمدا، وا اسلاما، کی کجا کشته شده، کی کجا... همه جای عالم این چیزها هست. همه جای دنیا هست.

شما در خود امریکا چقدر تیراندازی در سال دارید، چقدر اتفاقات دارید. اینکه بگوییم این مال اسلام است، این مال انقلاب است، مال فلان است، اینها هر کس یک روحیاتی دارد، اتفاقاتی هم در سراسر دنیا می‌افتد و نباید گره بزنیم به آن مسائل کلان یک نظام. معاویه افراد را می‌شناخت. این که وارد شد دید چطوری بزند. گفت علی به تو وفا نکرد. بچه‌های خودش زنده هستند اما بچه‌های تو شهید شدند. سه تا بچه‌های این شهید شده بودند.

چطور شد اگر شهید دادن و فرزند دادن و جبهه رفتن مطرح است بچه‌های علی الان هستند. حسن، حسین، محمد حنفیه، عباس. اینها همه بودند. اما سه تا بچه‌های تو... یک نگاهی کرد گفت معاویه من به بچه‌های علی وفا نکردم که او رفت و من زنده هستم. زد. کجا را هم زد. چه ربطی است. اولاً که امام حسن و امام حسین در جنگ بودند. هم صفین بودند، هم نهروان بودند، هم جمل بودند. ثانیاً اینها خودشان هم بعد به شهادت رسیدند.

و بعد هم این چه حرفی است. بالاخره هر کسی یک جایگاهی دارد. حالا خود امیرالمؤمنین به اندازه همه عالم جهاد داشته است. ولی آن شماتت مهم است که طرف می‌خواهد یک شماتتی بکند. اگر بصیرت نداشت، می‌گفت راست می‌گوید. سه تا بچه‌های ما نیستند وی چهار تا، پنج تا بچه‌های خود حضرت هستند.

گفت من به علی وفا نکرده‌ام. معاویه دید نه، نگرفت. گفت یک کمی از حالات مولا و آقایت امیرالمؤمنین برای ما بگو. گفت من را معاف کنید. اصرار کرد. گفت «صف لی علیا» علی را برای من توصیف کن. خیلی زیباست. این الآن توصیف امیرالمؤمنین از زبان عدی است. به عبارت دیگر انسانی که حق می‌داند حق را کتمان هم نباید بکند. باید بگوید. ابراز کند. ما الآن خیلی از اوقات، خیلی افراد فضائل را می‌دانند اما به خاطر ملاحظات شخصی بیان نمی‌کنند. و این در واقع درست نیست.

در روایت هم داریم اگر عالم جای چیزی را می‌داند باید علمش را اظهار کند. حالا کجا؟ در دربار شام. پیش مخالفین امیرالمؤمنین، پس کسانی که از شهادت امیرالمؤمنین شادمان هستند. مثل معاویه، مروان، ولید. گفت ویژگی‌های آقای من این بود. «كَانَ وَ اللَّهِ بَعِيدَ الْمَدَى» دور‌اندیش بود. «شَدِيدَ الْقُوَى» نیرومند بود «يَقُولُ عدلًا وَ يَحْكُمُ فصلاً» به عدالت حکم می‌کرد و سخنش فصل الخطاب بود. قضاوتش قضاوتی بود که دیگر چیزی باقی نمی‌گذاشت. «تَنفَجَّرُ الْحکمه مِنْ جَوَانِبِهِ» حکمت از او سرازیر بود.

اینها را ابتها به ساکن هم گفته است »و العلم من نواحيه» علم از ناحیه‌ی امیرالمؤمنین سرازیر بود و در واقع ریزش می‌کرد. «يستوحش من الدنيا» از دنیا وحشت داشت. یعنی وابسته به دنیا نبود اما به چی وابسته بود؟ «و يستأنس بالليل» شب‌ها انس می‌گرفت. علی (ع) انسش با دل شب بود. «كان و اللّه غزير الدمعة» به خدا قسم اشکش همواره جاری بود. «طويل الفكرة» یعنی پرفکر و پراندیشه بود. «يتحبّب الى المساكين» عشق و علاقه امیرالمؤمنین به فقرا و مستمندان بود.

در ادامه اینطور گفت. «وَ لا يخاف القوي ظلمه و لا ييأس الضعيف من عدله»، آدم قوی قدرتمند است. از ظلم نمی‌ترسید. یعنی چه؟ مثلاً یک کسی فرض کن آدم قوی‌ای بود، شجاعی بود، رئیس بود. نمی‌گفت اگر من پیش حضرت امیر بروم به من ظلم می‌کند. نه. مطمئن بود که ظلم در این دستگاه راه ندارد و ضعیف از عدل او مأیوس نبود.

در عبادت مثل ما گزیده به خودش می‌پیچید و مثل کسی که فرزند از دست داده، محزون است اشک می‌ریخت و می‌گفت: «آه من قلّة الزاد و بعد السفر و قلّة الأنيس‏ و وحشه القبر» بینندگان عزیز دقت کنید. در دربار معاویه یک کسی بایستد اینطور فضایل امیرالمؤمنین (ع) بگوید. این خیلی است. بله، یک وقت بنده در منبر مثلاً مسجد جامع تهران، مسجد اعظم قم، حرم حضرت معصومه، امام رضا، اینجا دیگر همه خود هستند و رسمی هم هست.

شما بایستید جایی که احتمال دارد شمشیر بکشند، احتمال دارد گردن تو را بزنند. در مقابل... و این حق‌گویی او، دفاع از حق و شجاعت عدی نکته‌ای است که این الفاظ را هم حساب‌شده انتخاب کرد در مدح مولا و آقایش امیرالمؤمنین.


 چون شرایط عادی عادی است اما در یک شرایط اینطوری، آن هم با آن فشار و حجمه‌ای که شام داشت، آن هم مثلاً قصه‌ی بعد از صلح امام حسن و اینها. در این فضا بتوانی دل بکنی، آن هم رئیس یک قبیله، آن هم پسر حاتم، یک شخصیتی که... اینها خیلی مهم است. اینها همان چیزهایی است که ما در دوران خودمان هم می‌بینیم. افرادی مثل شهید سلیمانی و دیگران آمدند دفاع کردند، ایستادند و در واقع از این قطار پیاده نشدند.

از قطار ولایت امیرالمؤمنین خیلی‌ها پیاده شدند. افراد بنام. افرادی که حالا من اینجا اسم نمی‌برم. وقتی حضرت داستان غدیر را مطرح کردند، انس به مالک به سهولت گفت من چیزی یادم نمی‌آید. حضرت ناراحت شد. او را نفرین کرد. آن وقت چطور می‌شود؟ مگر از غدیر چند سال گذشته است؟ بیست و پنج شش سال. واقعاً یک نسل عوض شده است!؟ مثل اینکه الان مثلاً فرض کنید یک آدم پنجاه شصت ساله‌ای بگوید من چیزی از امام و انقلاب یادم نمی‌آید. شما خنده‌تان نمی‌گیرد؟ می‌شود شما چیزی از غدیر به آن عظمت یادتان نیاید؟ حضرت نفرینش کرد. همین که شما فرمودید که خیلی راحت بعضی‌ها تن به عافیت‌طلبی می‌دادند اما عدی از آن آدم‌ها نبود و ایستاد. سه پسر داد. چشم داد. خودش هم شجاعانه دفاع کرد. البته در زمان امام حسن هم هست که حالا ان‌شاءالله در قسمت بعد اشاره می‌کنم.

 قرآن می‌فرماید: علت اینکه عده‌ای جهنمی می‌شوند سه چیز است. «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ» خیلی از اینهایی که به جهنم می‌روند و عذاب می‌شوند علت اولش این است «لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يفْقَهُونَ بِهَا» این قلب منظور روح است اما فهم ندارند. یعنی از آن قدرت فهم‌شان استفاده نمی‌کنند. «وَلَهُمْ أَعْينٌ لَا يبْصِرُونَ بِهَا» چشم دارند اما نمی‌بینند. نه اینکه این کتاب و دفتر را نمی‌بینند، نه، آنی که باید ببینند. یعنی آن بصیرت، آن آگاهی. مثلاً از طبیعت برداشت کنند، از دریا عبرت بگیرند، از تاریخ عبرت بدهند. این عبرت در آنها نیست. «وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يسْمَعُونَ بِهَا» گوش هم دارند ولی نمی‌شنوند. نه اینکه کر هستند. نه. آنی که در واقع به دردشان می‌خورد را استفاده نمی‌کنند. خب چرا اینطوری هستند؟

قرآن می‌فرماید: «أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ» اینها مثل چهارپایان هستند چون آن چهارپا هم فهم و درک ندارد. شما با او حرف هم که بزنی گوش نمی‌دهد. گوش به این معنا که توجه کند «بَلْ هُمْ أَضَلُّ» نه، بلکه بدتر. چون حالا حیوان دیگر عقل ندارد اما اینها عقل هم دارند. علت اینکه عده‌ای جهنمی می‌شوند، قلبشان، چشم‌شان، گوش‌شان کارایی ندارد چیست؟ «أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ» علت آن غفلت است. بینندگان عزیز ببینید غفلت غیر از جهل است. یکی خواب است، یکی خودش را به خواب می‌زند. جاهل خواب است. بیدارش می‌کنیم اما غافل خودش را خواب زده است و غافل ممکن است عالم باشد. یک خطبه‌ای دارد امیرالمؤمنین در نهج البلاغه من خواهش می‌کنم بینندگان ببینند.

خطبه 174. «في ذمّ الغافلين» این خطبه در مذمت غافلین است. حضرت در آنجا می‌فرماید: «ایها الغافلون». ای کسانی که غافل هستید «اما غیر المغفول عنهم» ولی از شما غافل نیستند. مثل بنده یا شما، جنابعالی در جاده‌اید، سریع دارید می‌روید فکر می‌کنید هیچ کس هم نیست. ولی دوربین هست، ما توجه نمی‌کنیم. جریمه‌اش که در خانه آمد متوجه می‌شویم که یکی حواسش به ما بوده است. ای کسانی که حواستان نیست، بدانید حواس دیگران به شما هست. زمین، زمان، خدا، فرشته‌ها، ملائکه. و این روایت را هم بخوانم که «الْغَفْلَةُ أَضَرُّ الْأَعْدَاء» سخت‌ترین دشمن انسان غفلت است. راهکار آن را هم بگویم. یک درمان اساسی دارد غفلت‌زدایی. آن هم فرمود: «ضَادُّوا الْغَفْلَةَ بِالْيَقَظَة» فرمود» غفلت را با یقظه، با بیداری یعنی توجه. اینکه انسان با موعظه برود. امام رضا فرمود کسی روزی 50 تا آیه قران بخواند از غافلین نیست.


بعد از شهادت امیرالمؤمنین امام حسن به خلافت رسیدند، مخالفت‌ها با امام حسن شروع شد. یکی یکی از اردوگاهش رفتند پیوستند به اردوگاه دشمن که منجر به صلح شد اما کسی که نرفت و نه کوتاهی کرد، بلکه دائم مردم سرزنش می‌کرد و دعوت به دفاع از امام حسن می‌کرد، همین جناب عدی به حاتم بود. دفاع او از ولایت فقط پای امیرالمؤمنین نبود، پای امام حسن (ع) هم تا پایان ایستاد و از اصحاب این بزرگوار هم هست. عرض کردم دیگر در قیام ابی‌عبد الله و اینها خیلی پیر بوده است اما در زمان مختار 120 سال داشت و از دنیا رفت. سال 67 یا 68 هجری.

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group