1400-03-18-حجت الاسلام رفیعی
موضوع برنامه: بررسی شخصیت اصحاب پیامبر اکرم (جناب عقیل بن ابیطالب)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
یکی از اصحاب پیامبر که متأسفانه کمتر هم به آن پرداخته شده. گاهی بیمهریهایی هم به این شخصیت شده است جناب عقیل هست برادر بزرگ امیرالمؤمنین(ع) که حدود بیست سال از آقا بزرگتر است. حضرت ابوطالب از فاطمه بنت اسد چهار پسر دارد و هر کدام ده سال فاصلهی سنی دارند. طالب، عقیل، جعفر و علی(ع) هستند. جناب عقیل ملاحظاتی که در جای خود باید بحث شود و اجباری که بود ناخواسته در جنگ بدر در میان سپاه مشرکین بود. هم ایشان و هم عباس عموی پیامبر و هر دو هم اسیر شدند.
با اینکه از بستگان پیامبر و از بستگان امیرالمؤمنین هستند پیغمبر هیچ ملاحظهای نسبت به اینها نکرد. هر حکمی که برای سایر اسیران بود برای اینها هم فرمود که اجرا شود. حکم هم این بود که فدیه میآوردند و پولی میآوردند. امروز در دنیا هم عرف است، یا اسیر در مقابل اسیر است یا یک ضوابطی برای آزادی او است. عقیل هم وضعی نداشت و عباس عموی پیامبر یک فدیهای دادند و عقیل آزاد شد.
ایشان در صلح حدیبیه سال ششم مسلمان شد و در واقع آن موقعی است که پیامبر به مدینه هجرت کرده بودند و بعد از هجرت آن سالی که برای عمره آمده بودند، سال ششم هجری جناب عقیل مسلمان شد و در بعضی از غزوات پیامبر که باقی مانده بود از جمله در جنگ موته با برادر کوچکتر خود جناب جعفر بن ابیطالب شرکت کرد. این شخصیت خیلی مباحث دارد. اولاً که میدانید رسول خدا او را دوست داشت. خود ابوطالب هم ایشان را خیلی دوست داشت. وقتی فقر بر خانوادهی ابوطالب حاکم شد بنا شد که کمک کنند و بچهها را در خانهی خود ببرند که حضرت رسول اکرم(ص)، امیرالمؤمنین را به خانهی خود بردند.
ابوطالب گفت مانعی ندارد کمک کنید اما عقیل را برای من بگذارید که پیش من بماند. پیغمبر هم به امیرالمؤمنین فرمود که من به دو جهت عقیل را دوست دارم. یکی به خاطر پدر او ابوطالب و یکی هم به خاطر پسری که در راه محبت فرزند من در کربلا به شهادت میرسد که منظور حضرت مسلم بن عقیل(ع) است. داستان زندگی عقیل که اولاً آدم تیزهوشی بوده است و بذلهگو بوده است و خوش پاسخ بوده است و خیلی راحت در مسائل جواب میداده است و خیلی هم با علم انساب آشنا بوده. لذا در مدینه یک پوستهای از حیوان زیر پای خود میانداخت و مینشست و مردم دور او جمع میشدند و مردم از او از نسب سؤال میکردند. جد ما چه کسی است و پدر ما چه کسی است.
اینها را میشناخت و این کار هر کسی نیست که نساب بودن خود یک علمی است. چند تا نکته را باید در مورد این شخص ذکر کنم. این شخصیت نه شهید در کربلا دارد که یکی از شعرا یک جملهای دارد که من این شعر را بخوانم که میگوید:
اشک بریز. اگر قرار است که گریه کنی برای آل رسول گریه کن. میخواهد کربلا را بگوید. هفت نفر فرزندان امیرالمؤمنین هستند که چهار تا که معلوم است که ابوالفضل العباس و برادران او و امام حسین و دو تا فرزند دیگر هم نقل شده است که از امیرالمؤمنین هستند. هفت تا که بچههای علی هستند. نه تا هم بچههای عقیل.
شما میدانید که وجود مقدس اباعبدالله الحسین(ع) در نقل دارد که گاهی نگاه به این آل عقیل میکرد و در شب عاشورا اشک میریخت و روز عاشورا برای آنها دعا میکرد. امام سجاد(ع) وقتی آل عقیل در واقع یاد از آنها در قصهی کربلا میکرد، امام اشک میریختند و متأثر از مصیبت آنها میشد. جملهی امام سجاد که میفرمود: «انی اذکر یومهم مع ابی عبدالله» من به یاد بچههای عقیل در عاشورا میافتم و قلب من میسوزد.
خود امام حسین(ع) روز عاشورا وقتی میدید که این بچهها این طور دارند تلاش میکنند فرمود «صبر آل عقیل» صبور باشید. «ان المودکم الجنه» بهشت در انتظار شما است. بعد برای آنها دعا کرد و دشمن آنها را نفرین کرد. «اللهم اقتل قاتل آل عقیل» خدایا قاتلین آل عقیل را به قتل و نابودی برسان. حق این پدر نه شهید است که نامی از بچههای او ببرم. یکی که مسلم بن عقیل است که در کوفه شهید شد.
سفیر الحسین بود و نایب خاص بود و عجیب است که در کربلا امام حسین او را جز شهدا یاد کرد. وقتی که شهدای کربلا را صدا میزد یا مسلم بن عقیل یا هانی بن العروه. دوم ـ عبدالله بن مسلم است. یعنی پسر همین مسلم بن عقیل که نوهی جناب عقیل است که ایشان بعد از علی اکبر به میدان رفته. اتفاقاً آن نانجیبی که تیر انداخت، ایشان دست او را گرفت که تیر به او نخورد، دست با پیشانی با این تیر به هم دوخته شد. همین طور هم شهید شد. یک شعری دارد و رجزی دارد.
من امروز دارم پیش پدر خود مسلم میروم که پدر من است. پیش جوانانی میروم که در واقع همهی اینها بر اساس دفاع از دین به شهادت رسیدند. فکر میکنم که کمتر این موارد شهدای مخصوصاً آل عقیل کمتر گفته شده است.
شهید دیگر جعفر بن عقیل است که ایشان را به نام برادر خود جعفر گذاشته بود. سومین شهید است که رجز ایشان را برای شما میخوانم. برادر مسلم است. غیر از آن موردی که گفتم بقیه فرزندان او هستند و یکی نوه بود. آن نوه هم داماد امام حسین است. خود مسلم هم داماد امیرالمؤمنین است.
جعفر بن عقیل وقتی به میدان آمد گفت: من از دست ابوطالب هستم و برای منطقهی ابطح هستم. نسل ما از هاشم است. ما بزرگ هستیم و ما بلند هستیم. ما ساده یعنی رأس و بزرگ هستیم. اما این آقایی که میبینید پاکیزهترین پاکیزهها است. یعنی ابیعبدالله(ع) را میگفتند. شهید چهارم ـ عبدالرحمان بن عقیل هست که باز رجز ایشان را من نوشتم که ایشان هم داماد امیرالمؤمنین دارد. امیرالمؤمنین دختری به نام خدیجه دارد. خدیجه بنت امیرالمؤمنین که همسر ایشان است. دو تا از بچههای عقیل داماد امیرالمؤمنین هستند. یکی مسلم بن عقیل است و یکی عبدالرحمان بن عقیل است. این نه شهیدی که از جناب عقیل تقدیم شدند بعضیها فرزندان هستند و بعضیها نوادگان ایشان هستند که تعدادی از آنها را عرض کردیم.
محمد بن مسلم بن عقیل، محمد بن عقیل، عبدالله بن عقیل، عبدالله بن عقیل و محمد بن ابی سعید بن عقیل. این یک نکتهای که خود آن بسیار مهم است. پدر نه شهید یا جد پدر یا جد نه شهید که در کربلا در رکاب ابیعبدالله(ع) اینها جان دادند و اصولاً آل عقیل سهم بزرگی در کربلا دارند. هر وقت راه باز شد و به کربلا رفتیم کنار این شهدایی که پایین پای اباعبدالله دفن هستند مخصوصاً این آل عقیل را دقت میکنم که آنجا هم مشخص است که این فرزندان هستند. این نکته راجع به زندگی عقیل بود. همین کافی است حالا شخصیت خود او بماند. جناب عقیل سال پنجاه از دنیا رفته. یعنی حدود ده سال قبل از واقعهی کربلا و نود و شش سال هم عمر کرده. این اواخر نابینا شده است.
حتی ظاهراً هم در زمان امیرالمؤمنین هم این نابینایی در چشم ایشان و این کم سویی بوده است. متأسفانه گاهی بعضی از نقلهایی که در بعضی از کتابها میبینیم خواستند یک جوری این شخصیت را در تعارض با امیرالمؤمنین و در دفاع از معاویه معرفی کنند ولی من تحقیق کردم و بررسی کردم و کتابهایی در این رابطه نوشته شده که اصلاً این طور نیست. فوقالعاده علاقمند به امیرالمؤمنین است و امیرالمؤمنین هم ایشان را خیلی دوست دارد و دو، سه جای نهجالبلاغه از ایشان یاد کرده است.
یکی از آنها عقیل برای عمره میرفت. تازه امیرالمؤمنین به خلافت رسیده بود. در مسیر دید که افرادی دارند به بصره میروند و آنها کسانی بودند که آن جنگ جمل را سرپرستی کنند و هدایت کنند. ایشان یک نامهی مفصلی به امیرالمؤمنین نوشت. گفت برادر من عازم عمره بودم و اسم برد که دیدم که افرادی دارند برای تدارک جنگ علیه شما حرکت میکنند و شنیدم که افرادی از سوی معاویه به بعضی از شهرهای تحت نظر شما حمله کردند که آن ضحاک بن قیس که حمله در زمان خلافت امیرالمؤمنین کرده بودند. من در خدمت شما هستم.
خود و فرزندان من هر جوری که بگویید حاضر هستیم که شما را یاری کنیم. امیرالمؤمنین یک پاسخی برای عقیل نوشت که این پاسخ نامهی سی و شش نهجالبلاغه است. بخشی از این نامه را برای بینندگان عزیز عرض میکنم. در آنجا حضرت میفرماید «فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي» برادر من میدانم که اینها برای جنگ با من جمع شدند. «كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ ص» همان طور که قبل از آن برای جنگ با پیامبر جمع شدند. خیلی حرف در آن است که اینهایی که برای جنگ با پیغمبر جمع شده بودند مشرکین بودند. در احد بود و در خندق بود. یعنی فرقی نمیکند که من وصی پیامبر هستم و ایشان نبی بود. اینها که امروز دارند در مقابل من آغاز جنگ میکنند مثل آنهایی هستند که با پیامبر گرامی اسلام جنگیدند.
ادامهی همان خط و ربط است ولی اینجا عنوان عوض شده است و بحث قرآن است و بحث نماز است. اتفاقاً رسول خدا به امیرالمؤمنین فرمودند که کار تو از من سختتر است چون من با مشرک مواجه هستیم. بر اساس تنزیل است و صریح قرآن که میگوید که مشرکین باید با آنها مبارزه شود اما تو بر اساس تعویل هستی. چون اینها به ظاهر نماز میخواندند و به ظاهر ادعای اسلام میکردند. بعد آقا در ادامهی این نامه فرمودند که بدان «فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي» خیلی تعبیر عجیبی است و میگوید که اینها حق رحم را هم رعایت نکردند.
اینها بستگان بودند و بالاخره زبیر با امیرالمؤمنین فامیلی دارد. اینها حق رحم را هم رعایت نکردند. همان طور که حق سلطنت و حکومت و حق عظمت پسر مادر من را رعایت نکردند. این پسر مادر یعنی پیغمبر. چرا امیرالمؤمنین پسر مادر میگوید؟ چون فاطمه بنت اسد پیغمبر گرامی اسلام را بزرگ کرده. این هم یک تعبیری است. بعد آن جملهی اساسی را نوشتند که برادر تو میگویی اینها راه افتادند که با من بجنگند، بدان علی کسی نیست که کثرت جمعیت او را مغرور کند و کاهش جمعیت او را متوقف کند. نه از کثرت جمعیت من را غرور میگیرد و نه از کاهش جمعیت وحشت من را میگیرد. در آستانهی انتخابات هستیم این را میگویم که یک وقت هوراها و سروصداها ما را از انصاف و از حقگویی منحرف نکند.
حواس ما جمع باشد. هزار نفر، دو هزار نفر، ده هزار نفر، یک میلیون نفر هم جمع شدند و یک چیزی دارند میگویند اما ناحق است، شما تحت تأثیر آن ناحق قرار نگیر. همان جملهای که داریم که اگر دُر در دست تو بود و همه گفتند که گردو است و چیز دیگری است شما باور نکن چون میدانی دُر است و اگر سنگ در دست تو بود، همه گفتند دُر است این را هم باور نکن و امروز این طور نیست و بعضیها باور آنها میشود که چهار تا سروصدا و فریاد که پس آره ما باید در مقابل همه چیز بایستیم. این خیلی مهم است. عبارت را ببینید. من خواهش میکنم که این عزیزانی که نامزد ریاست جمهوری هستند و طرفداران آنها این روزهایی که روزهای نزدیک به انتخابات است به این جملات دقت کنند.
«لَا يَزِيدُنِي كَثْرَةُ النَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً» فراوانی مردم دور من برای من یک عزت پوشالی درست نمیکند و این را هم بدانید که «وَ لَا تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً» اگر هم همه رفتند من وحشت نمیکنم. بعد از عقیل تشکر کرد و قدردانی کرد. پس از این نامه معلوم میشود که ایشان دغدغهی امیرالمؤمنین را داشته است و علاقهی به امیرالمؤمنین داشته و نگران حضرت بوده اما ایشان دو تا قصه دارد که معروف است در مسئلهی مراجعه برای کمک مالی پیش امیرالمؤمنین است.
غالباً هم همین را میگویند اما امروز چیزهای جدیدی عرض کردیم. این دو تا باید با هم خلط نشود. اولی آن وقتی آقا به خلافت رسید و در مسجد کوفه سخنرانی میکرد. یک روز عقیل بلند شد و خدمت امیرالمؤمنین آمد. ایشان بیست تا اولاد داشته. سیزده تا پسر و هفت تا دختر داشته. عیالوار بود. بلند شد و خدمت آقا آمد.
امیرالمؤمنین به امام حسن فرمود که عموی شما آمده و او را تحویل بگیر. حالا ظاهراً این طور بوده و حالا شاید لباس او لباس سادهای بوده و مندرس بوده. امام حسن آمدند یک دست لباس برای او خریدند و کفش برای او خریدند. بیست سال از امیرالمؤمنین بزرگتر است و عموی بزرگ آنها بود. حضرت اول کاری که کرد برای ایشان لباس و اینها تهیه کرد و بعد آقای امیرالمؤمنین فرمودند که او را به منزل ببر و پذیرایی کن.
حضرت امام حسن ایشان را به منزل امیرالمؤمنین در کوفه آوردند. امیرالمؤمنین خود ایشان هم آمدند و سفره افتاد و حضرت سفرهای انداختند و غذاهایی آوردند و عقیل هم سر سفره نشست. میگوید یک وقت دیدم که برادر من امیرالمؤمنین آمد و سر این سفره ننشست و یک جای دیگر نشست. لابد یک سفرهی مفصلتری دارد. دیدم یک سفرهای باز شد و نان و نمک و یک قدری سبزی. گفتم که این غذای شما است؟ گفت بله. گفتم با وجود خلیفه بودن؟ گفت بله. گفتم پس من این خلافت را نمیخواهم. عقیل گفت که اگر خلافت این است که من نمیخواهم. این هم نکتهای است. بعد گفت که برادر، من صد هزار درهم قرض دارم. مقروض بوده است. بیست تا بچه داشته است.
حضرت فرمودن که این میزان پیش من نیست و من هم یک حقوقی از بیتالمال دارم و میتوانم که چهار هزار درهم که حالا برای این ماه است در اختیار تو قرار بدهم. این ملاقاتی است که با آقا داشته است و این قصهای که معروف است اینجا ظاهراً نبوده است و حضرت هم او را تحویل گرفتند و هم او را مهمان کردند و هم لباس برای او گرفتند و هم اندازهی توان خود گفتند که من میتوانم به شما کمک کنم.
آن داستان آهن در نهجالبلاغه هست و خطبهی 224 نهجالبلاغه است و مطلبی نیست که ما بگوییم که ساختگی است. خود عقیل میگوید که من یک روز دست بچههای خود را گرفتم و پیش امیرالمؤمنین رفتم. ظاهراً دیگر این ایام چشمهای او هم کم سو بوده است. ظاهراً درخواستی که دارد از بیتالمال است و الا شما میدانید که امیرالمؤمنینی که اشک به فقر یتیم میریزد و نان در خانهی فقرا میبرد خب این رحم او است و برادر او است. طبعاً آنچه که در توان او باشد کمک میکند. به قول یکی قرض هم بگیرد به او کمک میکند. اینجا حضرت اگر آن آهن داغ را نزدیک دست او نیاورده بود که متوجه شود، کانه میخواهد تشری به برادر خود بزند که من از بیتالمال نمیتوانم در اختیار تو قرار بدهم. این پیام مهمی دارد. پیام او این است که ما دو تا بخش اموال داریم. حضرتعالی الان اموال شخصی داری و به هر کسی بخواهی میتوانی ببخشی. اما یک اموال عمومی در اختیار شما است و بیتالمال است.
مرحوم شیخ انصاری یک برادری داشت که خیلی فقیر بود. شیخ هم خیلی پول برای او میآمده است. وجوهات در یک اتاقی در نجف اینها را قرار داده بود و در آن هم یک قفلی زده بود. برادر او هم خیلی محتاج بود. پیش شیخ آمد که از اینها به او بدهد. ایشان قبول نکرد و گفت که برای من نیست. وجوهات است و باید در جای خود صرف شود. یک حقی هم تو داری و اگر به همه بدهیم به تو هم میدهیم. برادر پیش مادر شیخ رفت. مادر، شیخ انصاری را خواست و گفت اینچه وضعی است؟ ایشان خیلی هم برای خود احترام قائل بود. گفت مادر این کلید آن است و این هم شما.
هر جور دل شما میخواهد ولی قیامت هم خود شما جواب بده. مادر کلید را برگرداند. ما از این دست موارد در زندگی بزرگان خود و علمای خود و شخصیتهای خود داشتیم. بله اگر همین برادر شیخ انصاری به شیخ میگفت که آن اتاق منزل خود را به من بده که در آن زندگی کنم، میگفت بفرمایید یا لباس خود را بده من بپوشم. عقیل ظاهراً در این داستان دوم درخواست کمکی از بیتالمال بیش از آن حقی بوده است که دیگران میخواستند. این مخصوص ایشان نیست.
ام هانی خواهر حضرت امیرالمؤمنین هم وقتی خدمت آقا آمد. آقا همان چیزی را به او داد که به بقیه میداد و او اعتراض کرد. گفت من خواهر خلیفه هستم و من از عرب هستم. این خانمهای دیگری که آمدند با شما بستگی ندارد و عرب هم نیست. تازه کنیز است و من حرّ هستم. سه، چهار تا ویژگی دارم. آقا گفت که اینها که تو میگویی من جایی ندیدم که امتیاز باشد. بگویند چون خواهر خلیفه است باید بیشتر بگیرد. چون عرب است باید از بیتالمال بیشتر بگیرد. این همان مسئلهی عدل علوی است. چون گاهی از اوقات به گونهای افراد این داستان را تعریف میکنند پس امیرالمؤمنین به رحم خود و برادر خود رسیدگی نمیکرده، نه این طور نیست و ایتا ذی القربی که بالاترین مصداق آن امیرالمؤمنین است.
اصل داستان خطبهی 224 نهجالبلاغه هست و خود حضرت هم به مناسبتی هم دارد تعریف میکند. داشته خطبه میخوانده و اصلاً موضوع خطبه چیز دیگری بوده و عقیل نبوده اما به مناسبتی میفرماید که یاد من نمیرود که چهرهی فرزندان برادر من عقیل را. به قول یک آقایی یک جملهی قشنگی میگفت که بیش از این دست عقیل گرم شود و داغ شود، دل علی سوخت. واقعاً ناراحت شدند. شما وقتی یک کاری خلاف قانون است یا خلاف مقررات است نسبت به مادر یا پدر یا برادر شما است، اعمال میکنید ولی واقعاً ناراحت هم میشوید که چرا. در شب جنگ بدر پیامبر نخوابید. وقتی جنگ بدر تمام شد. گفت عموی من در اسرا است. عموی من عباس است
گفتند که او را آزاد کنید؟ گفت نه قانون، قانون است. اگر اسرای دیگر قرار است که فدیه بدهند عباس عموی من هم باید فدیه بدهد اما اینکه عموی من است که نمیتوانم او را فراموش کنم و اینکه برادر من است که من نمیتوانم او را فراموش کنم. مثل این است که شما یک بیماری در بیمارستان دارید که کاری از دست شما برنمیآید که انجام بدهید ولی دل شما میسوزد. این هم نکتهی دیگری بود که این دو تا ملاقات را جناب عقیل با امیرالمؤمنین داشته. پس یکی نامهی سی و شش نهجالبلاغه میتواند شخصیت عقیل را نشان بدهد که آن پاسخی که امیرالمؤمنین داده. یکی هم این خطبهی دویست و بیست و چهار که جایگاه برخورد است و نکتهی اصلی که عرض کردیم آن شهدای کربلا و آن فداکاریهایی که برای فرزند امیرالمؤمنین، اباعبدالله، بچههای عقیل داشتند
یک نکتهی دیگری که مطرح هست این است که سفر جناب عقیل به شام داشته. اختلاف است که زمان امیرالمؤمنین بوده یا بعد از امیرالمؤمنین بوده. بسیاری از محققین معتقد هستند که ایشان زمان امیرالمؤمنین به شام نرفتند. بعد از شهادت امیرالمؤمنین به شام آمده و برای دریافت کمک از حکومت به خاطر قرضها و زندگی که داشته بوده است. این هم در گذشته معمول بوده است. یعنی شما اگر تاریخ را نگاه کنید گاهی بعضی از بزرگان و شخصیتها پولهایی را از حاکمان دریافت میکردند. به قول این آقا میگفت که اصل این پول و زندگی همه برای ائمه بوده است و اینها غصب کرده بودند.
اتفاقاً در زیارت جامعهی امیرالمؤمنین داریم که ظالمان با خمس شما شراب خریدید. با خمس شما ظلم کردند. به هر حال حکومت و ولایت متعلق به معصوم است و متعلق به جانشینان پیامبر گرامی اسلام است. اگر هم یک پولی به هر دلیلی از آن افراد گرفته میشود برای فقرا و مستمندان خرج میشود، این ولایت امام است که بر این داستان است و از نقل هم استفاده میشود که امیرالمؤمنین در این گرفتاری که عقیل داشت، مانع نشد که ایشان برود جای دیگر موضوع خود را مطرح کند. نفرمود که بمان و مطرح نکن. آمده است اما هیچ گاه علیه امیرالمؤمنین صحبت نکرده.
این توهینی که در بعضی منابع به این شخصیت زده شده است این طور نبوده است و شجاعانه در مقابل معاویه ایستاده است و او به عقیل کمک کرده است و این صد هزار درهم را هم به او داده است و مشکل مالی او حل شده است. حتی منبر که آمده در مدح امیرالمؤمنین صحبت کرده است و این حریت و آزادگی جناب عقیل را میرساند که برادر بزرگوار امیرالمؤمنین است. رسول خدا هم ایشان را دوست داشت. ابوطالب هم ایشان را خیلی دوست داشت. خود حضرت امیرالمؤمنین هم به ایشان علاقه داشت و این مواردی که اشاره کردم نشانگر همین علاقه است.
آیهی 50 و 51 منافقین یکی از ویژگیهایی که داشتند اگر مسلمانها پیروز میشدند، ناراحت میشدند و اگر شکست میخوردند، خوشحال میشدند. خدای تبارک و تعالی ضمن اینکه این موضوع را مطرح میکند، یک پاسخی هم به اینها میدهد. میفرماید که پیامبر «اِن تُصِبْکَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ» اگر به تو یک نیکی و پیروزی برسد از روی حسادت ناراحت میشود. «وَ إِن تُصِبْکَ مُصِيبَةٌ» اگر شکستی مثل احد پیش بیاید اینها هم خوشحال میشوند و هم اینکه میگویند که ما هم گفته بودیم و هم پیشبینی میکردیم. «و هم فرحون» هم شادی میکنند و هم شماتت میکنند.
این آیهی 51 خیلی مهم است و من به دوستان میگویم که در مصیبتها این را بخوانید که خدا میفرماید که این باور است. «قُل لَّن يُصِيبَنَا إِلَّا مَا کَتَبَ ﭐللَّهُ لَنَا» هیچ مصیبتی به ما نمیرسد مگر اینکه خدا آن را مقدر کرده باشد. بعد میفرماید «هُوَ مَوْلَانَا وَعَلَى ﭐللَّهِ فَلْيَتَوَکَّلِ ﭐلْمُؤْمِنُونَ» خدا مولای ما است و باید بر او توکل کرد.
البته معنای این آیه این نیست که ما برای خود مصیبت ایجاد کنیم و بگوییم که تند میرویم و هر چه خدا نوشته. احتیاط نمیکنیم و خود را از یک جایی پرت میکنیم. نه، ما موظف به این هستیم که همهی احتیاطها را رعایت کنیم و حفظ جان واجب است و حفظ بدن واجب است ولی این را بدانید که مصائب و اتفاقاتی که در طول تاریخ پیش میآید اینها چیزهایی است که در علم خدا رقم خورده و بعد از اتفاق به هر دلیلی صبور باشیم و بردبار باشیم و توجه به این نکته داشته باشیم که این خیلی نکتهی مهمی است که همهی مصیبتها و حوادثی که برای ما پیش میآید نتیجهی گناه نیست.
یک وقتی امام سجاد(ع) وقتی وارد مجلس یزید ملعون شدند، یزید رو به ایشان و اطرافیان ایشان کرد و گفت که «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ» (شوری/ 30) هر مصیبتی که به شما میرسد به خاطر خطاهای شما است و کارهای خود شما است. امام سجاد فرمود که «ما نزلت فینا» نه خیر جای این آیه اینجا نیست. این دربارهی ما نازل نشده. بعد امام این آیه را خواند که «قُل لَّن يُصِيبَنَا إِلَّا مَا کَتَبَ ﭐللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَعَلَى ﭐللَّهِ فَلْيَتَوَکَّلِ ﭐلْمُؤْمِنُونَ» بله مصائب را علم الهی گذشته.
مثلاً مصیبت کربلا در علم الهی گذشته است و این اتفاق میافتد اما آیا علت این مصیبت گناه امام حسین است، نه ظلم یزید است. خداوند معلوم را میگوید و علت را نمیگوید. مثل این است که جنابعالی معلم یک کلاسی هستید و تمام نمرههای فردای دانشآموزان را خبر دارید چرا؟ چون تصحیح کردید. از فردا کسی خبر ندارد.
میگویید پروندهی همهی اینها زیر دست من است. یعنی شما باعث مردودی شدید؟ نه آن کسی که درس خوانده قبول شده و آنکه درست نخوانده مردود شده ولی در واقع آن دفترچهی شما و در آن اطلاعات شما اینها همه این نمرات ثبت و محفوظ است. شاید ممکن است که از این آیات بعضیها جبر بیرون بیاورند و بگویند که حالا که هر کاری که ما میخواهیم بکنیم در علم خدا گذشته است، ما بخواهیم یا نخواهیم این اتفاق میافتد پس حالا ما اگر تند برویم اگر در علم خدا تصادف گذاشته شده باشد، پیش میآید ولو یواش برویم و اگر نگذاشته باشد هیچ اتفاقی نمیافتد، نه این علم الهی به حوادث، علت حوادث نیست.
عقیل چند تا خصوصیت و ویژگی داشت. یکی از آنها حقگویی بود که اشاره کردم حتی به دربار معاویه آمد و حتی نیاز مالی هم داشت و حتی معاویه به او کمک هم کرد ولی حاضر نشد که پا روی حق بگذارد. وقتی که معاویه از او خواست که حالا یک جملهای بگو که ما به تو کمک کردیم. گفت که من از پیش علیبن ابی طالب برادر خود آمدم برای اینکه پیش او برای دین او رفته بود. به عبارت دیگر آن پیشنهادی که من داشتم خطری برای دین داشت اما پیش تو برای دنیا آمدهام. یعنی تو را مظهر دنیا و نه دین میدانم. یک چنین صراحتی در کلام او بود و آدمی نبود که از کسی بخورد. یک وقتی بر معاویه وارد شد و معاویه گفت که ببینید عموی ایشان ابولهب است. «تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَب» (مسد/ 1) عموی پیامبر بوده است. ایشان گفت که همسر ابولهب حمّاله الحطب هم عمهی ایشان است. چون عمهی معاویه بوده و بعد یک گفتگویی بین آنها شکل گرفت.
شریعتی: در ذهن من شخصیت جناب عقیل خیلی شبیه جناب ابوذر میبینم.
حجت الاسلام رفیعی: آره رکگو و بذلهگو بوده است. تعارف هم با کسی نداشت. ما باید درس بگیریم و همیشه حق بگوییم. حتی بر سر سفرهی معاویه آمده اما علیه امیرالمؤمنین صحبت نمیکند. آمده کمکی بگیرید اما همان جا هم از امیرالمؤمنین دفاع میکند. نکتهی دیگر در زندگی جناب عقیل آن توجهی است که معصومین به ایشان و فرزندان ایشان داشتند. مثلاً امام سجاد بعد از قصهی کربلا سال شصت و هفت که مختار قیام کرد و یک منابعی هم در اختیار امام سجاد قرار گرفت، برای تمام این آل عقیل در مدینه خانه ساخت. یعنی یک چنین جبرانی نسبت به فرزندان عقیل در واقع امام سجاد(ع) داشت که گاهی از اینها هم نام میبرد و میفرمود که دل من میسوزد و اشک به یاد شهدای کربلا میریخت که اینها تقدیم کردند.
این هم میرساند که ما خدمات دیگران را فراموش نکنیم. من اینجا در این برنامه من که نمرهی بیست به عقیل ندادم. نیامدم بگویم که نمرهی ایشان مطابق جعفر بن ابیطالب است. حالا جعفر جایگاه ویژهای دارد. ایشان آدم مثبتی است و آدم خوبی است. ممکن است که در زندگی او خطایی پیش آمده است و مثل اینکه در بدر جز اسرا بود. البته مسلمان نشده بود و تقصیر نداشت. بعد مسلمان شد و در غزوات شرکت کرد و از امیرالمؤمنین دفاع کرد ولی این را میخواهم عرض کنم که ما از معصومین که میگذریم، معصوم صددرصد است، افراد را در قواره و اندازهی خود ارزیابی میکنیم.
خود ائمه هم این طور بودند یعنی بین عمار و یاسر و دیگری فرق میگذاشتند و میگفتند رتبهی او بالاتر و رتبهی او پایینتر است. هر کسی را بر اساس جایگاه خود و اینکه یک ما یک کسی را با مجموعهی خوبیهای او به خاطر یک خطایی که ما فکر میکنیم که خطا است و یا واقعاً خطا است دیگر کنار بگذاریم، این اشتباه محض است. این خیلی نکتهی مهمی است.
در واقع تقدیر و تکریم از افراد به میزان خدماتی که داشتند. همان را در مورد خدا میگوییم که «یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح» این در ارزیابیها باید مورد توجه قرار بگیرد. یعنی فرض میکنیم که امیرالمؤمنین حالا در نهجالبلاغه یک نامهی توبیخی هم نسبت به ابنعباس دارد یا یک نامهی تندی هم به کمیل دارد یا فرض کنید که به ابوالاسود دوئلی حکم عزل داده. ابوالاسود را عزل کرده است اما در عین حال ابوالاسود، ابوالاسود است و شخصیت خود او است و جایگاه خود او است.
این یک نکته است و نکتهی دیگری که باید در شخصیت امثال عقیل مورد توجه قرار بدهیم آن نقشی است که در دفاع از اسلام داشتند. ما حمزه را قبلاً بحث کردیم که یک جور و حضرت ابوطالب یک جور و جناب عقیل یک جور و هر کسی با یک توانمندی میتواند دفاع کند. یعنی ما نمیتوانیم همه را در واقع یک جور ارزیابی کنیم و این سهم را باید دید و مقایسه نکرد که چرا شما مثل حمزه نبودید. هر کدام باید در جایگاه خود باید مورد توجه قرار بگیرد. حالا چون به ایام انتخابات داریم نزدیک میشویم میخواستم توجه به این نکته را بدهم که عزیزان در مطالبی که میگویند هم نامزدها و هم طرفداران ایشان، این حقگویی و این انصاف و این توجه به کارهایی که شده و توجیهاتی که میشود برای کارهایی که نشده. اینها خیلی مهم است. بالاخره انتخابات تمام میشود و کسی هم رأی میآورد ولی بعد من و شما مسئول هستیم.
آن آقایی که حرفهای نادرستی زده باشد مسئول است و باید توجه به این نکته شود که از حق پای خود فراتر نگذاریم و چه قدر خوب است که این اخلاق در عزیزان ما باشد که مثبتات یک قصه را بگویند. من شاید بیش از صد رساله داوری کردم و راهنما بودم و مشاور بودم. خیلی آن داوری را میپسندم و خود هم سعی میکنم که این طوری باشم. آقای شریعتی یک پایاننامهای نوشته است و شش ماه زحمت کشیده است. قلم او روان است، فصلبندی او خوب است و دستهبندی او هم خوب است و پنج تا اشکال هم دارد. آن مثبتات را ببینیم و همیشه شمر تعزیه نشویم و همیشه نخواهیم که نان را به نرخ روز بخوریم. بله ممکن است که الان به نفع شما باشد و جوی هم ایجاد کنیم اما واقعاً این کار شده است. یاد من است که یک وقتی حضرت امام به نام از مسئولین نام میبردند. زمانی که مرحوم شهید بهشتی و دیگران بودند.
میگفتند که ایشان این کار را کرده و این کار را کرده و این خیلی مهم است. جناب عقیل سهم مهمی در تاریخ اسلام دارد. از صحابهی پیامبر است و برادر بزرگ امیرالمؤمنین است و مورد احترام امیرالمؤمنین بوده است و قبر او هم در قبرستان بقیع هست. از همه مهمتر آن داستانی که راجع به کربلا نقل کردیم و خب به هر حال از میان این افراد امام حسین، فرزند ایشان را به عنوان سفیر خاص خود انتخاب کرده و مسلم بن عقیل را انتخاب کرده.
آن داستان معروف او را هم که همه شنیدند که در ازدواج با جناب امالبنین، حضرت امیرالمؤمنین از عقیل خواستند که یک زنی را با این ویژگیها پیدا کنند که فرزندان این چنینی برای او بیاورد. به واسطهی همان علم انسابی که خدا در زندگی این صحابی پیامبر گذاشته بود. همان نکتهای که در ضمن عرائض خود گفتم از زندگی این شخصیتها غافل نشویم. بالاخره در زوایای اینها برای ما یک درسها و پیامدهایی وجود دارد و مخصوصاً در زندگی صحابی پیامبر، من یک برنامهی جدی از برنامههای رسانه در این چند ساله ندیدم. البته کتابهایی در این رابطه به رشتهی تحریر در آمده است.
یک کتابی حضرت آیت الله سبحانی دارند. ایشان در آن کتاب که با آقای حجت الاسلام و المسلمین مهدی پیشوایی که با هم این کتاب را نوشتند که عنوان این کتاب همین است که شخصیتهای اسلامی شیعه. خیلی از همین افرادی که الان اسم بردیم درست است که شخصیتهای شیعه است ولی در واقع زندگینامهی اصحاب پیامبر است و در دو جلد فارسی چاپ شده است. یک کتاب بسیار خوبی هم عربی راجع به اصحاب پیامبر نوشته شده است که همین جناب آقای پیشوایی این را در دو جلد ترجمهی فارسی کردند به نام قهرمانان راستین است. این هم راجع به اصحاب پیغمبر است. این دو کتاب را معرفی کردم که یکی از آیت الله العظمی سبحانی و جناب آقای پیشوایی است و کتاب دوم برای خود آقای پیشوایی است که رشتهی ایشان تاریخ است. منتهی اصل کتاب برای یک آقایی است که به نام محمد خالد خالد است که راجع به اصحاب پیامبر نوشته است و این قهرمانان راستین ترجمهی آن کتاب و تلخیص و جمع و جور آن کتاب است و به درد نوجوانها و جوانها میخورد.