1400-04-08- حجت الاسلام دکتر رفیعی
اصحاب پیامبر آمارشان هم خیلی بالا است همه هم طبیعتا از لحاظ شخصیتی با هم یکسان نیستند با هم تفاوت دارند از نظر رتبه و جایگاه، یکی از این شخصیت هایی که خیلی حرف داره شاید یک برنامه هم کم باشد برای تبیینش، جناب جابر بن عبدالله انصاری است؛ مردم ما بیشتر جابر را با کربلا و اربعین می شناسند در صورتی که داستان کربلا در واقع اواخر عمر جابر هست هفتاد و خورده ای سال عمرش بوده در آن قصه ایشان از اصحاب پیامبر است و تاریخ جالب دارد من اجازه می خوام در سه چهار محور بگویم این تاریخ را، به قول عزیزان دانشگاهی که پایان نامه می نویسند،
می گویند بخش اول شناخت نامه، مادر جابر نسیبه است، پدرش عبدالله و ایشان از کسانی بود در همان آغاز با اینکه هنوز به سن بلوغ نرسیده بود مسلمان شد ولی با پیامبر طبیعتا در مدینه بوده در بدر و احد 14 سالش بود، اصرار می کرد که من بروم میدان، پیامبر فرمودند تو بیا کمک کن لذا آب می داد به رزمندگان، سقایی می کرد و کمک پشت جبهه بود ولی پدرش در جبهه بود. پدرش عبدالله انصاری که مردی بسیار متدینی است و لحظات آخری که پدر رفت میدان که خودش هم گفت که من شهید می شوم در این جنگ، به او گفتند از کجا؟ گفت یکی از دوستانم در بدر که جزو شهدای بدر بوده را خواب دیدم دو سه شب قبل گفته ما منتظرت هستیم لذا من به شهادت می رسم، لحظه آخر پسرش را خواست گفت بابا من هفت دختر دارم که می شوند خواهرهای تو، این ها را به تو می سپارم؛
هفت خواهر داشته جابر قرض زیادی هم دارم بالاخره این قرض ها را هم تو تقبل کن، به هر حال پدر رفت میدان و به شهادت رسید. جابر گریه کنان آمد پیش پیغمبر گفت یا رسول الله من یک پسر بچه چهارده پانزده ساله بودم دیگر هفت تاخواهر که هیچ کدام ازدواج نکردند همه این ها جهیزیه می خواهند، قرض های پدر، حضرت فرمودند اول بگو ببینم قرض پدرت به کی هست؟ گفت آقا یک بخش عمده ای به آقایی که یهودی است اصلا مسلمان نیست بخشی هم به افراد دیگر؛ باغ خرمایی داشت، حضرت فرمودند که موقع چیدن خرما که می شود من را خبر کن طلب کاران را هم خبر کن چون از خرما می دادند به طلبکاران چند نوع خرما داشتند؛ می دانید خرماهای عراق و عربستان خیلی متنوع است چند نوع خرما را ایشان چیده بود و در کنار هم قرار داد، حضرت رفت کنار هر نوع خرمایی که چیده شده، یک مشت از هر کدام برداشت ریخت و برگرداند، برکت است دیگر، ما قائل به برکت هستیم، فرمود حالا به طلبکاران بگو بیایند،
اول آن یهودی، یهودی آمد نگاهی کرد گفت این ها که کفاف من را نمی دهد، حضرت فرمود سهم تو چقدر است؟ مثلا به تعبیر من 100 کیلو؟ 50 کیلو؟ سطل سطل به تو می دهیم دیگر، آقا شروع کردند یک، دو، سه، چهار، کل بدهی رو گرفت ولی خرما تمام نشد و طلب بقیه را هم خلاصه دادند، جابر می گوید یک سال بعد هم ما خرما داشتیم.
بله این ها را ما اعتقاد داریم می دانید که برکت کما اینکه در قرآن کریم چندین بار تأکید شده حضرت عیسی ( علیه السلام ) برکت بود، اهل بیت را داریم که شما «مساکن البرکت الله» هستید، این یکی از معجزاتی که این دغدغه اش حل شد، بعد هم یک هنری به خرج داد این جابر و آن این که با وجود جوان بودن، رفت با یک خانمی که به هر حال یک قدری سن و سالی ازش گذشته بود و دختر نبود بیوه بود ازدواج کرد، پیغمبر گفت چرا این کار را کردی؟ گفت یا رسول الله من هفت تا خواهر دارم یک کسی می خواستم که پخته باشد بتواند این ها را نقش در واقع به قول معروف هشت تا نشوند، من نخواهم هشت تا در واقع نوجوان یا جوان را سرپرستی کنم، کسی باشد که بتواند این ها را مدیریت کند، این خیلی حرف هست، گاهی وقت ها در ازدواج یک بخش خود انسان است یک بخش آن قصه هایی است که پیرامون مسئله است.
تمام این هفت خواهر را شوهر داد با مدیریت این خانم و در واقع همچین شخصیتی است که ویژگی هایش را خدمت شما عرض خواهم کرد؛ یک دو تا کرامت دیگر هم دارد من برای شما عرض کنم بد نیست این کرامت را، یکی این است که پدرش که در احد شهید شد، حدود 45 سال بعد دیگر پیغمبر از دنیا رفته بود، شاید زمان امام حسن (علیه السلام) بوده، یک سیلی آمد قبور احد را خراب کرد، گفتند این هایی که شهیدشان اینجا دفن بودند بیایند بالاخره قبور باید بازسازی بشود، ایشان آمد جنازه پدرش را که قبرش در سیل خراب شده بود، آمده بود روی آب، می گوید سالمِ سالم بود حتی می گوید که پدرم وقتی تیر به پیشانیش خورده بود دستش را گذاشته بود روی پیشانی که مثلا جلوی خون را بگیرد همین دست دوباره روی پشانی بود حتی می گوید یک مقداری آن گیاه اسپند را ریخته بودند روی پاهایش که در واقع آن پیدا نباشد که دفنش کرده بودند،
می گوید آن هم سالم بود، می دانید این ها ریشه قرآنی دارد دیگر، حضرت عزیز در قرآن می گوید «صد سال از دنیا رفت ولی آن غذایی که کنارش بود سالم بود» این ها دیگر لطف الهی است کما اینکه در مورد ائمه هم ما قائل هستیم. این در واقع اهمیت قصه پدر جابر بن عبدالله انصاری را می رساند اما نکته دیگری که در زندگی جابر یعنی کراماتی که برای جابر هست، وجود دارد، بعضی از این ها را شاید بینندگان ما نشنیده باشند، یکی این است که در خندق پیغمبر که خندق می کندند و جنگ خندق یا جنگ احزاب می دانید که خیلی جای سختی است در مدینه هنوز هم آثار خندق هست،
من یکی دوبار رفتم و آنجا را دیدم البته الان خیلی از بین بردند آن آثار را ولی در گذشته مسجدی هم بود آن بالا که حالا یک مسجد بزرگ تری را ساختند، مقصود اینکه گرسنه می شدند خسته می شدند گرم بود واقعا کار جهادی بود؛ می گوید یک روز آمدم به خانمم گفتم که من دلم می خواهد امروز پیغمبر را دعوت کنم منزل خلاصه حضرت یک غذایی بخورد جان بگیرد این طور بود گاهی خرما فقط می خوردند گاهی یک نان فقط می خوردند خود حضرت زهرا وقتی دو تا قطعه نان برای پیغمبر برد، فرمودند دخترم دو روز است من هیچی نخورده ام، همسرش گفت عیب ندارد ما یک بره ای داریم سر می بریم تنور هم هست نان می پزیم برو پیغمبر را دعوت کن،
می گوید آمدم گفتم آقا جان امروز بیایید منزل ما یا فردا حضرت فرمود که تنها بیایم یا با همراه بیایم؟ می گوید من ماخوذ به حیا شدم چی بگویم گفتم آقا با همراه تشریف بیاورید بعد می گوید پیش خودم گفتم پیغمبر حضرت علی (علیه السلام ) یا مثلا دو سه نفر همراهش بیاورد می گوید موقع ناهار شد خانم آبگوشت را بارگذاشت و نان هم پخت حضرت یک وقت فرمودند مهاجر و انصار امروز همه منزل جابر میهمان هستیم!
دویدم پیش همسرم گفتم چیکارکنیم این جمعیت، همسرم گفت پیامبر می دانست چقدر غذا داریم؟ به او گفتی؟
گفتم بله، گفت اگر گفته همه بیایند نگران نباش، فکر اینجا را هم کرده و می گوید حضرت آمد و به جابر فرمودند که تو این ظرف های غذا را بیاور، به هرحال آماده کردند، امیرالمؤمنین بودند، جابر بود و خود پیامبر، همسر جابر نان میداد از این تنور، جابر این آبگوشت را در ظرف ها می ریخت حضرت امیر هم این نان را قرار می داد، حضرت یک دو سه چهار مثل همان قصه خرما، تمام این جمعیت بالاخره این ها کرامت است، این ها اعتقادات ما است، می دانید عالم اسباب مسببات داریم قبول داریم دو دو تا چهار تا داریم ولی خیلی از اوقات امور از دو دو تا چهار تا خارج است، فراتر است و زمینه دارد؛ در تاریخ شما فراوان می بینید یک حضرت زهرا می بینید چقدر سادات چقدر ائمه از دستش با برکت قرار می گیرند
و ما قائل به این کرامات و معجزات اهل بیت (علیهم السلام) هستیم که خب این دیگر کار بسیار ساده ای است برای پیغمبر خدا با آن مقام و عظمت، وقتی یک عصا می تواند دریا بشکافد، طبیعتا دستان پیغمبر جای خود دارد، این راجع به این بخش زندگی جابر بن عبدالله انصاری پس ایشان از امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) بزرگ تر است این ها هنوز به دنیا نیامده بودند، سیزده چهارده سال داشتند در بدر و احد فوق العاده اینها را دوست داشت، گاهی این دوتا را می دید، روی پاهایشان می افتاد، به او می گفتند تو یک آدم بزرگ تر از این ها هستی، می گفت شما نمی دانید این ها که هستند بغل می کرد می بوسید، خیلی علاقه به امام حسن و امام حسین داشت که ان شاءالله در ادامه عرایضم نکات را خدمتتون عرض خواهم کرد.
اما ویژگی ها، قبل از اینکه ویژگی ها را بگویم یک نکته ای را عرض کنم خدمت بینندگان عزیز، جابر فقیه است، عالم است، مفسر است، روایات زیادی ازش نقل شده است حتی آن را مفتی مدینه می گفتند و یک آدمی است که از پیغمبر سوال می کرد، از اهل بیت سوال می کرد، ارتباط داشت با اهل بیت و می دانید صحابی است که هفت معصوم را درک کرده است، خود پیامبر، حضرت زهرا، امیرالمؤمنین تا امام باقر ( ع ).
شریعتی: عمرش هم پر برکت بوده است.
حجتالاسلام رفیعی: بله عمرش هم پر برکت بوده قریب به 90 سال عمر کرده در قبرستان بقیع قبرش معروف است جاهای دیگر هم البته قبرش منسوب است ولی مشهور این است که در قبرستان بقیع به خاک سپرده شده. دوتا داستان داره که نشان می دهد جایگاه ایشان را .
یکی وقتی خدمت حضرت رسول رسید وقتی این آیه نازل شد «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولاامر منکم» گفت یا رسول الله این بخش اول و دوم آیه را می فهمم «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول» ولی این بخش سوم را نمی فهمم «و اولاامر منکم» یعنی چه؟ می دانید که خداوند خیلی آیات دارد که این ها نیاز به تفسیر دارد، نیاز به روایت معصوم و توضیح دارد، به قول علامه طباطبایی در جایی از المیزان می فرمایند اگر بعضی از این روایات نباشد آن مصداق آیات روشن نمی شود.
بله یقینا از این آیه استفاده می شود اولاامر معصوم است چرا چون اطلاعتشان اطاعت محض است خدا نمی آید به کسی بگوید اطلاعت محض بکن از کسی مگر اینکه آن فرد خطا نداشته باشد «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولاامر منکم» نفرموده اوالامر مشروط که لذا آقایانی که در بعضی از تفاسیر غیر شیعه که اوالامر منظور فرماندگان جنگی هستند، خب ممکن است فرمانده جنگی اشتباه بکند یا قضات هستند یا خلفا هستند اصلا نمی تواند منطبق باشد، پیغمبر ائمه را برایش شمرد و می گوید خلاصه خیالم راحت شد که «اوالامر» تفسیرش چیست؛ یک داستان معروفی دارد که این در کهن ترین منابع ما آمده و آن داستان «حدیث لوح» است، هم در کافی آورده مرحوم کلینی، هم مرحوم شیخ صدوق در کمال الدین و عیون آورده و هم مرحوم شیخ طوسی در الغیبه آورده،
بینندگان عزیز می دانید که ما در نقل یک روایت، کهن بودن کتاب برایمان خیلی مهم است که در منابع قدیمی آمده باشد شما وقتی که ملاحظه می کنید مثلا فرض کنید یک روایتی در کافی آمده، مرحوم کلینی 329 از دنیا رفته به این سادگی نمی شود از روایات مرحوم کلینی گذشت آن هم کسی که 20 سال عمرش را گذاشته در مقدمه اش هم می گوید «بنای من بر جمع آوری روایات صحیح است»، البته معنای صحیح دست ایشان با صحیح امروز شاید متفاوت باشد، معنای صحیح در طول زمان تغییراتی کرده تمام تلاشش را کرده، می دانید که این بزرگان کهن ترین منابع در زمان ائمه را در اختیار داشتند، از آنها آمده ایشان 16 هزار روایت را استخراج کرده، خیلی کار است ما اگر امروز نبود این 4 کتاب اصلی و بعضی از کتبی که بعدا نوشته شد مثل وسائل الشیعه، واقعا خیلی گیر می کردیم در بعضی از مسائل؛
به هر حال این حدیث درکافی مرحوم کلینی آورده که جابر بن عبدالله انصاری می گوید من وارد شدم بر صدیقه طاهره حضرت زهرا (سلامالله علیها) همینجا بگویم که معلوم می شود یک ارتباط صمیمی با خانه امیرالمؤمنین و حضرت زهرا داشته چون در یک نقل دیگری هم دارد که پیغمبر اکرم آمدند در خانه حضرت زهرا در زدند و فاطمه زهرا پشت در آمدند و حضرت سوال کردند که فاطمه، می خواهم بیایم دیدن شما، حضرت زهرا عرض کردند بابا جان تنهایی؟ فرمودند جابر هم همراهم است، گفت پس صبر کنید من سرم را بپوشانم، حالا پیغمبر که بیاید دخترش است، حضرت محرم است که آنجا دارد حضرت زهرا رفتند پوششی قرار دادند و جابر آمد منزل حضرت زهرا معلوم میشود ارتباطش صمیمی بوده است، جوان هم بوده آن موقع سنی نداشته، 17، 18 سالش بوده است.
جزو «اهل» حساب می شده کسانی که راحت وارد می شدند، به هر حال می گوید وارد شدم بر حضرت زهرا (سلام الله علیها) دیدم یک لوحی لوح یعنی نوشته دست ایشان است خیلی نورانی گفتم که این چیه گفتند این حدیث لوح است بعد گفتم اجازه هست من یادداشتی بردارم که ایشان یادداشتی برداشت و بعدا تحویل امام باقر داد، بعد می گوید در آن حدیث لوح نکاتی بود که خیلی قابل توجه است، من دیدم آقایی که پایان نامه نوشته، یعنی هم سند و هم محتوای این حدیث را مورد بررسی قرار داده، یکی از محورهای حدیث لوح، ذکر ائمه (علیهم السلام) است،
یعنی پیامبر تا امام زمان، نکته دوم بحث مهدویت است که در آنجا دارد که این آقا غیبت می کند و غیبت ایشان طولانی می شود وآنجا دارد کسانی که خداوند قلبشان را آزموده و ثابت قدمند می توانند در آن دوران ایمانشان را حفظ کنند؛ یکی از مطالبی که آنجا دارد پیشگویی کرده در دوران هر امامی اتفاقاتی که می افتد کربلا امام حسن که خیل یمهم است لذا یکی از ویژگی های مهم زندگ جابر عبدالله انصاری، «روایت حدیث لوح» است و روایات دیگری هم زیاد نقل شده و ایشان همان کسی است که پیغمبر فرمودند «تو امام باقر فرزند من را می بینی» و طبیعتا خدمت امام باقر (علیه السلام) رسیده و سلام پغمبر را رسانده البته اواخر عمر این بنده خدا نابینا شد، در قصه کربلا هم بعضی گفته اند نابینا بوده که گفت دست من را بگیرید که بروم کنار قبر، به هرحال یک شخصیت مورد توجه و مورد عنایت اهل بیت علیهم اسلام بود.
یکی از خصوصیات ایشان که در منابع تاریخی ذکر شده، شجاعت ایشان بود، عرض کردم چهارده سالش بود در بدر اصرار می کرد برود میدان و در 19 غزوه پیامبر شرکت داشت، غزوه هایی که بعد از بدر و احد داریم، بعضی ها کوچک تر بوده بعضی ها بزرگ تر بوده که از جمله در خندق که اشاره کردم، در صفین جزو سپاهیان امیرالمؤمنین است و با شجاعت در میدان جنگ است، این یکی از خصوصیات ایشان است که «شجاع» بود، می دانید که حجاج بن یوسف سقفی که مرد بسیار خبیثی است و حجاج با پیروان امیرالمؤمنین مشکل داشت و غالبأ این ها را به شهادت رساند، یکی از کسانی که حجاج احظارش کرد، همین جابر بن عبدالله انصاری است که بدن او را داغ کرد، حجاج یکی از شکنجه های آن زمان مهر داغ را می ذاشتند بر روی گردن و دست طرف و برو یادت باشد جابر از کسانی است که بدنش با مهر حجاج داغ شده و زندانی کشیده است، این شجاعتش است
ویژگی دومش «حق گویی» است همواره از امیر المومنین دفاع می کرد هیچ گاه در دفاع از امیر المومنین چه در دوران خلفا چه بعدش چه در دوران سقیفه چه در دوران امامت امیرالمؤمنین صفین و بدر و این ها که حالا داستانی عرض کنم؛ می دانید امر به معروف و نهی از منکر به شیوه های مختلفی است، یکی شیوه زبانی است من یک وقت جایی عرض کردم آقایان متدینین مومنین لازم نیست همیشه تذکر بدید شما همین که با حجاب خوب وارد یک پارکی بشید، سینما، فرودگاه، همین که مردم ببینند می شود ترویج حجاب فرض کنید شما در دانشگاه در مراکز عمومی در فرودگاه، همین که برید به نماز بیاستید همین که می بینند، می شود ترویج نماز، «کونوا دعات الناس به غیر السنتکم» خیلی از اوقات رفتار ما مردم را به دین جلب و جذب می کند این خیلی مهم است.
جابر وقتی آمد شام مدتی در شام بوده است شام ضد امیر المومنین به گونه ای که نام علی گذاشتن جرم بود اگر کسی نام علی داشت از بیت المال حقوقش را قطع می کردند ابن حدید در شرح نهج البلاغه گزارش می کند که معاویه چگونه سیاست ضد علی را بنیان گذاشت اصلا سب و لعن موسسش معوایه بوده ایشان این را ترویج کرد در شام پول های زیادی می داد علیه امیر المومنین روایت جعل کنند جابر یکی از کارهای قشنگی که در شام کرد در کوچه های شام که راه می رفت این را با خودش می گفت «علی خیر البشر فمن عبا فقد کفر» یعنی این را انداخته بود سر زبان ها، شعار خیلی مهم است، مثلا ما اول انقلاب حضرت امام وقتی در بهشت زهرا آمدند، مرحوم شهید مفتح گفتند «الله اکبر» این شعار الله اکبر از آنجا شروع شد که در بعضی سخنرانی ها جا افتاده، هرجا می خواهند تأیید کنند، می گویند «الله اکبر».
خیلی ساده «علی خیر البشر فمن عبا فقد کفر»، مبارزه گفتاری کرد، در واقع امر به معروف و نهی از منکر زبانی همین است، کاری هم به کسی نداریم این ویژگی دوم جابر بود، ویژگی سوم جابر بن عبدالله انصاری «ولایت مداری» و دفاعی که از امیرالمؤمنین داشت در مقابل حجاج ها در مقابل موج هایی که در مقابل علی ( ع ) قرار گرفته بود. ویژگی چهارم ایشان خیلی مهم است مسئله کسب علم و دانش است شاگرد است مکتب رسول خدا امیرالمؤمنین (علیه السلام)،
امام حسن (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام) و حتی از حضرت زهرا نوشته دریافت کرده حدیث لوح، اما ببینید علاقه را می خواهم عرض کنم، شنید در مصر چون مصر هم رفت و آمد داشت شنید یک کسی حدیثی از پیامبر داره می دانید که الان هم ما حدیث نقل می کنیم باید سند داشته باشیم پیامبر از دنیا رفته بعضی از اصحاب در شهرهای دور دست هستند اما از پیامبر یک احادیثی دارند، شتر کرایه کرد یک ماه رفت تا مصر فقط برای اینکه آن حدیث را بشنود و برگردد چه همتی چه اهمیتی؛ بینندگان عزیز ما درگذشته افرادی داشتیم «طواف الاقالیم» یعنی گردشگر حدیثی این ها می گشتند
مثلأ شیخ صدوق کلی سفر داشته ابن بابویه چقدر مدیون این ها هستیم، واقعا مدیون مجلسی هسیتم با این بحار مدیون شیخ صدوق با سیصد جلد اثر گرچه همش به ما نرسیده مدیون شیخ طوسی هستیم با تهذیب آقای شریعتی کامپیوتر و تایپ نبوده که زحمت فراوان امروز اگر دانشجویان ما طلاب واقعا زحمت نکشند، مدیون اند با این همه امکاناتی که وجود دارد و من همین چا به جوانان عزیزعرض میکنم این نهج البلاغه ای که سال 400 سید رضی با این زحمت نشسته جمع آوری کرده یعنی حضرت امیر را دیده، گفته بیا این کتاب را بگیر از روی آن بنویس؟ نه!
چهار قرن گذشته راه افتاده این طرف، آن طرف، این خطبه، آن خطبه این نامه اون وقت ما حاضر نیستیم نهج البلاغه را یک بار درخانه مرورکنیم من خواهشم این است جوانان عزیز مقداری از این فضای مجازی اگر هم می خواهید استفاده کنید در این فضا استفاده کنید، یعنی نهج البلاغه صحیفه سجادیه کتاب های حدیثی کتاب های تاریخی خیلی در قدیم زحمت کشیده شده است و یکی از این زحمت کشان جناب جابر بن عبدالله انصاری؛ چهار خصوصیت را گفتیم، شجاعت، حق گویی، ولایت مداری، به دنبال علم و دانش بودن.
یکی دیگر از ویژگی های جابر، «حریت » است، آزادگی به شدت از نظر مالی این اواخر در فشار بود، یک وقتی آمد شام دیدن معاویه، معاویه یکی دو روز او را معطل کرد ملاقات نداد، ناراحت شد گفت چرا این طور برخورد می کنید، پیامبر فرمودند حاکمان نباید حجاب داشته باشند، باید در اختیار مردم باشند، قهر کرد، معاویه یک ملاقاتی کرد به او گفت شما از پیامبر نشنیدی که فرمودند اگر جامعه را افرادی اداره می کردند که لایق نبودند، شما باید آن آزادگی خود را حفظ کنید و دست نیاز به کسی نگشایید؟ این جمله رد و بدل شد و آمد بیرون، معاویه فورأ گفت بروید دنبال او، گرفتاری مالی دارد، ششتصد دینار برایش فرستاد، گفت نمی گیرم، گفت همان طور که تا الان زندگی کردم، باز هم همان طور زندگی می کنم، این حریتی که عرض می کنم، وام دار کسی نبود، خیلی مورد توجه پیغمبر بود حضرت دوستش داشت در بخش پایانی عرایضم اشاره ای به قصه کربلا هم خواهم داشت که فاصله ای هم نداریم با محرم و صفر، ان شاءالله بتوانیم قدم جای پای جابر بگذاریم و اربعین برویم کربلا بدون کرونا ان شاءالله.
خانواده هایی که خدا به آنان نعمت داده، نیاز به هزینه ندارند بروند مراکز شیراز و یزد و اینطرف و آنطرف و دارو بخورند، خدا به آنان نعمت داده و می توانند فرزنددار شوند، از بچه دار شدن بخل نورزند، خدا در قرآن می گوید ما هم روزی شما را می دهیم و هم روزی فرزندانتان را می دهیم، بخل نورزند، جامعه ما به شدت دارد آسیب می بیند از کاهش جمعیت و فرزندان سوم، چهارم و پنجم بیاورند؛ یک توصیه هم داشته باشم به دولتی ها مخصوصأ دولت جدید که ان شاءالله می آید سرکار و سایر مسؤولان، نیروی انتظامی وجاهای دیگر، انچه از دستتان می آید برای افزایش فرزند، مشوق بگذارید، بگذارید، با گفتن ما حل نمی شود.
مثلأ نیروی انتظامی اعلام کنند هرکسی فرزند دار شد، دوم، سوم، 6 ماه سربازی اش بخشیده می شود، سربازی در شهر خودش انجام می شود، وزارت علوم اعلام کند هر دانشجویی که ازدواج کرد و فرزنددار شدف انتقالش می دهیم به شهر خودش و همینطور بروید جلو، بانک اعلام کند اگر فرزند چهارم و پنجم آوردند، وام مضاف می دهیم برخلاف این که در گذشته طور دیگری بود؛ خدمت مقام معظم رهبری بودم، فرمودند قبلأ آنطوری بود، الان باید مشوق گذاشته شود؛ یک زمانی در دانشگاه درس اخلاق و معارف داشتم، گفتم اگر کسی در دوره ای که با من درس دارد، ازدواج کند، دو تا 5 نمره می دهم، شش هفت ازدواج واقع می شد، پس می شود مشوق داشت، دانشگاه از مشروطی هایشان کم کند، افزایش سنوات بدهد.
آیات 62 تا 70 سوره مبارکه یونس
آیات آغاز این سوره خیلی زیاد شنیدند عزیزان « أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون»، اگر کسی با خدا رفیق شد، دوست شد، نگران نباشد، آرام باشد، اشاره کردید شهید بهشتی واقعأ ایشان آرام بود، دغدغه داشت اما دریا بود، سعه صدر داشت، بینندگان عزیز این آیه را زیاد با خودتان زمزمه کنید، أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون، حالا یک سؤال، اولیاء الله کیا هستن؟ یک عنوان است؟ یک رتبه است؟ به کیا می گویند اولیاء الله؟ خودش توضیح می دهد، «الَّذينَ آمَنُوا وَ کانُوا يَتَّقُون»، کسانی که دوتا ویژگی دارند جزو اولیاء الله هستند، یکی «ایمان» و یکی «تقوا»، باور که می شود جنبه ایجابی و تقوا که می شود جنبه سلبی، اگر کسی از اولیاءالله شد، خدا دو بشارت به او می دهد، « لَهُمُ الْبُشْري فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ»، در دنیا به او بشارت می دهد و در آخرت، پیغمیر اکرم ذیل این آیه فرمودند یکی از بشارت های این دنیا، خواب های خوبی است که اولیاء خدا در این دنیا می بینند، می بینید بعضی ها بعضی خواب ها می بینند، به وجد می آیند؟ این نشان دهنده این است که ان شاءالله جزو اولیاءالله هست.
سند این روایت در مستدرک الوسایل از امام صادق (علیه السلام) است، ایشان فرمودند من برای هریک از فرزندانم هرشب دو رکعت نماز می خوانم، رکعت اول حمد و انا انزلنا و رکعت دوم حمد و انا اعطیناک الکوثر، وقتی هم نمی گیرد، خودم غالبأ می خوانم، اگر نمی خواندم به بینندگان توصیه نمی کردم، غالبأ اگر کاری را خودم اهلش نباشم روی منبر و سخنرانی نمی گویم چون اثر نمی گذارد، نمی خواهم بگویم همه موارد را انجام می دهم ولی سعیم این است که انجام بدهم؛ دعایی هم عرض کردم که در پیامک ها آمده بود، گفتم آیه 15 سوره احقاف که هم دعای برای خودمان است، هم برای پدر و مادر و هم برای اولاد «رَبِّ أَوْزِعْني أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلي والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لي في ذُرِّيَّتي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْکَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمين» این دعا هم یک خط است، پنج شش بار بخوانند آقایان حفظ می شوند.
خیلی اوقات در شهرستان ها مطرح می کنیم، بعضی مادرها می گویند آقای ما نمازهای خودش را هم به زور می خواند، می گوییم آقای رفیعی گفته این کار را بکن یا روایت امام صادق است، چکار کنیم؟ خودمان بخوانیم عیب دارد؟ اشکالی ندارد، خود مادرها بخوانند ولی نقلش این است که امام صادق فرمودند، می دانید که دعای پدر در حق اولاد خیلی زود به اجابت می رسد؛ خدا رحمت کند آیت الله العظمی گلپایگانی، آقازاده شان تصادف کردند در جاده طبس و قبل از انقلاب از دنیا رفتند، جنازه را آوردند قم، بالاخره آوردند و قرار شد نماز میت خوانده شود، آقای گلپایگانی گفتند خودم می خوانم، پدر است، داغ دیده است، فرمودند نه، دعای پدر درباره اولاد مستجاب است، نماز میت هم دعاست دیگر، مغفرت طلب می کنیم و می گوییم خدایا از او بگذر.
آخرین نکته که راجع به جابر بن عبدالله انصاری هست، جابر هست و امام حسین (علیه السلام)؛ در مکه ابی عبدالله را دید در حالی که ایشان بازن و بچه عازم کوفه بود، آن موقع قرار بود کوفه بروند و بعد کربلا مستقر شدندف آمد خدمت آقا و گفت من سؤالی دارم، بینندگان عزیز اشکالی ندارد کسی شبهه ای در ذهنش باشد و سؤال کند، حتی جابر از امام معصوم می آید می پرسد، خیلی ها از ائمه وجه کار ائمه را سؤال می کردند، پرسشگری عیبی ندارد، معصوم نقد ندارد چون کارش بر اساس عصمت است اما پرسشگری عیبی ندارد کما این که حضرت موسی از خضر سؤال می کرد، جابر به امام حسین عرض کرد چرا شما مثل برادرتان امام حسن صلح نمی کنید؟ اینجا امام حسین برایش توضیح دادند که می خواهی الان جدم رسول الله را ببینی و ایشان بگوید هم کار برادرم حسن درست بود و هم کار من؟
بعد از شهادت ابی عبدالله خیلی حال جابر متأثر بود که شنیدید آمد و اربعین خودش را رساند کنار قبر سیدالشهدا، رفت کنار فرات غسل کرد لباس عوض کرد، گام هایش را کوتاه برداشت، معلوم می شود آدم بامعرفتی است، الان ما می رویم آداب و کتاب زیارت به ما می دهند اما جابر آن زمان آداب را به جا آورد، غسل کرد، لباس عوض کردف گام ها را کوتاه برداشت، «الله اکبر الله اکبر» گفت تا آمد کنار قبر امام حسین، یک مرتبه گفت «حبیبی یا حسین»، ایشان از کودکی امام حسین را دیده بود، جابر 14، 15 سالش بود و امام حسین تازه به دنیا امده بود، این آقازاده را بغل می کرد و پایش را می بوسید، حبیبی یا حسین حبیبی یا حسین گفت و از هوش رفت و روی قبر اباعبدالله افتاد و بعد آن جمله تاریخی که گفت، عطیه که مفسر قرآن بوده گفت «آقا ابی عبدالله ما با شما شریکیم»، عطیه گفت جابر ما کربلا نبودیم، این ها شهید شدند، جان دادند و قطعه قطعه شدند، گفت از حبیبم رسول خدا شنیدم اگر نیت کسی با قومی باشد، با آنان محشور می شود و بعد به تعبیر من شروع کرد روضه خواندن که «ابی عبدالله جواب مرا نمی دهی؟ من جابرم»، بعد خودش جواب داد «جابر چگونه جواب بدهد کسی که بین سر و بدنش فاصله افتاده»، سر امام حسین تا اربعین بالای نیزه بود، هنوز سر نیامده بود کربلا، اربعین آمده بود کربلا؛ حرف عاطفی است و سخن ما راجع به جابر با کربلا وبوی اربعین تمام شد که خدایا به آبروی امام حسین قسمت می دهیم این ویروس را ریشه کن کن تا ما هم اربعین برویم کربلا و سه مرتبه صدا بزنیم «حبیبی یا حسین، حبیبی یا حسین، حبیبی یا حسین».