1400-05-05-حجت الاسلام رفیعی
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
قبل از ورود به بحث یکی دو جمله راجع به غدیر چون نزدیک هستیم من عرض کنم.واقعهی غدیر از همان آغاز در معرض انکار و اثباتهای فراوانی قرار گرفت. البته آن روزی که پیامبر اکرم، امیرالمومنین علی (ع) را معرفی کردند، آن روز تقریباً خیلی انکار نبود. همه آمدند تبریک گفتند. طبیعتاً در میان این جمعیت هم منافقینی بودند که قرآن میگوید: «مِن اهلِ المَدینَة مَرَدُوا عَلَی النِفاق». اینها هم تا پیغمبر زنده بود ملاحظه کردند. اما خطوط با رحلت پیامبر خودش را نشان داد و هیچ حادثهای به اندازهی غدیر به این شدت مورد انکار و مظلومیت واقع نشد و هیچ حقی به این حق بزرگی نادیده گرفته نشد.
یک وقتی مثلاً فرض کنید که شما از کسی چیزی میخواهید، پیامبر اکرم پول داده بودند یک شتری خریداری کرده بودند. منافقین آن فروشنده را تهدید کردند گفتند انکار کن. بگو من پولش را نگرفتم. حالا اگر نمیشد اثبات کرد یک شتری این وسط از دست میرفت. یک وقت کسی پول خانهای از کسی میخواست، قرضی داشت، انکار میکرد. اینها همیشه وجود دارد. الان هم شما در جامعه ملاحظه بفرمایید گاهی یک خانه به سه نفر فروخته شده و هر سه هم سند دارند. گیر خانه است. اما ولایت، جانشینی پیامبر، موضوع اکمال دین، موضوعی که 23 سال پیامبر از غار حرا برای آن سرمایه گذاری کرده یک مرتبه با این شدت مورد هجمه و انکار واقع شد و بعضی از این کسانی که باید به دفاع بر میخواستند، انکار کردند. بعضی سکوت کردند. بعضی دفاع نکردند.
من اتفاقاً در نجف اشرف یک وقتی این جمله را در یک عرضی خدمت مردمی که آن جا بودم، آن موقع که سخنرانیها بود و جلسات برقرار بود، عرض کردم. انشاءالله مجدداً نصیبمان شود. گفتم در زیارت امیرالمومنین داریم که شما مظلوم هستید. «السَّلامُ عَلیک یَا وَلیَّ الله، أَنتَ أَوَّلُ مَظلُوم». گفتم مظلومیت حضرت امیر در جنبههای مختلفی است ولی من سه مورد آن را میگویم. 1) انکار؛ بعضیها گفتند اصلاً غدیری در کار نبوده، 2) کتمان؛ بعضیها میدانستند اما حرف نزدند، صدایشان را درنیاوردند، 3) عدم نصرت؛ نه کتمان نکردند.
گفتند ما میدانیم غدیر بوده، اما این که من بلند شوم و شمشیر دست بگیرم و دفاع کنم و فریاد بزنم، نه. و حضرت در معرض هر سه مظلومیت و هر سه هجمه قرار گرفت. لذا داستان غدیر واقعاً داستان مهمی است. باید بیش از این جوانهای ما با آن آشنا باشند. کتابهایی هم که راجع به غدیر نوشته شده، مخصوصاً آن کهنها مثل الغدیر و شبهای پیشاور و احقاق الحق شاید حوصلهی خواندنش برای همه نباشد. اما اخیراً یک اقدامات قشنگی صورت گرفته، میآیند کتابها را تلخیص میکنند. من دیدم یک آقایی کل الغدیر را در یک جلد تلخیص کرده است.
این راجع به غدیر. اما اصحاب پیامبر را ما بحث میکردیم، هنوز به اصحاب ائمه هم نرسیدیم. گرچه بعضی از اصحاب پیامبر از اصحاب ائمه هم بودند. یکی از این شخصیتها جناب اویس قرنی است. و میدانید که اویس شخصیتی است که جوانب مختلفی دارد و باید بررسی شود. ایشان زمان پیامبر بوده، اما پیامبر را ندیده است. اصحاب هم کسانی هستند که پیامبر را دیده باشند. مثلاً ممکن است کسی تمام طول عمرش هم زمان پیامبر بوده ولی یک شهر دیگری بوده و نتوانسته پیغمبر را ببیند. به اینها صحابین نمیگویند. صحابی بودند شرطش این است که پیامبر را دیده باشد. حتی یک اختلافی است،
میگویند که افرادی آمدند مدینه در دفن پیامبر بودند. بدن پیامبر را دیدند. آیا اینها صحابی هستند یا نیستند؟ یا دیدن پیامبر در زمان حیاتشان شرط است. این بحث مطرح است. حالا ایشان را میگویند از تابعین صحابه، اما در زمان حیات پیامبر اسلام بودند. ما در صدر اسلام زهاد داشتیم. یعنی زاهدانی که بین مردم معروف بودند که چهار نفر از اینها زهاد ثمانیه میگویند. 8 نفر. چهار نفرشان را حالا بحثهایی است که من نمیخواهم وارد شوم. ولی چهار نفرشان دیگر بیحرف بودند، مورد قبول بودند. از پیروان امیرالمومنین بودند که حالا من اسامیشان را هم خدمت دوستان عرض بکنم.
یکی از آنها عامر است، عامر بن عبدالله. یکی هرم بن حیان، یکی ربیع بن خثیم یعنی خواجه ربیع معروف که حالا احتمال است که مشهد است. حالا کاری ندارم، باید یک وقتی روی این موضوع بحث کنیم. یکی هم اویس است. اویس جزو چهار زاهد ویژهی صدر اسلام است. اینها خصوصیاتی داشتند. یکی از خوصیاتشان این بود که زاهد بودند. یعنی وابسته به مال دنیا نبودند. اویس یک لباس بسیار سادهای میپوشید. غالباً لباسش را انفاق میکرد. عابد بودند آن هم نه عبادت ساده. مثلاً اویس میگفت امشب شب رکوع است. از سرِ شب تا اذان موقع نماز فقط در رکوع ذکر میگفت. خیلی همت میخواهد. الان 5 دقیقه در رکوع کمرمان درد میگیرد. میگفت امشب شب سجود است.
به زهد میشناختند و غالباً هم خدمت اینها میرسیدند. و جالب است اینها گمنام هم بودند. یعنی افرادی نبودند که... . آخه الان خیلیها دکان باز میکنند. میخواهند این وسیله را وسیلهی معرفی خودشان قرار بدهند. ایشان عرض میکنم حالات مختلفی دارد منتها من قبل از این که آن حالات را بگویم این نکته را بگویم. ما در دین مبین اسلام رهبانیت را ترک دنیایی که انسان به زن و بچه و جهاد و اینها نپردازد نداریم. یعنی کسی بگوید خوب امام حسین شهید شد به ما ربطی ندارد، امیرالمومنین جنگ رفتند به ما ربطی ندارد. نه، ما این گونه میگوییم انسان باید سه بعد در زندگیاش داشته باشد.
خدا رحمت کند شهید مطهری را. ایشان میفرماید که یک انسان کامل را در سه محور باید دید. رابطه با خدا، با مردم و برخورد با دشمن. بعد اولی را میگویند عبادی، دومی اجتماعی، سومی سیاسی.
ما اگر آدمی داشتیم در این سومی خیلی قوی بود، یعنی سیاسی و شجاع، اما عبادی و اجتماعی نبود خالد بن ولید میشود. میرود سر میآورد، به هیچ چیزی هم پایبند نیست، تعهد ندارد. ما اگر یک آدم داشتیم که در اولی یعنی رابطه با خدا خیلی قوی بود، مثل همانهایی که زمان امام حسین مشغول عبارت بودند، سینهی ابی عبدالله را هم بوسیدند اما گفتند ما را معاف کنید. ما نمیتوانیم شما را یاری کنیم. یا نه، همهی عبادات را انجام میداد اما به زن، بچه، خانواده، جامعه، فقیر توجهی ندارد. انسان کامل، ببینید امیرالمومنین همانی که در نخلستان از خوف خدا بیهوش میشود، همان هم نان در خانهی یتیم میبرد، همان هم با عمر بن عبد وَد میجنگد. این مهم است که در شجاعت شیر ربانیستی، در مروت خود که داند کیستی. اویس چنین آدمی بود.
حالا که زاهد است، دیگر کار به مردم نداشته باشد. بارها و بارها لباسش را انفاق کرد. یک وقتی نمیتوانست مسجد بیاید. میگفت لباس ندارم. یعنی مجبود بود در خانه بی لباس بماند. انقدر انفاق میکرد. ایثار میکرد. میدانید که اویس محصول سفر امیرالمومنین به یمن است. بعضی موقعها وقتی به یمن ماموریت میرفتند، ایشان در آن جا در واقع مسلمان شدند.
شریعتی: شیفته و عاشق شد.
حجت الاسلام رفیعی: شیفته شد به دست امیرالمومنین. تا آخر هم پای علی ایستاد. حالا چون غدیر است من دارم عرض میکنم. جوان بود. در نهایت ایشان در سن 60 و خوردهای از بین رفته است و در صفین شهید شدند. حالا عرض میکنم. اتفاقاً از کسانی است که در جنگهای امیرالمومنین شرکت داشت و در رکاب امیرالمومنین جنگیده و آقا بر بدنش نماز خواندهاند.ایشان بدنش کنار قبر عمار در رقه سوریه است. گرچه یک قبری هم در ترکیه به ایشان منصوب است، من هم آن جا رفتم. ولی صحیحش این است. چند سال قبل هم که داعشیهای ملعون خراب کردند، مقبرهی ایشان را هم خراب کردند.
در دمشق است. ایشان هم در همان رقه سوریه است که منطقهی شهدای آن جا است. پیغمبر خدا میفرمود: «إنَّي لاجَدُ نَفسَ الرَّحمن مِن قِبَلِ الیَمَن». من نفس رحمانی از یمن استشمام میکنم. به خاطر همین اویس. خیلی حرف است.
انقدر اهل تقوا و درک دنیا و زهد بوده، در عین حال که مجاهد بود. در جنگهای پیامبر نبوده، چون بعدها مسلمان شد. ویژگیهایی دارد. آن که از او زیاد شنیدیم و شما هم زیاد شنیدید، احترام ویژهاش به مادر نابینایش بود. که ایشان در آن جایی که بودند اجازه گرفتند از مادر بیایند حجاز پیامبر را ببینند.
مادرشان فرمودند که اگر بود پیامبر را ببین، و الا نصف روز بیشتر توقف نکن. آمد اتفاقاً از شانس او پیامبر سفر بودند. و آن کسی که بود خبر داد که بگویید فلانی آمده و رفت. پیغمبر وقتی آمد گفت من بوی ایشان را در خانه استشمام میکنم. که میگویند در یمنی، پیش منی، این واقعاً با پیامبر بود. نکتهای که حالا خیلی مهم است در زندگی اویس و شاخص است، ابن عباس میگوید که ما ذیقار، که یکی از مناطق مسیر در صفین است، میگوید وقتی به آن جا رسیدیم برای نبرد با معاویه میرفتیم، امیرالمومنین ایستاد. ما ناراحت بودیم از این که یارانمان کم هستند. فرمود الان هزار نفر به ما ملحق میشوند، نه یک نفر کمتر نه یک نفر بیشتر.
میگوید من دلم لرزید. حالا آمد و هزار تا نشد. خدا رحمت کند مرحوم آقای فلسفی را. در جمعی خدمتشان بودیم. ایشان به ما آموزش منبر میدادند. سال 65-66. میگفتند روی منبر عدد ندهید. بعد یک مرتبه گفتید پیامبر فرمود 5 چیز عامل نجات است. 4 تا را میگویید یکی را یادتان میرود. البته الان که دست هر کسی یادداشت است. ایشان میفرمود که عدد نگویید. بگویید این چند چیز را فرمودند، تمام که شد بگویید این 5 تا بود.
آقا میگویند آمدند، 1، 2، 3، 4، ... . من هم با دقت میشماردم. شد 999 نفر. دیدم ای داد. آقا فرمود هزار نفر. یک وقت دیدم یک شخصی یک لباس پشمینهی سادهای پوشیده و میآید. آقا امیرالمومنین فرمودند که این همان کسی است که من منتظرش هستم. آمد. گفتم شما؟ گفت من اویس هستم. تا گفت اویس هستم آقا فرمودند: «اللهُ اکبَر». رسول گرامی اسلام به من فرمودند مردی از امت من را به نام اویس ملاقات میکنی.
حالا شما آدمها را در این چینش ببینید. پیغمبر به امیرالمومنین. علی جان مردی از امت من به نام اویس را تو ملاقات میکنی که او از حزب خدا و حزب پیامبر است، و او شهید میشود و به شفاعت او دو قبیلهی بزرگ وارد بهشت میشوند. که حالا آن دو قبیله، قبیلهی ربیعه و یک قبلیهی دیگر است که خیلی جمعیت داشتند. یعنی به حق شفاعت اویس، حق گستردهای است. امیرالمومنین با دیدن اویس خوشحال شد. و این خودش نکتهی بسیار مهمی است. از این بالاتر بگویم. پیامبر گاهی میفرمود: «وای شوقاهُ اِلَیکَ یا اوِیس» چقدر دلم میخواهد من تو را ببینیم. کم آدمی نیست. مورد غبطهی رویت پیامبر است، نفس رحمانی پیامبر از یمن میگوید استشمام میکنم. امیرالمومنین با دیدن او «اللهُ اکبَر» میگوید.
از همه مهمتر یک نکتهای که من این نکته را این جا عرض میکنم این است که، این را هم یکی از اصحاب نقل کرده است. حالا من اسمشان را هم دیده بودم منتها فراموش کردم. میگوید ما در صفین، خوب میدانید تبلیغات خیلی گسترده بود و حسابی عمروعاص و دیگران آدم جمع کرده بودند. مخصوصاً روی مخ مردم شام خیلی کار کرده بودند، به گونهای که اینها وقتی با حضرت امیر میجنگیدند فکرمیکردند ضد دین است. رسماً یک جوانی به هاشم مرقال گفت در صفین. هاشم مرقال گفت جوان تو چرا انقدر خودت را به زحمت میندازی و میجنگی؟
گفت: «بَلَغَنی صاحِبَکُم لایُصَلّي». به ما گفتند فرماندهی شما نماز نمیخواند وقاتل خلیفهی سوم است. یعنی باورشان این بود که با کسی میجنگند که بینماز است ایاذُ بِالله. حضرت امیر در مسجد هم که شهید شد بعضی از اهالی شام تعجب کردند که آقا در مسجد چه کار میکرد. تبلیغات. نقل دارد که یک کسی از سپاه صفین، همین شامیهایی که تبلیغات گستردهای روی آنها شده بود، آمد نزدیک نگاهش به اویس افتاد. گفت این کیست؟ گفتند اویس است. آقا سپاه را رها کرد آمد به امیرالمومنین پیوست. گفتند چرا؟ گفت رسول خدا فرمود آن گروهی که اویس با آنها است، آن گروه بر حقاند. و پیامبر گرامی اسلام این جمله را گفت که: «اویس در جایی که قرار میگیرد آن جبهه، جبههی صحیحی است». یعنی میخواهم بگویم ملاک بود.
ایشان در سن 67 سالگی هم صفین سال مثلاً 37-38 است، طبیعتاً در زمان پیامبر یک جوان 27-28 سالهای بود. نوشتهاند که تیرهای متعددی بر بدنش برخورد کرد و بعد روی زمین افتاد. و وقتی هم که به شهادت رسید، شهدای صفین، یکی ایشان است و چند نفر از بزرگان دیگر بودند. هاشم مرقال است، دیگران هستند. خودِ امیرالمومنین بر بدن ایشان نماز خواندند. عاقبت بخیر شد.
مدافع امیرالمومنین علی (ع) قابل تامل است. ایشان مدتی به کوفه آمد و زندگیاش را به کوفه آورد. به هر حال یک شخصیتی است که مورد توجه قشرهای مختلفی هم در تاریخ واقع شده است. ایشان نصایح و مطالبی هم دارند که من بعضیهایشان را از کتاب یادداشت کردم، یعنی هست. آقایی است به نام هرم بن حیان. الان اسمشان را گفتیم دیگر، جزو آن چهار نفر بودند. میگوید راه افتادم، گفتم بروم اویس را ببینم. آمدم، آمدم، آمدم، دیدم که کنار برکهای نشسته است. رفتم جلو سلام کردم. گفت السلام علیک یا هرم بن حیان. گفتم من که اسم خودم را نگفتم، معرفی نکردم. فرمودند آن کسی که به دل تو انداخت که بیاید، به دل من هم انداخت که چه کسی میآید. گفتم من را نصیحت کن. دستم را گرفت و گفت: «أَعُوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم. إنَّ یَومُ الفَصلِ میقاتُهُم أَجمَعین».
سوره مبارکه دخان است. زیر گریه زد. گریه، گریه، گریه. یعنی اویس گریه کرد. بعد ادامه داد. گفت: «یَومَ لَا یُغني مَولًي عَن مَولًي شَیئا وَلَا هُم یُنصَرُونَ» روزی که هیچ کس به درد هیچ کسی نمیخورد. این بار میگوید غش کرد و روی زمین افتاد از شدت ناراحتی. بعد از این که این آیات را خواند گفتم من را نصیحت کن. من اجازه میخواهم بخشی از این نصیحت را برای دوستان بخوانم. یک نگاهی به من کرد گفت هرم ابن حیان، پدرت مرد. تو هم میمیری. مرگ برای همه است. بعد از مرگ، ای پسر حیان، یا به سوی بهشت میروی یا به سوی جهنم. این گونه است دیگر، سورهی زمر میگوید بعضیها «الی جَهَنَم» بعضیها... .
فرزند حیان، همواره به یاد مرگ باش. اگر میتوانی آنی از آن غفلت نکن. رسول خدا فرمود: «کسی که زیاد یاد مرگ کند با شهدا محشور میشود». وقتی برگشتی اقوامت را نیز از عذاب الهی و مرگ بیم بده. یعنی خودت نباشی فقط. بچهات، خانوادهات. مبادا از اجتماع کناره گیری کنی. این همان بعد اجتماعی که گفتم. البته گفتم شما به یاد مرگ باشد، میگوید خوب دیگر. از فردا میرویم یک گوشهای و در را هم میبندیم. مبادا از اجتماع کناره گیری کنی که از دین خارج خواهی شد. بعد این جمله را گفت. گفت خدایا او خیال میکند مرا به خاطر تو دوست دارد و به جهت رضای تو به دیدار من آمده. خدایا کاری کن که اشتباه نکرده باشد. یعنی واقعاً من کسی باشم که ارزش این را داشته باشم که کسی به خاطر خدا بیاید من را ببیند.
او را در دارالسلام بهشت وارد کن. و او را در این دنبا خوشنود کن. سپس با او تودیع کرد و گفت دیگر به سراغ من نیا که مرا نخواهی دید. این یک بخشی از این بود. حالا بخشهای دیگر هم دارد که من خدمت بینندگان عزیز انشاءالله عرض خواهم کرد. یک داستانی را من یک وقتی دیدم منتها یادم نیست کجا دیدم ولی مطمئنم که این در منابع وجود داشت. و آن این بود که یک وقتی رسول گرامی اسلام مشغول صحبت بودند و افرادی از اصحاب ویژه دور ایشان بودند. حضرت رو کردند به اینها و فرمودند که اگر حاجتی دارید هر کدام یک حاجت، مستجاب است؛ بگویید من برایتان دعا میکنم. همه در فکر رفتند که چه از خدا بخواهند. جناب شریعتی الان به ما هم بگویند که یک حاجت مستجاب دارید حواسمات پرت میشود. آدم اینقدر گرفتاری دارد که، یکی میخواهد دختر شوهر دهد. مستجاب است. یکی مریض دارد.
رفتند در فکر و خلاصه گفتند. هر کسی مطلبش را مطرح کرد. پیامبر هم طبق وعدهای که داده بود طبیعتاً این کار را برایشان انجام دادند بعد فرمودند کاش اویس در بین شما بود. اگر بود میگفت آن را که باید بگوید. اینها خیلی دقت نکردند، قصه تمام شد. پیامبر از دنیا رفت و بعدها اویس را دیدند. گفتند راستی یک روز ما خدمت رسول خدا بودیم، به ما فرمودند یک حاجت مستجاب دارید. ما هم همه حاجتمان گفتیم ولی پیامبرچنین جملهای فرمودند. ما دقت نکردیم حالا اویس نکتهاش چه بوده؟ تو اگر آن روز بودی چه کار میکردی. گفت عجب، رسول خدا به شما گفت یک حاجت مستجاب دارید، خودش را فراموش کردید؟ من اگر بودم میگفتم خدا، تا من زندهام این پیامبر نرود. خدایا عمرش را طولانی کن. به خودش دعا نکردید؟ خیلی نکتهی دقیقی است.
شریعتی: او را ندیدید.
این است که آخر القول حکایتی است که امام صادق فرمود بعضیها امام زمان را برای دنیایشان میخواهند. انتظار فرج برای دنیا میکشند. نه برای خودش. آقا بیا ما خودت را میخواهیم. نه آقا بیا یک کم ارزانی شود، یک مقدار بچههایمان مشکلاتشان حل شود، عدالت شود. البته آن عدالت هم خوب است ولی یکی بگوید من خود شما را میخواهم. «إنّي أُحِبُکَ». شما را دوست دارم. این هم یک نکتهای است. مطالبی است که انشاءالله عرض خواهم کرد.
شریعتی: انشاءالله. خیلی ممنون و متشکرم آقای دکتر رفیعی. خیلی سپاسگزارم از همراهی و لطف تک تک عزیزانمان. ما که به عید غدیر نزدیک میشویم غدیر برای ما یک خاطرهی دلانگیز است و دلانگیزتر شد از وقتی که طرح فرزندان غدیر را از 18 ذی الحجه سال گذشته به نام امیرالمومنین آغاز کردیم. فرزندان غدیر یک همت و یک کوشش همگانی برای اهالی سمت خدا و برای تمام مردم عزیز و نازنینمان است که دست به دست هم بدهیم، زوجهایی که به هر دلیلی توان پرداخت هزینههای درمان ناباروریشان را ندارند کمک کنیم، مساعدت کنیم. البته طرح بزرگی است، خیلی طرح بزرگی است و شاید فکر نمیکردیم که انقدر توسعه داشته باشد ولی الحمدلله به جاهای خیلی خوبی رسیدیم. دوستان ما در تلاش هستند که این طرح به بلوغ برسد، به کمال برسد. من تمنا میکنم هم از اهل خیر، هم از تمام دوستانی که تمایل دارند به هر میزان مشارکت کنند. طرق مشارکت هم کاملاً متفاوت است. میتوانید به سایت ما مراجعه کنید، در صفحهی اصلی سایت آن بالا، فرزندان غدیر را جستجو کنید، وارد شوید، جزئیات این طرح را ببینید. فکر میکنم که یک لبخند رضایتی که بر لبان پدر و مادر و خانوادهای که سالها در انتظار فرزند بودند بنشیند خیلی اتفاقات بزرگی را در زندگی ما رقم خواهد زد. انشاءالله که این اتفاق مبارک بیفتد. دل مردم عزیزمان، خاصه آنهایی که در انتظار فرزند هستند شاد شود با همت و مساعدت و کمک ما به عشق امیرالمومنین انشاءالله. خیلی خوب. عزیزانمان هم در مورد قربانیها در حال توزیع هستند که با توجه به این که سفرههای نذری و اطعام در ایام عید غدیر به واسطهی شرایط محدود است، انشاءالله این بستههای گوشت روز عید غدیر به درب منازل آبرومندان و مردم نازنینمان برسد. باز هم صمیمانه دست تک تکتان را میبوسم و از محبتتان سپاسگزاری میکنم. صفحهی 244 را دوستانم امروز تلاوت خواهند کرد. آیات نورانی سورهی مبارکه یوسف. بشنویم و بازمیگردیم. انشاءالله در ادامه بااحترام باافتخار همراه شما و در کنار شما هستیم. بفرمایید.
صفحه244قرآن کریم
صفحهای که الان تلاوت شد مربوط به تمحیدی است که حضرت یوسف، آن تمحید و مقدمهچینی را انجام داد که برادرش را کنار خودش نگه دارد. آن گذاشتن آن ظرف در اثاث برادران و بعد با یک شیوهی خاصی برادر را پیش خود نگه داشتند. که خوب حضرت یوسف پیامبر است، پیامبر خدا هم معصوم است و روایت داریم که وقتی به اینها گفت شما سارق هستید، دروغ نفرمود. چرا؟ چون اینها واقعاً سرقت کرده بودند. خود یوسف را قبلاً سرقت کرده بودند. و این تعبیر سارق به آن اعتبار بیان شد و با این مقدمه چینی که کرد بالاخره برادر را کنار خودش نگه داشت و از قبل هم به برادر این را گفته بود. چون دیدم بعضیها در فضای مجازی گاهی متاسفانه مطالعات کم است، دقت ندارند روی تفسیر، میگویند که این چه کاری است. بنده خدا برادر که خیلی غصه خورد. نه، یوسف از قبل به ایشان گفته بود که من با یک تمهیدی تو را نگه خواهم داشت. بعد باعث شد که آن برادرها بیایند و پدر بیاید و آخر داستان بود.
بحث ما راجع به جناب اویس بود. من دو نکتهی دیگر راجع به اویس عرض کنم. میدانید باز فراموش کردم بگویم، در نقلها دارد رسول خدا، فرموده بودند اگر کسی اویس را دید سلام من را به او برساند و از او بخواهد برایش طلب مغفرت کند. جایگاه ویژهای است که برای این شخصیت در نظر گرفتند.
یعنی ببینید کلماتی که امروز ما نقل کردیم از پیامبر، امیرالمومنین، چقدر مشتاق هستم ایشان را ببینم، یا حضرت امیر «اللهُ اکبَر» گفت. اینها معلوم میشود بالاخره این آدم یک زاهدِ مجاهدِ متدینِ دنبال دکان باز کردن هم نبوده است. گرچه امروز بعضیها به اسم ایشان دکان باز کردند، فرقه درست کردند ولی اویس در این خطها نبود. حتی به افراد میگفت که من را مطرح نکنید، اسم من را نگویید. و میگفت دیگر دیدن من نیایید. به هرم ابن حیان الان عرض کردیم. در واقع نگاهش این بود که در گمنامی زندگی کند منتهی آنهایی که میشناختند میآمدند از ایشان استفاده میکردند. روایاتی که من این جا از سفینة البحار یادداشت کردم. حالا فارسیاش را میخوانم.
مرحوم شیخ عباس قمی میگوید: «شخصی دیدن اویس آمد و گفت حال شما چطور است. گفت چگونه است حال کسی که صبح میکند در حالی که نمیداند تا شب زنده است یا نه. و شب میکند در حالی که نمیداند صبح زنده است یا نه». واقعاً انسان از یک لحظهی دیگرش خبر ندارد. «چگونه است حال کسی که به خود مژدهی بهشت میدهد». ما همه به خودمان بهشت میدهیم دیگر. انشاءالله بهشت میروی. «ولی برای رسیدن به آن عمل نمیکند. از آتش میترسد». همه میگوییم «وَ قَنا عَذابَ النّار» یا «هذا مَقامُ العائذِ بِکَ مِنَ النار» یا «خَلِصنا مِنَ النّار».
چگونه است حال کسی که از آتش میترسد اما آن چه را که باعث رفتن به آتش است ترک نمیکند. با آن که مرگ یقین دارد اما برای آن کاری انجام نمیدهد. حقوق الهی را رعایت نمیکند. در استوار داشتن حق و عدالت در میان مردم کوتاهی میکند». بعد شروع کرد در همین زمینهها صحبت کردن که در واقع نصیحت کرد این شخص را که فقط یک کلمه پرسیده بود حال شما چطور است. معروف است که در زمان خلیفه دوم، اوصاف اویس در مدینه پیچیده بود و خلیفه دوم خیلی انتظار داشت که اویس را ببیند. بالاخره یک ملاقاتی شد و دید. گفت اویس تو هستی. خرقه و این لباس ساده و ... . گفت بله. گفت خوب میخواهی چه کار کنی؟ من شنیدم پیامبر از تو زیاد تعریف کرده است. گفت میخواهم به کوفه بروم. گفت پس بگذار من نامهای به فرماندار کوفه بنویسم. کوفه هم از شهرهای تازه تاسیس بود. بنویسم که آن جا به استقبال تو بیایند.
گفت من یک عمری با گمنامی زندگی کردم. زندگی فقرا را ترجیح میدهم بر زندگی با حاکمان. قبول نکرد و رفت و خودش به کوفه آمد و بعداً درهمان جا هم به امیرالمومنین به صفین پیوست و توفیق شهادت که مهر امضاءای شد بر پایان زندگی اویس قرن. این مطالبی بود که اشاره کردیم راجع به ایشان. اما نکاتی که میخواهیم برداشت کنیم مهم است. مخصوصاً برادران عزیز، خواهران، مخصوصاً جوانهای گرامی که شما هم اشاره کردید اویس در جوانی به این ویژگی رسید. یکی از نکاتی که به هر حال آن داستان معروف مادر و اویس است، احترام به مادر، حالا ظاهراً پدرشان نبود، احترام به والدین است. ببینید جوانان عزیز ما الان آدمی داریم مادر میگوید من راضی نیستم این سفر را بروی. راضی نیستم این کار را انجام دهی. اما توجه نمیکند.
ببینید سفر دیدن پیامبر است، شوخی نیست. رویت رسول خداست اما آمده چون پیغمبر حضور نداشته، مادر گفته باید یک نیمروز بیشتر نمانی، برگشته است. جوانان عزیز شما میدانید که اگر پدر و مادر شما را از سفر مستحبی منع کند نمیتوانید بروید. بعضاً متاسفانه بعضیها گوش نمیدهند. یک درسی که از زندگی اویس میگیریم درس احترام به والدین است. همان حرفی که حضرت عیسی در گهواره زد. گفت: «إنّي عَبدُالله آتانِيَ الکِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِیاً» و بعد گفت به من سفارش کرده «بِّر» به مادرم را. حضرت عیسی هم پدر نداشتند. این نکتهی اول.
نکتهی دومی که از زندگی اویس استفاده میکنیم عبودیت و بندگی است. حالا ما نمیگوییم شب رکوع، شب سجود، اما لااقل نماز صبحهایمان را جوانان عزیز بخوانیم. اویس در پرتو بندگی خدا به این جا رسید که رسول خدا بفرماید من از یمن بوی رحمانی و اویس را استشمام میکنم. امیرالمومنین با دیدن او «اللهُ اکبَر» بگوید. این هم نکتهی دوم که عبودیت و بندگی است.
نکتهی سوم امیری بر دنیا است. ببینید لذتی که در زندگی اویس بود این بود که خودش را اسیر دنیا نکرد. ما نمیگوییم دنیا نداشته باشید، نه. در آستانهی غدیر هم قرار داریم واقعاً اگر توان دارند، میتوانند، وضعشان خوب است کمک کنند. اویس لباس تنش را انفاق میکرد. یک وقتی آمدند گفتند بیا مسجد گفت برهنهام. میدانید که آدم خودش برهنه باشد وظیفهاش نیست که کمک کند، این دیگر ایثار میشود. این طور انفاق میکرد، لباس تنش را انفاق میکرد. آن وقت ما الان افرادی میشناسیم گاهی لباسهای فراوان، وسایل فراوان، امکانات فراوان، همسایهشان یا در فامیلشان افرادی وجود دارند که نیاز دارند و اینها را کمک نمیکنند. از درس سومی اویس میگیریم درس انفاق است، درس رسیدگی به مردم است.
درس چهارم که خیلی مهم است، دفاع از ولایت و امیرالمومنین (ع) است. ببینید نگفت من حالا که یک آدم زاهد به ظاهر تارک دنیا هستم دیگر کاری به جنگ و این مسائل نداشته باشم. نه. یکی از ویژگیهای امیرالمومنین این است که اینهایی که در رکاب ایشان در جمل و صفین بودند، زاهد بودند، عابد بودند. مثل خودِ جبهههای ما، ببینید شهید سلیمانی را داشتیم، شهید حججی را داشتیم، شهید همت را داشتیم. من یک شب جناب آقای شریعتی، سال 64 یا 63 بود. من خیلی سنم کم بود، 21-22 سال داشتم. رفته بودیم برای جبههها برای تبلیغ هم میرفتیم، تازه هم طلبه شده بودیم.
یک شب بلند شدم دیدم یک جوانی در گوشهای چنان نماز میخواند. جوانهای 17-18 ساله در جبهههای ما. خوب این خیلی مهم است. یعنی این که در کلام قرآن داریم که اصحاب پیغمبر سیمایشان در آن آثار سجود بود. اینها اصحاب پیامبر بودند. و اینها بودند از کسانی که در دفاع از ولایت تردید نکردند. اینها نکاتی است که از زندگی اویس به ذهن من میرسد.