1400-05-12 -حجت الاسلام رفیعی
این بحثی که حالا توفیق شد ما شروع کردیم، اگر بعدها، البته من نمیگویم من این بحث را ادامه بدهم، دوستان دیگر هم بتوانند این را سرایت بدهند به اصحاب ائمه. مثلاً در محرم و صفر اصحاب امام حسین (ع)، اصحاب امام صادق که خیلی آمارشان بالا است و کلاً یک گفتگویی راجع به این شخصیتهایی که در تاریخ به تعبیر حضرت عالی مورد غفلت قرار گرفتند و کمتر به آنها پرداخته شده است. جایشان هم واقعاً در برنامههای گفتگو محور سیما خالی است. چند نفر را ما بحث کردیم.
امروز «زید بن ارقم» را بحث میکنیم. مردم قصهی زید بن ارقم را غالباً در داستان کربلا شنیدند که حالا اشاره خواهم کرد و قصهی شهادت امام حسین. ایشان از طایفه خزرج است. میدانید که ما در مدینه دو طایفهی معروف داشتیم، یکی اوس و یکی خزرج. که پیامبر گرامی اسلام که آمدند بین اینها الفتی ایجاد کردند و آن کینهها و نزاعهایشان را برطرف کردند. از کسانی است که در نوجوانی آمد مسلمان شد. یتیم هم بود، پدرش را از دست داده بود. تحت سرپرستی شخصی به نام عبدالله بن رواحه بود. آمد مسلمان شد و در جنگ بدر وقتی خدمت پیغمبر گرامی اسلام رسید، حضرت گفتند تو سنات کم است. نمیشود به میدان بروی. ولذا نرفت اما بعدها با همان سن جوانی و نوجوانیاش در 17 نبرد شرکت کرد.
شریعتی: 17 نبرد خیلی است.
حجت الاسلام رفیعی: بله. 17 غزوه از غزوات پیغمبر گرامی اسلام حضور داشت و این یکی از افتخارات بود. میدانید که خودِ، الان هم این گونه است، کسانی که جهادشان بیشتر است امتیازشان هم بیشتر است پیش مردم. قرآن هم میفرماید: «فَضَلَّ اللهُ مُجاهِدینَ عَلَی القاعِدینَ اَجرًا عَظیمًا». در جای دیگر میفرماید: «آیا آنهایی که قبل از فتح مکه جهاد و انفاق کردند با آنهایی که بعد از فتح مکه جهاد و انفاق کردند یکی هستند». نه، برای کسی که در بدر آمده خیلی فرق میکند تا آن کسی که بعد از پیروزی پیامبر در مکه، دیگر سال هشتم آمده است.
به هر حال چنین افتخاری در پرونده ایشان هست و از کسانی است که علامندئ به امیرالمومنین علی (ع) بود. البته یک نقطه ضعفی دارد که یک جایی عرض خواهم کرد. در صفین هم در رکاب امیرالمومنین (ع) بود و آن جا حضور داشته است. کربلا را هم درک کرده است. منتهی جزو اصحاب ابیعبدالله نیست.
حالا اشاره خواهم کرد که ایشان یکی از کسانی که امام حسین روز عاشورا فرمود بروید از آنها بپرسید که پیغمبر چقدر من را دوست داشت، همین زید بن ارقم بود. چون هنوز در زمان ابیعبدالله، سال 61 یک تعدادی از اصحاب پیامبر زنده بودند، از جمله جابربن عبدالله انصاری و چند نفر دیگر از اصحاب که زنده بودند. از جمله ایشان زنده بود که امام میفرمود که بروید از او سوال کنید، ببینید من چه جایگاهی پیش پیامبر داشتم. در زمان مختار از دنیا رفت. اگر بخواهیم زندگینامه ایشان را بررسی کنیم، عمدهاش در 3-4 محور است. یک محورش که مربوط میشود به سوره منافقون که حالا من بحث تفسیری است اشاره میکنم.
رسول گرامی اسلام جنگ که میرفتند خوب در این جنگها افراد مختلفی بودند. معتقد بودند، غیر معتقد بودند، محکم بودند، سست بودند. حتی منافق هم گاهی در بین اینها بود. کما این که در یکی از غروات تعدادی از منافقین، در تبوک، وقتی پیغمبر برمیگشت میخواستند ترور کنند. تا این حد هم بود. یکی از غزواتی که پیامبر رفتند که ظاهراً غزوه یا جنگ بنی مصطلق است. اینها برگشتند. اصحاب یک جایی استراحت میکردند، رسول خدا هم یک جایی استراحت میکرد. تشنه شده بودند.
آن جایی که رسیدند چاه آبی بود. دو نفر همزمان سر چاه آب رفتند که آب بردارند و تشنگی خود و اطرافیانشان را رفع کنند. دو سطل با طناب با هم در چاه انداختند. دو تا سطل با طناب در چاه برود گره میخورد. حالا اینها یکی اهل مدینه بود، یکی اهل مکه بود. یعنی به تعبیر دیگر یکی از انصار بود، یکی از مهاجرین. آن شخص مهاجر که اهل مکه بود در گوش این که انصاری بود زد. حالا مهاجر آمده مدینه، اینها دعوتش کردند و جا و مکان دادند. این فرد زد. عصبانیت است دیگر، در گوش این انصاری زد. وقتی این اتفاق افتاد یکی از این منافقین به نام عبدلله بن ابی، نامش را هم عزیزان زیاد شنیدند.
راس منافقین بود. پسر مومنی هم دارد که آن هم اسمش عبدالله است. پدرش هم عبدالله بود پسرش هم عبدالله بود. این آمد و گفت به به. حالا خودِ آنها که زده بودند و خورده بودند قصه تمام شده بود. این دامن زد. گفت حالا کار به جایی رسیده است که شما مهاجرین در گوش ما انصار میزنید.
ما شما را راه دادیم، ما به شما مکان دادیم. شما را کسی تحویل نمیگرفت. شروع کرد گفت، گفت، گفت، «وَالله لَئِن رَجَعنا إلي المَدینة» به خدا قسم پای ما به مدینه برسد همه شما را از مدینه بیرون خواهیم کرد. زید بن ارقم بچه بود. نوجوان بود. بچه که میگویم نوجوان بود. چون در جنگ شرکت کرده بود. دوید خدمت رسول خدا، یارسول الله چه نشستهای که آن سمت به هم ریخته است. رسول خدا هم بلند شد فوراً خودش را سر صحنه رساند. چه شده؟ عبدالله ابی گفت هیچ چیزی نشده است.
زید بن ارقم گفت چرا، ایشان این حرفها را زد. چهار تا از رفیقهایش هم دورش را گرفتند گفتند نه این بچه دروغ میگوید، اتفاقی نیفتاده است. انکار کردند. رسول خدا هم دید اوضاع به هم ریخت نفرمود که زید بن ارقم تو درست میگویی. پیغمبر است دیگر، علم غیب دارد، میتواند بگوید. نفرمود که تو هم غلط میگویی. فرمود حرکت کنیم. یکی از اصحاب گفت تازه رسیدهایم، خسته هستیم. فرمود نه، حرکت کنیم. برای این که میدانید در عصبانیت یکی از راههای غلبه بر عصبانیت ترک آن صحنه است.
شما در این اتاق هستید عصبانی هستید، بروید در آن اتاق، از خانه بیرون بروید. دستور حرکت دادند. آن هم طولانی. آقا خسته شدیم. پیامبر گفتند نه بیاید، تا یک جایی رساند که حسابی خسته شدند و خوابیدند. و خلاصه این قصه تقریباً آرام شد. وقتی رسیدند به مدینه، پسر عبدالله بن ابی، او هم آن جا بود. دید که پدرش این حرفها را زد و دید که زید بن ارقم که رفت به پیامبر گفت دروغ نمیگوید. پیش پیغمبر آمد و گفت یارسول الله پدر من منافق است. اجازه میدهی من او را بکشم؟ حضرت فرمود نه. ما اجازه قتل پدر را هیچ وقت به پسر نمیدهیم. حتی اگر حکمش هم قتل باشد.
یاد یک داستانی افتادم. یک وقتی متوکل عباسی، خیلی خبیث بود، جسارتی به حضرت زهرا و اهل بیت کرد و ناسزا گفت. پسرش منتصر آمد نزد امام هادی و عرض کرد اجازه میدهید من پدرم را به قتل برسانم. فرمود نه. با این که میدانید توهین به اهل بیت حکمش همین است اما امام اجازه ندادد. پیغمبر هم گفتند نه، کاری به او نداشته باش. به زید بن ارقم کمی برخورد. توقعش این بود که پیامبر از او دفاع کند. شما دیدید که وقتی یک اتفاقی بین بزرگترها میافتد کسی که سنش کم است در خانه راست میگوید اما آنها دروغ میگویند، اما به خاطر کوچک بودنش تاییدش نمیکنند، خیلی ناراحت میشوند. من برایم پیش آمده است. مثلاً یک اتفاقی افتاد است میخواهند یک جوری آن قصه را بپوشانند یا به هر دلیلی آن بچه یا نوجوان را تایید نمیکنند، به او برمیخورد. آمد مدینه رفت در خانه نشست.
با این که میدانید پیغمبر او را نفی نکرد. فقط تایید نکردند. رفت در خانه نشست. گفت من دیگر بیرون نمیآیم. گویا من دروغی گفتم، چنین حسی به او دست داد. تا این که این آیه هشتم سوره منافقون نازل شد. «یَقُولونَ لَئِن رَجَعنَا إلَی المَدینَةِ». او گفته بود «وَالله لَئِن رَجَعنا إلي المَدینة» ما اگر به مدینه برگردیم اینها را بیرون میکنیم. پیغمبر «یَقُولونَ». حالا دیگر درآیه والله ندارد، والله در کلام عبدالله ابی بود. برای زید بن ارقم خیلی خوب شد. خدا تاییدش کرد. پیغمبر اکرم به خانه زید آمدند فرمودند از این تحصن بیرون بیا و تو درست گفتی و الان برای تو یک امتیاز بالاتری شد. خدا تصدیقت کرد. ولذا شان نزول این آیه راجع به همین داستان زید بن ارقم است.
نکتهی دیگر آن است که وقتی این آیه نازل شد، «قُل لا اسئَلَکُم عَلیهِ اجرا إلَّا المَوَدَةِ فِي القُربِي». که آیهی خیلی مهمی است. «القُربي» یعنی خویشان، «المَوَدَة» یعنی وُد و دوستی و محبت. ما در قرآن کریم داریم که انبیای الهی میگفتد ما از شما مردم اجر نمیخواهیم. پیغمبر گرامی اسلام هم میفرمود که مردم من از شما اجر نمیخواهم. منتها آیاتی که در قرآن راجع به اجر و رسالت است سه بخش است. یک بخش پیغمبر، قرآن نقل میکند، اتفاقاً اول دعای ندبه هم اینها آمده است. یک جا میگوید بگو که: «ما سَاَلتُکُم مِن إَجر» من اجر نمیخواهم.
یک جا میگوید من اگر اجری میخواهم، این اجر به خودتان برمیگردد، به نفع شما است. یک جا میفرماید که بگو من از شما اجر نمیخواهم جز مودت قربی. این سه با هم منافاتی ندارد. اجر نمیخواهد یعنی اجر مادی، مزد که نخواست. اگر میگوید اجر میخواهم و آن مودت است، این به نفع خودِ مردم است. برای این که این مودت و دوستی اهل بیت به مردم برمیگردد. مثل این که معلمی سرکلاس بفرماید که بچهها من هیچ چیزی از شما نمیخواهم. فردا بگوید بچهها من از شما چیزی نمیخواهم فقط خوب دست بخوانید. این هم برای خودتان میگوید. دیروز گفتی چیزی نمیخواهم.
امام صادق فرمود وقتی این آیه نازل شد رسول خدا اصحابش را جمع کرد. فرمودند که بر من آیهای نازل شده و یک چیزی از شما خواسته است. چه کسی حاضر است بپردازد؟ همه سکوت کردند که نکند بار مالی داشته باشد. مثلاً حضرت بگوید که باید خانهات را بدهی، پولت را بدهی.
حضرت فرمودند ببینید از جنس نماز و روزه نیست. باز بیشتر فکرشان مشغول میشود که حتماً پول است. یک چیزی خدا لازم کرده که از شما بخواهم که این را به عنوان مزد رسالت به من بدهید. چه کسی آماده است؟ امام صادق فرمودند هفت نفر بدون این که بگویند چیست قبول کردند. گفتند هر چه هست ما قبول داریم. یکی از آنها زید بن ارقم بود. این جا آن اسامیشان هم آمده است که اینها ردیف بحث را میخواهید ببینید. امام صادق هم به خدا قسم هفت نفر به این آیه و گفتار خودشان در واقع عمل کردند یا مطلب را پذیرفتند و آنان سلمان و ابوذر و مغداد و عمار و جابر بن عبدالله انصاری و شخصی به نام زید بن ارقم.
میخواهم عرض کنم که این جایگاه است. این هم یکی از خصوصیاتی است که در زندگی زید بن ارقم است. این نکتهی دوم. نکتهی سومی که اشاره کردم خدمت شما. میدانید زید بن ارقم علاقمند به امیرالمومنین بود. در صفین در رکاب امیرالمومنین بود. در صفین که میگویم، دیگر داستان خیلی بعد از غدیر است. در کوفه است.
ایشان از کسانی است که این حدیث «إنِي تاَرُکُم فیکُمُ الثَقَلَین کِتابَ الله وَ عِترَتی» را از پیغمبر نقل کرده است. یعنی در سلسله سند حدیث ثقلین یکی از شخصیتهایی که هست همین جناب زید بن ارقم است. ناقل فضایل اهل بیت است، ناقل حدیث ثقلین است. منتها خودش با این که در صفین در رکاب امیرالمومنین بوده و بعد از این که آقا به آن خلافت ظاهری رسیدند، در دفاع از امیرالمومنین شرکت داشته است،
منتها خودش میگوید که من یک کوتاهی در زندگیام کردم که هیچ وقت خودم را نمیبخشیم. و آن، این است که وقتی امیرالمومنین در کوفه فرمودند که چه کسی حدیث غدیر یادش است من سکوت کردم با این که در واقع من شنیده بوده که رسول خدا فرمود: «مَن کُنتُ مَولاه فَهَذَا عَلیٌ مَولاهُ اللهُمَّ وَالِ مَن وَالاهُ وَ عَادِ مَن عَادَاهُ». حالا در ایام غدیر هم قرار داریم این داستانش این است که حضرت کوفه که آمدند. کوفه یک میدانی داشته به نام رهبه، میدان عمومی و اجتماعات بود. خطری هم دیگر نبود و امیرالمومنین به حکومت رسیده بودند. حضرت موضوع غدیر را مطرح کردند 12 نفر یا 13 نفر بلند شدند. حضرت نگاه کرد دید انس بن مالک نشسته ولی ساکت است. زید بن ارقم نشسته ولی ساکت است. این نقطه در زندگی زید بن ارقم است که من پیش خودم عرض میکنم با آن پیشینه و با آن نقل و بعد شرکتش در صفین.
اولاً یک وقت یک کسی از من سوال کرد که مختار چگونه شخصیتی است؟ گفتم ما پای معصوم که وسط میآید محکم هستیم. امیرالمومنین، اهل بیت، انبیاء، حتی اگر راجع به انبیاء ... . مثلاً نقل میکند که حضرت یونس «لَا إلَه إلا اللهَ اَنت سُبحانَکَ إنّي کُنتُ مِنَ الظالِمین». سیده مرتضی کتاب نوشته و میآید توضیح میدهد. میگوید این ترک اولاه بوده است. حضرت آدم نباید از درخت سیب میخورده است. تمام تلاشمان را میکنیم، چون یک اصل کلی بوده به نام عصمت. اما راجع به غیرمعصوم قرار نیست ما بایستیم و عقب نکشیم، نه. جناب مختار 1، 2، 3، 5 صفت مثبت دارد، 2 صفت منفی را هم دارد. مگر شما در نهج البلاغه در نامه توبیخ به ابن عباس ندارد. حالا چون ابن عباس یک نامهی توبیخ دارد دیگر او را در تاریخ کنار میگذاریم؟
در واقع ما تعصب نسبت به اصحاب پیامبر و اصحاب ائمه از این که اشتباهاتشان را به صفر برسانیم نداریم و بخواهیم توجیه کنیم. بله جناب زید بن ارقم شما در 17 غزوه شرکت داشتید، خیلی ممنون، دستتان درد نکند. شما در صفین حضور داشتید، حدیث ثقلین را نقل کردید. الان گفتم «قُل لا اسئَلَکُم عَلیهِ اجرُا». ولی این نقطه منفی هم در زندگی شما است. در حالی که شما میدانید که در خیلی از سلسله روایاتی که ما نقل میکنیم گاهی اسم زید بن ارقم وجود دارد. چون در حال و هوای غدیر قرار داریم.
و در آستانه مباهله، که بسیار مهم است. حالا شما اشاره کردید من بگویم. فردا مباهله است. یک وقتی سعد بن ابی وقاص، همین جا اشاره کردیم. معاویه به او گفت چرا سب امیرالمومنین نمیکنی. گفت به خاطر سه فضیلتی که نمیتوانم نادیده بگیرم. یکی مباهله، یکی خیبر که پیغمبر فرمود پرچم را دست کسی میدهم که خدا و پیغمبر را دوست دارد و خدا و پیغمبر هم دوستش دارند، و یکی هم حدیث منزلت. همین جا اشاره کنم، مباهله هم باید عید باشد.
باید حسابی عید باشد، باید جشن گرفته شود چون مهم است. اتفاقی است که جزو اتفاقات صدر اسلام است و آیه به مناسبتش نازل شده است. این را میخواستم عرض کنم، از داستان زید بن ارقم این درس را میگیریم که امروز هم ما در قصهی غدیر و ولایت امیرالمومنین مواظب باشیم که جزو ساکتین نباشیم. آن چه که از ما میآید از دفاع امیرالمومنین انجام دهیم.
علامه امینی در دفاع از امیرالمومنین (ع) الغدیر نوشت، یک کسی شعر گفت، یک کسی اطعام کرد. البته امسال بحمدلله خیلی مردم همت کردند، مخصوصا در اطعام. خیلیها به خودِ ما تماس گرفتند و گفتند این مقدار را میدهیم، اطعام کنید. و اطعامهای خوبی صورت گرفت. انشاءالله غدیر به نحو احسن هر سال باشکوهتر برگزار شود و مثل عاشورا که نماد عزای شیعه است و مسلمانان. امام حسین متعلق به همه است. انشاءالله غدیر هم این گونه شود.
من یادم نمیرود یک سال مکه بودیم. یکی از عزیزانی که از دنیا هم رفت، خدا رحمتشان کند، یک جلسهای گرفتند با دانشمندان اهل سنت. یعنی روحانیون اهل سنتی که از ایران آمده بودند. نزدیک غدیر بود، آن جا این موضوع مطرح شد که غدیر برای همه مسلمانان است چون فعل پیامبر است.
یک وقتی شما میگویید که شهادت امام صادق، میگویند ما شهادت امام صادق را نمیخواهیم بگیریم. یا فرض کنید که این مربوط به صدر اسلام نیست. اما قصهی غدیر، قصهی پیامبر است. قصهای است که در زمان پیامبر اسلام اتفاق افتاده است. انشاءالله ما به این سرنوشت مبتلا نشویم. دو نکتهی دیگر هم راجع به زید بن ارقم است که من اشاره کنم. من هم بررسی نکردم که قصهی این که زید کربلا نبوده چه بوده است. بعضیها گفتند آخر عمرش نابینا شده است. اگر این باشد خوب موجه است. مثل جابر بن عبدالله که معروف است وقتی به کربلا آمد دیگر چشمش کم فروغ شده بود.
در مجلس ابن زیاد وقتی که سر مبارک اباعبدالله را وارد کردند کنار آن خبیث و نانجیب ابن مرجانه و ابن زیاد، خیلی خبیث بود. ما در زیارت عاشورا دو بار او را لعنت میکنیم. یک بار میگوییم ابن زیاد، یک بار میگوییم ابن مرجانه. آن جا وقتی سر مقدس را آوردند و اهل بیت را وارد کردند شروع به جسارت به سر امام حسین کرد و معروف است که چوب خیبران برداشت و لب ودندان اباعبدالله (ع). افرادی در آن جلسه عکس العمل نشان دادند. ما این روزها جنایاتی که از داعش دیدیم و میبینیم و گاهی کلیپهایش پخش میشود، دیگر میدانیم که اینها ساده است و اتفاق میافتد. افرادی که امروز هم این کارها را میکنند.
یکی از کسانی که عکس العمل نشان داد رباب همسر ابی عبدالله است که بلند شد و گفت نزن، من نبودم ولی من شنیدم که پیامبر این لب و دندان را میبوسید. یکی از کسانی که بلند شد و فریاد زد زید بن ارقم بود. که حالا عبارتش را هم من این جا دارد که از کتاب ارشاد نقل میکنم. وقتی دید سر مقدس مورد جسارت قرار گرفته است بلند شد و گفت: «پسر زیاد چوب را از این لبان بردار. به خدایی که جز او خدایی نیست، مکرر دیدم پیامبر لبان مبارکش را بر این لبان مینهاد و میبوسید». بعد شروع کرد بلند بلند گریه کردن که ابن زیاد عصبانی شد وگفت تو برای چه گریه میکنی؟ این پیروزی است. امروز فتح برای ما پیدا شده است، تو اشک میریزی. و بعد گفت حیف که پیر شدی و توان نداری و الا میگفتم همین جا گردنت را بزنند. تهدید کرد او را که شهید کند. و زید عصبانی شد و خشمناک شد و به خانهاش در کوفه رفت. این یک صحنهای که دارد.
صحنهی دیگری که باز نقل شده راجع به زید بن ارقم میگوید من در منزل خودم بودم. یک وقت دیدم سر و صدا میآید. ظاهراً این قصه باید قبل از این قصه باشد، شاید هم برای بعدش باشد. چون سر مقدس اباعبدالله را بعد از آن که در مجلس ابن زیاد آوردند باز هم در کوفه گرداندند. میگوید من دیدم سر و صدا میآید. آمدم گفتم چه خبر است. گفتند اهل بیت پیامبر را وارد کوفه کردند، و سر مقدس اباعبدالله بالای نیزه است. میگوید آمدم و خودم شنیدم که از سر این آیه تلاوت میشد: «أم حَسَبتَ أنَّ أصحَابَ الکَهفِ وَ الرِّقِیمِ کَانُو مِن آیاتِنا عَجبا». این هم از زید بن ارقم نقل شده است.
بحث ما روی زید بن ارقم بود، حالا این آیهای که الان آمد، آیهی 17 سوره رعد یک تبیینی از حق و باطل است. میدانید که در قرآن ما مثل زیاد داریم. مثل غیر از داستان است. داستان یک اتفاق افتاده، خداوند نقل میکند، مثل داستان حضرت آدم، حضرت نوح، حضرت یوسف. اما گاهی اوقات خدا میگوید مثلی میزنیم. فرض کنید یک باغی است، دو نفر مالکش هستند، یکی انفاق میکند، یکی نمیکند. و یک کتاب خوبی هم آیت الله مکارم دارند به نام مثالهای زیبای قرآن. خواندنی است، یک وقتی دوستان این کتاب را در سایت هم معرفی کنید.
مثالهای زیبای قرآن، ایشان در آن کتاب مثالهای قرآن را استخراج کرده است. یک ماه رمضانی هم فکر کنم خود ایشان این را بحث کردند. یکی از آن مثلهای قرآن این است که قرآن میفرماید. حالا من مثالش را عرض کنم. میگوید وقتی سیلی میآید، روی زمین گودالهایی وجود دارد، جویهایی وجود دارد، شیارهایی وجود دارد. این آب دیدید که، راه میافتد. و همچنین هم فلز را هم که وقتی ذوب میکنند، من ذوب آهن رفتم خیلی عجیب است فلز مانند آب ذوب ذوب میشود، این هم وقتی دارد غلیان میکند و ذوب میشود، همان فلز و آب یک کفهایی هم رویش میآید.
اصل آب میرود ولی یک کفهایی روی آب میآید. اصل آن فلز هم دارد غلیان میکند، فلز هم در آن کارخانه یا ظرف است ولی یک کفهایی میآید. قرآن میگوید باطل مانند آن کفها است. از بین میرود. اصل آب آن است که پایین است. اصل فلز آن است که پایین است. «أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً» خدا از آسمان آب میفرستند. انشاءالله باران را بر ما نازل کند، این خشکسالیها ریشهکن شود. «فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا» هر وادی، هر شیاری به اندازه خودش آب جمع میشود.
یک جا 20 لیتر ظرفیت دارد، یک جا هزار لیتر ظرفیت دارد. «فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا ۚ» روی این سیلها یک کفهایی است. و بعد دوباره فلز را هم میگوید. «وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ» وقتی میخواهند طلا یا فلزات درست کنند این را ذوب میکنند که بعداً به یک اشیایی تبدیل کنند. بعد میفرماید: «كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ ۚ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً ۖ» زبد از بین میرود. آن پفها خشک میشود، نابود میشود. «وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ ۚ» آن چیزی که برای مردم میماند اصل آب است، آن میماند.
«كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ» خداوند این گونه مثل میزند که قشنگ بفهیمم. حالا حاج آقای قرائتی هم در برنامهی شما دعوت شدند. ایشان دیگر استاد مثل هستند. ایشان کتاب داشتند خدا رحمتشان کند. کتاب تمثیلات. من کتاب تمثیلات ایشان را دیده بودم. گاهی با یک تمثیلی، با یک مثالی میشود در ذهن جا انداخت آن مطلب را.
خداوند این جا دارد این گونه بیان میکند. حالا بحث ما هم راجع به جناب زید بن ارقم، به دفاع ایشان از حدیث ثقلین و امام حسین و دفاع از حق و آن قصه کوتاهی که در غدیر بود اشاره شد. دیگر این گونه است، شخصیتها متفاوت هستند. جناب آقای شریعتی، در این فاصلهای که قرآن خوانده میشد، من از این زید بن ارقم به یک زید دیگر منتقل شدم که او هم اسمش زید است به نام زید بن صوحان. میخواهم تفاوت آدمها را بگویم. در عین احترامی که برای زید بن ارقم قائل هستیم و بااحترام از ایشان نام بردیم.
این آدم یک نقطهی سیاه در زندگیاش پیدا نمیکنید. مدافع سرسخت امیرالمومنین، مدافع سرسخت اهل بیت که پیامبر گاهی ایشان را اسم میبرد و میفرمود: «زِیدٌ وَ ما زِید». شما چه میدانید زید کیست. بعد پیامبر میفرمود که زید کسی است که یک عضوی از او زودتر از خودش به بهشت میرود. این هم قابل توجه جانبازان عزیزی که در منزل ما را نگاه میکنند، گاهی هم گله میکنند. میگویند که ما فراموش میشویم. زید بخشی از دستش در یکی از جنگها قطع شد.
پیغمبر فرمود عضوی از او زودتر از او به بهشت میرود. جانبازان عزیزی که پا دادند، دست دادند، بدانید این عضو در بهشت منتظر شما است. انشاءالله میروید و به آن ملحق میشوید. البته نه این که تلاشتان را نکنید، زید هم تا آخر تلاشش را کرد. در جمل خدمت آقا امیرالمومنین علی (ع) آمد. گفت آقا اجازه بدهید به میدان بروم. یک برادرش هم شهید شده بود به نام صیحان. آقا فرمودند که حرفی نیست. گفتند آقا من بروم برنمیگردم. من شهید میشوم.
حضرت فرمود که از کجا میگویی؟ گفت من دیشب خواب دیدم به آن عضوم ملحق شدم، به آن دستم که قطع شده بود. و رسول خدا خبر داد از این که زید به آن بخشی از عضوش که قطع شده بود ملحق میشود. خداحافظی و وداع کرد و رفت. رفت به میدان، جنگ مناسبی هم کرد، افتاد روی زمین. هم جانباز است و هم شهید. آقا امیرالمومنین بالای سرش آمد فرمود: «رَحِمَکَ الله یا زِید قَد کُنتَ خَفیفَ المَئونَة عَظیم المَعونَة» ما یک معونه با «ع» داریم یک معونه با «همزه». جناب زید، پرمعونه بودی یعنی تعاون. ما را خیلی یاری کردی. اما کم مئونه بودی، یعنی کم هزینه و کم بار. بعضیها کم کار هستند و پرتوقع.
بعضیها پرکار هستند و کم توقع. ما در اداراتمان هم به چنین آدمهایی نیاز داریم. در دولتمان، در مسئولینمان هم نیاز داریم. باریک الله به آن مسئولی که پر کار باشد و کم توقع. من یک وقتی یک رفتم یک شهری، شهرداری را دیدم. خیلی کار کرده بود. حالا اسمش را نمیبرم شاد راضی نباشد. گفتم که چند پل در این شهر زدید. مثلاً گفت این مقدار. گفتم چند مصاحبه تا به حال کردی؟ گفت هیچ. گفت من مصاحبه نمیکنم. کار میکنم. وقتی مردم این تقاطع راه افتاد میگویند این کار شهرداری است. حالا شما بیا 50 تا مصاحبه انجام بده اما هیچی در کف دستت نباشد. و این خیلی مهم است.
غالباً عملکردها مبین شخصیت افراد است. این را میخواهم عرض کنم. امیرالمومنین (ع) آمدند کنار بدن زید و این عبارت را گفتند. زید چشمانش را باز کرد گفت: «یا امیرالمومنین از شما یک تقاضایی دارم. و آن تقاضا این است که خونها را از روی بدن من پاک نکنید. من میخواهم فردای قیامت با همین پیراهن و با همین لباس بیایم و جلوی کسانی که این نبرد را جلوی شما قرار دادند بگیرم. بگویم چرا با علی جنگیدید؟».آقا از ایشان سوال کردند که چرا انقدر به قول خودمان دفاع میکنی؟
گفت آقا من از ام سلمه همسر رسول خدا شنیدم. خودم نبودم. ولی شنیدم که پیامبر در روز غدیر فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهَ فَهذا عَلی مَولاهَ اللهُمَّ والِ مَن والاهَ وَ عادِ مَن عاداه وَانصُر مَن نَصَرَهُ وَاخذُل مَن خَذَلَهُ». من میخواهم جزو «وَاخذُل مَن خَذَلَهُ» نباشم. میخواهم جزو «وَانصُر مَن نَصَرَهُ» باشم. این خیلی حرف مهمی است.
عزیزان ما در حال و هوای غدیر هستیم، در ماه ولایت هستیم. نکند خدایی نکرده ما در این قصهی «وَانصُر مَن نَصَرَهُ» کوتاهی کنیم. ما در زیارت جامعه کبیره هم به اهل بیت میگوییم: «وَ نُصرَتِي لَکُم مُعَدَّةٌ». نصرت ما برای شما آماده است. یکی جلوی ما را بگیرد بگوید آقای رفیعی شما حرف امام رضا میآیی یا زیارت جامعه میخوانی «وَ نُصرَتِي لَکُم مُعَدَّةٌ» کجاست؟ مثل این که بگویم این سلاحم دستم است.
بنده، دیگران، وقتی میگوییم برای اهل بیت آماده است، به چی آماده است؟ یا با زبان است، یا با قلم است، یا با مال است. اگر کسی از من و شما سوال کند. من الان از بینندگان سوال میکنم، از خودم سوال میکنم. شما برای دفاع از امیرالمومنین تا حالا چه کارکردید؟ زید بن صوحان بدنش را داد، شهید شد، جانش را داد. میثم تمار زبانش را داد. و ... . یکی از ما سوال کند بگویم من 50 سخنرانی کردم، دو کتاب نوشتم، مثلاً اطعام کردم، در مورد غدیر یک پرچم در خانهام زدم.
«وَ نُصرَتِي لَکُم مُعَدَّةٌ». که خودِ رسول خدا روز غدیر دعا کردند که: «اللهُمَّ وَنصُر مَن نَصَرهُ وَاخذُل مَن خَذَلَهُ». این جالب است که زید بن صوحان با شعار غدیر از دنیا رفت. میخواستم مقابل زید بن ارقم بگذارم که او هم شخصیت بارزی بود اما خودش گفت که من یک کوتاهی به علی بدهکارم. گفتم در صفین هم شرکت داشته ولی گفته که من یک کوتاهی به امیرالمومنین بدهکارم. و آن روزی که پیغمبر فرمود چه کسی غدیر یادش است، من یادم بود و سکوت کردم.