1400-06-16-حجت الاسلام رفیعی-آشنایی با اصحاب حضرت سیدالشهدا علیه السلام
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
قبل از آن که وارد بحث بشوم، یادآوری کنم که فردا اول ماه صفر هست. اول ماه صفر یادآور تجدید حزن و اندوه اهل بیت است به واسطه ورود اینها به شهر شام. که برای اهل بیت بسیار سخت بوده است. چون شهر شام یک شهر ضد اهل بیت بوده و استقبال بسیار بدی از این خانواده شد، برخوردهای بسیار نادرست و ناپسندی شد. البته اینها با آن نگاه «رَضِیً بِقَضائِک» و نگاه آرامی که داشتند سرنوشت شام را هم تغییر دادند. خطبه امام سجاد، کلمات حضرت زینب سلام الله علیها، و همچنین یادآورد جنگ صفین است. اول ماه صفر که امیرالمومنین (ع) بعد از آن نامه نگاریهایی که با شام کرد، سال 38، حضرت مجبور شدند لشکری در منطقه صفین که سوریه فعلی است بیاورند و آغاز جنگ صفین هم در اول ماه صفر بوده و شهادت عمار یاسر و خیلی از یاران حضرت در همین ماه اتفاق افتاده است. گفتم یک یاداوری راجع به این قصه بشود.
شریعتی: ماه سنگینی است. آخرش هم رحلت نبی مکرم اسلام است.
حجت الاسلام رفیعی: اربعین و بازگشت اهل بیت و ... توصیه به نماز اول ما هم میکنیم. حالا صدقه و قربانی که شما حتماً در برنامه است. ولی این نماز اول ماه که هر ماهی خوانده میشود. من همیشه به رفقا میگویم اگر همهی ماهها نمیخوانید این ماه را حتماً بخوانید. رکعت اول حمد و 30 قل هو الله است، رکعت دوم حمد و 30 «انَّا اَنزَلنا» است. وقتی هم نمیگیرد، از صبح تا غروب هم میشود خواند. اصحاب امام حسین (ع) را به تربیت حروف الفبا ما بحث میکردیم. بعضی از اینها زیاد مطلب ندارند. فقط اسمشان آمده است. حتی بعضیها در اسامیشان هم چند نقل قول است. لذا همهی این 72 نفر تاریخ مفصلی ندارند که ما بخواهیم بررسی کنیم. شاید بعضیها را به حد یک عبور از نام یاداوری کنیم.
ولی آن چیزی که به ذهن من میآید ابوثمامه را بحث کردم، انس بن حارث را بحث کردم، بریر را هم بحث کردم. یعنی 3 تا از این اصحاب را به ترتیب حروف الفبا بحث کردم. امروز هم 2-3 نفر را یاد کنم. یکی از آنها که طبیعتاً به حرف جیم مورد بحث قرار میدهیم جناده بن حارث است. ما در کربلا بد نیست بینندگان عزیز بدانند که چند پدر و پسر داریم که شهید شدند. چند برادر داریم که شهید شدند. چند پسر عمو داریم که شهید شدند.
اینها را فرصت شود من فهرست وار عرض میکنم. 7 پدر و پسر را در کربلا گفتند که هم پدر شهید شده و هم پسر. که حالا مثلاً یکی از اینها خودِ اباعبدالله است، هم پدر شهید شده و هم پسران یعنی علی اکبر و علی اصغر. یکی از آنها یزید بن ثبیط است که با دو پسرش در کربلا شهید شده است. از بصره آمده بود. حالا انشاءالله شرح حالش را عرض میکنیم.
طبیعتاً داستان فرزندان مسلم که در تاریخ ذکر شده است، درست است. هم خودِ مسلم و هم فرزندان روز عاشورا نبوده، اما بالاخره پدر و پسرهایی هستند که در این جریان به شهادت رسیدند. همهی اینهایی که نام بردیم دو پسر بودند. خود امام حسین دو فرزند، خود یزید بن ثبیط دو فرزند، مسلم آن چیزی که منقول و مشهور است دو فرزند بوده است. آقای دیگری به نام مجمع بن عبدالله بود. که آن هم با پسرش به کربلا شهید شده است. و فرد دیگری که با فرزندش شهید شده همین جنادهای است که الان بحث میکنیم. جناده بن حارث که خودش بوده، همسرش هم کربلا بوده، پسرش هم بوده است. 3 تایی با هم کربلا بودند.
شریعتی: خوش به سعادتشان.
حجت الاسلام رفیعی: بله، واقعاً خوش به سعادتشان. از ابی عبدالله اجازه گرفته به میدان آمده است. رجزی دارد که بخشی از آن این است: «أَنَا جُنادٌ وَ أَنَا ابنُ الحارِثِ» من اسمم جناده است و فرزند حارث هستم، «لَستُ بِخَوِّادٍ وَ لا بِناکِثٍ عَن بَیعَتی حَتِّی ثَرِثنی وارِثنی» نه آدم خوار و ذلیلی هستم و نه آدم پیمان شکنی هستم. خواد به معنی کسی که خوار و ذلیل میشود، میخواهد جایگاهش را از دست بدهد. نه خودم را ذلیلانه بیایم با شما بیعت کنم. ناکث هم به معنای پیمان شکنان، نه اهل پیمان شکنی هستیم. به میدان رفت.
بیش از این در مقالات نقل نشده است، رجز خوانده و جنگیده و به شهادت رسیده است. ظاهراً هم از آن کسانی است که شرایطی فراهم نشده است که امام بالاسرشان بیایند. یک بار دیگر هم عرض کردیم، امام بالا سر کمتر از 10 شهید آمدند. حالا بعضی میگویند همه سرها را امام به دامن گرفت. بله، سرها را آوردند. اگر از این جهت حس کنیم. ولی این که مثل حبیب آمده باشند، یا مثل علی اکبر آمده باشند، این اتفاق نیفتاده است.
شریعتی: در میدان جنگ هم است.
حجت الاسلام رفیعی: بله، شرایط فراهم نیست. گاهی فراهم شده است. ایشان به شهادت رسید و به همسرش خبر رسید. این مادر بلافاصله این فرزند را آماده کرد، یعنی امر بن جناده را آماده کرد.11 سالش بود. گفت شما پیش اباعبدالله برو. خیلی اعتقاد میخواهد، دل میخواهد. بالاخره داغی است. هنوز دو قطره اشک برای این شهید ریخته نشده است، فرزند شهید شود. با همان زره، که این زره هم برای بچه بزرگ بود. معلوم بود سن و سالی ندارد. به هر حال آمد.
اباعبدالله (ع) متوجه شد که این پسر شهید است. که در تاریخ هم دارد: «شابٌ قُتِلَ اَبُوهُ فِي المَعرِکَه» نوجوانی که پدرش در میدان شهید شده بود. آقا به ایشان فرمودند که برگرد. همین قدر که آمدی قبول کردیم. ظاهراً در بعضی نقلها دارند که آقا فرمودند شاید مادرت به هر حال ناراحت بشود، ناراضی باشد. گفت آقا، مادرم من را فرستاده است، مادرم این زره را به تنم کرده است. اجازه بدهید بروم. که امام به او اجازه داد و این همان کسی است که آن رجز معروف به ایشان نسبت داده شده است.
«اَمیری حُسَینُ وَ نِعمَ الاَمیر». دیگر نگفت «اَنَا اَمرٌ وَ اَبي جُنادَه» که پدرم جناده است. نه؛ خودش را به یک انتساب بالاتری زد. «اَمیری حُسَینُ وَ نِعمَ الاَمیر». چه فهمی داشته است، چه درکی داشته است. «سُرُورُ فُؤادِ بَشیرٍ النَذیر» آقای من، آقای عالم است. «عَلِیُّ وَ فَاطِمَةُ والِداهُ» بهترین پدر و مادر دنیا را دارد. «فَهَل تَلَمُونَ لَهُ مِن نَظیرِ» آیا یک کسی با این انتساب میشناسید. الان در این زمان، سال 61 هجری، به ما معرفی کنید با این جایگاه. پدر امیرالمومنین، مادر حضرت زهرا، جد رسول خدا، خودش چنین جایگاهی.
شریعتی: چه معرفتی، چه تربیتی.
حجت الاسلام رفیعی: بله، تربیت و معرفت. این دو خیلی مهم است. دشمن برای این که تحریف عاطفه کند سر این را همان جا جدا کرد. سرها روز عاشورا میدانید وقتی که قصه تمام شد از بدنها جدا شد. اما سر این را همان جا جدا کردند و جلوی خیمه پرتاب کردند. این کارهایی که، خدا لعنت کند همه کسانی که با دین و اسلام درمیافتند، ما در این کلیپها گاهی اوقات از این داعشیها در سوریه یا عراق میدیدیم. باور کردن اینها راحت است.
این کارها در زمان خودِ ما هم بعضی از این گروههای افراطی انجام میدادند که شهید حججی یک نمونه از آن است که فیلم گرفتند و سر از بدن جدا کردند. مادر هم یک آدم بسیار با معرفتی است. معلوم است از کسی که چنین فرزندی تربیت کرده است. هیچ خودش را نباخت. سر را برداشت، از جنبه عاطفی روی سینه گذاشت. گفت: «یا ثَمَرَةِ فُؤادی وَ یا قُرَةَ عَینی» نور چشمم، عزیزم. یعنی آن جایگاهت محفوظ است. اما بلند شد و وسط میدان آمد، سر را مقابل دشمن گذاشت.
گفت ما امانتی که در راه خدا دادیم پس نمیگیریم. و عمود خیمه را برداشت که خودش حمله کند و یک رجزی هم خواند. که آقا فرمودند: «یا اَمَتَ الله اِرجِعی» خانم برگرد. و به امر امام برگشت. البته پارهای از نقلها دارد که او هم به شهادت رسید، ولی حالا ما نمیخواهیم در اختلاف نقلها ورود کنیم. این یکی از شهدای کربلا است. من همین جا به نوجوانانمان عرض کنم. البته ما زیاد داشتیم. همین گلزار شهدا که میرویم من گاهی اوقات نگاه میکنم. 17، 13، 15، ساله هستند. معروف است یک شخص 13 ساله آمد و به او برای جبهه مجوز ندادند.
در یک سفری که مقام معظم رهبری توانسته بود خدمت آقا برود. آن موقع آقا رئیس جمهور بودند. ایشان خیلی با صلابت رفته بود، بالاخره آقا روحانی هستند، منبر میرفتند، روضه میخواندند، گفتند آقا از این به بعد دیگر روضه قاسم را برای ما نخوانید. آقا فرموده بود چرا؟ گفته بود آمد اجازه گرفت، پدرش اجازه داد. ولی اینها به من اجازه نمیدهند. و آقا کتباً نوشتند. نوشتند که ایشان اجازه دارند به میدان بروند.
شریعتی: به این نمیشود نه گفت.
حجت الاسلام رفیعی: به این نمیشود نه گفت. و استدلال است. من یک وقتی یک سخنرانی به مناسبت شهدای دانش آموزی داشتم. اگر اشتباه نکنم، حالا چون برنامه هم زنده است نمیتوانم مراجعه کنم، ولی در یادداشتهایم نوشتم، 45 هزار شهید دانش آموز داریم. 45-46 هزار شهید دانش آموز، نه دانشجو. بچه دبیرستانی بودند. 17-18 و سن و سالهای این جوری که به شهادت رسیدند.
شریعتی: در برخی مصاحبهها اینها را نشان میدهد.
حجت الاسلام رفیعی: ولی با صلابت.
شریعتی: یعنی با اعتقاد آمده است.
حجت الاسلام رفیعی: بله. بعضی از اینها اسیر شدند. وقتی در اردوگاهها با اینها مصاحبه میکردند اینها آن چنان با صلابت و عظمت پاسخ میدادند. فیلمهایش هست. حالا خوب است برنامههاادامه پیدا کند در تلویزیون، ولو شده مثلاً سیما هر هفته یک ربع، بیست دقیقه، برنامه بگذارند. قبلاً شهید آوینی داشتند.
شریعتی: روایت فتح.
حجت الاسلام رفیعی: بله. اینها باشد. واقعاً جوانهای امروز این را ببینند. من این جا میخواهم همین نکته را خدمت جوانان عزیزمان عرض کنم. از امثال عمر بن جناده درس بگیریم. ما که نمیخواهیم تاریخ بگوییم و رد بشویم. میشود چنین معرفتی داشت، میشود چنین امام شناسیای داشت، چنین تعبدی داشت. اینها نکاتی است که راجع به این شهید است. اما باز به حروف الفبا چون روی حرف جیم بحث میکنیم، جناب جون را بحث میکنیم. این غلام رنگین پوستی که قبلاً نزد فضل بن عباس بود. فضل بن عباس پسرعموی پیامبر بود.
بعدها طبیعتاً امیرالمومنین (ع) ایشان را گرفت. آن موقع معمول بود که این افراد را میخریدند. در اختیار اباذر گذاشت. لذا میگویند: «جَونِ مَولی أبِی ذَرّ». میدانید کلمه مولا هم درعربی معانی متعددی دارد که یکی از آنها به معنی تابع بودن و به عبارتی غلام کسی بودند است. الزاماً مولا به معنای سرپرست نیست. در لغت عربی معانی متنوعی دارد. با اباذر بود. با اباذر به ربذه رفت. اباذر که به ربذه تبعید شد. من خیلی دلم میخواهد یک وقتی فرصت کنم یک شرایطی پیش بیاید سر قبر اباذر بروم.
شریعتی: انشاءالله با هم برویم.
حجت الاسلام رفیعی: با اباذر بود تا اباذر در ربذه غریبانه از دنیا رفت و بدنش به خاک سپرده شد. به مدینه آمد. خدمت آقا امیرالمومنین (ع) بود و دیگر از این خانواده جدا نمیشد. واقعاً در همه شرایط خدمت آقا امام مجتبی (ع) بود. طبق این گزارشها باید سنش کم نباشد. خدمت آقا امام حسین بود و از مکه هم خدمت امام آمدم است و تا کربلا و روز عاشورا.
شریعتی: از ابتدای سفر همراه حضرت بوده است.
حجت الاسلام رفیعی: خدمت آقا آمد. آقا هم به خیلیها اذن داده بودند ولی به ایشان ویژه اذن دادند. فرمودند: «اَنتَ فِي اِذنِ مِنِّی» یعنی شما برو، دیگر بس است. خیلی ناراحت شد.
شریعتی: اذن داد یعنی برگرد، بیعتم را برداشتم
حجت الاسلام رفیعی: اذن خروج داد. «اَنتَ فِي اِذنِ مِنِّی» یعنی اجازه داری از طرف من بروی، ما تو را قبول کردیم. ببینید وقتی امام به کسی اجازه میدهد دیگر مسئول هم نیست.
شریعتی: بار را از دوشات برداشتیم.
حجت الاسلام رفیعی: شما برو. یک نگاهی کرد و گفت من در خوشی با شما بودم، در ناخوشی شما را بگذارم؟! «وَفِی شِدَتٍ اَخزُلُکُم» الان که نیاز است. آن جایی که مسافرت میبردید، غذا میدادید. چون رابطه اهل بیت هم با اینها خیلی رابطه صمیمی بود. بعضیها حتی حاضر میشدند پولهایی بدهند و این مقام را بگیرند. گفت «مَن فِي الرَخاهُ» در خوشی در کنار شما بودم، سر سفره شما بودم، حالا در تنهای بروم؟! نه آقا، من باید بمانم.
یک جملاتی دیگری هم در تاریخ نقل کردند که برای تحریک عواطف امام حسین گفت که آقا شما نمیخواهی من جزو شهدا باشم، نمیخواهی بدن من با اینها مفقود شود، رنگ من متفاوت است. حالا اینها بعضیهایش ممکن است زبان حال باشد. ولی اصل جمله خیلی به او برخورد و ناراحت شد. آقا هم دید که نه. بالاخره امام به او لطفی کرد، حق زندگی داد. گفت باشد برو. اجازه گرفت و به میدان رفت. این هم مثل همان امر اسم خودش را نگفت. وقتی به میدان آمد گفت: «کَیفَ تَرَي الفُجَّار ضَربَ الأَسوَدِ» چه کار دارید من که هستم. من با همه متفاوت هستیم. حبیب، مسلم بن عوسجه، دیگران، بنی هاشم.
شریعتی: ظاهراً سیاه پوست بود.
حجت الاسلام رفیعی: بله، سیاه پوست بود. «کَیفَ تَرَي الفُجَّار ضَربَ الأَسوَدِ» من مثل بلالی که از اصحاب پیامبر در اسلام بود، فخری در رنگ نیست. فخر برای تقواست، فخر برای معرفت است، فخر برای تربیت و فهم دینی است. گفت من را میخواهید بشناسید؟! چکار دارید، یک رنگین پوست، یک سیاه چهره هستم. «کَیفَ تَرَي الفُجَّار ضَربَ الأَسوَدِ». «بِالسَّیفِ صَلتاً عَن بَنی مُحَمَّدٍ» این شمشیر را در دفاع از این خاندان میزنم. این جالب است. «أَذُبُّ عَنهُم بِالِّسانِ وَالیَدِ» هم با زبانم از اینها دفاع میکنم و هم با دستم. «اَذُبُّ» یعنی دفاع. من دفاع میکنیم از این خانواده با زبان و دستم. چرا؟ «أَرجُو بِذاکَ عِندُ المَورِدِمِنَ» تا به بهشت برسم، تا به جاودانگی برسم.
طبیعتاً امام ایستاده بودند، ایشان رفت. وقتی به شهادت رسید بعضی از این، همین طور که فرمودید شهدا قبل از این که شهید شوند شرایطی پیش آمده امام را صدا زدند. مثلاً قاسم امام را صدا زد، علی اکبر امام را صدا زد. بعضیها را هم خودِ امام حسین با سرعت آمدند. این دیگر نه؛ این وقتی روی زمین افتاد دیگر صدا نزد. یعنی در واقع همین اذن را کافی دانست، همین قدر که به او اجازه دادند اسمش در سلک شهدا بیاید. حالا تعبیر من این است که گفت بس است، کم افتخاری نیست. راحت سرش را روی زمین گذاشت که جان بدهد. اما یک وقتی یک دست گرمی این سر را برداشت، روی زانو گذاشت. خیلی هم تعجب کرد. گفت من کسی را صدا نزدم، آشنایی هم در کربلا ندارم. ولی نمیتواند ببینید، چهره را خون گرفته است.
آقا این دست مبارک را آورد این خونها را از چهرهاش پاک کرد. وقتی خون را پاک کرد، او دید که آقا ابی عبدالله است. آقا برایش دعا کرد.خدایا او را روز قیامت سپید رو کن، او را با ابرار محشور کن، «وَاَحشُرُکُم مَعَ الاَبرار». بعضی نقلها راجع به ایشان دارد، بعضی از نقلها هم راجع به اسلم دارد. در مورد هر دو نقل شده است.
چون یک غلام دیگری هم به نام اسلم داشتند، او ترک بود. روز عاشورا آمد، روی زمین افتاد، امام بالا سرش آمد، سرش را به دامن گرفت و صورت به صورت او گذاشت. بعضیها راجع به ایشان نوشتند. یعنی هر دو نقل شده است که امام خم شد، «وَضَعَ خَدَهُ عَلَی خَدِّه». و یک جملهای گفت، اگر راجع به ایشان باشد. عرض کردم راجع به اسلم هم نقل شده است. گفت: «مَن مِثلِي یَابنَ رَسُولِ الله وَضَعَ خَدَّهُ عَلی خَدَّه» آی دنیا چه کسی افتخار من را دارد که پسر پیغمبر صورت روی صورتم گذاشت. خودِ آمدن امام، خودِ سر به دامن گرفتن، خودِ خون از چهره پاک کردن خیلی مهم است.
شریعتی: یعنی در نگاه او من که باشم که امام این گونه من را تحویل بگیرد.
حجت الاسلام رفیعی:
سرم خاک کف پای حسین است
دلم مجنون دریای حسین است
بهشت ارزانی خوبان عالم
بهشت من تماشای حسین است
به وقت مرگ چشمم را نبندید
که چشم من به سیمای حسین است
این مصداق این شعر است. من گفتم یکی از شاهکارهای شعر آقای سازگار یک موردش همین است.
به وقت مرگ چشمم را نبندید
که چشم من به سیمای حسین است
من بارها گفتم، تعارف هم نمیکنم. گفتم اگر آدم بداند که چنین اتفاقی برایش میافتد همین الان میمیرد. خیلی افتخار است. و این اتفاق برای بعضی بزرگان ما پیش آمده است. بعضی بزرگان ما در موردشان نقل شده است. مرحوم آیت الله العظمی حجت که پدر شهید هم هستند در قم در مدرسه حجتیه دفن هستند، ایشان دامادشان حاج شیخ مرتضی حائری بودند. من حاج شیخ مرتضی را دیده بودم. سال 66 فوت کرد. خیلی فرد متدین و مومن بودند. من خودم از آیت الله مشکینی شنیدم، که فرمود هر که میخواهد چهره بهشتی ببینید ایشان را ببیند.
حاج شیخ مرتضی داماد آیت الله حجت بود. ایشان میگفت وقتی آقای حجت جان میداد، لحظه آخر یک نگاهی دور اتاق کرد، یک مرتبه گفت آقا اباعبدالله خوش آمدید، آقا امیرالمومنین خوش آمدی، آقا امام حسن، پیامبر، تمام معصومین. حتی ایشان میگوید حضرت زینب را هم نام برد. و همواره به زبان ترکی و فارسی میگفت خوش آمدید، خوش آمدید. امیدواریم که «مَعَکُم فِي الدُنیا وَ الآخِرَة». انشاءالله همین طور باشد. ما این دنیا که الحمدالله درِ خانه اینها بودیم، اگر موقع جان دادن هم آقا اباعبدالله این گونه عنایت کند دیگر هیچ چیزی خوف نیست، دیگر خیلی سوال و جواب و نکیر و منکر نیست. ما از کانال آقا اباعبدالله میآییم.
شریعتی: گفت غلامتان به من آموخت در میانه خون که رو سیاهی ما نیز چارهای دارد.
حجت الاسلام رفیعی: آن جا هم که گفت «لِلجَنَةِ بابُ یُقالُ لَهُ بابُ الحُسَین».انشاءالله. این هم راجع به جناب جون بود. اما شخصیت سومی که حالا یک قدری بیشتر حرف دارد، امیدواریم برسیم در این برنامه به آن برسیم، جناب حبیب بن مظاهر است. دیگر به حرف ح میرسیم. این هم یک آدم عجیبی است.
یک بار دیگر هم عرض کردیم که بعضی از اینها باید تبدیل به سریال شود، این شخصیت هم واقعاً جا دارد مثل سلمان که دارند برایش سریال درست میکنند. بعضی گفتند، یعنی درست هم است، از اصحاب پیامبر است. چون در کربلا 75 سالش بود. 15 سال از امام حسین، یا بیشتر میشود. امام 56-57 سال داشتند. بیشتر میشود، از امام نزدیک 20 سال بزرگتر بود. از اصحاب امیرالمومنین است، از اصحاب امام حسن است، از اصحاب امام حسین است. از آنهایی است که هیچ درجه کجی ندارد. یعنی این گونه آمده است. صاف پشت سر اهل بیت تا آخر آمده است. میدانید که امیرالمومنین وقتی به حکومت رسیدند، حالا بد نیست بینندگان این را بدانند، نمیدانم اسمش را چه بگذاریم یک گردان بگذاریم، گارد ویژه بگذاریم.
یک گارد ویژهای درست کردند، یک لشکر ویژهای درست کردند، به نام شرطه الخَمیس. شرطه که معنایش معلوم است، به معنای پلیس و کسی که مسئولیت نظامی دارد. خمیس چون سابقاً لشکر را پنج قسمت میکردند. مثلاً میگفتند این مقدمه لشکر است یعنی جلو، بعد میگفتند ساق لشکر، بعد میگفتند یمین، بعد میگفتند یسار، بعد میگفتند قلب. یعنی یک لشکر را به پنج قسمت تقسیم میکردند.
یک لشکر یک پیشگام داشت که مقدمه، یک ساق که در واقع آن نقطه اصلی بود، یک گروهی که به میمنه بودند، یک گروهی که به میسره بودند یعنی چپ و راست، و یکی هم قلب لشکر بود که پنج قسمت میشد. شرطه الخمیس یعنی آن چیزی که علاوه بر این پنج تا به عنوان گروه ویژه بود. الان در کشور خودمان هم داریم، همه دنیا دارند. یعنی یک گروهی غیر از ارتش و سپاه است، یک سری ماموریتهای ویژه دارند. اینها ماموریتشان چه بود؟ ماموریت اینها یکی حفاظت از اصل حکومت بود، از جان خلیفه بود، ورود به بحرانهای سخت بود، حفاظت از شهر بود. مثلاً اینها محافظت شهر کوفه بودند.
شریعتی: نیروهایی که برای بحران تربیت شده بودند.
حجت الاسلام رفیعی: یا مثلاً در شرایط صلح هم از اینها استفاده میشد، برای جمع آوری زکات. یا یک جا سیل میآمد. همه جا نیروی ویژهای بودند که ورود میکردند. حبیب جزو اینها است. اینها تا 6 هزار نفر هم نوشتند.
شریعتی: در دوره امیرالمومنین؟
حجت الاسلام رفیعی: بله. این را حضرت امیر تشکیل داد. حالا من اسم بعضیهایشان را نوشتم. مثلاً عمار، مقداد، جابر بن عبدالله انصاری، اصبغ بن نباته. چون بعضی دوستان ممکن است با این واژه برخورد کنند، شرطه الخمیس. حالا خمیس در لغت به معنی پنج شنبه هم است، ولی این جا ظاهراً معنایش همین است که من عرض کردم. یعنی از میان 5 عنوانی که در لشکر است، اینها یک گروه ویژهای هستند که در جاهای حساس، هم در جنگ و هم در صلح، ورود پیدا میکنند. به تعبیر حضرت عالی در بحرانها ورود پیدا میکردند. این یکی از ویژگیهایی است که برای جناب حبیب است.
شریعتی: خیلی هم به حضرت نزدیک بودند، یعنی حلقه اول اطرافیان حضرت بودند.
حجت الاسلام رفیعی: بله. که حالا معروف است که مثلاً اصبغ بن نباته میگفت که آقا امیرالمومنین برای ما فتح را تضمین کرده است، و ما هم برای آقا تا مرز شهادت را تضمین کردیم. اینها دیگر تا پای خون با آقا بیعت کرده بودند. کسانی بودند که من اسمشان را نیروی ویژه میگذارم. این یک نکته بود. نکته دوم این است که خود حبیب بن مظاهر، مثل سلمان که صاحب سر بود و یک چیزهایی میدانست، حبیب هم این گونه بود. ایشان از بزرگان قبیله بنی اسد است. قبیله بنی اسد قبیله مهمی بودند. الان هم در عراق هستند.
یک وقتی تعدادی از این افراد ایستاده بودند، حبیب و میثم تمار به هم رسیدند. احوال پرسی کردند. حبیب رو به میثم کرد، گفت میبینیم مردم خرما فروش و خربزه فروش، چون تمار مغازه داشته، که در دفاع از امامت مولایش امیرالمومنین او را به شهادت میرسانند و شکم او را پاره میکنند. این را حبیب به میثم گفت. میثم هم گفت بله، بنده هم شما را میبینم که یک روزی کوفه سرت بالای نیزه وارد این کوفه میشوی. رفتند.
آنهایی که آن جا بودند یک مقدار به هم نگاه کردند، گفتند عجب آدمهای دروغگویی هستند. چه کسی از مرگ کسی خبر دارد. این به او میگوید شکم تو پاره میشود، او به این میگوید سرت را بالای نیزه میبرند. رشید هجری رسید. رشید هم از همین طایفه است. گفتند رشید نبودی ببینی دو نفر چه میگفتند. گفت چه میگفتند؟ گفتند این این گونه گفت، او آن گونه گفت. گفت پس کامل هم نگفتند، بگذارید من کامل بگویم. آن کسی که سر حبیب را میآورد برای 100 درهم میآورد.
گفتند «اَنتَ اَکذَب مِنهُما» تو که یک دروغ دیگر هم اضافه کردی. همهی این اتفاقها افتاد. میثم به شهادت رسید، حبیب سرش بالای نیزه وارد کوفه شد، آن نیزه داری که سر حبیب را آورد برای 100 درهم آورد. حالا من غرضم از این داستان این پیش بینی حبیب بود.
شریعتی: جناب حبیب هم جزو بزرگان کوفه است.
حجت الاسلام رفیعی: بله. و ایشان از کسانی است که وقتی مسلم بن عقیل به کوفه آمد با او بیعت کرد و محکم در دفاع از مسلم ایستاد، و جزو کسانی است که به امام حسین نامه نوشته است. یعنی خودِ حبیب بن مظاهر، حالا مَظاهر میگویند مُظاهر هم میگویند، جزو کسانی است که با اباعبدالله (ع) نامه نوشته و امام را دعوت به کوفه کرده است. و بعد از آن که مسلم شهید شد و آن اتفاقات در کوفه پیش آمد و مسلم تنها ماند و به شهادت رسید،
بالاخره با یک شرایطی خودش را به کربلا رساند. به مکه نه، به کربلا رساند. که ظاهراً در محرم هم رسیده است. چون زینب کبری و امام حسین و اهل بیت در کربلا مستقر بودند. یک وقتی حضرت زینب به امام حسین عرض کردند برادر اینها همواره اضافه میشوند، دو هزار، سه هزار. پس لشکر شما چه؟ ما همین تعداد هستیم؟ یعنی قرار است با همین میزان با آنها بجنگیم؟ امام فرمودند نه، آنهایی که باید بیایند میآیند که یک وقتی دیدند از آن عقب یک سایههایی دارد حرکت میکند.
امام فرمودند اینها لشکر من هستند. چه کسانی هستند؟ مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر. حالا بعضی گفتند غلامش هم بوده است. در بعضی نقلها دیدم که حضرت زینب خوشحال شد از این که حبیب آمده است. به هر حال آمد و به اباعبدالله (ع) پیوست. ششم محرم خدمت آقا آمد.
گفت آقا قبیله من نزدیک هستند، اجازه دهید بروم از اینها تا میتوانم یار بیاورم. امام هم مانع نشد. فرمود برو. آمد و با قبیلهاش صحبت کرد و 70 نفر را آماده کرد. این 70 نفر خیلی مهم بود. ولی به امر سعد ملعون خبر رسید، آدم فرستاد که جلوی آنها را بگیرند. نگذاشتند بیایند. این یک بخشی از زندگی حبیب بن مظاهر است. حالا من برگردم به داستان کربلایش اگر فرصت هست.
شریعتی: بله، وقت هست.
حجت الاسلام رفیعی: گفتم یک موقع زمان قرائت قرآن دیر نشود. یک نکتهای که راجع به حبیب است، حبیب بن مظاهر امام هم صبح عاشورا ایشان را میسره سپاه گذاشت، یعنی قسمت چپ. گفتیم که5 قسمت بودند. اینها تعدادشان کم بود. امام یک میمنهای درست کرد، یک قسمت راست و یک قسمت چپ. و حبیب را در این موضع قرار داد یعنی در موضع کسانی که در قسمت چپ قرار گرفته بودند. فرمانده سمت چپ لشکر بود. ولی عجیب شب عاشورا خوشحال بود. شوخی میکرد، سر به سر بقیه میگذاشت، میگفت رها کن.
میگفت: «فَأِیِّ مُوضِعٍ» چه موضعی و چه جایی، «اَحَق بِهذه السُرُور» امشب شوخی نکنم چه زمانی شوخی کنم. شب شهادت است. دعا کنیم عاقبت بخیر بشویم. آقای شریعتی من هر وقت سر قبرش میروم همین یک مورد را میخواهم. میروم کنار این قبر، هر کار هم کنی دو مرتبه رد میشوی. میروم میگویم آقا، دعا کن ما عاقبت بخیر شویم. تو شدی، ما را دعا کن. میدانید که صاحبت کرامت است. شیخ جعفر شوشتری منبر میرفت، حافظهاش ضعیف بود. و ایشان در واقع تفسیر صافی را میبرد و از رو میخواند. و روضه را هم کتاب میبرد و از رو میخواند.
روضه از کتاب میخواند دید اذیت میشود. این منبر بخواهد بگیرد و تاثیر گذار باشد باید حافظه قوی باشد. بلند شد و به امام حسین متوسل شد. خودش میگوید شب آقا ابیعبدالله (ع) را خواب دیدم. میدانید که بعضی از این رویاها، رویاهای صادقه است. خواب دیدم در خیمهای نشسته بودند، من وارد شدم دیدم یک آقایی هم آن جا ایستاده است، آقا فرمودند حبیب یک قدری سویق به شیخ جعفر بده. که میگوید ایشان آن سویق را که در دهان من گذاشتند، از خواب پریدم احساس این را هنوز داشتم. و میگوید همان شد. شیخ جعفر میدانید ک منبرهای تاثیر گذاری داشتند.
وقتی روی منبر یک جمله میگفت «وَ أمتازُوا الیَومَ أَیُّهَا المُجرِمُونَ» ناله بلند میشد. معروف بود میگفتند اینهایی که از پا منبر ایشان بیرون میآمدند تا یک هفته گیج بودند. واقعاً تاثیر گذار بود. وقتی روی منبر این آیه را خواند که قرآن میفرماید: «إنَّمَا المُومِنونَ الَّذینَ إذا ذُکِرَ الله وَجِلَت قُلُوبهُم» گفت مومن کسی است که وقتی یاد خدا میکند دلش بلرزد. میگفت من یاد خدا را میبرم ببینیم چه کسی دلش میلرزد. شروع میکرد الله الله الله. چیز زیادی هم نمیگفت. گریه گریه گریه. این تاثیر همان سویقی بود که به امر امام حسین، حبیب به دهان شیخ جعفر گذاشت. به هر حال روز عاشورا نزدیک ظهر، یک بار دیگر هم عرض کردیم امام حسین وقتی خواست به نماز بایستد یک نانجیبی آمد گفت نماز شما قبول نیست. حبیب به او حمله کرد. او را به درک واصل کرد و بعد به میدان رفت.
یک رجزی دارد که حالا من یک اشارهای به آن رجز کنم، یک بخشی از آن را هم برای بعد از قرآن میگذاریم. گفت: «أنَا حَبیبٌ وَ أبی مُظَّهَر». اینها چرا اسمشان را میگفتند؟ چون اینها صحابی پیغمبر هستند، و آن لشکر حبیب را میشناختند. من حبیب هستم، پدرم را هم میشناسید، فلانی است. «فارِسُ هَیجاءٍ وَ لَیثٌ قَسوَر» ما اهل مبارزه هستیم، رزمندهایم، ترسی هم از مبارزه نداریم. «أنتُم أَعَدُّ عُدُّةً وَ أَکثَر» بله شما هم بیشترید و هم سلاح بیشتر دارید. «لَنَحنُ أَزکی مِنکُمُ وَ أَطهَر» ولی ما وفادارتر هستیم، ما صبورتر هستیم. با خواندن این رجز و جنگیدن به شهادت رسید. حالا داستان آمدن امام بالای سرش را میگذاریم برای ادامه برنامه انشاءالله.
نکتهی دوم آن است که وقتی حبیب روی زمین افتاد و به شهادت رسید، حالا امام حسین با او گفتگو داشته یا نه نقل نشده است، اما دارد که «هَدَّ ذلکَ حُسَینا». خیلی امام حسین را ضربه زد، امام سخت آمد. چطور راجع به حضرت عباس دارد که «إن کَثَرَ زَهری»، «هَدَّ ذلکَ حُسَینا». یعنی این شهادت تاثیر شدیدی گذاشت.
برای امام سنگین بود. نکته سومی که باز خیلی مهم است، امام در کنار بدن حبیب وقتی رسیدند، این جمله روی قبر ایشان نوشته شده است حتماً دیدید که یک پارچه سبزی آن جا افتاده است، فرمودند: «لِلهِ دَرُکش یا حَبیب» خدا به تو جزای خیر دهد، «کُنتَ فَاضِلاً» تو آدم فاضلی بودی، «تَختِمُ القُرآنَ فِی لَیلَةِ واحِدَة» یک شب یک ختم قرآن میکردی. که نقل شده است که حبیب بعد از نماز عشاء، البته وقتی یک چنین چیزی نقل میشود لازم نیست هر شب اتفاق بیفتد. ما طلبهها میگویم در توصیف یک کسی به یک صفتی اصل اتفاق ولو چند بار هم باشد کافی است.
این که آیا همه شبها بوده یا بعضی شبها مهم نیست. اما اصل این قصه آمده است که حبیب بعد از نماز عشاء شروع به خواندن قرآن میکرده، یک ختم کامل قرآن که تقریباً 5-6 ساعتی طول میکشد که تبعاً به نماز صبح وصل میکرد. و این در حالات او آمده است. این تعارف نیست که امام حسین میکند که «کُنتَ فَاضِلاً تَختِمُ القُرآنَ فِی لَیلَةِ واحِدَة». این کل داستان بود که من به اشاره گفتم. نکات دیگری هم بود. ایشان پسری هم به نام قاسم بن حبیب دارد که در کوفه بوده، وقتی سر حبیب را آوردند رفت پیش کسی که سر را داشت، اصرار کرد و او نداد. که این هم در حالات ایشان نقل شده است.