1400-07-06-حجت الاسلام والمسلمین رفیعی
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
ما بحث کلیمان راجع به اصحاب پیامبر بود منتها این دو ماه صفر و محرم را به اصحاب اختصاص دادیم. طبیعتاً این هفته و هفتهی آینده این بحث را جمع میکنیم. گرچه همهی اصحاب را هم نرسیدیم ولی به هر حال شاخصها را عرض کردیم. حالا سعی میکنیم در این دو جلسه که باقی مانده است بعضی از این شخصیتها که در تاریخ مطلب دارند بیان کنیم. گرچه راجع به ویژگیهای اصحاب به طور مستقل صحبت کردیم که اینها چه خصوصیاتی دارند. یکی از اصحاب امام حسین، عابس بن شبیب یا عابس بن ابی شبیب است.
مرحوم شیخ طوسی در کتاب رجال که خیلی به سختی از کسی تعریف میکند میگوید: «مِن اَشجَعِ اَصحابِ الحُسَین» از شجاعترین یاران اباعبدالله بود، «وَ أَنشَطِ اَصحابِ الحُسَین» یعنی بانشاط و دلاوری. این آدم از کسانی است که در شهر کوفه بوده است. وقتی که مسلم بن عقیل به نمایندگی از امام حسین به کوفه آمدند، میدانید که مسلم اول به منزل مختار رفتند. بالاخره افرادی آمدند با مسلم بیعت کردند و به ایشان وعده دادند.
جزو اولین کسانی که نزد مسلم آمد و بیعت کرد ایشان است. منتها یک عبارت خیلی زیبایی خطاب به مسلم بن عقیل دارد که این نشاندهندهی آن بصیرت و معرفتش است. من عبارتش را خدمتتان عرض میکنم. مسلم به عابس میگوید، هنوز کربلا خبری نیست، قبل از کربلا است. میگوید: «أَمَّا بَعد: فَإنِّي لا أخبَرُکَ عَنِ النَّاس» من نمیتوانم به تو از قول مردم وعده دهم، بگویم هزارنفر میآوریم، پنج هزار نفر میآوریم، نه. «وَ لَا أَعلَمُ ما فِي أَنفُسِهِم» و من نمیدانم در دل این مردم چه میگذرد. این میرساند که یک توجهی به وضعیت کوفیان داشته است. نمیدانم در دل اینها چه میگذرد.
«وَ ما اَغَرَّکَ مِنهُم» من نمیخواهم تو را بفریبم با وعدهی این که مسلم غصه نخوری، این جا همه شیعه هستند، همه پیرو شما هستند، خیالت راحت باشد؛ نه. عبارت را دقت کنید. «وَ الله لَاحدّثُنکَ عَمَّا أَنا مُوطّن نَفسي عَلَیه» من از خودم حرف میزنم، آن چیزی که من میتوانم به شما وعده دهم این است که عرض میکنم و قول میدهم پای شما میایستم. «وَ اللهِ لَاُجیبَنِّکُم إذا دَعُوتُم» شما دعوت کردید، من پاسخ شما را میدهم. «لأقاتِلّنَّ مَعَکُم عَدّوّکُم» من از خودم میگویم.
شریعتی: بقیه را نمیدانم، راجع به خودم حرف میزنم.
حجت الاسلام رفیعی: حرف گزاف نمیزنم، نمیخواهم بازارگرمی کنم. ولی خودم را میدانم که من با شما هستم. «لأَضرّبَنَّ بِسَیفِي دونَکُم حَتّی ألقَی الله» تا کجا قول میدهم؟ تا آن جا که شهید شوم. با شمشیرم از شما دفاع میکنم تا خدا را ملاقات کنم. این جا جالب است. نه این که این کار را میکنم که مسلم تو خوش بیاید. این خیلی حرف مهمی است. «لَا اُریدُ بِذلِکَ إلّا ما عِندِالله» هدف من از این کار جز رضایت خدا نیست. این عمق حرف است. این اخلاص عابس را میرساند. این چه زمانی است؟ این هنوز کربلایی نیست، هنوز مسلمی تنها نشده است، در خانهی مختار چنین حرفی میزند. مسلم بن عقیل از این خوشش آمد.
شریعتی: خیلی دلگرم کننده است.
حجت الاسلام رفیعی: گفت حالا که این دلگرمی را دادی نامهی من را به امام حسین تو ببر. مسلم باید به امام حسین جواب دهد که بالاخره بیا نیا، مردم بیعت کردند، نکردند. و جالب است دومین شخصیتی که بعد از عابس بلند شده و این حرفها زده حبیب بن مظاهر است. یعنی ایشان قبل از حبیب این اعلام را کرد و این کلمات را بر زبان جاری کرد. بالاخره نامه اباعبدالله الحسین را گرفت و خدمت امام حسین آمد. این معلوم میشود خوش سخن هم بوده است. وقتی نامه را تقدیم امام حسین کرد گفت: «یا اَباعَبدِالله وَ اللهِ ما اَقدِرُ عَلی عَن عَطفَ القَتل اَعَز عَلَیک مِن نَفسي عَلَیکَ السَّلام» گفت هیچ راهی از این که از شما دفاع کنم جز خون دادن خودم پیدا نکردم، من تنها چیزی که با آن میتوانم از شما دفاع کنم فدا کردن جانم است. هنوز امام به کربلا نیامده، این حرفها شب عاشورا نیست. هنوز در گیر و دار نامهها و دعوت است. این را به امام حسین عرض کردم.
شریعتی: ایشان و جناب حبیب جزو باوفاها و با معرفتها بودند.
حجت الاسلام رفیعی: و از کسانی هستند که واقعاً هم پای عهدشان ایستادند. نکتهی دیگری که هست روز عاشورا بالاخره اجازه گرفت و صاحب انساب الاشراف، بلاذری میدانید که کتاب تاریخی است که به این موضوع پرداخته است. میگوید عابس روز عاشورا با شمشیرش به میدان آمد. کسی جرئت نمیکرد مقابل او برود.
عمرسعد فریاد زد این شجاع است، تکی حریف آن نمیشوید. «حاصِرُوا» محاصرهاش کنید، «حَجارَه» سنگ باران کنید. لذا از راه دور شروع کردند. این دید که مثل این که اینها ترس برداشتهاند، زره اش را هم درآورد. گفت ببینید من نمیترسم، بیایید جلو با من بجنگید. بالاخره جلو آمدند و وارد جنگ شدند. عمر سعد میگوید وقتی این وارد میدان شد یک شخصی که این را میشناخت گفت: «هذا اَسَدُ الاَسود» این شیر شیران است. این شیر بیشه است. «هَذا ابنُ اَبی شَبیب» این پسر ابی شبیب است.
معلوم میشود یک چهرهی شجاع و به نامی در میان اصحاب اباعبدالله بوده است. بالاخره وقتی شهید شد سر این که چه کسی این را کشته است دعوا بود. این میگفت من، آن میگفت من. عمرسعد گفت: «لا تَختَسِمُوا» دعوا نکنید، «هَذا لَم یَقتُلُ سِنانِ واحِد» این کسی نبود که یک نفر بتواند از پا دربیاورد. هیچ کدامتان هم بیخودی به خودتان انتصاب ندهید، کسی نبود که کسی بتواند تکی به شهادت برساند. این راجع به جناب عابس بن ابی شبیب است که از اصحاب امام حسین است و این ارتباط را در مکه با مسلم داشته است.
باز من جایی ندیدم که امام توانسته باشد کنار بدن یا بالای سرشان بیایند ولی واقعاً چه اصحابی، چه یارانی، که امام حسین میفرمایند من اصحابی باوفاتر و نیکوتر از شما سراغ ندارم یک تعارف نیست. این راجع به عابس که خوشبختانه در معتبرترین منابع مثل تاریخ طبری که از کهنترین کتابهای تاریخی ما است، در انساب الاشراف و جاهای دیگر شرح حالش آمده است. حالا با سرعت بیشتری از اینها عبور کنیم. اما شخصیت دیگری که در تاریخ مطرح است و ایشان هم معروف است از اصحاب امیرالمومنین و اصحاب امام حسین است، عبدالله بن عمیر کلبی است. یک رمانی یکی از آقایان راجع به ایشان نوشته است به نام «نامیرا». دیدهاید؟
شریعتی: بله نامیرا را خواندم.
حجت الاسلام رفیعی: بله، راجع به همین است. خیلی قشنگ است. من بخشهایی از این را خواندم، همه را نرسیدم بخوانم. نامیرا یعنی کسی که هیچ وقت نمیمیرد، زنده است، همیشه زنده است، جاودان است. این رمان نامیرا را شما در برنامهتان معرفی کنید. واقعاً خواندنی است چون نویسندهی محترم خیلی وقت گذاشته است. آفرینش الفاظی که در این کتاب به کار رفته است. عبدالله بن عمیر کلبی میگوید من با خانوادهام بودیم. خیلی هم زیاد جنگ را دوست داشتم، مخصوصاً دوست داشتم با مشرکین بجنگم و دخل اینها را دربیاورم. ولی آن زمان جنگ با مشکرکین نبود.
شریعتی: حسرت میخورده که چرا آن زمان نبوده است.
حجت الاسلام رفیعی: بله. و الان هم زمینهای نیست. میگوید میدیدم آدم میآید. از طرف کوفه آدم میآید. چه خبر است؟ از یکی از اینها پرسیدم که گفتند ما داریم میرویم، عمرسعد دستور داده است در منطقه کربلا و برای محاصرهی حسین بن علی میرویم. حسین؟ پسر پیامبر؟ نوهی پیامبر؟ میگوید آمدم پیش همسرم ام وهب گفتم میدانی که اینها میروند با فرزند رسول خدا بجنگند. صحبت ما از جنگ با مشرکین بود اما اینها میروند با پسر پیامبر بجنگند. اگر اجازه دهی من بروم. گفت نه، من اجازه نمیدهم، با هم میرویم. گفتم جنگ است، همه مرد هستند. گفت من هم میآیم.
نقل دارد که «التَحَقُوا بِرَکبِ الحُسَین لَیلَة» خودشان را ملحق کردند به لشکر امام حسین در دل شب. حالا یک تعبیری این جا دارد، من این را برایتان بخوانم. میگوید: «وَ اللهِ لَقَد کُنتُ عَلی جِهادِ اَهل الشِرکَ حَریصا» خیلی دلم میخواست که با مشکرین بجنگم. «وَ إنِّی لَاَرجُو أَن ألّا یَکُون جَهادَ هُولاءِ الَّذین یَغِزونَ ابنَ بِنتِ نَبِیِّهِم أیسَر ثَواباً عِندَ الله مِن ثَوابِهِ إیّایَ فِي جَهادِ المُشرِکینَ» من امید دارم که جهاد در رکاب پسر دختر پیامبر ثوابش کمتر از جهاد در مقابل مشرکان نیست. این خیلی آگاهی میخواهد. اینها مسلمان بودند، اینها اهل کوفه بودند، همشهری عابس بودند. این بصیرت و امام شناسی او را میرساند. فلذا میگوید: «فَدَخَلَ إلَی امرَأَتِهِ فَأَخبَرَها بِما سَمِع» میگوید رفتم نزد همسرم و گفتم غصه این است. «فَقال أَصَبتَ» گفت درست میگوید. جهاد با این قاتلین امام حسین کمتر از جهاد با مشرکین نیست. اما «وَأَخرِجني مَعَکَ» من هم با خودت ببر. اینها روز عاشورا به کربلا آمدند.
یعنی قبل از محرم به امام حسین پیوستند. بعضی معتقدند که اولین شهید است. اختلاف است که حر اولین شهید است یا ایشان. اگر اولین نیست، جز اولین شهدای کربلا است که به میدان آمده و جنگیده است. رجزی دارد. من این رجز را برای بینندگان عزیز بخوانم. «إن تُنکِرُوني فَإنَا ابنُ کَلب، حَسبی بِبیتی فِي عَلیم حَسبي» اگر کسی من را نمیشناسد من از خاندان بنی کلب هستم. اینها قبیله بودند. خاندانم در میان من من را بس میباشند. بعد شروع کرد. «إنِّي امرُو ذُو مِرَّةِ وَ عَصَب» من مرد توانمند و قویای هستم و روی ارزشهای خودم غیرت دارم. «وَ لَستُ بِالخَوارِ عِندَ النَکب» من آدمی نیستم که در مقابل شما خوار شوم، خودم را ذلیل کنم. خوار یعنی ضعف. «إنِّي زَعیمُ لَکَ أُمِّ وَهَب، بِالطَعنِ فیهِم مَقدِما وَ الضَرب» من به ام وهب همسرم قول میدهم که تا آن جایی که جان دارم با شمشیر و نیزه مقابل اینها بجنگم. بالاخره به میدان آمد و شهید شد.
وقتی به زمین افتاد، همسرش جوان بود. ام وهب آن صحنه را که دید عمود خیمه را دید. بلند شد به طرف اینها حمله کند. اباعبدالله این صحنه را که دید. واقعاً امام حسین چه صحنههایی روز عاشورا داشته است. فرمود: «إرجِعي إلَی الفُسطاط» خانم برگرد. این به دستور امام عمود را انداخت اما آمد کنار بدن شوهرش نشست. به هر حال داشت جان میداد. رستم نامی است، در فیلم مختار هم بود. این غلام شمر است.
شریعتی: آن پیرمرد؟
حجت الاسلام رفیعی: بله. البته آن بنده خدا که هنر پیشه است و فیلم بازی کرده است. این شمر به او گفت برو سراغ این زن و او را بکش. آمد با یک نیزهای زد و او را شهید کرد. لذا ام وهب یکی از شهدای کربلا است. این هم در تاریخ نقل شده است. منابع مختلفی این را نوشتند که حالا من از بعضی نقل کردم. حالا عبارتی که امام حسین به این خانم گفت بگویم. این است که: «فَنادی الحسُیَن» امام به این خانم فریاد زد. «مِن اَهلِ بَیتي خَیرا» انشاءاله خدا به شما جزای خیر دهد. «إرجِعي رَحِمَکَ الله إلَی النِساء فَأجلِسي مَعَهُنَّ» زنها جهاد بر آنها نیست. «فَإنِّهُ لَیسَ عَلَی النُساء قَتال» برگرد. «فَانصَرَفت» این منصرف شد، حرف امام را گوش کرد. اما دارد که وقتی آمد با همسرش وداع کند و نشست کنار او، شمر به آن غلامش اشاره کرد که او را به همسرش ملحق کن و او هم به شهادت رسید. من برداشتم این است که این از اول نمیخواست جدا شود. شرط کرد که با هم آمدیم با هم میرویم. گفت من را با خودت ببر.
شریعتی: رفیق نیمه راه نمیشوم.
حجت الاسلام رفیعی: این جا هم این توفیق را داشت. لذا شهدای زن هم در کربلا داشتیم، از جمله ام وهب.
شریعتی: این غیر از آن ام وهب است؟
حجت الاسلام رفیعی: بله، این غیر از آن است. این همسر عبدالله بن عمیر کلبی است که در منابع مختلفی به این اشاره شده است. داستان ایشان را هم به پایان میبریم و از این جا رد میشویم. دو برادر هم به نام عبدالله و عبدالرحمان هستند. اینها هر دو برای قبیله غفاری هستند و کربلا بودند. متنی که در تاریخ نقل شده است این است که عبدالرحمان و عبدالله فرزندان ازره غفاری آمده است. حالا پدرشان را کاری نداریم، به هر حال اینها دو برادر هستند. یک عبارت جالبی است.
شریعتی: قاعدتاً باید جزو خاندان ابوذر باشند.
حجت الاسلام رفیعی: بله. اینها روز عاشورا خدمت امام حسین آمدند. من به نظرم است که یک بار دیگر هم در برنامه عرض کردم. به امام عرض کردند: «یا اَباعبدالله عَلَیکَ السَّلام» ما آمدیم با شما وداع کنیم. «هَذا عَدُّوُ اِلَیک» یعنی ما داریم میرویم به نبرد با دشمن. به امام نزدیک شدند و بعد این را گفتند: «فَاَحبَبنا اَن نُقتَلَ بَینَ یَدَیک نَملُ عَلیک» ما دوست داریم شما مبارزهی ما را ببینید. ما در رکاب شما که جان میدهیم شما تماشا کنید. عشقشان به این بود که تو ببینی. امام علیه السلام فرمودند: «مَرحَبَ بِکُما، اُدعُوا مِنِّي» جلو بیایید. نزدیک شدند. «فَجَعَلا یُقاتِلان غَریبً مِنه» اینها دو کسی هستند که نزدیک امام حسین جنگیدند و امام نظارهگر مبارزهی اینها بوده که در زیارت ناحیه مقدسه هم به اینها سلام داده شده است. البته رجزی دارند که ما به همین میزان اکتفا میکنیم. ما تقریباً به کلمهی عین رسیدیم. این چند نفر را نام بردیم. اگر فرصت است که ادامه دهیم.
حجت الاسلام رفیعی: در این صفحه سوره مریم، آیه 30، کلمات حضرت عیسی در گهواره است. وقتی که مریم علیها السلام این فرزند را پیش آن مردمی که بودند آوردند و گفتند مریم، این بچه را از کجا آوردی حضرت عیسی علیه السلام به نطق آمد و این گونه گفت: «قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ». جالب است. به یک نقطهای زد که بعداً این نقطه دچار محل مناقصه در مسیحیت شد. ایشان پسر خداست. «آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا» به من کتاب میدهد و من کتاب میدهم.
البته ایشان 30 سالگی مبعوث شد ولی به اعتبار آینده الان میگوید من پیامبر هستم. آن چیزی که مهم است و من خدمت بینندگان میخواهم عرض کنم در این معرفی خودش چند ویژگی از خودش گفت. یکی گفت: «وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ» من هر کجا باشم باعث برکت هستم. از امام صادق سوال کردند این «مُبَارَكًا» یعنی چه. فرمود یعنی نفاع، یعنی پرنفع هستم.
هر که هر جا خدمت کند و بار از دوش مردم بردارد مبارک است. بعد در ادامه ایشان خودش را معرفی کرد. در گهواره است. فرمود: «وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّا» نماز و زکات در سفارش کهن است. خدا به من سفارش نماز را کرده است و سفارش زکات را تا وقتی که زنده هستم. و نکتهی بسیار مهمتر که جوانان عزیزمان دقت کنند. پدر که نداشت، مادر داشت. فرمود: «وَبَرًّا بِوَالِدَتِي» به مادرت نیکی کن. عزیزان ببینید در کنار مبارکا و نماز و زکات، میگوید احترام به مادر؛ نه احترام، نیکی به مادر. این همان است که بر والدین میگوییم.
شریعتی: احسان کنیم.
حجت الاسلام رفیعی: و بعد هم گفت: «وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّا» خدا من را جبار و شقی و زورگو قرار نداده است.
شریعتی: خیلی ممنون.
حجت الاسلام رفیعی: ما در حرف عین امروز مرور کردیم. چند نفری که نام بردیم عابس، عبدالله بن عمیر کلبی، عبدالله و عبدالرحمان دو برادر که در مقابل امام حسین به میدان رفتند. و اما شخصیت به نام دیگری که در همین حرف عین مورد بحث است عمرو بن قرظه انصاری است. این هم یک داستان عجیبی دارد. اولاً که قرظه خودش از اصحاب است، پدر اینها است و از کسانی است که سابقه جهاد و جنگ داشته است. دو پسر دارد، عمرو و علی. علی در سپاه عمرسعد است، عمرو در سپاه امام حسین است.
شریعتی: روزگار را ببین.
حجت الاسلام رفیعی: یک پدر، یک آموزش، یک تربیت؛ اما گاهی پتانسیل و ظرفیت در کسی نیست. یا رفیق بد است یا ... . چون بعضیها از ما سوال میکنند ما که لقمهمان حلال است، ما که خودمان نمازخوان هستیم، چرا بچه این گونه شده است.
شریعتی: چون خیلی مهم است. فقط این نیست.
حجت الاسلام رفیعی: میگویم لقمه حلالتر از نوح که شما سراغ ندارید. اما عوامل دیگر در تربیت یک بخش کار وراثت است، یک بخش کار رفقا و دوستان هستند. بله لقمه هم خیلی موثر است ولی سایر عوامل هم هست. به همین جهت جالب است که این دو برادر در کربلا مقابل هم هستند و علی بن قرظه تلاش میکرد که این را به سمت خودش بکشاند. مرتب به این میگفت که بیا، حسین تو را گول زده است. این هم میگفت نه، من باید بمانم و از ابی عبدالله دفاع کنم.
لذا از کسانی است که شجاعانه در رکاب ابی عبدالله جنگید. من اجازه میخواهم عبارت سید بن طاووس را که سید راجع به همین عمروبن قرظه نوشته است برای بینندگان بخوانم. میگوید: «قاتَلَ قِتالَ المُشرِکین مُشتاقین» مانند انسانها باشوق رفت به میدان. این عبارت پردازی برای سید است. «بالَغَ فِي خِدمَتِ سُلطانَ السَّماء». عبارت پردازی کرده است. در خدمت به فرمانروای آسمان یعنی حسین. چون در روایات دارد امام حسین در آسمانها مشهورتر از زمین است. «حَتِّی قَتَلَ جَمعَ الکَثیر مِن حِزبِ بِن زیاد» تعداد زیادی از این سپاهیان را کشت. «وَ جَمَعَ بَینَ سَدادٍ وَ جِهاد».
عبارتهایش را دقت بفرمایید، عبارتهای ادبی است. جمع کرد بین درستکاری و مبارزه. این تعبیرش جالب است. «کانَ لایَعطی إلَی الحُسَینِ سَهمٌ إلَّا طَقا بِیَدِه» هر تیری به طرف امام حسین میآمد با دستش میگرفت. از کسانی است که ظهر عاشورا ایستاد تا امام نماز بخواند. «ولا سَیفٌ» هر شمشیری به طرف امام آمد، «إلَّا تَلَقاهُ مُحُجَةِ» با خون خودش سپر شد. این تعبیر را جای دیگر هم داریم؛ «وَ بَذَلَ مُحجَة». «فَلَم یَکُن إَلی الحُسِین سُوءٌ حَتّی بِالجَراح» نگذاشته به اربابش لطمهای وارد شود تا این که خودش تمام بدنش غرق تیر شد. این جا بود که خدمت امام آمد گفت: «یَابنَ رَسُولِ الله أَوَفَیْتَ» آیا وفا کردم. «فَقالَ الاِمام: نَعَم، اَنتَ أَمامي فِي الجَنَّة» تو جلوتر از من در بهشت هستی، زودتر ملحق میشوی.
بعد وجود مقدس اباعبدالله به او فرمود: «فَقرَع رَسُولِ الله عَنِّي السَّلام» تو سلام من را به پیغمبر برسان و به پیغمبر اکرم بگو که ما داریم راه را ادامه میدهیم. ایشان وقتی شهید شد برادرش احساسی شد. جلو آمد و بی ادبی کرد. فریاد زد. من از بینندگان عزیز و همهی دوستداران اباعبدالله عذر میخواهم. بالاخره تاریخ است، باید نقل شود. گفت: «یا حُسِین، یا کَذّابَّ ابن الکَذّاب، اضلَلتَ أَخي» حسین تو برادرم را گمراه کردی. و او را وارد یک فتنه و معرکهای کردی. امام حسین علیه السلام با مهربانی فرمود: «إنَّ الله لَم یَضِّلُ اَخاکَ ولکنه هُدي أَخاکَ وَ اضلَک» تو گمراه شدی، خدا برادرت را هدایت کرد.
یعنی عجیب است. او فکر میکند دارد درست میگوید. شاید خیلی از اوقات برای مردم هم جای سوال باشد که ملاک این جا چیست که اگر یک کسی احساسش این است که طرف مقابلش ناحق است و این برحق است، این جا ما باید معیار و شاخص داشته باشیم. یکی از آن شاخصها خود وجود مقدس امام معصوم است. پسر پیامبر است، حجت خداست. دیگر نیازی به تردید ندارد. شما باید دنباله رو امام باشید.
شریعتی: حجت روشن است.
حجت الاسلام رفیعی: حجت روشن است. این که داریم که خدایا به ما بشناس «عَرّفنی نَفسَک» تا آن جایی که میگوییم «عَرفني حُجَّتَک». این عبارت خیلی بلندی است.
شریعتی: وگرنه «ضَلَلتُ عَن دیني».
حجت الاسلام رفیعی: این جا است. اگر من حجت را نشناسم «ضَلَلتُ عَن دیني». در جنگ جمل یک کسی خدمت امیرالمومنین آمد به نام حارث بن حوط. ما تکبیرمیگویم آنها هم تکبیر میگویند. گفت: «ما کَبِّرنا وَ کَبِّر القُوم، صَلِینا» ما نماز میخوانیم آنها هم نماز میخوانند، ما قرآن میخوانیم آنها هم قرآن میخوانند. من گیرکردم. امیرالمومنین یک جملهای فرمود خیلی بلند است. فرمود هیچ وقت حق و باطل را با اشخاص نشناس، تو حق را بشناس، باطل را هم بشناس. مثل این که ما یک وقتی که قدیمها مدرسه که میرفتیم دبیر یک برگه را صحیح میکرد 20 میشد این را ملاک قرار میداد، به شما میگفت بقیه برگهها را با این تصحیح کنید. اگر از این دو نمره کم است 18 بده، اگر 4 نمره کم است 16 بده. شما باید برای حق یک شاخص داشته باشید، وقتی آن شاخص را داشته باشید دیگر شک نمیکنید.
شریعتی: مثل امتحانهایی که تستی هستند و پاسخ نامه دارند. آن کلید را میگذارند بقیهاش را بر اساس همان تصحیح میکنند.
حجت الاسلام رفیعی: احسنت. کلید شما تعبیرش بروزتر است. آن کلیدی که آمده است. و این ملاک را پیغمبر بیان کرد. فرمود: «علیٌ مَعَ الحَقّ وَ الحَقُّ مَعَ العَلی». چون این مسائل سیاسی دوران خودمان هم این تاریکیها پیش میآید.
شریعتی: فضا غبارآلود میشود.
حجت الاسلام رفیعی: این جا است که از میان مردم چهرههای خاکستری بیرون میآید. نمیدانند باید چه کار کنند. لذا باید ملاک باشد. این است که وجود مقدس اباعبدالله همین جمله را به ایشان فرمودند که خدا برادرت را هدایت کرد و تو را گمراه کرد. یک جملهای را ابی مخنف نقل میکند. بینندگان عزیز میدانید که ذهاک بن عبدالله از کسانی است که کربلا بود. ایشان در مسیر که با امام حسین ملاقات کرد به آقا گفت من شما را یاری میکنم ولی جانم را نه. تا آن جایی که بتوانم کمک کنم کمک میکنم، آن جایی که احساس کنم جانم در خطر است بمانم یا نمانم اثری ندارد. آمد. اتفاقاً امام حسین روز عاشورا او را دعا هم کرده است. همین طور که میجنگید آقا فرمودند خدایا به دستش قوت بده. خوبه جنگیده است. میگوید عصر عاشورا من یک وقت دیدم آقا تنها مانده است، همه شهید شدند. من بمانم نمانم آقا را میکشند. این هم یک برداشت است.
من جای شما خالی در همین ایام اربعین در کربلا برای زائرها عرض کردم. گفتم ما نمیتوانیم بگوییم تو حذف، تو کنار. بالاخره امام به او اجازه داده است، با ادب هم آمده است، جنگ هم کرده است. بله، شما نمرهی حبیب را نمیتوانید به این بدهید، نمرهی عمرو بن قرظه را نمیتوانید به این بدهید. فرمودند میتوانی بروی؟ گفت بله. شما اجازه دهید من میروم. عصری پشت تپهها سوار شد و رفت. خیلی از گزارشهای کربلا را ایشان داده است و لذا ابی مخنف میگوید «دهاکِ بن عبدِالله». از جمله این جایی که طبری نقل میکند که همین عمرو بن قرظه که برادرش در سپاه عمر سعد بود وقتی به میدان آمد این گونه گفت. گفت: «قَد عَلِمَت کَبیبَةُ أَن اَنصاری، أنِّي سَاحمی حَوزَةَ الذَّماری» مردم میدانند کتیبه انصار یعنی جنگ آوران انصار.
یعنی شجاعان انصار میدانند که من دارم دفاع میکنم از حریم اهل بیت. بعد یک جملهای گفت. گفت: «دُونَ حُسَینٍ مُهجَتی وَداری» فدای امام حسین خانهام و خونم. این یک نکتهای دارد. نکته این است که وقتی اباعبدالله، عمر سعد را خواست و با او صحبت کرد. اتفاقاً دیدم در کربلا یک کاشی زده بود، نوشته بود محل مذاکره امام حسین و عمرسعد. البته مذاکره نبود، اتمام حجت بود. امام نمیخواستند امتیازی بدهند یا امتیازی بگیرند. میخواستند بگوید برگرد.
وقتی امام با عمر سعد صحبت کرد، عمر سعد گفت که دارم در خطر است. دار یعنی خانهام. یعنی خانهاش را نسبت به این که امام را یاری کند ترجیح دارد. امام فرمودند که ما برایت یک خانه تهیه میکنیم. گفت خونم، جانم در خطر است. این اشاره به همامن دارد. میگوید «دُونَ حُسَینٍ مُهجَتی وَداری». مهجه چیست؟ دار چیست؟ فدای ابی عبدالله هم خانه و هم خون و زندگیام.
شریعتی: هم جانم و هم مالم.
حجت الاسلام رفیعی: داریم که وجود مقدس امیرالمومنین روایت دارد. به نظرم روز گذشته حاج آقای فرحزاد این را هم اشاره کردند. فرمودند: «الشیعَتُنا المُتَواذِلُون فِی مَوَدَّتِنا» شیعه باید در راه ولایت ما بذل کند. آقای شریعتی، جالب است جملهی ایشان را که دیدم یاد این افتادم که اباعبدالله از مکه که میخواست بیرون بیاید فرمود: «مَن کانَ باذِلاً فینا مُهجَتَهُ» هر کس میخواهم خون دهد با ما بیاید. این بذل همین است. امیرالمومنین یک روایتی دارند که فرمودند رسول خدا به من یک سفارشیهایی کردند، فرمودند علی جان «اُوصیکَ بِخِصال، فاَحفَظها» من چند سفارش به تو دارم، اینها را حفظ کن. حالا وقت برنامه اجازه نمیدهد من همه را بگویم. بعد حضرت دعا کردند خدایا علی را بر عمل به این صفات یاری کن.
روایت در منابع آمده است که مورد پنجم این است: «والخامِسَة، بَذلُکَ مالَکَ وَ دَمَکَ دُونَ دینِک» بذل کنید مالت را، جونت را و مالت را فدای دینت کن. همین که در زیارت نامهها میگویم: «بِأبی اَنتَ وَ اُمّي وَ نَفسي وَ مالي». این هم یکی از شهدای کربلا است که جناب عمر بن قرظه انصاری است. و اما آخرین مورد را بگویم. چون هفتهی آینده آخرین هفته بحث ما است ما تعداد شهدایی را که بحث کردیم یک مقدار بیشتر کردیم.
شریعتی: الحمدالله خیلی خوب بود.
حجت الاسلام رفیعی: حرف میم چند شهید هستند که یکی از آنها جناب مسلم بن عوسجه است. این آدم در کوفه با مسلم بن عقیل بیعت کرده است و روزها میآمد در مسجد کوفه مینشست، یارانی را شناسایی میکرد و اینها را میبرد که با مسلم بیعت میکردند. فلذا از کسانی است که برای مسلم بیعت گرفته است. تا آن جایی که داستان مسلم بن عقیل پیش آمد و مسلم بن عقیل شهید شد و دید که دیگر نمیشود در کوفه ماند. حبیب را دید. ظاهراً اباعبدالله به کربلا آمده است. گفت بله. گفت با هم برویم. لذا ایشان و حبیب طبق پارهای از نقلها با هم کربلا آمدند و به اباعبدالله پیوستند.
البته بعضی نقلها هم دارد که حبیب خودش آمده این هم خودش آمده است. به هر حال آمد و پیوست. امام زمان ارواحنا فداه در زیارت ناحیه مقدسه دارد. البته زیارت ناحیه مقدسه زیارت کهنی است، در منابع مختلفی آمده است. حالا انتسابش به امام زمان یا امام هادی یا امام عسگری نقل شده است ولی مشهور این است که منسوب به امام زمان است.
من یک بخشی از این زیارت را برای شما بخوانم. راجع به همین مسلم بن عوسجه است. «السَّلامُ عَلی مُسلِم بنِ عَوسَجِةِ الاَسَدی» سلام بر مسلم بن عوسجه اسدی. «القائِلِ لِلحُسَین وَ قَد أذِنَ لَهُ فِی الاِنصِرَافِ» کسی که امام حسین به او اجازه داد، گفت برو، اجازه بازگشت به او داد. چه گفت؟ گفت: «أ نَحنُ نُخَلّی عَنکَ» آقا من شما را تنها بگذارم. «وَ بِمَ نَعتَذِرُ إلَی الله» من روز قیامت جواب خدا را چه بدهم. «مَن أدَاءِ حَقِّک» بگوید فرزند پیامبر من را تنها گذاشتی.
معرفت را نگاه کنید تا کجا را میخواند. شما میگویید برو، من بروم، فردای قیامت جواب خدا را چه بدهم. امام زمان این را میگوید، من از تاریخ نقل نمیکند، در زیارت نامه است. «لا وَ الله» شما میگویی برو ولی به خدا من نمیروم. «حَتّی أکسِرَ فِي صُدُورِهِم رُمحِی» من باید این نیزه را با کشتن اینها بشکنم. یعنی بزنم تا اینها در سینهی اینها بشکنند. «وَ أَضرِبَهُم بِسَیفي مَا ثَبَتَ قَائِمُهُ فِی یَدی» آن قدر شمشیر بزنم به این دشمنان تا زمانی که این قبضه فقط در دستم بماند.
«لَم اُفَارِقکَ حَتِّی اَموتَ مَعَک» من از شما جدا نمیشوم تا به شهادت برسم. آقای شریعتی اینها جزو افراد مشهور بودند، قبیله داشتند، سرشناس بودند. بعد گفت آقا دوست دارم: «کُنتُ أوَّلَ مَن شَرَی نَفسَهُ» دوست دارم اولین کسی باشم که جانم را فدا میکنم. «إنَّ اللهَ الشتَری مِنَ المُومِنینَ اَنفُسَهُم وَ أموالَهُم بِأَنّ لَهُم الجَنة».
«وَ أوَّلَ شَهیدٍ مِن شُهَداءِ الله» دوست دارم جزو اولین شهید از شهدا باشم. «فَفُزتُ وَ رَبِّ الکَعبَةِ» آن کلام امیرالمومنین. برسم به آن فوزی که الهی بود. حالا اینها کلماتی است که ایشان گفته است. جالب است در زیارت اینها آمده است. بعد امام حسین به او فرمودند: «یَرحَمُکَ الله یا مُسلِم بنِ عُوسَجه». بعد آقا وقتی این جان فشانی را از مسلم دید آقا زیر لب این آیه را خواند: «مِن المُومِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدوا الله عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن یَنتَظِر وَ ما بَدِّلوا تَبدیلاً». این آیه را امام حسین در کنار مسلم این حرفها را که زد خواند. به هر حال ایشان جزو چنین شخصیتهایی است. من یک نکتهی دیگر فرصت است عرض کنم؟
شریعتی: بله، بفرمایید.
حجت الاسلام رفیعی: ایشان قبل از حبیب به میدان رفته است و روی زمین افتاد. حبیب میگوید من خودم را به سرعت رساندم. تا رسیدم آقا هم آمد. اینها جزو کسانی هستند که هم امام حسین بالاسرشان آمده است و هم حبیب بن مظاهر. البته در تاریخ دارد که بسیاری از این شهدا گاهی علی اکبر هم میآمده است. منتها دیگر ریز نشده است چون خود امام حضور داشته است. عباس (ع) که نگهبان خیمه بوده و بارها هم گفتم امام حسین تا عباس بود خیالش راحت راحت بود. تا تو بودی خیمهها آرام بود. وقتی عباس شهید شد امام حسین میجنگید و برمیگشت خیمهها را نگاه میکرد.
«طَرفُهُ بَینَه وَ بَینَ الخیامِ مُتِقِّسِموا» یک نگاه به عباس میکرد یک نگاه به خیمهها؛ نگران بود. بعد از شهادت عباس است. «بانَ الاِنکِسار فِی وَجهِ الحُسَین» بعد از شهادت اباالفضل عباس. تمام لشکرش است. این را میخواستم عرض کنم. وقتی روی زمین افتاد حبیب رسید. حبیب میگوید من دویدم و خون از چهرهاش پاک کردم و گفتم سفارشی داری. «بِیَدِه اِلَی الحُسِین» با این انگشتش به امام حسین اشاره کرد. گفت: «اوصیکَ بِهذا الرَجُل» جان تو و جان این اباعبدالله. عجیب است. دارد جان میدهد اما هنوز هم میگوید حسین. ما در شهدای خودمان هم داشتیم. هفتهی دفاع مقدس است. عزیزانی که جان میدادند و سفارش امام را میکردند، سفارش انقلاب را میکردند. این صحنهها را دیدیم. الحمدالله دیدم خون مسلم بن عوسجهها بالاخره شهید حججیهایی را تربیت کرد.
شریعتی: خیلی از شما ممنون و متشکرم آقای رفیعی. خیلی ممنون از توجه شما. خوش به حال آنهایی که خودشان را برای امام حسین میخواهند.