شنبه 3 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زیارت جامعه کبیره
كارشناس: حجت الاسلام و المسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 16-03-95

بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
حاج آقا رنجبر: کسی که مست باشد مست آب انگور، چنین کسی طاعت و بندگی را نمی‌فهمد. چنین کسی صلاح و مصلحت را نمی‌فهمد. چنین کسی پیمان و عهد و وفا و میثاق را درک نمی‌کند. این اساسا خاصیت مستی است. خصوصیت مستی است. از هر نوعی که باشد. حافظ هم همین را می‌گوید مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست. می‌گوید چطور آن مست آب انگور نه طاعت می‌فهمد نه پیمان و نه صلاح. من هم همین طور هستم مبادا من را دعوت بکنی به بندگی. ابدا. من زیر بار نخواهم رفت. اساسا می‌دانید بندگی دو نوع است یا بندگی خداست یا بندگی غیر خدا. به همین خاطر در قرآن هم دارد «وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ» (اسراء/ 23) خداوند حکم کرد که جز او را بندگی نکنید. این معنایش این است که بندگی دو نوع است. بندگی خدا و بندگی غیر خدا. حافظ می‌گوید از منی که مست خدا هستم شیدای خدا دل داده و دل باخته‌ی او هستم مبادا چنین طاعت و چنین اطاعت و بندگی طلب و تمنا بکنی. جز خدا هر چه خوش است یا ناخوش است *** آدمی خوار است و عین آتش است من هیچ گاه دل به آتش نخواهم زد. از خدا غیر از خدا را خواستن، ظنّ افزونی بود. فکر می‌کنی که اگر از خدا غیر خدا بخواهی و به سمت غیر خدا راه بیفتی زیاد می‌شوی. کلی کاستن. کلی از دست می‌دهی. خیلی چیزها را از دست خواهی داد. از خدا فقط خدا را بخواه و از من فقط فقط طاعت خدا را بخواه و نه طاعت هیچ کس و هیچ کس. پیمان هم از من نخواه. از من نخواه که من هم پیمان شوم هم پیاله شوم هم کاسه شوم هم کیسه شوم هم راه و هم رای شوم با دیگرانی که با خدا نیستند، ابدا من با این‌ها هم قسم نخواهم شد. مطلب طاعت و پیمان. صلاح هم از من نخواه. به من نگو اگر در جامعه این کار را بکنی صلاحت این است، مصلحتت این است. این پست را قبول نکن به صلاحت نیست به مصلحتت نیست. مردم یک طور دیگری داوری می‌کنند یک نوع دیگری قضاوت می‌کنند. ابدا. مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست. که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست. من روز نخستی که خودم را شناختم فهمیدم باید دنبال سر یک کسی یاد بیفتم دور یک کسی بگردم آن کس را انتخاب کردم و آن هم خداست. به همین خاطر شهره شدم آوازه شدم که من عاشق و شیدا و مست حق هستم و جز حق و حقیقت دنبال سر هیچ چیز و هیچ کسی راه نمی‌روم. حافظ می‌خواهد بگوید فقط خدا. هر چه او گفت هر چه او خواست. و از من هم اگر چیزی می‌خواهی فقط او را بخواه. از صلاح و مصلحت و همراه شدن و هم پیمان شدن و دنبال سر این راه افتادن و حرف آن را پذیرفتن را از من نخواه. من همان دم که وضو ساختم از چشمه‌ی عشق، چار تکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست. مولوی عشق و محبت را به آتش تشبیه می‌کند می‌گوید ببین آتش خودش پاک است جزء مطهرات هم است پاک کننده هم است شما یک چیز نجس را بیندازید یک چوب نجس را بیندازید در آتش وقتی سوخت پاک می‌شود می‌گوید عشق هم مثل آتش می‌ماند. هم خودش پاک است هم پاک کننده است هر کسی عاشق شد پاک می‌شود از غیر خدا. عشق آن شعله است کو چون برفروخت هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت. عشق خدا اگر به دل آدمی راه پیدا بکند هر چیزی غیر خدا باشد را از بین می‌برد. انسان پاک می‌شود از غیر خدا. ر که را جامه ز عشقی چاک شد. او ز حرص و عیب کلی پاک شد. هر کسی واقعا یک عشق الهی به سینه و سر داشت آن وقت کلی این عیب‌ها پاک می‌شود نه حسود است نه حسادت می‌کند نه کینه توزی می‌کند از همه‌ی این آلودگی‌ها پاک می‌شود شاد باش اِی عشق خوش سودای ما. اِی طبیب جمله علتهای ما. عشق که بیاید مثل طبیب است تمام علت‌ها و بیماری‌های روحی روانی را از انسان دور می‌کند و انسان را پاک می‌کند. مولوی عشق را به آتش تشبیه می‌کند می‌گوید آتش عشقست کاندر نی فتاد. جوشش عشق است کاندر مِی فتاد. ولی حافظ عشق را به آب تشبیه می‌کند. تشبیه حافظ دقیق تر و لطیف تر است. چرا؟ چون آتش پاک است ما آتش نجس نداریم. ولی آب این طوری نیست هم آب پاک داریم هم آب نجس داریم. حافظ می‌گوید عشق دو نوع است تا چه عشقی باشد بعضی عشق‌ها آلوده است عشق زمینی است این که پاک نمی‌کند این پاک نیست این خودش آلوده است شما را هم آلوده می‌کند. بله یک آبی مثل آب چشمه است چشمه پاک است. پاک هم می‌ماند. هیچ گاه چشمه نجس نمی‌شود آلوده نمی‌شود عشق الهی هم مثل آب چشمه می‌ماند. می‌گوید من از این عشق برخوردار هستم عشقی که مثل چشمه است. من با این چشمه وضو گرفتم. وضو را برای چه می‌گیرند؟ برای چه آب به صورت و دست می‌زنند با آن صورت و آداب خاص؟ برای این که پاکی و طهارت روحی کسب بکنند پس وضو ساختن یعنی پاک شدن چون شما وضو می‌گیرید که پاک شوید. این که می‌گوید وضو ساختم یعنی پاک شدم تطهیر شدم. می‌گوید من با چشمه‌ی عشق پاک شدم و از روزی که با این چشمه طهارتی کسب کردم و پاک شدم چار تکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست. چهار تکبیر زدن یعنی نماز میت خواندن. کسی که از دنیا رفته برایش نماز می‌خوانند نماز میت چند تکبیر دارد. این چهار تکبیر زدن یعنی نماز میت خواندن. یعنی چه؟ یعنی من از وقتی که عاشق شدم جز خدا هر چه بود پیش من مرد. مرده شد. مردار شد. لاشه شد. «هُوَ الْحَيُّ» (بقره/ 255) تنها کسی که پیش چشم من زنده است خداست. و تنها کسی که همه کاری از او ساخته است خداست. جز خدا هر چه باشد مرده است هر کسی باشد پیش من مرده است. لذا چهار تکبیر زدم انگار که بر یک مرده‌ای نماز می‌خوانند بعد دفنش می‌کنند من از وقتی که عاشق خدا شدم این عالم پیش من مرد یعنی هیچ چیز پیش من چیزی در چنگ ندارد. کاره‌ای نیست. همه کاره خداست. من همان دم که وضو ساختم از چشمه‌ی عشق. چار تکبیر زدم. بعضی‌ها با همین بیت اختلاف می‌کنند که حافظ باید از اهل سنت باشد. چون تفاوت اهل سنت و تشیع همین است که تشیع پنج تکبیر می‌زند آن‌ها چهار تکبیر می‌زنند. می‌گویند خودش دارد می‌گوید که هار تکبیر زدم. شما تفاسیر را ببینید مثلا تفسیر صافی را ببینید آن جا می‌گوید که وجود نازنین پیغمبر اسلام بر مردگان که نماز می‌خواند وقتی به مرده‌ی منافق می‌رسید چهار تکبیر می‌زد. بر مرده‌های مسلمان پنج تکبیر می‌زد. چون تکبیر پنجم دعا به میت است. حضرت وقتی به منافقین می‌رسید دیگر آن دعا را به امر خداوند نمی‌کرد. چهار تکبیر می‌کرد. حافظ می‌گوید این شما و این قرآن. دنیا پیش من مرده است من می‌خواهم بر این مرده نماز بخوانم این مرده به نظر شما ظاهر و باطنش یکی است؟ قرآن که می‌گوید یکی نیست «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ» (روم/ 7) می‌گوید این‌ها ظاهر دنیا را دیدند باطنش را خبر ندارند. دنیا ظاهرش با باطنش خیلی فرق دارد. امام علی می‌گوید شما مار را دیده اید؟ خیلی تشبیه لطیفی دارد. نترس به آن نزدیک شو ببین چقدر خوش خط و خال است چه رنگ آمیزی لطیف و زیبایی دارد ولی به ظاهرش نگاه نکن باطنش سمّ است ظاهرش کِشنده است جاذبه دارد اما باطنش کُشنده است می‌گوید دنیا مثل مار خوش خط و خال است ظاهرش با باطنش خیلی متفاوت است. تعریفی هم که شما از منافق می‌دهید و قرآن از منافق می‌دهد همین است. حافظ می‌گوید قرآن دنیا را منافق می‌داند. من هم که قرار است بر این دنیایی که پیش چشم مرده نماز بخوانم شما بگویید من بر این مرده چند تکبیر بزنم بر طبق سنت پیغمبر؟ اگر پیغمبر بود می‌خواست تکبیر بزند چند تا می‌زد؟
مجری: یعنی حافظ این قدر دقیق این مسائل را مد نظر داشته است؟
حاج آقا رنجبر: بله شما ببینید این ابیات را با چه لطافتی یاد می‌کند. حافظ روی کلمه به کلمه‌ی خودش سانت گذاشته برای همین ماندگار شده یعنی کلمات را تراش داده حساب شده انتخاب کرده. چار تکبیر زدم یک سره بر هر چه هست. من همان دم که وضو ساختم از چشمه‌ی عشق. از همان روزی که پاک شدم با عشقی که مثل چشمه می‌ماند. پاک است و پاک کننده است. بعضی‌ها خرده می‌گیرند می‌گویند عرفا چطور می‌گویند ما عاشق خدا هستیم عاشق باید معشوقش را دیده باشد بدون دیدار و رویت معشوق مگر می‌شود عاشق شد؟ عاشق چه کسی هستید؟ عشق این جا معنا دارد؟
مجری: آن‌ها ادعا می‌کنند ما خدا را دیده ام.
حاج آقا رنجبر: خدا که می‌گوید من دیدنی نیستم
مجری: نه آن دیدن از جنس دیده‌ی ما
حاج آقا رنجبر: یک بیماری رفت پیش طبیبی. طبیب هم اتفاقا اهل معرفت بود آن بیمار هم از کسانی بود که همین خرده را بر عرفا می‌گرفت که این‌ها عاشق چه چیزی هستند چگونه عاشق معشوق ندیده هستند؟ آن طبیب گفت برای چه آمدی پیش من؟ گفت آمدم برای صحت برای تن درستی برای سلامت. گفت دوست داری صحت و سلامت و تن درستی را؟ گفت خیلی. گفت آن را دیده ای؟ گفت نه. گفت پس چطوری دوست داری؟ گفت من وقتی سالم هستم تندرست هستم راه می‌روم می‌نشینم دردی ندارم کسالتی ندارم سرزنده ام سرحالم. از این آثارش. گفت ما هم وقتی که از عشق خدا دم می‌زنیم آثارش را دیده ایم و همین دیدن آثار کافی است که ما دعوی عشق و عاشقی داشته باشیم. من همان دم که وضو ساختم از چشمه‌ی عشق، چار تکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست. مِی بده تا دهمت آگهی از سرّ قضا که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست. می‌گویند مستی و راستی. آدم‌های مست دروغ نمی‌گویند. چرا؟ چون عقلشان پریده دو دو تا نمی‌کنند چرتکه نمی‌اندازند حساب کتاب نمی‌کنند. لذا می‌گویند مستی و راستی. کسی که مست است راست می‌گوید دروغ نمی‌گوید. حافظ می‌گوید می‌خواهی راست راستی من به تو بگویم عاشق چه کسی هستم؟ چون من آدمی هستم که دو پهلو و چند پهلو حرف می‌زنم در پرده سخن می‌گویم، شفاف و روشت و مستقیم حرف نمی‌زنم. اگر می‌خواهی شفاف و مستقیم و بی پرده و راست و حسینی به تو بگویم من که این همه سنگ که را به سینه می‌زنم و عاشق چه کسی هستم یک راه بیشتر ندارد و آن این که مِی بده. میِ به معنی معرفت است. یعنی یک معرفتی نشان بده که من بدانم تو در این عالم سیر می‌کنی اهل این عالم هستی چون اگر نباشی درک نمی‌کنی. کسی از عالم خط می‌تواند ریزه کاری‌ها را درک و دریافت بکند که معرفتی نسبت به خط داشته باشد شما وقتی می‌توانید ریزه کاری‌ها و ظرافت‌های عالم نقاشی را دریافت بکنید که شناخت نسبی داشته باشید می‌گوید اصلا من ببینم تو معرفتی نسبت به این وادی و عالم داری؟ مِی بده اگر بدهی دهمت آگهی از سرّ قضا. آن وقت به تو می‌گویم که راز سرنوشت با من چه کرده است و من از کجا به کجا راه پیدا کرده ام؟ که به بوی که شدم عاشق و روی که مست. کمر کوه کم است از کمر مور این جا ، نا امید از در رحمت مشو اِِی باده پرست. فقط یک چیز سربسته و در بسته و در پرده به تو بگویم. من عاشق آن کسی هستم که در درگاه او در آستانه‌ی او اگر به اندازه‌ی یک کوه معصیت کرده باشی، گناه کرده باشی کوله بار گناهت سنگین باشد وقتی بیایی در دستگاه او، کمتر از یک موری خواهد شد. این قدر که آن دستگاه بخشنده و کریم و غفار است. «قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّـهِ إِنَّ اللَّـهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (زمر/ 53) شما کوه را دیده اید؟ کمر کوه چقدر وسیع است؟ مور را هم دیده اید؟ کمر موه چقدر باریک است؟ می‌گوید این دستگاه یک دستگاهی است که کمر کوه کم است از کمر مور این جا. نا امید از در رحمت مشو. لذا بهت بگویم هر چه کردی هر گناهی معصیتی که مرتکب شدی ابدا نا امید مشو اِی باده پرست. یعنی اِی کسی که در خدمت معرفت هستی. یعنی دوست داری دستت به معرفتی بند شود. پرست را قبلا عرض کردم. پرست یعنی پرستار یعنی نگهبان به آتش پرست هم که آتش پرست می‌گفتند چون این‌ها پرستار و نگهبان آتش بودند در آتش کده‌ها که خاموش نشود. باده پرست یعنی پرستار و محافظ باده‌ی معرفت. می‌گوید دستگاه دستگاهی است که نگاه به گذشته‌ی خدا نباید بکنی نگاه به گذشت خدا باید بکنی. امید داشته باشی هر که هستی هر چه هستی. کمر کوه کم است از کمر مور این جا. نا امید از در رحمت مشو اِی باده پرست. به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد، زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست. فکر هم نکن فقط تو هستی که کوهی از گناه پشت سر داری نه در این عالم همه گناه کارانند. در عالمی که الآن من و تو نفس می‌کشیم یک نفر پیدا نمی‌کنی که بی گناه باشد جز یک نفر. یک نفر هست که زیر این طاق آسمان الآن مثل من و تو زندگی می‌کند نفس می‌کشد و من هم با رمز از او یاد می‌کنم. او نرگس است. تنها او است که زیر این طارم فیروزه خوش نشسته است. انسان است و چشمش. اصلا به مردمک چشم عرب می‌گوید انسان. اسمش است. تمام انسان نگاهش است. نگاه است که انسان را انسان می‌کند. اصلا انسان هست و چشمش. لذا مولوی وقتی که حضرت علی را توصیف می‌کند همین را می‌گوید. اِی علی که جمله عقل و دیده ای. اِی کسی که سراپا چشم است. سر تا پا نگاه هستی. سر تا پا چشم هستی. سر تا پا بصیرت هستی. سر تا پا بینایی هستی. نرگس هم همان چشم نرگس منظور است. اشاره و کنایه‌ای هم به آن وجود نازنین است. می‌گوید زیر این طارم فیروزه. بعضی خانه‌های حیاط دار را وقتی وارد می‌شوید یک داربستی از چوب زدند روی آن شاخه‌های درخت انگور است که از وسط این مشبک‌ها هم خوشه‌های انگور آویز است به آن داربست چوبی می‌گویند طارم حافظ این آسمان را تشبیه می‌کند به یک داربست. داربست به رنگ فیروزه‌ای است آبی است. این ستاره‌هایی که در شب دیده می‌شوند مثلا خوشه‌ی پروین و این‌ها را تشبیه می‌کند به خوشه‌های انگور که از وسط مشبک‌های فیروزه‌ای پایین آمده است. می‌خواهد بگوید زیر این سقف آسمان می‌گوید زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست. هیچ کسی را نمی‌بینی که خوش زندگی کرده باشد سلامت زندگی کرده باشد بی آلایش بدون آغشتگی بدون گناه زندگی کرده باشد. به جز آن نرگس مستانه. به جز او که سراپا چشم است و سراپا مستی و شیدایی است. به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد که الهی هیچ زخم چشمی هم به او نرسد. به سلامت باشد. زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست. لذا ناراحت نشو. همه مثل خودت هستند تو هم مثل همه هستی. همه آلوده ایم همه آغشته ایم همه گناه کارانیم. مبادا نا امید شوی. گاهی همین تو را نا امید می‌کند که فقط من هستم که آلوده هستم من هستم که وصله‌ی ناجور و لکه‌ی ننگی برای عالم هستم نه همه خطا کار هستند جز یک نفر. جان فدای دهنش باد که در باغ نظر، چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست. می‌گوید فدای دهان آن نرگس و آن نازنین باد که هنوز که هنوز است دهانش غنچه است باز نشده است. یعنی هنوز تکیه به دیوار کعبه نداده است و فریاد نکرده است که اَنَا المَهدِی جان فدای دهنش باد که در باغ نظر. در این عالمی که مثل باغ است و محل نظر و تماشا و رویت و شهود است، جان فدای دهنش باد که در باغ نظر. چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست. چمن یعنی باغ چمن آرا یعنی باغبان. چمن آرای جهان خوش تر از این غنچه نبست. این زیباترین غنچه‌ای است که در این عالم پدید آورده است غنچه است این است اگر گل شود چه خواهد شد. دهان بسته است این اگر باز شود چه خواهد شد. گفت ماتمت چون بود. حافظ ار دولت عشق تو سلیمانی شد یعنی از وصل تو اش نیست به جز باد به دست. یک طنز لطیفی است. می‌گوید الحمدلله حافظ دولت عشق آن نرگس و نازنین را دارد. و از دولت عشق او به مقام سلیمانی رسیده است. سلیمان زمانه است. سلطان روزگار است. ولی البته از سلیمانی فقط بادش را دارد. یعنی هیچ چیز ندارد. یعنی شما تا به حال یک نظری یک لطفی یک عنایتی یک التفاطی یک توجهی به من شیدا و عاشق هنوز نداشته اید و هنوز نکرده اید. حافظ ار دولت عشق توست سلیمانی شد یعنی از وصل تو اش نیست به جز باد به دست.
مجری: خیلی ممنون حضرت رضا فرموده اند در روزهای پایانی ماه شعبان زیاد بگو اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ (عیون اخبار الرضا، ج2، ص 51) ما خدایا اگر ما را نیامرزیدی در ادامه‌ی ماه شعبان ما را ببخش و بیامرز که ان شاء الله با طهارت و پاکی وارد مهمانی بزرگ تو شویم. صفحه‌ی 237 را امروز با هم تلاوت می‌کنیم آیات 15 تا 22 سوره‌ی مبارکه‌ی یوسف
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَـذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴿١٥﴾ وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ ﴿١٦﴾ قَالُوا يَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ ﴿١٧﴾ وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّـهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ ﴿١٨﴾ وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هَـذَا غُلَامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّـهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ ﴿١٩﴾ وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ ﴿٢٠﴾ وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَاللَّـهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿٢١﴾ وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿٢٢﴾
ترجمه:
پس هنگامی که وی را بردند و تصمیم گرفتند که او را در مخفی گاه آن چاه قرارش دهند [تصمیم خود را به مرحله اجرا گذاشتند] و ما هم به او الهام کردیم که از این کار آگاهشان خواهی ساخت در حالی که آنان نمی‌فهمند [که تو همان یوسفی.] (۱۵) و شبان گاه گریه کنان نزد پدر آمدند. (۱۶) گفتند:‌ای پدر! ما یوسف را در کنار بار و کالای خود نهادیم و برای مسابقه رفتیم؛ پس گرگ، او را خورد و تو ما را تصدیق نخواهی کرد اگرچه راست بگوییم! (۱۷) و خونی دروغین بر پیراهنش آوردند [تا یعقوب مرگ یوسف را باور کند]. گفت: چنین نیست که می‌گویید، بلکه نفس شما کاری [زشت را] در نظرتان آراست [تا انجامش بر شما آسان شود] در این حال صبری نیکو [مناسب تر است]؛ و خداست که بر آنچه شما [از وضع یوسف] شرح می‌دهید از او یاری خواسته می‌شود. (۱۸) و کاروانی آمد، پس آب آورشان را فرستادند، او دلوش را به چاه انداخت، گفت: مژده! این پسری نورس است! و او را به عنوان کالا [ی تجارت] پنهان کردند؛ و خدا به آنچه می‌خواستند انجام دهند، دانا بود. (۱۹) و او را به بهایی ناچیز، درهمی چند فروختند و نسبت به او بی رغبت بودند. (۲۰) آن مرد مصری که یوسف را خرید، به همسرش گفت: جایگاهش را گرامی دار، امید است [در امور زندگی] به ما سودی دهد، یا او را به فرزندی انتخاب کنیم. این گونه یوسف را در سرزمین مصر مکانت بخشیدیم [تا زمینه فرمانروایی وحکومتش فراهم شود] و به او از تعبیر خواب‌ها بیاموزیم؛ و خدا بر کار خود چیره و غالب است، ولی بیشتر مردم نمی‌دانند. (۲۱) و هنگامی که یوسف به سنّ کمال رسید، حکمت و دانش به او عطا کردیم، و ما نیکوکاران را این گونه پاداش می‌دهیم. (۲۲)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مجری: دیروز مطلع شدیم حاج آقای فلاح زاده در غم از دست دادن والده‌ی بزرگوارشان عزادار هستند از طرف خودم و بچه‌های سمت خدا و بیننده‌های خوبمان تسلیت می‌گویم به ایشان و خانواده‌ی محترمشان ان شاء الله والده‌ی مکرمه شان هم نشین حضرت زهرا سلام الله علیها باشند. اشاره‌ی قرآنی را می‌شنویم
حاج آقا رنجبر: چاه راه می‌شود اگر خدا بخواهد. و راه چاه می‌شود اگر خدا نخواهد. این یک حقیقتی است که خداوند در قصه‌ی یوسف و برادران یوسف نمایش گذاشت و به تماشا گذاشت. یوسف را به چاه انداختند ولی همین چاه یک راهی شد برای رسیدن یوسف به آن جایگاه و منزلتی که در پیش داشت. لذا وقتی همه که انداختند در چاه آیه می‌گوید «فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَـذَا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ» وقتی این‌ها او را در ته و قعر چاه به قسمت‌های نهانی چاه قرار دادند، ما به همین یوسف وحی کردیم که نترس ناراحت نباش آن چه دیدی برقرار خود نبود و آن چه بینی هم نماند برقرار. یک روزی می‌آید تو از این چاه بیرون می‌آیی یک تخت و بختی پیدا می‌کنی و این‌ها می‌آیند و برابر تو زانو می‌زنند یعنی این چاه راه است چون ما می‌خواهیم. و از آن طرف راهی که برادران یوسف رفتند که یوسف را می‌اندازیم در چاه خلاص می‌شویم دیگر چشم پدر ما به ما خیره می‌شود. ما دردانه‌ی پدر می‌شویم. ولی چاه بود. از همان لحظه‌ای که پدر با خبر شد فرمود این ریشه در هوا و هوس شما دارد دروغ می‌گویید راست نمی‌گویید و از همان روز زندگی این‌ها تاریک و تاریک تر شد تا این که به یوسف رسید
مجری: خیلی خوب امروز به کدام فراز زیارت جامعه‌ی کبیره می‌رسیم؟
حاج آقا رنجبر: وَ أكْبَرْتُمْ شَأنَهُ موضوعات مهم و مسائل بزرگ همیشه پیش چشم انسان است یک اتفاق بزرگی در زندگی شما افتاده است یک حادثه‌ی عظیمی رخ داده است دائم پیش چشم شماست می‌خواهید فراموشش هم بکنید نمی‌شود. بیرون نماز یا در نماز در هر حالی که هست حتی خواب هم می‌روید خوابش را می‌بینید اما مسائل ریز و نازل و ناچیز این طوری نیست زود فراموش می‌شوند. زود به فراموشی سپرده می‌شوند. فرق ما با اهل بیت در یک چیز است. و آن یک چیز هم این است که خدا برای آن‌ها بزرگ ترین است خدا برای ما کوچکترین است دلیل؟ شما ببینید از دیروز همین ساعت تا امروز همین ساعت چند بار ما به یاد خدا افتادیم؟ غیر از وقت نماز که گاهی ریشه در عادت دارد گاهی ریشه در ترس دارد. تازه در همان نماز هم یاد خدا نیستیم تا چه برسد به خارج از نماز. این چه چیزی را نشان می‌دهد؟ این نشان می‌دهد که خدا پیش چشم ما خیلی ریز است خیلی کوچک است خیلی ناچیز است. یک وقتی اصلا نمی‌بینیمش. ولی همین خدا پیش اهل بیت بزرگ ترین است. لذا می‌گوییم وَ أكْبَرْتُمْ شَأنَهُ شما شأن خداوند را جایگاه خداوند را بزرگ ترین دانستید و یافتید. این است که در همه حال خدا پیش چشم اینهاست. حالا می‌خواهد در نماز باشد می‌خواهد بیرون نماز باشد. «الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ» (معارج/ 23) گفت خوشا آنان که دائم در نمازند. چرا؟ چون خدا بزرگ ترین مسئله است برای این ها. همان طور که کوچکترین مسئله است برای ما. یعنی اگر اهل بیت می‌خواستند یک زیارت جامعه‌ای در شأن ما بنویسند قطعا یکی از فرازهایش همین بود. اصغرتم شأنه. شما شأن و جایگاه الهی را کوچکترین یافتید. نازل ترین یافتید. این کوچک و بزرگ بودن خدا از کجا معلوم می‌شود؟ از شنیدن و نشنیدن. شما وقتی کلام خدا را می‌شنوید یعنی خدایا تو بزرگ تر هستی. حرف بزرگ تر را هم باید شنید. وقتی کلام خدا را نمی‌شنوید زیر بار این کتاب نمی‌روید یعنی تو کوچکتر هستی. حرف کوچکتر را که نمی‌شنوند و من هستم که درست می‌گویم. لذا کمتر بزرگ تری را می‌بینید به حرف یک بچه‌ای گوش بدهد چون کوچکتر است آن قدر که برای خودش حساب باز می‌کند برای او حساب باز نمی‌کند راز این که شما در ابتدای نماز می‌گویید الله اکبر بعد دو دست را هم زمان بالا می‌برید یعنی چه؟ یعنی بزرگ تر هستی و چون بزرگ تر هستی من تسلیم هستم. خیلی معنا دارد می‌گوید وقتی دست هایت را بردی بالا بگو الله اکبر. تو بزرگ تر هستی حرف بزرگ تر را باید گوش کرد چشم من تسلیم هستم حکم آن چه تو فرمایی. هر چه تو بگویی. همان که حافظ گفت. چار تکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست. نماز واقعی این است. این حرکات نماز معنا دارد فقط الفاظش نیست که معنا دارد این حرکت هم معنا دارد. یعنی من اسیر تو هستم من تسلیم تو هستم چطور این اسرا را دیده اید دستشان را بالا می‌برند وقتی حریف را قدرتمند می‌بینند خودشان را خلع سلاح می‌کنند. همین است. می‌گوید من حرفی برای گرفتن ندارم هر چه تو بگویی. تو بزرگ تر هستی. حرف بزرگ تر را باید گوش کرد. وَ مَجَّدْتُمْ كَرَمَهُ شما در صحرا یک سنگ بردار به یک سگ پرتاب بکن. سگ با آن سنگ هیچ کاری ندارد. از آن زخم خورده درد کشیده و درد چشیده ولی دنبال سر شما راه می‌افتد. چون با همه‌ی حیوان بودنش می‌فهمد که این سنگ یک وسیله است یک واسطه است کار کار شماست. همه کاره آن سنگ انداز است. در نگاه قرآن کریم همه وسیله هستند. همه واسطه هستند. اگر شما از کسی اخمی می‌بینید از اوست اگر خبر شاد و مسرت بخشی هم می‌شنوید از اوست او این را مامور کرده است. سعدی هم می‌گفت گر رنج پیش آید و گر راحت اِی حکیم. نسبت مکن به غیر که این‌ها خدا کند. قرآن هم همین را می‌گوید «كُلٌّ مِّنْ عِندِ اللَّـهِ» (نساء/ 78) هر چه به شما می‌رسد از ناحیه‌ی خداست دیگران وسیله و واسطه هستند آن قاتل وسیله است آن سارق هم وسیله است. شما ممکن است بگویید اگر این‌ها وسیله هستند پس محکمه و محاکمه یعنی چه؟ محکومیت یعنی چه؟ همه وسیله هستند و همه هم باید وسیله باشند منتها چگونه وسیله‌ای انتخاب با خودشان است. شما با رفتار خوبی که از خودت نشان می‌دهی خدا شما را به عنوان وسیله‌ی خوبی‌ها انتخاب می‌کند.
مجری: یعنی ما می‌توانیم وسیله‌ی خیر باشیم یا وسیله‌ی شرّ
حاج آقا رنجبر: وقتی یک رفتار بدی را از خودت نشان می‌دهی خدا از شما به عنوان وسیله در بدی‌ها استفاده می‌کند می‌خواهد یک خبر ناگواری به گوش کسی برساند شما را انتخاب می‌کند. دیده اید به بعضی‌ها می‌گویید این خبر ناگوار را به فلانی بدهید می‌گوید من نمی‌توانم من نمی‌دهم واقعا هم نمی‌دهد لذا پیغمبر فرمود هر کسی خبر ناخوشی برایت آورد دلیل بر ناخوش بودن خودش است. این آدم خوبی نبوده که خدا در این مسیر این را استخدام کرده است. شما مثلا یک میخ را می‌خواهی بکوبی کریستال برمی‌داری با کریستال می‌کوبی؟ یا یک پاره آجر برمی‌داری؟ شمایی که می‌توانی انتخاب بکنی کریستال باشی یا پاره آجر باشی؟ خاک هم می‌تواند گل شود یعنی ریخته شود پای یک گل بعد از یک مدتی گل شود. خاک در گلدان است بعد یک مدتی می‌بینید گل‌ها آمدند بالا خاک رفته پایین. خاک کجا رفت؟ شد گل ساقه برگ ریشه. همین خاک را می‌شود ریخت در قالب خشتی بشود خشت بگذاری در کوره بشود آجر بشکنی بشود پاره آجر با آن میخ بکوبی. همان خاک است می‌تواند گل شود می‌تواند پاره آجر شود. اگر گل شد مصرفش یک جاهای دیگر است. اگر پاره آجر شد مصرفش یک جاهای دیگر است وقتی می‌خواهند میخ بکوبند از آن استفاده می‌کنند آن وقت گل را نمی‌گذارند در تنور آتشین ولی گِل را می‌گذارند که پاره آجر شود. خشت را می‌گذارند که پاره آجر شود.
مجری: یعنی اگر واسطه و وسیله‌ی بدی شدیم باید بگردیم در خودمان ببینیم کجایمان بد است.
حاج آقا رنجبر: بله گفت یا سبو یا خم مِی یا قدح باده کند، یک کف خاک از این میکده ضایع نشود. می‌گوید این خاک یک خاکی است که بالاخره یک چیزی از آن باید ساخته شود حالا بستگی به کیفیت جنسش دارد. یا با آن سبو می‌سازند یا خم مِی می‌سازند بالاخره یک چیزی با آن می‌سازند در دستگاه الهی چیزی به نام ضایعات و دور ریز نداریم خدا از هر کسی در هر مسیری خودش خودش را قرار بدهد استفاده می‌کند. یک شلنگی سوراخ می‌شود می‌خواهی ببندی. می‌گردی دنبال پارچه‌ی ابریشمی؟ نه ابدا. دنبال کهنه پارچه می‌گردی از آن استفاده می‌کنی پس آن کهنه پارچه هم به کار گرفته می‌شود اما در جای خودش. آن ابریشم هم به کار گرفته می‌شود اما در جای خودش. پس آدم‌ها وسیله هستند حالا که آدم‌ها شدند وسیله خدا می‌شود همه کاره. حالا که خدا همه کاره است ما اگر قرار است کسی را تمجید بکنیم تعریف بکنیم تحمید بکنیم ستایش بکنیم چه کسی را باید ستایش بکنیم؟ خدا را این است که در زیارت جامعه می‌خوانیم مَجَّدْتُمْ كَرَمَهُ شما فقط کرم حق کرامت حق بزرگواری حق را ستایش و تمجید می‌کنید. شما هیچ چیز را حمد نمی‌کنید جز خدا. هیچ چیز را مورد ستایش قرار نمی‌دهید جز خدا. چون اصلا چیزها را چیزی نمی‌دانید. همان که حافظ گفت همه چیز پیش چشم شما مرده است. بی جان است بی حرکت است. حرکتی ندارد. مگر این که تو به آن حرکت بدهی. یک مرده‌ای این جا افتاده حرکتی ندارد مگر این که شما حرکتش بدهید. می‌گوید هر کس در عالم حرکتی دارد محرکش تو هستی. ما همه شیریم ولی شیر علم. مولوی می‌گوید بله ما شیر هستیم اما شیر پرچم شیری که روی پرچم کشیده اند. این شیر وقتی باد می‌آید این پرچم حرکت می‌کند این شیر هم حرکت می‌کند حرکت شیر مال خودش نیست مال باد است همان بادی که ناپیداست. جان فدای هر چه ناپیداست باد. می‌گوید هر اتفاقی هم که در عالم می‌افتد ریشه در خودت دارد. پس اگر آدم‌ها به محکمه می‌روند محاکمه می‌شوند محکوم می‌شوند. محکوم می‌شوند که تو چرا چنین وسیله‌ای شدی. می‌توانستی گل شوی چرا پاره آجر شدی؟ این چوب پاره آجر شدن را می‌خورد. چوب چنین وسیله‌ای شدن را می‌خورد. چوب این‌ها را می‌خورید و الا شما کاره‌ای نیستید. همه کاره خداست.

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group