برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زیارت جامعه کبیره
كارشناس: حجت الاسلام و المسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 23-03-95
بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آل الطاهرین
حاج آقا رنجبر: علیکم السلام.
بسم الله الرحمن الرحیم. من هم خدمت همهی بینندگان خوب و نازنین عرض سلام و ادب و ارادت دارم.
حاج آقا رنجبر: ببینید هر کجا گل باشد بوی گل هم هست، از آن طرف بوی گل باشد ، گل هم هست.
بوی گل دیدی که آن جا گل نبود؟ مثلا میشود یک جایی بوی گُل باشد و گُل نباشد؟ یا بعکس. نمیشود. این یعنی گُل روی پیرامون خودش آثاری دارد و تاثیراتی میگذارد. اساساً صرف زیارت هم همین هست. چرا ما به حرم ائمه سفر میرویم و زیارت میکنیم؟ راز آن چه چیز هست؟ رازش آن هست که آن فضا تحت تاثیر است. تاثیراتی که در آن فضا هست در فضاهای دیگر نیست. حرم امام، ضریح امام، بارگاه یک معصوم مثل پیراهن یوسُف هست. چون این پیراهن یوسف اتصال داشته است به یوسف، لذا انتساب پیدا میکند و یک ویژگیهایی پیدا میکند.
شریعتی: متمایز و متفاوت میشود
حاج آقا رنجبر: بله، شفا بخش میشود، نابینا را بینا میکند. همین جامه، همین لباس. بله پارچه هست.
شریعتی: ولی منسوب هست، با پارچههای دیگر خیلی متفاوت هست. ضریح علی بن موسی الرضا علیه السلام فلز هست، مس هست، آهن هست ولی با آهنهای دیگر خیلی فرق میکند. خیلی متفاوت میشود. دقیقا مثل یک سنجاق هست، شما وصل میکنید به یک آهن ربا، آن سنجاق متصل هم یک خواصیت آهن ربایی پیدا میکند. حالا یک سنجاق دیگر هم به آن سنجاق قبلی، یک سنجاق سومی هم به آن دومی ،
شریعتی: همین طوری زنجیر وار
حاج آقا رنجبر: همهی اینها خواصیت پیدا میکند. آن خاکی که بدن مطهر یک امام، یک معصوم، یک ولی خدا را به آغوش گرفته است آن خاک تحت تاثیر است. آن ضریح فلزی هم که به آن خاک متصل هست آن هم تحت تاثیر هست. آن سنگ فرش ها، آن در و دیوار هم تحت تاثیر هستند. همهی اینها تحت تاثیر میشوند ، لذا مقدس میشوند. این شما و این هم قرآن. «لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ، وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ» (بلد/ 2-1) خداوند میفرمایند که من به این شهر مکه قسم میخورم میدانید چرا؟ چون تو(پیامبر) در این شهر هستی و نفس میکشی.
شریعتی: تو این جا ساکن هستی
حاج آقا رنجبر: پس این جا مقدس هست. قداست این خاک با خاکهای دیگر فرق میکند این سرزمین با سرزمینهای دیگر فرق میکند اگر ما بوسه میزنیم بر ضریح قبور اهل بیت علیهم السلام یا بر در و دیوار و آستانهی آنها به دلیل همین تاثرات هست. یک نکتهی عاطفی هم با خودش دارد و این که ما اگر چه دستمان به شما نمیرسد در و دیوار را میبوسیم. مثل یک بچهای که دستش به دست مادرش نمیرسد و دامن یا چادرش را میگیرد. مجنون هم در و دیوار شهری که لیلی در آن ساکن بود را میبوسید و وقتی به مجنون گفتند که چرا میبوسید؟ گفت: فَما حُبّ الدّیار شَرَفنَ قَلبی. فکر نکنید که من عشق این سرزمین را دارم. نه! حب این سرزمین دل من را شاد نکرده. ولکِن حُبُّ مَن سَکَن الدّیارا. در این شهر یک کسی ساکن هست و نفس میکشد که چشم او به این در و دیوارها افتاده است. این در و دیوارها با در و دیوارهای شهرهای دیگر خیلی فرق میکند. و متفاوت هست. دیگر این که اگر ما بوسه میزنیم بر ضریح اهل بیت علیهم السلام در حقیقت بوسه میزنیم بر شرافت و انسانیت. بر اخلاق، بر عاطفه، بر معرفت، بر محبت. حالا حافظ همینها را دارد میگوید که
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس*** بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
خب رود ارس یک منطقه مشخصی هست در بیست فرسخی مرز آزربایجان و تبریز هست. منظور حافظ از رود ارس، رود ارس نیست. رود ارس یک رمز و یک نماد هست. پس کجا میتواند رود ارس باشد؟ یعنی کجا؟
شریعتی: یعنی چه چیز؟
حاج آقا رنجبر: جایی که در آن یک محبوب و معشوقی باشد. هر کجا محبوب و معشوقی باشد در نگاه حافظ آن جا رود ارس هست. حالا چرا رود ارس را انتخاب کرده است؟
شریعتی: رود ارس چه ویژگیهایی دارد؟
حاج آقا رنجبر: خاک تبریز همیشه خاک اولیاء خدا بوده است و شمس تبریزی از آن جا بوده است. یا کمال خجندی مدفون آن جا هست یا فخر الدین عبد الصمد که حافظ گاهی از او یاد میکند و در بعضی نسخهها ساکن تبریز هست. همیشه این طوری بوده است. بعدها هم میدانید مرحوم قاضی طباطبایی از آن جا هست. علامه طباطبایی از آن جا هست. خاک عجیبی هست.
شریعتی: شهریار از آن جا هست
حاج آقا رنجبر: به همین خاطر حافظ از این ترکیب استفاده میکند. هم رود بودنش مد نظرش هست. هم ساحل بودن و هم خاک اولیا بودنش مد نظرش هست. ولی در مجموع وقتی میگویند رود ارس منظور رود ارس نیست. هر کجایی که ولیّ خدایی آن جا باشد
شریعتی: محبوبی آن جا باشد
حاج آقا رنجبر: شما بگویید کربلا، خراسان، بگویید نجف. میگوید وقتی میروید آن جا باید صبا باشید مثل نسیم صبحگاهی لطیف و پاک باشید تا بتوانید برخوردار باشید اینها مثل گل هستند. خرمن گل هستند. این نسیم هست که اگر برود کنار خرمن گل سرتا پا سرشار میشود از بوی خوش گل. تو هم باید صبا باشی، باید نسیم باشی تا بتوانی برخوردار باشی.
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس*** بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
ببوس آن خاک را. این شعر که نیست این کفر نیست. این خاک متاثر هست تحت تاثیر هست. بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس، نفس بکش نفست معطر میشود و دمت دم الهی میشود
شریعتی: از این فرصت استفاده کن
حاج آقا رنجبر: یک عطر و بویی پیدا میکند. اگر قرار هست نفس بکشد آن جا باید نفس بکشد.
منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام *** پرصدای ساربانان بینی و بانگ جرس
سلمی یکی از محبوبها و معشوقها است. منزل سلمی جایی است که آن محبوب و معشوق حظور دارد و باز این هم مثل آن رود ارس میماند. منظور از سلمی ، سلمی نیست. هر کجا یک محبوب و معشوق و یک ولی خدایی باشد آن جا منزل سلمی هست. حالا چرا میگوید سلمی؟
چون سلمی از سلم هست از سلامت هست. وقتی میروید کنار یک ولی خدا نزول میکنید و فرود میآیید آن جا جایی است که تو به سلم و سلامت و امنیت میرسی. پس همه جا میتواند منزل سلمی باشد. کربلا هم میتواند منزل سلمی باشد.
که بادش هر دم از ما صد سلام. خدا را چه دیدی شاید منظور حافظ همین بوده، صد سلامی که میگوید همان صد سلامی باشد که در زیارت عاشورا میگوییم. منزل سلمی، منزل آن ولی خدا، که بادش هر دم از ما صد سلام. پر صدای ساربانان بینی و بانگ جرس. الان هم همین طور هست. قافله در قافله در کجا فرود میآید کاروان در کاروان در کجا فرود میآید؟ میگوید آن جایی هست که وقتی میروی صدای ساربانها کاروانها، قافلهها قلقلهای هست. از همه سوی عالم اطراف و اکناف عالم قافله وار آن جا فرود میآیند. همان چیزی که مولوی میگفت دیگر که هر کجا بوی خدا میآید خلق این بی سرو پا میآید. صحرا را شما نگاه بکنید، صحرا نوردها اگر بخواهند بفهمند که چاه آبی این اطراف هست یا نه نگاه به آسمان میکنند. یا نگاه میکنند ببینند کبوترها کجا طواف میکنند دور میزنند هر کجا دور میزنند آن جا چاه آب هست.
شریعتی: یا برکهای آن جا هست. خب
حاج آقا رنجبر: اولیای خدا هم مثل همان چاه آب هستند دیگر. امیر المومنین میفرمودند که من همان بئری هستم که معطل شده است، تعطیل شده کسی نمیآید از آن آب بکشد
محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار *** کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
می گوید آن جا که میروید هر چیزی از اینها نخواهید، نگویید این را بدهید و آن را بدهید یک چیز بخواه. جبران همهی این هم میکند. من اگر در آتش بد بختیهای خودم دارم میسوزم بخاطر این هست که بین من و شما فراق و فاصله هست جدایی هست. یک کاری بکنید من دستم به شما برسد من به شما یک اتصالی پیدا بکنم. من اگر در پناه شما باشم دیگر این آسیبها را نمیبینم. گلی که از چشم باغبان دور باشد بچهها میچینند و پر پرش میکنند. در پارکها بچهها میخواهند گل را بچینند نگاه به این طرف میکنند و نگاه به آن طرف میکنند ببینند باغبان هست ؟ یا نیست اگر نباشد میچینند. اگر باشد جرأت نمیتوانند بکنند. اصلا نزدیک نمیتوانند بشوند. میگوید اگر این فراق و فاصله بین من و شما برداشته بشود من در کنار شما قرار بگیرم دیگر پر پر نمیشوم. دیگر زیر دست و پا نمیروم من هر چیزی میکشم از این فراقها و فاصلهها هست.
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب *** گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس
ببینید کلام اولیای خدا، کلام انبیا، اگر برای ما خیلی هم خوش باشد تازه میشود برای ما مثل آهنگ رواق. مثل آهنگ موسیقی، آهنگ برای شنیدن هست. برای عمل کردن نیست. شما یک آهنگی بشنوید عمل میکنید؟
شریعتی: بشنوی و لذت میبری
حاج آقا رنجبر: گوش نواز. میگوید متاسفانه کلام انبیا برای من گوش نواز بود و لذت میبردم از حرفهایی که میشنیدم ولی به کار نمیبستم. همین باعث شد یک سستیهایی از خودم نشان بدهم و همین سستیها باعث شد که گوش مالیها ببینم این تارهای ابزار موسیقی گاهی سست میشود وقتی سست میشود از گوشه اش کوکش میکنند یعنی یک گوشمالی به آن میدهند. میگوید آن گوش مالیهایی را که من میبینم به خاطر سستیهایی هست که از خودم نشان دادم. من که قول ناصحان ( ناصحان منظورش انبیا هستند) چون انبیا میگفتند که ما ناصح شما هستیم. در قرآن میخوانیم: که «أَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ» (اعراف/68) پیامبر میفرمودند ما پیامبران ناصحان شما هستیم
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب *** گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس
فرض میکردم مثل آهنگ موسیقی هست. قول رباب یعنی صدای رباب. سخن رباب آهنگ رباب
شریعتی: میشنیدم و لذت میبردم.
حاج آقا رنجبر: یعنی به کار نمیبستم. همان طور که شما آهنگ را میشنوید. همین پند هم کافی هست که من گوشمالی دیدم. به خود بیایم. دیگر این سستیها را کنار بگذارم
عشرت شبگیر کن مِی نوش کاندر راه عشق *** شب روان را آشناییهاست با میر عسس
شبگیر یعنی سحر گاه. اگر عیش و عشرت و دولتی هست اولیای خدا میگویند در وقت سحر گاهان هست. مولوی هم میگوید که
چند شبها خواب را گشتی اسیر*** یک شبی بیدار شو دولت بگیر
دولت ، آقایی، عیش، عشرت را وقت سحر توزیع و تقسیم میکنند. یعنی بیا و عشرت سحر گاهان داشته باش.
شریعتی: و حافظ این را چشیده و تجربه کرده است.
حاج آقا رنجبر: یعنی هر چیزی را که دارم از همین سحر هست
شریعتی: هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از این ام داود و دعای شب و ورد سحری بود.
حاج آقا رنجبر: عشرت شبگیر کن یعنی قُم الّیل(مزمل/2) همان چیزی را که قرآن میگوید: مِی ده برو سراغ معرفت. یعنی یک معرفتی را به خودت برسان. «وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتيلاً» (مزمّل / 4) میگوید سحر که بلند میشوید ترتیل و تلاوتی داشته باشید عشرت شبگیر کن مِی نوش کاندر راه عشق ، یعنی راه خدا که راه عشق و راه محبت هست، شب روان را آشناییهاست با میر عسس، شب رو یعنی انسانهایی که در شب حرکت میکنند و در شب سفر میکنند امیر المومنین (ع) میفرمودند که شب مرکب خوبی هست سوارش بشوید چون ما را به مقصد میرساند شب رو باشید یعنی اهل سحر باشید. میگوید اگر اهل سحر شدی یک سر و سرهایی یک ربط و رابطهایی یک آشناییهایی را با میر عسس پیدا میکنید. ببینید در این عالم همه چیز عسس هست. همه چیز نگهبان هست همین چند تا لباس شما نگهبان شماست طبق آیات قران؛ ناظر شماست، جاسوس شماست. دارد نگهبانی میدهد که دارید کجا میروید، چه کار میکنید؟ کجا میروید؟ همه چیز عسس هست در این عالم.
شریعتی: که روزی شهادت میدهد
حاج آقا رنجبر: خب میر اینها چه کسی هست؟ امیر اینها چه کسی هست؟ فرمانده اینها چه کسی هست؟ خدا هست. میگوید اگه اهل شب بشوی اهل سحربشوی شب رو بشوید یک آشناهایی با میر اسس پیدا میکنید. با خداوند پیدا میکنی اگه آن را داشته باشید همه چیز را خواهید داشت.
عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز***زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
میگوید با هوس بازی کسی عاشق خدا نمیشود.
یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن، دلم میخواهد، دلم میکشد، اگه اینها تو زندگی باشه امکان نداره آن عشق و محبت الهی در دل تو لانه کند. گفت که الهَوَی آفَت الَایمان هوا و هوس آفت ایمان هست. چطور یک گل آفت میزند خشک میشود پژمرده میشود هوا و هوس هم با ایمان اعتقادات آدمی همین کارو میکند.
شریعتی: یعنی دلم میگه و دلم میخواد نداریم
حاج آقا رنجبر: آفت این در هوا و شهوت است *** ورنه اینجا شربت اندر شربت است. میگوید آن چیزی که تو را گرفتار و اسیر میکند همین هواها و همین هوسها هست. فازَ مَنْ غَلَبَ هَواهُ وَ مَلَکَ دَواعِی نَفْسِهِ برنده شد، پیروز شد کسی که بر هوا و هوس خویش غالب شد و انگیزههای نفسانی اش را کنترل کرد، مهار کرد نگفت دلم میخواهد مَن یَغلِب هَوایَ عِزّ هر کسی بر هوا و هوسش غالب شد عزیز شد راه عزّت همین هست هوا و هوست را زیر پا بگذارید مَن اَحَّبَ نَیل اَلدَرَجاتِ العُلی فَلیَغلِب الهَوَی (غرر الحکم) هر کسی میخواهد بالا برود و به درجات بالا و بالا تر راه پیدا بکند، بیاید بر هوا و هوسش غالب بشود. در این صورتبالا میرود من گاهی مثال میزنم میگویم این بادبادکها چرا بالا میروند؟ چون بر هوا غالب میشوند. در برابر هوای مخالف مقاومت میکنند میروند بالا.
میگوید راه بالا شدن و بالا رفتن همین هست. عشق بازی کار بازی نیست ، عشق بازی کاری از نوع بازی نیست که به آن میگوییم عشق بازی.
عشق بازی کار بازی نیست ای دل سر بباز، در این راه باید حتی از سرت هم بگذرید. زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس. چوگان داریم گوی داریم با چوگان میزنند گوی، گوی میرود در دروازه. میگوید عشق یک چوگان هست. عشق یک گوی هست، هوا و هوس یک چوگان هست با آن چوگان نمیتوانیم گوی را به دروازه برسانیم. او به این نمیآید. این چوگان خاص خودش را دارد.
عشق بازی کار بازی نیست ای دل سربباز*** آن که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
دل به رقبت میسپارد جان به چشم مست یار***گرچه هشیارن ندادند اختیار خود به کس
عشق بازی را دارد تعریف و تفسیر میکند عشق بازی این هست که تمام میل و اراده و اختیار خوت را به خدا بدهید. گفت ای برد اختیارم تو اختیار مایی. یعنی همهی اختیارات و زمام امور خودت را بسپاری دست او. بگوید هر چیزی را که تو بگویی، هر چیزی را که تو بخواهی. یعنی یک جایی هم دارد که:
در ضمیر ما نمیگنجد به غیر از دوست کس ***هر دو عالم را به دشمن ده که مارا دوست بس
هم دنیایت و هم آخرتت را بده به دشمنان. ما هم راضی هستیم فقط خودت برای ما نگهدار. خاطرم وقتی هوس کردی که بینم چیزها ، خیلی قشنگ هست. میگوید وقتی من هم مثل دیگران یه هوسی به سرم زد بروم در کوچه و بازار همان چیزهایی را که دیگران میبینند و لذت میبرند ما هم یک لذتی ببریم.
خاطرم وقتی هوس کردی ببینم چیزها *** تا تو را دیدم نکردم جز به دیدارت هوس،
یعنی از وقتی که تو را دیدم و تو را چشیدم و تو را فهمیدم دیگر همهی چیزهای دیگر از پش چشمم افتاد. آن رنگ و بوی خودش را از دست داد. دل به رقبت میسپارد جان به چشم مست یار، میگوید جان من با رغبت، با میل با دل و جان خودش را میسپارد و تسلیم میکند به اشارات چشمان مست یار. یعنی کافی هست او با چشم اشاره کند لازم نیست حرف بزند. از تو به یک اشاره*** از ما به سر دویدن.
شریعتی: دقیقا
حاج آقا رنجبر: دل به رقبت میسپارد جان به چشم مست یار *** گرچه هشیاران ندادند اختیار خود به کس. اگر چه عاقلان زمینی آنهایی که عقل زمینی دارند آنهایی که اهل حساب و کتاب هستند مصالح و منافع خودشان را پیوسته رصد میکنند در هر معاملهای در هر اتفاقات و حادثهای میگویند خب چه چیزش به ما میرسد ما کجای کار قرار میگیریم؟ این جنس آدمها را حافظ تعبیر به هشیاران میکند کسانی که به این مساعل اهتمامی ندارند به مستان تعبیر میکنند. همان طور که مستها اصلا از این چیزها فارغ هستند. گرچه هشیاران ندادند اختیار خود به کس. این طور آدمها اختیارشان را دست هیچ کسی نمیدهند ولی ما چون مست هستیم تمام زمام اختیار خودمان را در اختیار تو میگذاریم. طوطیان در شکرستان کامرانی میکنند*** و از تحسر دست بر سر میزند مسکین مگس
چه دسته بندی لطیفی میگوید آدمها دو دسته اند یک دسته طوطی هستند و یک دسته مگس هستند. طوطی در باغ هست. کنار شکر هست. کنار گل هست. اما مگس کجا هست؟ دائم کنار زبالهها و مزبلهها هست، کنار زخم هست آلودگی هاست میگوید طوطیان در شکرستان کامرانی میکنند، بعضیها هستند طوطی صفت هستند، خودش هم میگفت من طوطی صفت هستم. میگوید بعضیا طوطی هستند سرو کارشان با شکرستان هست با شهد و شیرین هست و شیرینیهای این عالم رو میچشد، مگسها را دیدید دائم دستشان روی سرشان هست حافظ میگوید دارند بر سر خودشان میزنند
شریعتی: که من چقدر بی چاره هستم؟
حاج آقا رنجبر: میگویند بعضیها مثل این مگسها هستند دائم حسرتو تاثر و نگرانیها با خودشان دارند. میخواهد بگوید اگرعاشق باشی طوطی میشوی. اگه نباشی مگس میشوی. انتخابش با خودتان هست. یا طوطی یا مگس.
نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست *** از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس
می گوید میدانید من از سلطان عالم از شاه عالم چه ملتمسی چه خواهشی و در خواستی تمنایی دارم؟ یک چیز! آن هم این که وقتی دست به قلم میشود اسامی عشاق و عاشقان خودش را در روی کاغذ میآورد یک گوشه اش هم بنویسد حافظ. یعنی مارا هم از دوستان و محبان خود قلمداد کند تنها چیزی که از خدا میخواهم همین هست که من رو در زمرهی محبین خودش قرار بدهد بگه حافظ هم ما را دوست دارد. همین برا من کافی هست من دیگه از اون هیچ چیزی نمیخواهم. نام حافظ گر براید بر زبان کلک دوست کلک یعنی قلم ؛ زبان کلک یعنی سر قلم یعنی اگه قلم اسم ما را بنویسد از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس
شریعتی: بسیار خوب ، حافظ در واقع دارد با جهان بینی خودش هم ما را آشنا میکند چقد خوبه دعا بکنید خدایا عاشقان را بساز خسته گان را بنواز دیگران را از چشم دوستانت بیانداز انشاالله. خیلی خوب. آقا مشرف بشویم به قرائت قرآن کریم. دوستانمان هم همراهمان هستند صفحهی 244 را امروزبا هم تلاوت میکنیم آیات 70 تا 78 سورهی مبارکهی یوسف. در بهار قران انشااله لحظه لحظهی زندگی تان شکوفه باران باشد به شکوفههای نورانی آیات روح بخش کلامالله مجید با ذکر صلوات بر محمد و ال محمد.
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخِيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ ﴿٧٠﴾ قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ ﴿٧١﴾ قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ ﴿٧٢﴾ قَالُوا تَاللَّـهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ ﴿٧٣﴾ قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِن كُنتُمْ كَاذِبِينَ ﴿٧٤﴾ قَالُوا جَزَاؤُهُ مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذَلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ ﴿٧٥﴾ فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاءِ أَخِيهِ كَذَلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّـهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَّشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ ﴿٧٦﴾ قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَانًا وَاللَّـهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ ﴿٧٧﴾ قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيْخًا كَبِيرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ ﴿٧٨﴾
ترجمه:
پس هنگامی که بارشان را آماده کرد، آبخوری [پادشاه] را در بار برادرش گذاشت. سپس ندا دهندهای بانگ زد: ای کاروان! یقیناً شما دزد هستید! (۷۰) کاروانیان روی به گماشتگان کردند و گفتند: چه چیزی گم کرده اید؟ (۷۱) گفتند: آبخوری شاه را گم کرده ایم و هر کس آن را بیاورد، یک بار شتر مژدگانی اوست و من ضامن آن هستم. (۷۲) گفتند: به خدا سوگند شما به خوبی دانستید که ما نیامده ایم در این سرزمین فساد کنیم، و هیچ گاه دزد نبوده ایم. (۷۳) گماشتگان گفتند: اگر شما دروغگو باشید [و سارق در میان شما یافت شود] کیفرش چیست؟ (۷۴) گفتند: کسی که آبخوری در بار و بنه اش پیدا شود، کیفرش خود اوست [که به غلامی گرفته شود]. ما ستمکاران را [در کنعان] به همین صورت کیفر میدهیم. (۷۵) پس [یوسف] پیش از [بررسی] بارِ برادرش، شروع به [بررسی] بارهای [دیگر] برادران کرد، آن گاه آبخوری پادشاه را از بار برادرش بیرون آورد. ما این گونه برای یوسف چاره اندیشی نمودیم؛ زیرا او نمیتوانست بر پایه قوانین پادشاه [مصر] برادرش را بازداشت کند مگر اینکه خدا بخواهد [بازداشت برادرش از راهی دیگر عملی شود]. هر که را بخواهیم [به] درجاتی بالا می بریم و برتر از هر صاحب دانشی، دانشمندی است. (۷۶) برادران گفتند: اگر این شخص دزدی می کند [خلاف انتظار نیست]؛ زیرا پیش تر برادر [ی داشت که] او هم دزدی کرد. یوسف [به مقتضای کرامت و جوانمردی] این تهمت را در دل خود پنهان داشت و نسبت به آن سخنی نگفت و این راز را فاش نساخت. در پاسخ آنان گفت: منزلت شما بدتر [و دامنتان آلوده تر از این] است [که ظاهرتان نشان می دهد] و خدا به آنچه بیان می کنید، داناتر است. (۷۷) گفتند: ای عزیز! او را پدری سالخورده و بزرگوار است، پس یکی از ما را به جای او بازداشت کن، بی تردید ما تو را از نیکوکاران میبینیم. (۷۸)
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
شریعتی: سلام مخصوص و ویژه بعد از تلاوت قرآن به همهی دوستان عزیزی که پای ثابت خانههای نورانی هستند و این طرح بسیار ارزشمند که امسال هم دارد برگزار میشود انشاءالله که خیلی پر شور به برکت نام حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها هست و سلام میکنیم به همهی بانیان عزیز و دست مریزاد و خسته نباشید میگوییم به همهی آن ها. ان شاء الله لحظه لحظه زندگی شان نورانی باشد و منور به نور قرآن باشد انشاءالله. حاج آقای رنجبر اشاره قرآنی را بفرمایید انشاءالله وارد فضای زیارت جامعه کبیره را بشویم
حاج آقا رنجبر: ببینید راه خدا مستقیم هست ولی صاف نیست خیلی ناصاف و پر فراز و نشیب و ناهموار هست. بالا و پایینش خیلی زیاد هست ، آدمها در این مسیر خیلی بالا و پایین میشوند. و در همین بالا و پایین شدنها هست که آدمها یا بالا میروند و یا پایین. این یک حقیقتی هست که قصهی یوسف به خوبی به نمایش و تماشا میگزارد. اول نشان میدهد که راه خدا پستی و بلندی زیاد دارد و نشان میدهد که یوسف در این پستی و بلندی پست نشد. ببینید یوسف اول کجا بود؟ کنار پدر آن هم کنار پدری که پیامبر بود. سراپا مهر و عطوفتو عصمت. بعد کجا رفت؟ رفت ته چاه، از ته چاه کجا رفت؟ در داخل قصر. از قصر کجا رفت؟ رفت در زندان و سیاه چال. از سیاه چال کجا رفت؟ رفت بالای تخت نشست. کاملا بالا و پستی. این نشان میدهد راه خدا این هست و همین یوسف چه آن وقتی که بالا بود ، و چه آن وقتی که پایین بود بالا و پایین نشد. لذا شما میبینید که در زندان دوستان هم زندانی اش میآیند پیشش و میگویند « إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» که تو آدم نیکو کاری هستی. در وقتی که پایین زندان بود. همین یوسف وقتی که در تخت نشسته است میگویند « إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» قرآن عیناً همان جمله را میفرماید بدون هیچ کم و کاستی. میخواهد بگوید ذرهای این بالا و پایین شدنها یوسف را بالا و پایین نکرد. این که قصه یوسف بهترین قصهها هست بخاطر همین اخلاقی بود که یوسف داشت.
شریعتی: انشاءالله که ما هم مغرور اوجها و عزیزهای زندگی مان نشویم. انشاءالله. خیلی خوب. خیلی متشکرم حاج آقای رنجبر. خیلی ممنون از این که همچنان هستید من فقط برای شنوندگان خوب رادیو پیامک مان را اعلام بکنم 20000303 شماره پیامک ما هست میتوانید در ارتباط باشید و همین طور میتوانید به سایت ما هم سر بزنید در فضاهای مجازی کانال ما را میتوانید پیدا بکنید samtekhoda3 و انشاءالله ارزشمند که معارف اهل بیت علیهم السلام هست استفاده بکنید. جاج آقای رنجبر ما خدمت شما هستیم با فرازهای ناب جامعه کبیره.
حاج آقا رنجبر: ببینید اینهایی که قالی میبافند بر اساس نقشه میبافند. ممکن هست که چشم از نقشه بر دارند ولی همان وقتی هم که چشمشان روی نقشه نیست ذهن و فکر و خیالشان با نقشه هست یعنی لحظهای غتفل از نقشه نیستند اهل بیت یک همچنین تمثیلی دارند. اینها دائم در یاد خدا هستند چه آن وقتی که در نماز ایستاده اند و چه آن وقتی که از نماز بیرون آمده است. فکر و ذهن و خیالش آن جا هست. لذا در زیارت جامعه داریم که وَ أدَمْتُمْ ذِكْرَهُ شما پیوسته به یاد خدا هستید. آن وقت امیر المومنین یک تعبیری دارد مَن عَمَرَ قَلبَهُ بدَوامِ الذِکرِ حَسُنَت أفعالُهُ في السِّرِّ والجَهرِ (غرر الحکم، ص 189) کسی که دلش را آباد کند به ذکر پیوستهی حق؛ اولا میگوید ذکر مدام حق دل را آباد میکند ؛ بعد میگوید کسی که دلش را آباد میکند به ذکر مدام حق، حَسُنَت أفعالُهُ في السِّرِّ والجَهرِ رفتارش زیبا میشود چه آن وقتی که در خانه هست در خلوت هست و کنار زن و بچه اش هست و چه آن وقتی که در کوچه و برزن و بازار باشد.
شریعتی: روشن هست که دایم الذکر بودن این نیست که زندگی مان را تعطیل بکنیم و مدام ذکر بگوییم و سر سجاده باشیم و نماز و قرآن بخوانیم
حاج آقا رنجبر: نه خیر. یعنی کسی که شما را ببیند به یاد شما بیفتد. یعنی خودت ذکر بشوی نه این که تسبیح در دست بگیری. یا رحمان، یا رحمان، یا رحمان
شریعتی: یعنی بس که مراقبم.
حاج آقا رنجبر: یعنی خودت بشوی مظهر رحمت حق. یعنی وقتی تو را میبینند از تو رحمت ببینند. این میشود ذکر. یعنی شما میشوید ذاکرخدا. ذاکر یعنی چه چیز؟ ذاکر یعنی کسی که دیگران را به یاد خدا میاندازد. خودش به یاد خدا هست و دیگران را هم به یاد خدا میاندازد. یعنی هر کس شما را میبیند عیسی مسیح فرمودند: کسی را انتخاب بکنید که شما را به یاد خدا بیاندازد. این سر تا پای وجودش میشود ذکر. میشود ذاکر. بعد میگوید کسی که ذاکر حق باشد چه در خلوت و چه در جلوت رفتارش زیبا میشود. متفاوت نمیشود. چرا؟ چون خطاها ریشه در غفلت دارد. انسان وقتی غافل شد دروغ میگوید. وقتی از خدا غافل شد تحمت میزند. در پوستین حیثیت و آبروی مردم میافتد و به قول قرآن دچار افک میشود. افک گناه رایج جامعهی امروز ما هست. افک یعنی شنیدم. شنیدم فلانی این طوری شده است. شنیدم فلانی این کار را کرده است. این حرام هست. کی انسان میگوید شنیدم شنیدم شنیدم؟ وقتی که دچار غفلت شده باشد و وقتی که به یاد خدا نباشد. به راحتی شنیدهها را بازگو میکند و به راحتی شنیدهها را منتشر میکند.
شریعتی: بر اساس شنیدهها قضاوت میکند.
حاج آقا رنجبر: قضاوت و داوری میکند. از ویژگیهای اهل بیت همین بود. اینها دائم الذکر بودند و یعنی در همه حال به یاد خدا بودند. چه آن وقتی که در نماز بودند و چه آن وقتی که در نماز نبودند. مثل همان قالی باف. چه آن وقتی که به نقشه نگاه میکند و مطابق نقشه با دستانش میبافد و چه آن وقتی که با شما حرف میزند. همین جوری دیدید که قالی بافها حرف میزنند و میبافند. این بافته اش بر اساس همان نقشه هست. یعنی ذهنش همزمان که دارد با شما حرف میزند به فکر نقشه هست.
شریعتی: یعنی این برایش ملکه شده هست.
حاج آقا رنجبر: ملکه شده و پیوسته به یادش هست
شریعتی: یعنی خیلی کار ساده و راحتی شده است
حاج آقا رنجبر: همین کارهای روز مره میکند ، پشت دخل مینشیند ، صندلی ریاست دارد مدیریت میکند
شریعتی: ولی حواسشش هست.
حاج آقا رنجبر: ولی حواسش هست. و بر اساس نقشه میبافد
شریعتی: و چقدر خوب هست
حاج آقا رنجبر: همین اگر خوبی باشد همین هست. وَ وَكَّدْتُمْ ميثاقَهُ. این هم از دیگر ویژگیهای اهل بیت از زیارت جامعه کبیره هست. ببینید ارزش هر چیزی به خواصیتها و خصوصیت هایش هست. گل چرا ارزش دارد؟ بخاطر این که این گل یک خصوصیتهایی دارد.
شریعتی: زیباست معطر هست. جلوه خاصی دارد.
حاج آقا رنجبر: خاصیتهایی دارد. طلا چرا این قدر قیمتی هست؟ بخاطر این ویژگی هایش. بخاطر رنگ و انعطاف و بخاطر ویژگیهای دیگری که دارد. ارزشی هم که انسان دارد به خاطر ویژگیها هست. و نه به خاطر شکل و شمایل و قیافه. و بالا ترین ویژگی که انسان میتواند داشته باشد وفا هست. گفت:
وفای عهد نکو باشد ار بیاموزی*** وگرنه هر که تو دانی ستمگری داند.
هنر این هست که انسان اهل وفا و صفا باشد لذا قرآن کریم وقتی که میخواهد ابراهیم را یاد بکند میگوید «وَ إِبْراهيمَ الَّذي وَفَّي» (نجم/37) نمیگوید ابراهیم همان کسی که خانه کعبه را بالا برد. نه! ابراهیمی که با وفا بود. این معلوم هست که وفا پیش خدا خیلی قیمت و ارزش دارد. از ویژگیهای اهل بیت همین هست. اهل وفا بودند. وَ وَکَّتم میثاقَه میگوید شما کسانی بودید که پیمانتان را با خداوند محکم و مستحکم کردید و با وفا بودید نسبت به ان میثاق و پیمان. حالا آن میثاق و پیمان چه چیزهایی بود؟ اینها گفته بودند ما برای این که دست بشر را در دستان خدا بگذاریم از هیچ چیزی مزایقه نخواهیم کرد. واقعا از هیچ چیزی مذایقه نکردند. تلخ ترینها و سخت ترینها را چشیدند و چشیدند اما صبور و شکیبا بودند. شما امیر المومنین را ببینید صَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَدْيً وَ فِي الْحَلْقِ شَجيً (نهج البلاغه، خطبه 3). شوخی بازی نیست این حرف ببینید اغراق نیست مبالغه نیست اگر اغراق و مبالغه باشد دیگر نمیتواند معصوم باشد. میگوید من سالها صبوری کردم در حالی که در چشمانم قضا، ببینید شما یک مژه در چشمانت برود آرام وقرار ندارید
شریعتی: کلافه مان میکند
حاج آقا رنجبر: کلافه میشوی. یک خار ماهی در گلویت گیر میکند ببینید چه قدر بالا و پایین میکنید؟ چقدر داد و فریاد میکنید؟
شریعتی: برای چند لحظه
حاج آقا رنجبر: برای چند لحظه. 25 سال شوخی بازی نیست اینها را تحمل کردم. صبوری کردم. چرا؟ چون با خدا پیمان بسته بودم. که ما در این مسیر هیچ مزایقه و کوتاهی نخواهیم کرد. سر این که خدا هر چه داشته است را به پای اینها ریخته است همین هست.
شریعتی: عهد بستند وفا کردند و استقامت ورزیدند.
حاج آقا رنجبر: وفا کردند به آن میثاقی که بسته بودند. یا خود شما، به هر گیاهی آب میدهید؟
شریعتی: نه ارزش باید داشته باشد
حاج آقا رنجبر: گیاهی که یک طراوتی داشته باشد یک گلی داشته باشد ارزش داشته باشد. خدا هم آن همه عنایت دریای موهبت و کرامت خودش را همین جوری که به پای کسی نمیریزد. شوخی بازی نیست که! گفت ارادتی بنما *** تا سعادتی ببری. ارادت ندارید سعادت مجویید. بلاخره یک چیزی به خدا نشان دادند.