برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: دریافتی از زیارت جامعه کبیره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 27-04-95
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
حاج آقا رنجبر: ببینید بوی خوش، عطر خوش، رایحه خوش کسی احساس میکند و استشمام میکند که زکام نباشد. مشامش بسته نباشد. کسی که سرما خورده است، اگر کنار یک خرمن گل سرخ هم عبور کند، هیچ بوی خوشی را احساس نمیکند. اما کسی که مشامش باز باشد از کنار یک ساقه گل عبور کند، بوی خوشش را احساس میکند. دیوان حافظ یک خرمن گل و یک مجموعه گل و یک گلزار است. اگر آدمها زکام نباشند، یعنی مشامشان بخاطر تعصبات و بعضی از قضاوتها نابجا گرفته نباشد، به راحتی از کنار این غزلیات و این ابیات بوی خوش کلام خدا را حس میکنند. به خوبی احساس میکنند که این مرد هرچه دارد از رهگذر همین کتاب خداست. بارها اشاره کردیم وقتی گفت:
ستم از غمزه نیاموز که در مذهب عشق *** هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد
کسی که با قرآن آشنا باشد و خوانده باشد که «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ، وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» (زلزله/7 و8) این میگوید: در مذهب عشق که مذهب اسلام باشد، هر عمل و کرده جایی دارد. بوی آیات الهی را میدهد. همینطور بوی اهل بیت را میدهد. بسیاری از غزلیات حافظ حقیقتاً بوی خوش اهل بیت را تدایی میکند. بارها اشاره کردیم وقتی میگوید:
گر طهارت نبود کعبه و بتخانه یکی است *** نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود
به عصمت و طهارت اشاره میکند. میگوید: در خانهای که عصمت و طهارت نباشد، خیری از آن خانه سر نمیزند. یعنی اگر خیر است در خانه علی و آل علی است. حقیقتاً بوی خوش به مشام انسان میرسد. به خوبی هم محسوس است که این مرد ارادت ویژهای به ساحت اهلبیت دارد. آن هم ارادتی از نوع اردت تشیع! تشیع ائمهای دارند. اولین آنها امیرالمؤمنین(ع) است. آخرینشان هم وجود نازنین امام زمان(ع) است. شما در لابهلای غزلیات حافظ ابیاتی را میشنوید. هشتاد درصد از آن مواردی که حافظ به ساقی اشاره میکند، منظورش همان وجود نازنینی است که ما از او به ساقی کوثر یاد میکنیم. بیست درصد مربوط به خداست و اولیاء خداست. ولی هشتاد درصد منظور وجود نازنین امیرالمؤمنین است. مثلاً در بسیاری از موارد که به باده فروش اشاره میکند، یعنی کسی که باده معرفت را در اختیار دیگران میگذارد، منظورش امیرالمؤمنین است.
سر خدا، که عارف سالک به کس نگفت *** در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
یعنی پیامبر از معراج آمده، در روایت داریم، امیرالمؤمنین به پیامبر عرض میکند. میفرماید: آنچه دیدی میگویی یا بگویم؟ به قول مولوی گفت:
یا تو با او آنچه عقلت یافته است *** یا بگویم آنچه در من تافته است
یا بگو یا میگویم. حافظ به همین اشاره میکند. معراج یک سر الهی است. بین خدا و پیامبر است و کسی خبر ندارد. «سر خدا که عارف سالک به کس نگفت» به کسی نگفته بود «در حیرتم که باده فروش از کجا شنید» من متحیر هستم که این مرد باده فروش از کجا متوجه این اسرار شد که فرمود: میگویی یا بگویم؟ همینطور در بسیاری از غزلیات و ابیات اشاره به وجود نازنین امام زمان(ع) دارد مثل همین غزل که بیتردید این غزل سر تا پا در وصف وجود آن نازنین است و از شگفتیهای دیوان حافظ این است که دیوانش را با غزلی شروع میکند که به ساقی اشاره میکند. که منظور امیرالمؤمنین است. هم میتواند خداوند باشد و هم میتواند مظهر خداوند امیرالمؤمنین ساقی کوثر باشد. و آخرین غزل او در بعضی از نسخههای معتبر غزلی است که در وصف وجود امام زمان(ع) است. البته حافظ دیوان خودش در روزگار خودش تدوین نشد. بعد تدوین شد. اما حافظ لسان الغیب است. حافظ وقتی میخواهد اشاره به امیرالمؤمنین داشته باشد میرود یک قافیه پیدا میکند که اولین حرف الفبا باشد و لذا آن را در ردیف الف قرار میدهد. و وقتی میخواهد از امام زمان(ع) بگوید، یکی از غزلهایش را در قافیه «ی» قرار میدهد، که جز آخرین حرف باشد. میداند یک روزی بالاخره اینها کنار هم جفت و جور میشوند.
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی *** دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
پادشاهی و گدایی فقط در عالم ثروت مطرح نیست. در عالم قدرت هم همینطور است. پادشاه داریم، گدا داریم. در عالم شهرت هم همینطور است. در عالم زیبایی هم همینطور است. یکی پادشاه در زیبایی است که هرچه بخواهی زیبایی دارد. یکی هم گداست و چیزی ندارد. تمام خوبان عالم را حافظ میگوید: تمام زیبارویان عالم نسبت به آن وجود نازنین گدا هستند. پادشاه خوبان است. من برای اینکه امر تنهایی محسوس شود یک روایتی بخوانم.
یک شخصی به نام عبدالله بن یحیی، یک وقتی محضر امیرالمؤمنین(ع) رفت. برابر حضرت یک صندلی بود. تا میآید روی صندلی بنشیند پایه صندلی میشکند. پرت میشود و سرش به سنگ میخورد و میشکند و خون جاری میشود. حضرت خیلی سریع مرهمی پیدا میکند و زخم را میبندد. این مرد با قرآن آشناست، و در قرآن خوانده که هر بلا و مصیبتی که به سراغ انسان میآید،ریشه در رفتار و کردار خودش دارد. از حضرت پرسید: من چه کار کردم که اینطور شد؟ این اتفاق ریشه در یک رفتاری دارد؟ من در این جلسه چه کاری کردم که اینطور شد؟ حضرت فرمود: وقتی که نشستی بسم الله الرحمن الرحیم نگفتی. این اتفاق بخاطر آن بود. آن فرد هم گفت: دیگر از این به بعد ترک نمیکنم. هرکاری خواستم بکنم بسم الله میگویم. امیرالمؤمنین فرمود: هرکاری که خواستید انجام دهید، کوچ یا بزرگ باشد، بسم الله الرحمن الرحیم را فراموش نکنید. اینکه بسم الله الرحمن الرحیم چه آثاری دارد، نمیدانیم. همان قدر میدانیم که یک وقتی ابن عباس خدمت امیرالمؤمنین آمد. از او خواهش کرد که برای من از قرآن بگویید. حضرت فرمود: الآن نمیشود. یک شبی بیا خلوت و آرام باشد با هم صحبت کنیم. یک شب خدمت حضرت آمد. حضرت با یک سؤال شروع کرد. «ما اول القرآن» قرآن با چه شروع میشود؟ گفت: با «فاتحه الکتاب» سوره حمد. حضرت فرمود: سوره حمد با چه شروع میشود؟ گفت: با بسم الله الرحمن الرحیم. فرمود: بسم الله الرحمن الرحیم با چه شروع میشود؟ گفت: با «بسم». فرمود: بسم با چه شروع میشود. فرمود: با «با». فرمود: امشب در مورد با صحبت میکنیم. از سر شب تا به صبح درمورد معانی و اسرار «با» بسم الله صحبت کرد. هوا داشت روشن میشد. حضرت فرمود: شب تمام شد. اگر شب ادامه پیدا میکرد مطالب من هم ادامه پیدا میکرد.
بنابراین یک دنیا معانی و اسرار باید با خودش به همراه داشته باشد. ما درک نمیکنیم. البته امروز علم میگوید: اسمها بار دارند. انرژی دارند. میتوانند انرژی مثبت و منفی داشته باشند. ثابت هم کردند. اگر قرار است اسمها انرژی داشته باشند، اسم خدا باید بیشترین انرژیها را داشته باشد. به همین خاطر یک بسم الله بگو. با اسم خدا آغاز کن. ابتدای هرکاری نام خدا را ببر. برای هر کاری یک نیرو انرژی و توانی میخواهی. بدون نیرو و انرژی نمیشود. حالا که نیرو میخواهی با پاکترین و عظیمترین نیرو شروع کن و بسم الله بگو. بسم الله که بگویی، خیلی از اتفاقات ناگوار نمیافتد. باور میکنید خیلی از اتفاقات ناگواری که برای ما میافتد بخاطر همین چیزهای ظریف است. همین که عدهای از خیابان رد میشوند تصادف میکنند، اتفاقی برایشان میافتد. بخاطر همین است که بسم الله نمیگویند. در واقع با بسم الله به کارمان جهت میدهیم. همین یک روایت باعث میشود انسانها دائم الذکر شوند. هرکاری میخواهی بکنی، آب بخوری، از روی صندلی بلند شوی، بسم الله بگو. اصلاً تمام زندگی انسان یاد و نام خدا میشود. میخواهی غیبت کنی بسم الله بگو. آنوقت اگر بسم الله بگویی، دیگر میتوانی غیبت کنی؟! میخواهی تهمت بزنی، بسم الله بگو. اصلاً میشود؟
با این مقدمه میخواهم بگویم: عبدالله بن یحیی کنار امیرالمؤمنین است. چون در کنار امیرالمؤمنین هست از هدایت و حمایت او برخوردار میشود. چون برخوردار میشود، از این به بعد اتفاقات ناگوار برایش نمیافتد. چون این اتفاقات نمیافتد دچار غم و غصهها نخواهد شد. حالا این را معکوس کن. وقتی انسان کنار یک ولی خدا نباشد و تنها باشد. از هدایتهای او محروم باشد، یک اتفاقاتی برایش میافتد که نباید بیافتد. در نتیجه یک غم و غصههایی به سراغش میآید که نباید بیاید. ای پادشه خوبان، ما وقتی کنار تو نباشیم، از هدایتها و حمایتها تو محروم هستیم. ما تنها هستیم. تنها که بودی و از آن هدایتها که دور بودی، اتفاقاتی برای ما میافتد. آن اتفاقات یک غم و غصههایی برای ما ایجاد میکند. داد از غم تنهایی! بیا ما را از این غمهایی که ریشه در تنهایی و دوری ما از تو دارد، برس و ما را از اینها نجات بده.
دل بی تو به جان آمد، وقت است که باز آیی! دل بدون تو به جان کندن افتاده است. دیگر کم آوردیم. باز آیی، یکبار دیگر برگرد. چون امام زمان(ع) یکبار در این عالم حضور داشته است. از سن پنج سالگی به بعد غیبت میکنند.
دایم گل این بستان شاداب نمیماند *** دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
عالم را به یک باغ و بستان تشبیه میکند. آدم را به گل تشبیه میکند. چون آدمی گل سرسبد عالم است. گل باغ آفرینش است. میگوید: گل همیشه شاداب نیست. یکوقتی پژمرده و خشکیده میشود. ما هم گل باغ عالم هستیم. خدا مرحوم کافی را رحمت کند. میگفت: جوانها پیر شدند، پیرها هم مردند اما تو را ندیدند. این هم دارد همین را میگوید. دایم گل این بستان شاداب نمیماند. ما همیشه با طراوت و جوان نیستیم. ما هم میمیریم. «دریاب» شما میگویی: «ادرکنی» ادرک یعنی دریاب! دریاب ضعیفان را، قرآن گفته: «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ» (قصص/5) یک روز یک نفر میآید که به درد ضعفا میخورد. خوب ما هم مستضعف هستیم. دریاب ضعیفان را در وقت توانایی! در وقتی که توانایی داری. تو میتوانی ما را دریابی.
صد باد صبا اینجا با سلسله میرقصند *** این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
صبحگاه یک نسیم صبحگاهی دارد و خنکای خاصی دارد و از جانب شرق هم هست. یک دلیل علمی و فیزیکی هم دارد. باد خنکی در یک مقطعی میوزد. آن باد خنک صبحگاهی را باد صبا میگویند. یکی از کارهایی که این نسیم صبا میکند این است که غنچهها را باز میکند. این اثرگذار است. حافظ اولیای خدا را به باد صبا تشبیه میکند. انسانها را به غنچه تشبیه میکند. میگوید: تنها کسی که میتواند غنچه وجود تو را شکفته کند و تو را گل کند، اولیاء خدا هستند. پس هروقت حافظ باد صبا میگوید، منظور اولیای خدا هستند. حالا میگوید: میدانی پادشاه خوبان کیست؟ صد باد صبا، صدها ولی خدا، بالاخره هر ولی خدایی هم یک سرسلسلهای است. یعنی یک سلسله از اصحاب و مریدین را پشت سر خود دارد. «صد باد صبا اینجا با سلسله میرقصند» این با اعوان و انصارشان به طرب میآیند. اینجا به وجد میآیند و پایکوبی و شادمانی میکنند. اینجاست که شاداب میشوند. «این است حریف» حریف یعنی کسی که برای ما حرف دارد. و ما دربارهاش حرف میزنیم. در رقابتها و کشتی میگویند: فلانی حریف فلانی است. یعنی فلانی است که برای فلانی حرف دارد. حریف کسی که برای ما حرف دارد و ما هم درباره او حرف میزنیم. میگوید: این پادشاه خوبانی که حریف ما است و ما هم دربارهاش حرف میزنیم، این است یک چنین وجودی است که صد باد صبا اینجا با سلسله میرقصند. «این است حریف ای دل تا باد نپیمایی». باد پیمودن یعنی در معرض باد ترازو بگذاری بخواهی باد را وزن کنی. این کار اگر شدنی باشد یک کار بیهودهای است. تو باد را وزن کردی که چه؟ میگوید: دنبال سر هر کسی راه بیافتی، جز او باد پیمایی است. یعنی داری یک کار بسیار عبس و پوچ و بیهودهای انجام میدهی. اگر میخواهی دنبال سر کسی راه بیافتی، دنبال سر کسی راه بیافت که صد باد صبا دنبالش راه افتادند.
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد *** گرد دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
میگوید: مشتاقی، یعنی آرزومندی، آرزوی دیدار تو داشتن از یک طرف، و مهجوری، نرسیدن و در فراق ماندن، دور از تو ماندن، چنانم کرد، مرا به وضعی کشانده گز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی، الآن هوا روشن است، من بخواهم چیزی را پیدا کنم با چشم خودم پیدا میکنم. ولی وقتی اینجا تاریک شد، با دست خودم میگردم پیدا کنم. چون دیگر چشم کار نمیکند. حالا اگر شما در آب بودی، در کنار ساحل بودی، چشم نمیبیند، دست هم که نمیتواند خم شوی. با پا میگردی. پایاب یعنی پای تو دنبال یابیدن چیزی است. سنگی و صخرهای که رویش بایستی. به آن سکو و صخره پایاب میگویند. یعنی چیزی که با پا در آب یافته میشود، شکیبایی و صبوری و تحمل را به پایاب تشبیه میکند. میگوید: ببین شکیبایی مرا تا الآن نگه داشته بود. ولی همین هم دارد از دست میرود. مثل کسی که در یک دریایی است و زیرش یک سنگ است و سنگ هم لغزان است و میرود.
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم *** رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی
یادمان باشد که حافظ در روزگاری زندگی میکند که روزگار اهل سنت است. سنیان متعصب و اینها اعتقاداتی دارند. از جمله اعتقاداتشان این است که امام زمان وجود ندارد. چون اهل سنت معتقد به حضور امام زمان(ع) نیستند. میگویند: در آینده متولد میشود و خواهد آمد. الآن وجود ندارد. «یا رب به که شاید گفت» من در این شهر و دیار به چه کسی میتوانم بگویم، «این نکته که در عالم رخساره به کس ننمود» اینها میگویند: نیست و من میگویم: هست. ولی در غیبت است. «آن شاهد» قرآن میگوید: «إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً» (احزاب/45) به پیامبر میگوید: ما تو را شاهد فرستادیم. شاهد یعنی کسی که ناظر بر اعمال و رفتار و کردار بندگان خداست. اهلبیت هم ادامه پیامبر هستند. در زیارت جامعه میخوانیم همه شما شاهد رفتار و کردار ما هستید. پس امام زمان شاهد و گواه است. خودش هم فرمود: من از احوال شما غافل نیستم. هرجا هم هست. کجا هست که امام زمان نباشد؟ نور است. الآن این خورشید یکی است ولی همه جا هست. شاهد هر جایی هست. میگوید: من به چه کسی میتوانم بگویم او هست ولی خودش را به ما نشان نمیدهد.
«ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست» ساقی گاهی ولی خدا معنی میشود. چمن گل یعنی باغ عالم، گلزار عالم. روی تو بدون تو رنگی ندارد. عطری ندارد. «شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی» شمشاد کنایه از قامت رعنای معشوق است. میگوید: قامت رعنای خودت را خرامان کن. خرامان کردن یعنی با ناز حرکت کردن. با نازی که داری حرکت کن و پا به باغ عالم بگذار، یعنی ظهور کن. تا وقتی میآیی باغ عالم آراسته شود.
ای درد تو هم درمان در بستر ناکامی *** وی یاد تو هم مونس در گوشه تنهایی
درد عشق تو درمان است. من هرگاه دچار این ناکامیها و ظلمها و جور و جفا میشوم به یاد تو میافتم. میگویم تو یک روزی میآیی، بساط این ناکامیها و ظلم و جورها را برمیچینی. در یک گوشهای که تنها میشوم، تنها چیزی که آرامبخش جان من است، یاد و نام توست.
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم *** لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی
قسمت و تقدیر و سرنوشت را به آن دایرهای تشبیه میکند که پرگار ایجاد میکند. پرگار دو شاخه دارد، یک شاخه روی یک نقطه ثابت است، یک شاخه هم حرکت میکند و دایره را رسم میکند. قسمتهای الهی را به دایره تشبیه میکند. این دایره میچرخد، یک پست امروز به شما میرسد و فردا به من میرسد. در دایره قسمت مثل پرگاری هستیم که در نقطه وسط است و تسلیم است. یعنی خدایا اگرچه من میگویم این وجود نازنین پا به عالم بگذارد و ظهور کند. ولی ما نقطه تسلیم هستیم. هرچه تو صلاح بدانی. هرچه تو بیاندیشی آن لطف است.
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست *** کفر است در این مذهب خود بینی و خود رایی
در عالم عرفان آدم نباید فقط فکر مسائل خودش باشد. بگوید: آقا تو ظهور کن، اگر ظهور کنی مشکلات من حل میشود. انسان باید مصالح الهی را ببیند. نه مصالح خودش.
زین دایره مینا خونین جگرم می ده *** تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
آسمان هم مثل زمین دایره وار است. مینا هم هست، کبود رنگ است. میگوید: زین دایره مینا، یعنی از این چرخ روزگار خونین جرگم، جگرم خون است. از بس ظلم و بیداد دیدم. یک معرفتی خدایا به من بده، تا این مشکل را حل کنم. در این جام دلم که مینایی و شیشه است. دل ما انسانها مثل شیشه است. میگوییم: فلانی دلش شکست. شکستنی است، شیشهای است. میگوید: یک معرفتی بده در این دل من قرار بگیرد، مثل نمکی که در آب میریزی حل میشود و محو میشود، مشکلات هم حل و محو شود.
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد *** شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی
به خودش امید میدهد که شب هجران به پایان میرسد و کمکم بوی خوش ظهور میرسد. و پیشاپیش شادی تو مبارک باشد.
شریعتی: دعا میکنیم انشاءالله به برکت دعای خیر ما حضرت ظهور کنند و چشم ما به جمال ایشان روشن شود. در یک چنین روزی در 27 تیرماه همه ما در فراق استاد حضرت مهندسی (ره) سوختیم. امروز سالگرد رحلت ایشان هست. برای شادی روح ایشان و علو درجات ایشان دعا میکنیم. چقدر خوب است ثواب تلاوت آیات امروز را به روح بلند این استاد فرزانه هدیه کنیم. صفحه 279 آیات 103 تا 110 سوره مبارکه نحل تلاوت میشود.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ «103» إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ لا يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ «104» إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُونَ «105» مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ «106» ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَياةَ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ «107» أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ «108» لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ «109» ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ «110»
ترجمه: و البتّه ما مىدانيم كه مخالفان تو مىگويند: جز اين نيست كه بشرى آن (قرآن) را به او مىآموزد. (اينگونه نيست، زيرا) زبان كسى را كه (اين قرآن را) به او نسبت مىدهند غير عربى ونارساست، در حالى كه اين (قرآن) زبان عربى روشن است. همانا كسانىكه به آيات خداوند ايمان نمىآورند، خداوند آنان را هدايت نمىكند و برايشان عذابى دردناك است. جز اين نيست كه دروغ را تنها كسانى مىسازند كه آيات خدا را باور ندارند و آنان خود دروغگويانند، (نه پيامبرى كه با تمام وجود به خدا ايمان دارد)كسىكه بعد از ايمان به خدا كافر (و مرتد) شود، نه آنكه او را به زور وادار كردهاند (كه با زبان اظهار كفر كند) در حالى كه قلبش به ايمان خويش مطمئن است، بلكه كسى كه سينه به روى كفر بگشايد (و بعد از ايمان با شادى به استقبال كفر برود) پس بر آنان از طرف خداوند غضبى است و برايشان عذابى بزرگ است. آن (قهر الهى) بخاطر آن است كه آنان زندگى دنيا را بر آخرت برگزيدند، و قطعاً خداوند گروه كافران را هدايت نمىكند. آنانند كسانىاند كه خداوند بر دلها و گوش و چشمانشان، مُهر نهاده است و آنان همان غافلانند. شك نيست كه آنان حتماً در آخرت همان زيانكارانند. پس قطعاً پروردگار تو براى كسانى كه پس سختىها (يى كه از كفّار ديدند براى حفظ آيين يا توبه) هجرت كرده وبه جهاد برخاسته وپايدارى نمودند، همانا پروردگارت از آن پس قطعاً آمرزنده مهربان است.
شریعتی: از فرازهای نورانی زیارت جامعه کبیره بشنویم.
حاج آقای رنجبر: بهار وقتی که میآید خانه تکانیها شروع میشود. انسانها زنده و شاداب میشوند. روابط آدمها با هم خیلی لطیف و گرم و صمیمی میشود. اما پاییز اینطور نیست. چرا بهار اینگونه است؟ چون بهار خودش و حقیقت و ذاتش لطیف است. خودش زنده است. خودش تازه است و طراوت دارد. لذا با تمام وجود دیگران را به تازگی و طراوت دعوت میکند. از ویژگیهای اهل دل یکی همین است. اینها مثل بهار میمانند. همین پادشه خوبان، وصلی که دارد رضی الانعام است. بهار آدمها است. اصلاً وجودش انسانها را به خانهتکانی دعوت میکند. وجود اهلبیت وصف بهار را دارد. یعنی اینها با تمام وجودشان دیگران را به لطافتها دعوت میکنند. اگر در زیارت جامعه گفته میشود «أمرتم بالمعروف» خوب خیلیها دیگران را به معروف وادار و امر میکنند. این چه ویژگی برای اهل بیت است. ویژگیاش این است حقیقت اینها و وجود اینها و ذات اینها دیگران را دعوت میکند. مثل بهار است. بهار با شما حرف نمیزند ولی با شما حرف دارد. اینها وجودشان برای شما حرف دارد. از این گذشته اینکه به هر حال امر به معروف هم مراتبی دارد. بالاترین مرتبهاش این است که وجود انسان دیگران را دعوت کند. البته زبان هم جایگاه خودش را دارد. منتهی زبانی که نرم و گرم باشد. نه زبانی که آزار دهنده باشد. اگر با زبان گزنده دیگران را به دین خدا دعوت کنیم. نه تنها نزدیک نمیشوند، فاصله هم میگیرند.
کسی زبان ندارد، میتواند دست به قلم شود. یک مطالب زیبایی را در دعوت به خدا بنویسد. دست ندارد، پا که دارد. میتواند در این راه قدم بردارد. اینکه گفته میشود «أمرتم بالمعروف» شما وادار کردید دیگران را به خوبیها، چون اهل بیت نه تنها با وجود و ذاتشان بلکه با قلمشان، با دستشان، با قدمشان دیگران را دعوت میکردند. «أمرتم بالمعروف و نهیتم عن المنکر» دیگران را از منکر باز میداشتند. معروف چیزی است که برای فطرت انسان شناخته شده باشد. منکر چیزی است که ناشناخته شده باشد. برای معده شما یک غذاهایی شناخته شده است. لذا تا مصرف میکند، هضم میکند و جذب میکند. سازگاری دارد. یک غذاهایی با معده شما منکر است. لذا پس میزند. روح انسان و روان و فطرت انسان هم اینطور است. یک چیزهایی که برایش معروف و شناخته شده است جذب میکند. یک چیزهایی منکر است پس میزند. ویژگی اهل بیت این بود که میگفتند: چه چیزهایی برای روح و روان شما سازگار است. تناسب دارد، دیگران را وا میداشتند که به سوی آن چیزها حرکت کنند. چه چیزهایی هم برای فطرت و روح و روان و عقلانیت شما منکر است. ناشناخته است، آنها را نهی میکردند.