شنبه 3 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: دریافتی از زیارت جامعه کبیره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 17- 05-95

بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

حاج آقا رنجبر: این کلاغ‌ها در حفظ، در ولع، در طمع، یک موجودات بسیار شگفت و غریب و عجیبی هستند. شما آشیانه کلاغ را ببینید خیلی تماشایی است. در آشیانه کلاغ یک چیزهایی می‌بینید که اصلاً تصورش هم نمی‌توانید داشته باشید. یک کلاغ اگر یک خودنویس هم ببینید به آشیانه‌اش می‌برد. مداد باشد، قوطی کنسرو باشد، هرچه باشد. یک کسی می‌گفت: خانه ما طبقه چندم بود، برابر ما یک درخت کاج بود. روی یکی از شاخه‌هایش لانه کلاغ بود، می‌گفت: یک وقت دیدم با خودش یک قوطی رژ لب آورده است. نزد خودم گفتم: آخر تو لب داری؟ آخر تو می‌خواهی خودت را آرایش کنی؟ برای چه؟ این آشیانه کلاغ یک تمثیل کاملاً محسوس و ملموس برای دلهای ماست. واقعاً اگر کسی لحظه‌ای تمرکز کند، و مراقبه‌ای داشته باشد، یک نگاهی به آنچه در دلش می‌گذرد، بیاندازد، می‌بیند به آشیانه کلاغ خیلی شباهت دارد. اصلاً یک خیالاتی گاهی در دل ما موج می‌زند که هیچ فایده‌ای و سودی و منفعتی برای ما ندارد. در حالی که قرار بود این دل حرم خدا باشد. هر حرمی هم برای خودش صحنی دارد. شما حرم علی بن موسی الرضا را نگاه کن. دور تا دورش صحن است. همه محترم و مقدس است. دل انسان هم باید حرم باشد. زبان آدم، چشم آدم، گوش آدم، دست و پای آدم، اینها قرار بود نقش صحن را داشته باشند. ولی الآن واقعاً اینطور نیست. جز دلهای اولیای خدا که واقعاً حرم است. حافظ می‌گفت: «پاسدار حرم دل شدم شب همه شب» یعنی من قبول کردم که «القلب حرم الله» (بحارالانوار/ج70/ص25) لذا پاسبانی می‌کنم این حرم را. الآن در حرم امام رضا یکسری از افراد پاسبانی می‌کنند. ایستادند تفتیش می‌کنند. هرکسی با هر ریخت و ترکیب را راه نمی‌دهند. من اجازه نمی‌دهم هر فکر و خیال و اندیشه‌ای وارد دل من شود.
به امیرالمؤمنین گفتند: از کجا به این جایگاه رسیدی؟ فرمود: من دربان دلم بودم. من اجازه نمی‌دادم هر فکر و خیالی وارد ذهن و دل من شود. چون این دل تنها سرمایه انسان است و اساساً تمام سرمایه انسان همین دل است. در روایت داریم، من یک گنجینه‌ای دارم به مراتب عظیم‌تر از عرش الهی است. آن گنجینه و خزانه هم قلب است، که همه برخوردار هستند. حافظ هم همین را می گفت: «من آن نی‌ام که دهم نقد دل به هر شوخی» می‌گفت: این دل یک نقد است. یک سرمایه است. من این سرمایه را به دست هر آدم شوخ و بی‌حیایی نمی‌دهم.
من آن نی‌ام که دهم نقد دل به هر شوخی *** در خزانه به مهر تو و نشانه توست
ببین اصلاً حافظ در همین مکتب زانو زده است. در روایت می‌گوید: دل خزانه است. حافظ هم می‌گوید: در این خزانه فقط به مهر توست. اجازه نمی‌دهد هر فکر و خیالی در آن ورود پیدا کند. اساساً دل تنها رابط آدمی با خداست و تنها رابط خدا با آدمی است. یعنی آدمی اگر بخواهد با خدا حرف بزند فقط با دلش می‌تواند حرف بزند. چون خدا فقط زبان دل را به رسمیت می‌شناسد. نه این زبان گوش‌گیر. لذا اگر کسی با دل خودش با خدا سخن بگوید، خدا آن سخن را خواهد شنید. علت اینکه خیلی وقت‌ها خدا سخنان ما را نمی‌شنود. چون این سخنان با زبان است و با دل نیست. همینطور اگر خدا بخواهد با آدمی صحبت کند، باز از راه دل صحبت می‌کند. الهامات الهی، از رهگذر دل به آدمی می‌رسد. به همین خاطر حافظ دل را به باد صبا تشبیه می‌کند. نسیم صبحگاهی که از جانم شرق می‌وزد، خنکای خاصی هم دارد. از روی گلها که عبور می‌کند، بوی خوش گلها را به شما می‌رساند. حافظ به این دل گاهی تعبیر صبا می‌کند. می‌گوید: این دل هم مثل باد صبا است که می‌تواند از گلزار عالم که خداست، برای ما بوی خوش و رایحه خوش و پیغام‌های خوش به همراه داشته باشد.
گاهی هم همین دل را به هدهد تشبیه می‌کند. هدهد آن کبوتر شانه‌به سری بود که پیغام‌آور سلیمان بود. پیک سلیمان بود. می‌رفت به ملکه صبا در منطقه صبا که بخشی از عربستان قدیم و یمن فعلی بود، پیغام‌های سلیمان را برای ملکه می‌برد. حافظ می‌گوید: هرکس در این عالم برای خود سلیمانی است. و خدا همان ملک صبا است. ملک سرزمین وجود است. اگر کسی بخواهد پیغامی به او برساند باید به وسیله هدهد برساند. هدهد چیست؟ همین دل است. لذا حافظ می‌گوید: این دل را دست کم نگیر. این دل هدهد سلیمان است. این را سراغ هرکسی نفرست. سلیمان این هدهد را سمت ملکه صبا می‌فرستاد. به منزلگاه معشوق می‌فرستاد. لذا به دل خودش خطاب می‌کند: «ای هدهد صبا» ای تویی که هدهد هستی. پیغام بر من هستی و مثل صبا هستی، «ای هدهد صبا به صبا می‌فرستمت» من تو را به هرجا نمی‌فرستم. تو لیاقتت خیلی بالاتر از این است که من تو را به سمت هر فکر و خیال و اندیشه‌ای بفرستم. نه، من تو را تربیت کردم. مثل کسی که یک پرنده‌ای را دست آموز تربیت می‌کند، بعد هرکجا دستور بدهد، این می‌رود. مثل باد است که هر دستوری بدهی، اطاعت می‌کند و اجابت می‌کند. حافظ هم می‌گوید: من دل خودم را تربیت کردم. یک مرغ است، یک هدهد است. تربیت کردم که کجا باید برود و کجا نباید برود.
یک باغبان یک نهال گردو را رسیدگی می‌کند، مراقبت می‌کند، این نهال گردو یک درخت می‌شود. وقتی یک درخت شد، دیگر یک تکیه‌گاه می‌شود. دیگر سایه‌بان و سرمایه می‌شود. مایه جمال می‌شود. دل آدمی هم مثل نهال گردو است. باید یک مدت مراقبت کنی، تربیت کنی، حواست باشد هر طرفی نرود، سراغ هر فکر و خیالی نرود، این رشد می‌کند و بزرگ می‌شود. وقتی بزرگ شد، تکیه‌گاه شما می‌شود. سرمایه شما می‌شود. حافظ می‌گوید: من یک عمری روی دل خودم کار کردم. تمام آنچه گفتند: پیرامون آنها فکر و اندیشه نکنید، من پیرامون آنها اندیشه‌ای نکردم. گفتند: این فعل حرام است. حتی فکرش هم نکن. حتی خیالش هم به سرت نزند. می‌گوید: من فکر و خیال خودم را به سمت این آلودگی‌ها نفرستادم.
به ذهنم می‌رسید که چرا روزی من اینطور باشد؟ چرا روزی من کم باشد؟ چرا من ندار باشم؟ این یک فکر و خیال است به سر همه می‌زند. ولی حافظ اجازه ورود نمی‌دهد.
حافظ قلم شاه جهان مخزن رزق است *** از بهر معیشت مکن اندیشه باطل
یعنی به محض اینکه یک خیال می‌خواست وارد ذهن من شود، من سریع نهیب می‌زدم. می‌گفتم: آن کسی که روزی‌ها را قسمت می‌کند، شاه ملک وجود است. او تقسیم کرده است. او حساب شده تقسیم می‌کند. چون در افق بالا قرار دارد. من پایین هستم. او می‌داند به چه کسی چه بدهد و چقدر بدهد و کی بدهد. پس جایی برای گله و شکایت نیست. باید اندیشه باطل را از سرت بیرون کنی. او قسمت و تقسیم کرده است. قسمت خدا هم به صورت سلف سرویس است. گارسونی نیست که یک گارسون بیاید کنار شما و تعظیم کند و یک منو هم بدهد و شما انتخاب کنید. سلف سرویس است. باید بلند شوی حرکت کنی و کنار میز بروی، هرچه می‌خواهی برداری. البته اندازه‌ها را هم رعایت کنی. خداوند هم همینطور است. روزی را قسمت کرده است. ولی در زنبیل نمی‌گذارد جلوی شما بگذارد. باید حرکت و تلاش کنی. وقتی تلاش و حرکت کردی، اندازه ها را نگه داری. مرزها و حریم‌ها را نگه داری. هرچه جلوی دستت آمد برنداری در کیسه خودت بیاندازی. فرمود: «رحم‏ الله‏ امرأ عرف قدره» (غررالحكم، ص 233) قدر خودش را بفهمد. آنوقت است که از رحمت الهی برخوردار می‌شود. و الا گرفتار زحمت و رنج می‌شود. پس روزی الهی قسمت شده و منتهی شما باید حرکت کنی تا به قسمت‌ها دست پیدا کنی.
یکوقتی من شرح حال چارلی چاپلین را می‌دیدم، می‌گفت: من بچه بودم. پدر و مادر فقیری داشتم. با هم اختلاف و درگیری داشتند. یک قهوه‌خانه بین راهی داشتیم که خیلی هم کثیف بود. راننده‌ها و کامیون‌ها نگه می‌داشتند و یک چای و قهوه‌ای می‌خوردند. من هم در دوران کودکی خودم روی میز می‌رفتم و دلقک بازی درمی‌آوردم که بار دیگر هم اینها بخاطر من هم که شده بیایند. گذشت و گذشت و ما بزرگ شدیم. یکوقت داشتم از خیابان می‌رفتم، یک گدایی دیدم. دیدم هرکسی به این گدا یک چیزی داده بود. یک کسی یک شلوار گشادی داده بود. یک کسی یک کت تنگی داده بود، که به زحمت دکمه‌اش را بسته بود. یک کسی یک کلاه گرد داده بود. یک کسی یک عصای کوتاه داده بود. یک کسی یک کفش نوک باریک داده بود. من ایستادم این را تماشا کردم. بعد رفتم به او گفتم: این کلاهت را به من می‌فروشی؟ هرقدر بدهی از تو می‌خرم. گفتم: کت‌ را هم می‌فروشی؟ شلوار؟ کفش؟ عصا را هم می‌فروشی؟ همه را از او خریدم و پوشیدم و مقابل آینه ایستادم. خودش می‌گوید: شخصیت چارلی چاپلین در همین لباس شکل گرفت و آنجا من فهمیدم بایستی یک چنین ترکیب و قیافه‌ای در عالم داشته باشم که گل کنم. قسمت را خدا برای این در آن چهره قرار داده است. منتهی باید چشمش را خوب باز کند و این قسمت را پیدا کند. خیلی‌ها از کنار این گدا گذشتند و هیچ نگاهی نکردند. اما این می‌گوید: من به محض دیدن یک طرف خیابان رفتم و خوب نشستم این را نگاه کردم. قسمت‌های الهی اینطور است. حافظ می‌گوید: خدا قسمت کرده و تو هم باید حرکت کنی. هرچه هم قسمت کرده خیر و خوب است. پس اندیشه باطل معنی ندارد. جلوی اندیشه‌های باطل را می‌گیرد. این است که این دل تربیت می‌شود، وقتی تربیت شد آنوقت دیگر به هر سمت و سویی نمی‌رود.
«ای هدهد صبا به صبا می‌فرستمت» من تو را فقط به آن منزلگاه معشوق می‌فرستم. آنجایی که ملک عالم وجود دارد، می‌فرستم. «بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت» خودت انصاف بده ببین الآن کجا هستی، در یک دنیای سراسر ظلمت هستی، تو را به یک عالم نور و روشنایی و صفا می‌فرستم. حالا از کجا معلوم که منظور حافظ از هدهد صبا دل آدمی باشد؟ یکبار عرض کردم زبان هرکسی را باید با بیان خودش فهمید. حافظ همیشه برای خودش رد پا گذاشته است. در یکجایی گفت:
مرغ باغ ملکوتم نی‌ام از عالم خاک *** چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم
بدن را به یک قفس تشبیه کرد. روح و قلب و دلش را به یک مرغ تشبیه می‌کند. اینجا همان مرغ است منتهی با نام هدهد است. رسالتش را هم مشخص می‌کند که مرغی که گفتم یک رسالتی دارد، رسالتش را همان هدهد سلیمان دارد.
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم *** زینجا به آشیان وفا می‌فرستمت
این دنیا، دنیای بی‌وفایی است. هیچ‌چیز به هیچ چیز وفا نمی‌کند. این گل وقتی باز و شکفته می‌شود چه عطر و بویی دارد. یک ساعت، دو ساعت که گذشت این عطر و بو کنار می‌رود. یعنی عطر و بو به این وفا نمی‌کند. ‌الآن چه رنگی دارد. دو روز دیگر اینطور نیست. پژمرده و خشک می‌شود. این رنگ به این گل وفا نمی‌کند.هیچ چیز ماندنی و پایدار نیست. نوجوان است، ولی همیشه نوجوان نیست. جوانی وفا نمی‌کند دلیلش آدم‌های میانسال است. میانسال است، میانسالی وفا نمی‌کند دلیلش آدم‌های کهنسال است. کهنسالی وفا نمی‌کند دلیلش مرده‌ها هستند. عالم، عالم بی‌وفایی است. نقطه مقابل این عالم هم وجود دارد و آن عالم وفاست. حافظ می‌گوید: آشیان وفا. وفا آنجا خانه کرده است. وفا در وفاست. همه چیز به انسان وفا می‌کند. با وفاست یعنی برای همیشه است. جاودانه است. لذا می‌گوید: حیف است پرنده‌ای مثل تو در خاکدان غم، چه تعبیر لطیفی است. زمین خاکدان است. یعنی هرکجا بروی خاک است. شما یک نقطه پیدا کن که خاک نداشته باشد. روی این گل هم الآن خاک نشسته است. منتهی دیده نمی‌شود. حافظ غم را تشبیه به خاک می‌کند. می‌گوید: این عالم خاکدان غم است. شما یک کسی را پیدا کن که غم و غصه نداشته باشد. امکان ندارد. کم و زیاد دارد ولی اینکه بی‌غم و غصه باشد، اصلاً امکان ندارد. این عالم خاکدان غم است.
در راه عشق مرحله‌ی قرب و بعد نیست *** می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت
این می‌فرستمت، را معنا می‌کند. این فرستادن‌ها از نقطه‌ای به نقطه‌ای نیست. مکانی نیست. می‌گوید: این عالم، عالم عشق است. در عالم عشق ما قرب و بعد نداریم. نزدیک و دور نداریم. پس می‌فرستمت یعنی تو را متمایل به آن سمت می‌کنم. اجازه نمی‌دهم تو به این سمت و سو بیایی. می‌بینمت عیان، یعنی دائم تو را تحت نظر گرفتم. ذره‌ای اجازه نمی‌دهم به سمت و سوهای دیگر متمایل شوی. ولی فقط به این توجهات خودم تکیه نمی‌کنم. «دعا می‌فرستمت» از خدا هم می‌خواهم که کمک کند. و الا صرف اینکه من تلاش کنم، تلاش من تنها به جایی نمی‌رسد. هم تو را عیان می‌بینم و مراقبت و مواظبت می‌کنم. هم دعا می‌فرستم. مثل کشاورزی که هم شخم می‌زند. هم بذر می‌پاشد. سم‌پاشی و کودپاشی می‌کند، از آن طرف هم سرش به آسمان است که یک بارشی باشد. بارانی باشد. چون اگر او نباشد، همه اینها هدر است. یعنی زمین و آسمان باید دست به دست هم بدهند تا یک بذری سبز شود.
هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر *** در صحبت شمال و صبا می‌فرستمت
عالم چک دو امضا است. یک امضا برای من و شما و یک امضا برای خداست. هردو باید امضا شود تا پاس شود و اتفاقی بیافتد. لذا حافظ می گوید: وظیفه من همین است که دعا کنم. صبح و شام دعا می‌کنم. آن هم یک دعا و دو دعا نه، تا می‌توانم دعا می‌کنم. بسیار دعا می‌کنم. بسیار دعا کردن که در روایت بسیار توصیه شده به قافله‌ای از دعا تعبیر می‌کند. دیدید دعا می‌خوانند و بعد فوت می‌کنند. می‌گوید: به محض اینکه یک بادی بیاید، مهم نیست این باد از شمال بیاید یا شرق. می‌خواهد بگوید: من در هر فرصتی دعا می‌کنم.
نمونه‌ی دعاهایش‌ را هم بیان می‌کند.
تا لشگر غمت نکند ملک دل خراب *** جان عزیز خود به نوا می فرستمت
خدایا می‌دانم همه چیز در عالم لشگریان توست. این گل لشگر خداست. باد لشگر خداست. شن و ماسه لشگر خداست. فقط امام عسکری نبود که عسکری بود. یعنی در حصار عسکر و لشگر بود. همه ما عسکری هستیم. یعنی همه ما در حصار لشگریان خدا هستیم. چون همه چیز لشگر خداست. می‌گوید: خدایا «تا لشگر غمت نکند ملک دل خراب» این ملک دل ما توسط لشگریان غم و اندوه تو در هم کوبیده نشود و ویران نشود، «جان عزیز خود به نوا می‌فرستمت» نوا یعنی به گرو گذاشتن. من جان خودم را پیش تو گرو می‌گذارم. می‌گویم: جان من دست تو، اگر دیدی من خطا کردم جان مرا بگیر. این دل مرا کاری نداشته باش، غم و غصه‌ها را به سمتش نفرست من هم گرو پیش تو می‌گذارم. جان من گرو باشد. اگر دیدی من سراغ خطا رفتم که تو بخواهی لشگریان غمت را بفرستی، جان مرا بگیر.
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل *** می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت
ای خدایی که از نظرها غایب هستی و تو با همه عظمت و شکوهت آمدی کنار دل ما نشستی. من هر دعایی داشته باشم از تو خواهم خواست. اگر حمدی باشد، اگر ثنایی باشد، نثار تو خواهم کرد.
در روی خود تفرج صنع خدای کن *** کابینه‌ی خدای نما می‌فرستمت
دوباره به سمت دل خودش برمی‌گردد، میگوید: من دارم تلاش می‌کنم. از طرفی هم دعا می‌کنم، مطمئن هستم که خدا دعای بعد از تلاش را اجابت می‌کند. در نتیجه می‌دانم تو یک روزی صفا پیدا می‌کنی و آن صفا مثال آینه می‌شود و آنوقت می‌توانی حقایق عالم را درک کنی. مثل آبی که کدر هست و خس و خاشاک دارد. می‌آیند این آب را تصفیه می‌کنند. زلال می‌شود. وقتی زلال شد، عکس ماه در آن انعکاس پیدا می‌کند. به دل می‌گوید: یک کاری می‌کنم وقتی به خودت نگاه می‌کنی آینه شوی. آینه که شدی آن را ببینی، آثار صنع الهی را درک کنی. دریافت کنی. آنوقت این گل را دیدی به یاد خدا بیافتی. «در روی خود تفرج صنع خدای کن» یعنی بعد از آن تلاش‌هایی که کردم، آن دعاهایی که کردم و اجابت شد، تو صفا پیدا می‌کنی. وقتی صفا پیدا کردی حالا بنشین صنع الهی را تماشا کن. دیگر هرچه ببینی به یاد خدا خواهی افتاد. چون آینه دلش را زلال کرده است. صفا بخشیده است. آینه خدای نمای صفا است. تو وقتی صفا پیدا کنی مثل اینکه یک آینه دستت داده باشند. آنوقت می‌توانی خدا را در آن آینه ببینی.
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت *** با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت
به خدا می‌گوید: «ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت» انبیاء و اولیا تو که الآن غیب هستند و نیستند، یک روزی به ما گفتند: اگر صبوری کنی به همه آرزوهایتان می‌رسید. هرکس صبوری کند، به آرزوهایش دست پیدا می‌کند. ما هم اطاعت و اجابت کردیم. صبوری کردیم. الآن وقتش است که آن دوا که همان معرفت باشد به ما بدهی. الآن وقت فرستادن دوا است. چون آنها می‌گفتند: صبر کن و ما هم صبوری کردیم.
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست *** بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت
یک روایتی پیامبر دارد که خیلی می‌تواند در زندگی ما نقش داشته باشد. پیامبر فرمود: «تفعلوا بالخیر تجدوه» همیشه فال خوب بزنید. به آن دست پیدا می‌کنید. حافظ هم همین را ترجمه کرد. حال نکو در صفای فال نکوست. می‌خواهی حالت خوش و خوب شود، یک راه دارد. همیشه فال خوب بزن. بدبین نباش. خوش بین باش.
یکوقت یک کسی خدمت پیامبر آمد. حضرت از او پرسید: اسم شما چیست؟ گفت: سهیل ابن عمر، تا گفت: سهیل بن عمر، فرمود: انشاءالله کار بر ما آسان شود. یعنی از اسم او فال خوب زد. حال که خدا تو را فرستاده و یک چنین اسمی هم داری، معلوم است یک بشارتی خواسته با این اسم به ما بدهد. داریم وقتی پیک پیامبر نزد خسرو پرویز رفت، خسرو پرویز عصبانی شد و یک مشت خاک برداشت و به او داد و گفت: برو به پیامبر بده. حالا اگر ما این خاک را می‌دیدیم هرکدام یک تعبیری می‌کردیم. می‌گفتیم: خسرو پرویز خواست بگوید: من یک روزی شما را خاک بر سر می‌کنم. یک روزی شما را خاک نشین می‌کنم. یک روزی شما را به خاک و خون می‌کشم. بینی شما را به خاک می‌مالم. پیامبر تا دید، فال خوب زد. گفت: انشاءالله ما یک روزی خاک فارس را فتح می‌کنیم. همیشه در هر اتفاق و حادثه‌ای فال نیک بزنید. بگردید و یک فال خوب بزنید. حافظ همیشه فال خوب می‌زند. لذا پایان این غزل هم همینطور است. می‌گوید: من می‌دانم خدا کریم است. خدا رحیم است. خدا غفار است. خدا به گذشته‌های ما توجهی نمی‌کند. خدا به کرم خودش نگاه می‌کند. به همین خاطر از قول خدا به خودش می‌گوید.
«حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست» ما همیشه ذکر خیر تو را با فرشته‌ها و انبیا و اولیای خودمان داریم. «بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت» آنوقت‌ها یک پادشاهی اگر می‌خواست یک کسی را به حضور خودش بخواند دو تا کار می‌کرد. می‌گفت: یک اسب خوب برایش ببرید. یک جامه خوب برایش ببرید. که فردا نگوید: می‌خواستم بیایم مرکب نداشتم. می‌خواستم بیایم لباس مناسب شما نداشتم. یعنی همه شرایط را محیا و فراهم می‌کنم که تو دوست داری.
شریعتی: امروز صفحه 300 قرآن کریم آیات 54 تا 61 سوره مبارکه کهف را امروز با هم تلاوت می‌کنیم.
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ‏ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ‏ءٍ جَدَلًا «54» وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى‏ وَ يَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا «55» وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ يُجادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً «56» وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُكِّرَ بِآياتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِيَ ما قَدَّمَتْ يَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً «57» وَ رَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤاخِذُهُمْ بِما كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ يَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا «58» وَ تِلْكَ الْقُرى‏ أَهْلَكْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِكِهِمْ مَوْعِداً «59» وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً «60» فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَيْنِهِما نَسِيا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً «61»
ترجمه:والبتّه ما در اين قرآن از هر مثلى براى مردم متنوّع بيان كرديم، و (لى) انسان بيش از هر چيز جدال كننده است. و چه چيزى مردم را پس از آنكه هدايت براى آنان آمد، از ايمان آوردن و آمرزش خواهى از پروردگارشان باز داشت؟ جز آنكه (خواستند) سنّت خداوند درباره‏ى پيشينيان (كه عذاب الهى بود) براى آنان (نيز) بيايد، يا آنكه عذاب، روياروى آنان قرار گيرد! وما پيامبران را جز بشارت دهندگان (براى مؤمنان) و بيم‏دهندگان (براى مجرمان) نمى‏فرستيم، ولى كافران به باطل مجادله و ستيز مى‏كنند تا به وسيله‏ى آن حقّ را در هم كوبند. و آنان نشانه‏ها و آيات مرا و آنچه را كه به آن بيم داده شدند، به مسخره گرفتند.و كيست ستمكارتر از آنكه به آيات پروردگارش تذكّر دهند، پس (به جاى پذيرش) از آنها اعراض كند و (گناهان و) دستاورد پيشينه‏ى خويش را فراموش كند؟! البتّه ما بر دلهايشان پرده‏هايى نهاديم تا آيات قرآن را نفهمند و در گوشهايشان سنگينى قرار داديم كه اگر به سوى هدايتشان فراخوانى، هرگز به راه نخواهند آمد.و پروردگارت آمرزنده‏ى صاحب رحمت است، اگر مردم را به خاطر آنچه كسب كرده‏اند مجازات كند، هرچه زودتر عذاب برايشان مى‏فرستد، (ولى چنين نمى‏كند) بلكه براى آنان موعدى قرار داده كه (با فرارسيدنش) جز به لطف خداوند هرگز راه بازگشتى نمى‏يابند.و (مردمِ) آن آبادى‏ها را هنگامى كه ستم كردند، هلاكشان كرديم و براى نابود كردنشان (از پيش) زمانى را قرار داديم.و (بيادآور) زمانى كه موسى‏به جوان (همراهش) گفت: من دست از جستجو برنمى‏دارم تا به محلّ برخورد دو دريا برسم، حتّى اگر سال‏ها (به راه خود) ادامه دهم. پس چون به محلّ تلاقى آن دو (دريا) رسيدند، ماهى خود را (كه براى غذا همراه داشتند) فراموش كردند. ماهى هم راه خود را به دريا برگرفت و رفت.
شریعتی: اشاره قرآنی را بفرمایید.
حاج آقای رنجبر: این کوزه‌گرها وقتی که کوزه‌ای را می‌خواهند بسازند خیلی تماشایی است. یک مشت گل برمی‌دارند، روی صفحه‌ی مقابلشان می‌گذارند و با حرکت پایشان هم این صفحه می‌چرخد. همزمان که می‌چرخد، با دست خودشان به گلها حالت می‌دهند. گاهی دست‌ها را باز می‌گیرند. که آن قسمت باز شود. گاهی تنگ می‌گیرند که آن قسمت تنگ شود. گاهی تکه‌هایی را از آن جدا می‌کنند. گاهی تکه‌هایی را به آن اضافه می‌کنند. همه اینها برای ضرب شدن شرط لازم است. چه آنوقتی که دستش را باز می‌گیرد، چه آنوقتی که جمع می‌کند. چه آنوقتی که کم می‌کند. چه وقتی که اسراف می‌کند. همه اینها روی حساب و کتاب است. حکایت خدا و انسان حکایت همان کوزه‌گر و کوزه است. وقتی خدا بخواهد از یک کسی ظرفی برای رحمت خودش بسازد، دقیقاً یک چنین رفتاری با آن می‌کند. قرآن می‌گوید: گاهی وقت‌ها عرصه را برای او تنگ می‌کنم. گاهی وقت‌ها مجال را برایش باز می‌کنم. اتفاقاً این کوزه‌ها هرچه بالاتر می‌روند تنگ‌تر می‌شوند. آدم‌ها هم هرچه بالاتر می‌روند از یک تنگناهایی برخوردار می‌شوند. همین تنگناها یعنی تو بالا هستی. وقتی خدا جلوی تو سفره پهن می‌کند یعنی تو پایین هستی. آنجا باید حواست جمع باشد. ولی هروقت دیدی عرصه برایت تنگ می‌شود بدان بالا می‌روی. این کاری که کوزه‌گرها با کوزه می‌کنند، خدا هم با انسان‌ها می‌کند. گاهی وقت‌ها یک چیزی را می‌گیرد و گاهی یک چیزی را می‌دهد. همه اینها برای ظرف رحمت الهی شدن لازم است. چون خدا اسم خودش را رب گذاشته است. رب یعنی مالکی که مربی است. تربیت می‌کند و پرورش می‌دهد. اول می‌گوید: مالک توست پس زیان تو را نمی‌خواهد. هیچ کوزه‌گری زیان کوزه خودش را نمی‌خورد. پس هرکاری می‌کند سود و صرفه ای در آن است. پس می‌خواهد تو را تربیت کند و رشد بدهد. منتهی تو با این کم و زیاد شدن‌ها و باز و بسته شدن‌ها به هم می‌ریزی. گاهی ناشکری می‌کنی. گاهی هر کاری خواستی می‌کنی. گاهی به سمت خطاها و لغزش‌ها می‌روی. ولی یادت باشد او غفار است. «الغفور» نادیده می‌گیرد. اگر برگردی می‌بخشد. وقتی هم بخشید، می‌گوید: بیا. بعضی شما را می‌بخشند ولی می‌گویند: برو نبینمت! ولی خدا می‌گوید: بخشیدم، بیا. می‌گوید: خدا غفوری است که مهربان هم هست، می‌گوید: بیا.
سرمشق‌ها همان رسم الخط‌ها هستند. یعنی رسم الخط وقتی مجسم می شود سرمشق می‌شود. اهل بیت سرمشق هستند. قرآن رسم الخط است. لذا اینها قرآن مجسم هستند. در قرآن می‌گوید: «وَ جاهِدُوا فِي‏ اللَّهِ حَقَّ جِهادِه‏» (حج/78) جهاد کنید و تلاش کنید «فی الله» آن هم فقط بخاطر خدا. «حق جهاده» آن هم تلاش شایسته‌ای از خودتان نشان بدهید. این رسم الخط است. در زیارت جامعه می‌گوییم: «جاهدتم فی الله حق جهاده» یعنی شما همان رسم الخط را کاملاً پیاده کردید. «جاهدتم» مجاهده می‌کردید. تلاش می‌کردید. کوشش می‌کردید.
یکوقتی قریش به امیرالمؤمنین گفتند: ایشان آدم شجاعی است. ولی او قوانین جنگ را نمی‌داند. حضرت فرمود: دست پدرانتان درد نکند، چه بچه‌هایی تربیت کردند. من از روزی به مجاهدت برخاستم که هنوز سنم به بیست نرسیده بود. هنوز بیست ساله نشده بودم که پا در رکاب گذاشتم. الآن هم که سن من از شصت گذشته، بیش از چهل سال است که من مجاهدت کردم.

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group